۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

سروده یی پیشکش به دربار اعلاحضرت

ز دست کوته خود زیر بارم

که از بالابلندان شرمسارم

با وجودی که به نیکی می دانم شعرهای حقیر٬ لایق و شایسته نیستند تا به دربار همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی تقدیم گردند٬ اما آن چه در وسعم بود سروده ام و بیش ازین در توان نیست. عکسی که بالای مطلب قرار دارد٬ تمثال همایونی است با پس زمینه ی پرچم پرافتخار شیر و خورشید نشان ایران:

می رسی تا چون مسیحا مرده گان را زنده گردانی

تا ترنم را درین آشفته گی پاینده گردانی

می رسی از آن سوی لبخند یارا کاش می شد

ناگهان این گریه های بی صدا را خنده گردانی

ما به امید نگاه نافذت ماندیم در خانه...

تا خلایق را به مژگان سیاهت بنده گردانی

روزگاری می شود تا با همان خورشید نامت تو

رایت نوری برآری حسن را تابنده گردانی

در تمنای طلوعت نازنین٬ ما در غروبی یخ زدیم

کاش روزی با نفس هایت تو جان را زنده گردانی.

_________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم تیر دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: