۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

پیام ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی به مناسبت آغاز سال تحصیلی 89 - 88


ماه مهر، ماهی برای روییدن و دوباره جوانه کردن است. ماهی که دانش آموزان و دانشجویان با شوق و شوری دوباره آموختن را می آغازند تا به فردایی روشن بیاندیشند. به راستی کسی نیست که عطر خوش تولدی دوباره را از ماه مهر استشمام نکند.

اما امروز و در محاصره اندیشه شوم و ویرانگر رژیم مستبد اسلامی، حتا دانش نیز بر اثر تحجر و طرز فکر قهقرایی این حاکمان هرزه صفت، رنگ باخته و از ماهیت طبیعی خود خارج گردیده است.

جنبش ها و اعتراضات ملی اخیر به مثابه درخشش کورسویی در دل تاریکی مطلق، آنچنان قلب عاشقان آزادی را گرم نمودند که گویی فصلی دیگر رقم خورده و صدالبته بیم غیرقابل توصیف سران جمهوری ولایت فقیه سبب شد تا فشار و خشونت را مقارن با آغاز سال تحصیلی بیشتر نمایند.

خامنه یی ضحاک بحث انقلاب فرهنگی دوم را به میان آورده است. خاطره شومی که در اذهان عمومی از این واژه پلید بر جای مانده به زمان قدرت مداری خمینی گجستگ باز می گردد و ضرب و شتم دانشجویان، هتک فضای سپندینه دانشگاه، آتش زدن کتاب ها و.... امروز علی خامنه یی و رژیم دیکتاتور اسلامی، تمام قد رو به روی فکر و اندیشه و علم ایستاده است چرا که مسبب تمام شکست هایش را در راه رسیدن به اهداف ننگین خود، وجود و حضور دانشجویان عزیز و فرهیختگان و نخبه گان می داند.

نه تنها علی خامنه یی بلکه سایر مسوولین این رژیم آلوده دامن نیز امروز بزرگ ترین خطر را از سمت و سوی دانشجویان حس می کنند و البته حس این دژخیمان، چندان هم به دور از واقعیت نیست چرا که بُرنده ترین و کارسازترین حربه در طی تاریخ آگاهی و دانش بوده است و دیکتاتورها و مستبدان سراسر دنیا با بهره گیری از نادانی و ناآگاهی ملت ها می توانند آنان را به مرز تباهی نزدیک کنند.

علی خامنه یی به عنوان "حیوان" ترین چهره سیاسی ده سال اخیر، علوم "انسانی" را سبب شکست و نومیدی خود قلمداد می کند و ملتمسانه خواهان تغییری اساسی در نظام علمی و پژوهشی کشور می باشد تا علوم انسانی به ساختارهای حیوانی جمهوری اسلامی واگردانی شود.

ما ایرانیانی که در روزگاران دور دانشگاه های میهن مان از نظر کیفیت علمی در دنیا زبانزد بوده اند، امروز دیگر هیچ دانشگاهی از کل ایران در لیست پانصد دانشگاه برتر جهان قرار ندارد. افزون بر وخامت و سطح کیفی تاسف آور علمی و همچنین نظام تحصیلی آمیخته با دگماتیزم و سیاست های پادگانی، علی خامنه یی نیز با اسلحه جنون و پلشتی خود می خواهد تیر خلاص را عامدانه به پیکره علمی ایران وارد نماید.

اگرچه دانش آموزان عزیز و دانشجویان شجاع ایرانی با همتی تمام عیار و امیدی ژرف قدم به مدارس و دانشکده ها می گذارند اما غمی که در قلب تک تک شان حضور دارد، گواهی تلخ بر وضع رقت بار نظام علمی و آموزشی ایران می باشد.

مرد شماره یکم ایران، پادشاه بزرگ و یگانه میراث دار اریکه پرافتخار کیانی، ذات اقدس ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی اراده فرموده اند تا چون سالیان گذشته پیامی از سر مهر بیکرانه شان به دانش آموزان، دانشجویان و فرهنگیان ایرانی تفقد فرمایند.

متن کامل پیام شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم را در زیر بخوانید:

سه شنبه 31 شهريور 1388

به نام خداوند جان و خرد

هم میهنانم،

سال تحصیلی نوین در حالی آغاز می شود که ملت ایران سوگوار بهترین فرزندان اش است. سوگوار نداها و سهراب ها، سوگوار ترانه ها و مهدی های اش، سوگوار دختران و پسران شیردل و خردمندی که با آنکه هنوز در آغاز راه آموزش بودند، اما تنها و تنها با ایستادن بی قید و شرط شان در برابر ستم و نادانی، تنها و تنها با نه گفتن شان به دیو خشم و آری گفتن شان به ایزد مهر، بزرگ ترین درس ها را، نهایت دانایی را، به ما، و به جهان، آموختند: آزادگی! پس به جاست که در آستانه ی این فصل یادگیری، هنر به یاد آوردن را از یاد نبریم و نام آن جاودانان سپند را، بزرگ بداریم: بر روان پاک یکایک شان، درود می فرستیم.

دانش آموزان، دانش جویان، فرهنگیان،

ایران ما دوران های تاریکی بسیاری را از سرگذرانده است، دوران هایی که چون امروز، در یک اشغال فرهنگی و تمدنی تمام عیار به سر می برده است. در چنین دوران هایی بوده است که ابن مقفع های مان را در تنور خلیفه سوزانده اند، حلاج های مان را، تا که اسرار هویدا نکنند، به دار خشک اندیشی و پی ورزی آویخته اند، و سهروردی هامان را، در زندان های دروغ باوران، به قتل رسانده اند. آری، بر ما، رنج دوران ها رفته است، با این حال اما، همواره ایستاده ایم، و به مرگ نه، و به زندگی، آری گفته ایم.

آموزگاران، استادان، و پژوهشگران عزیزم،

به خوبی آگاهم و می دانم که چگونه، بار غم نان بر دوش های شما سنگینی می کند، می دانم که شکستن قلم های تان را هنر می شمارند، می دانم که ولی فقیه بار دیگر دندان تیز کرده است تا قلب دانش را از سینه ی آبی این سرزمین برون کند و خرافه را جایگزین خردگرایی کند و فلسفه و دانش های انسانی را تا سطح علوم خفیه و اوراد غریبه پائین کشد، با این حال اما، فراموش نکنید که همه ی این ها، نعره های برامده از افسردگی دیوی رو به مرگ بیش نیست؛ هر روز که می گذرد، از حجم تاریکی کم، و بر بار روشنایی افزوده می شود.

عزیزانم،

دبیرستان در فرهنگ ما، که دبستان و دانشگاه نیز برایندی از آن هستند، همواره جای آموزش راستی و نیکی و پرهیز از دروغ و بدی بوده است، نظام اهریمنی ولی فقیه اما، با پیروی از طبیعت وارونه و سنت راستی ستیزانه اش، کوشیده است که دروغ را جایگزین راستی، و بدی را جایگزین نیکی گرداند و از این طریق، سامانه ی ارزشی فرهنگ کهن ما را، دچار اختلال درونی و تناقض کند.

از این رو، روشن است که اول مهر ماه، که روز تجدید پیمان اهل دانش و فرهنگ با روشنایی و خرد است، برای متولیان تاریک منشی و نگون اندیشی، برای نگهبانان دشت های بی فرهنگی، کابوسی مرگ آور باشد. کمر این نظام دوزخی، که از روز نخست برای کشتن دانش و شکستن اندیشه آمد، تا که در فقدان دانایی و آزادی، دولت ضحاک را برپا دارد و تاریکی و خشم را بر ایران ما چیره کند، در نهایت به دست خود اهل خرد، یعنی در دانشگاه است که شکسته خواهد شد.

هم میهنانم،

نظام ولایت فقیهی که امروز بر سرزمین ما چیره شده است، برایند همه ی وارونه اندیشی ها و کژ کرداری های تاریخی ماست. این نظام نامقدس، همه آنچیزی را نمایندگی می کند، که با نخ جهل و با سوزن زور، به تاریخ ما کوک زده شده است؛ حکومت دینی، به عنوان وصله ی ناجور، وارونگی ایران و ایرانی ست، و امروز بر ما فرزندان راستین کوروش است، که به یاری خرد ِ روشنگر، کژی ها را راست کنیم، و وارونگی ها را، باز آراییم.

ایرانیان،

ایران، گهواره ی خرد، سرزمین روشنگری و احترام به طبیعت، و بوم اندیشه های شاد است. ایران همان سرزمینی ست که روزی در جندی شاهپورهای اش، پژوهشگرانی از چهار سوی جهان برای کسب دانش و داد و ستد بینش گرد هم می آمدند، ایران همان سرزمینی ست که روزی تیسفون اش پناهگاه بزرگ ترین فیلسوفان فراری اروپا بود، ایران همان سرزمینی ست که دانشمندان نیک اندیش اش نخستین دانشنامه ی جهان بشری را پایه گذاری کردند؛

هم میهنانم،

به راستی که برای چنین سرزمینی که همواره مهمان دار دانش و میزبان گشاده دست دانشمندان بوده است، مایه ی شرم و سرافکندگی است که امروز در اش، در آستانه ی هزاره ای نوین، نه تنها اندیشیدن جرم باشد و جای اندیشه ورز در زندان، بلکه حتا نوادگان همان فیلسوفان فراری دیروز را نیز، بطور غیابی در دادگاه محکوم کنند و افکار شان را، به جوخه ی اعدام سپارند. به تیغ سپردن و تبر آجین کردن اندیشه و اندیشه ورز، این است آن سنت ننگینی که خمینی پایه اش گذاشت، و امروز، خامنه ای، بر ژرفنای پلیدی های اش می افزاید.

فرهنگیان،

اشغال فرهنگی و تمدنی با خود مقاومت فرهنگی و تمدنی نیز می آورد. فردوسی ها و خیام ها، بیرونی ها و ابن راوندی های ما، قله های سنت مقاومت در برابر بیگانگان اند. امروز این بر همه ی اهل فرهنگ است که سنت مقاومت را به فرزندان میهن بیاموزند و اجازه ندهند که ضحاکان زمان، بر سفره ی مغز جوانان این سرزمین کهن بنشینند. ترانه های خیام و سرودهای فردوسی پادزهر سم مهلکی اند که نظام ولایت فقیه و سنت تاریک اندیشانه ای که بر آن استوار است، به زور، در کام فرهنگ و تمدن ایرانزمین فروریخته اند؛ به آن آتشی که هیچ گاه در دل هیچ یک از ما نخواهد مرد ایمان داشته باشیم و مشعل خردی را که فردوسی ها و خیام ها در برابر تازش تاریک اندیشان نگه اش داشتند و نگذاشتند که خاموش شود، در چهارگوشه ی میهن، بالا بگیریم.

هم میهنانم،

قفل هر دانشی را، با کلید زبان همان دانش باز می توان کرد و قفل هر تمدنی را، با کلید زبان همان تمدن. ایران ما، که در پیوندگاه همه ی فرهنگ ها و در نقطه ی وصل همه ی تمدن ها جای گرفته است، برای پائیدن و بر جای ماندن، همواره راهی نداشته است جز آموختن زبان همه ی تمدن ها، و در پر شکوه ترین دوران های اش نیز، نقش میانجی و مترجم بزرگ تمدنی ای را بازی کرده است، که دست تمدن های دیگر را در دست یکدیگر نهاده است. و اینگونه بوده است که جهان در ایران، همواره صلح تمدنی خود را جسته، و در بسیاری گاه ها نیز، یافته است.

عزیزانم،

اکنون سده هاست که این بازیگر بزرگ تاریخ تمدن، یعنی ایران ما، آنگونه که باید و شاید، دیگر به زبان تمدن خویش آشنا نیست. پرسش این است: در غیاب آشنایی با زبان تمدن خود، چگونه می توان تمدن های دیگر را به گونه ای بایسته فهمید، و مهم تر از آن، به درون یک گفتگوی تمدنی گام نهاد و از پس نقش میانجی گرانه و صلح آورانه ای که تاریخ بر دوش ما گذاشته است برآمد؟

چگونه می توان پایه های تمدن اروپا، یعنی آتن و روم را فهمید، در حالی که پایه های تمدن خود، یعنی تیسفون و شوش را به خوبی درنیافته ایم؟ چگونه می توان تمدن سترگ چین و یا فرهنگ غنی هند را درک کرد، در حالی که هنوز از درک موزون تاریخ پر شکوه خود برنیامده ایم؟ راست این است که پیشفرض هر گفتگوی تمدنی، نخست، یک گفتگوی درونی با تمدن و فرهنگ خویش است. تنها از گذر شناخت خود است که می توان به شناخت غیر برآمد. پس برای آنکه جهان را بشناسیم، نخست باید که ایران را بشناسیم.

دانش آموزان، دانشجویان، فرهنگیان،

به باور من، ایران ما، به همان اندازه که نمی تواند و در طبیعت اش نیست که در را به روی تمدن ها و فرهنگ های دیگر بربندد، به همان سان نیز نمی تواند و در طبیعت اش نیست که ریزه خوار خوان فرهنگ ها و تمدن های دیگر باشد. عزت نفس ملت کهن ما، چنین امری را برنمی تابد. پس بیائیم و در آغاز این فصل نوین، با یکدیگر پیمانی فرهنگی بندیم، دست در دست یکدیگر نهیم، و ایران مان را باری دیگر از ریشه، باز اش یابیم و باز اش آراییم و باز اش سازیم.

درخت، هر چه کهن سال تر، ریشه های اش تنومندتر، و در باغ پر گل تمدن ها، کدامین درخت کهن سال تر از درخت تمدن ایران ما؟ زبان های ایرانی را، زبان کوروش ها و داریوش ها، زبان جاماسب ها و بزرگ مهرها را به فرزندان ایرانزمین بازآموزیم و شرایطی را فراهم کنیم، که ایرانی، در هر کجا که هست، مفسر ایران، و صاحب امتیاز تمدن ایرانی باشد. دوام ما، به مثابه ی یک ملت فرهنگی، در این حق و امکان تفسیر نهفته است.

هم میهنانم،

ایران را، در ریشه های اش بجوییم و دوباره، نه با نگاهی رویه نگر، بلکه با چشمی مرکب و ژرف بین، کشف اش کنیم. ما، به عنوان میراث داران یک تمدن مادر و زایا، می توانیم جهان مان را با همدلی و هم اندیشی و هم توانی، از تاریکی به در آوریم و به سوی روشنایی، تندرستی، و شادی برانیم. اگرچه اینک روزهای سختی را پشت سر می گذاریم، اما شکی نداشته باشیم، که پیروزی با ماست.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی شهریار بزرگ ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

________

نگاشته شده در تاریخ چهارم مهر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

بزرگراهی به نام براندازی و بن بستی به نام اصلاحات


هنگامی که برای نخستین بار و اوایل دهه هفتاد خورشیدی، بحث اصلاحات پیش آمد بسیاری از نیروهای مردمی که تا پیش از آن افق آزادی را به حق در حذف کامل رژیم اسلامی می نگریستند با یک زاویه انحرافی و چرخشی که ناشی از بینش ناصحیح شان بود دست یاری به دامان این جهش نورسته دراز کردند بدین امید که رودخانه یی شفاف مقابل شان به جریان درآمده تا به دریای رهایی و آزادی رهنمون شان کند و متاسفانه زمان نسبتن زیادی لازم بود تا بسیاری بفهمند، این رود کذایی در نهایت فقط به گندابی می پیوندد که نامش همان جمهوری اسلامی است.

کسانی که این دایره بسته را باور کردند و به شاخه یی شکسته به نام اصلاحات تکیه نمودند به هر رو یا گرفتار غفلت بوده، یا هیجانی کاذب به سراغ شان آمد و یا فاقد نگرش و درک کافی از صورت مساله بودند.

رژیم ولایت فقیه نیاز داشت تا در برحه یی خاص، بحث بی معنایی به نام اصلاحات را در کالبد اصلاح ناپذیر خود مطرح سازد تا یک گام بحرانی را به سلامت برداشته و بتواند به امیال پلید و قدرت طلبانه اش نزدیک شود و امروز به صراحت و شفافیت، پرونده اصلاحات برای همیشه بسته شده تا گمراهان خیال پرداز را در شوکی عمیق فرو ببرد که اشکال کار کجا بوده است؟

حجاریان، عطریانفر و سعید شریعتی به عنوان سه غول اصلاح طلبی، چندین سال در کمال وظیفه شناسی نقش تدوین شده خود را ایفا کرده و در پایان این سناریوی مضحک، ندامت و پشیمانی خود را در دادگاه خیمه شب بازی رژیم اعلام کرده و در عمل با بیان اینکه اصلاحات راه بیهوده یی بوده است از بیدادگاه حکومت ننگین اسلامی طلب عفو نمودند. بدین سان شانزده سال از عمر شوم رژیم که می توانست مثبت ترین بازدهی را برای تخریب پایه های آن حکومت نامشروع داشته و پرونده اش را برای همیشه ببندد عقیم و ناکام بماند.

امروز شاید بتوان معقولانه تر و از زاویه یی نوین به کلیت اصلاحات نگریست. امروزی که سران آن نومیدانه از یک دیکتاتور و جانی بالفطره به نام علی خامنه یی تقاضای پوزش داشته و به وضوح شرف نداشته شان را به پای بی شرافت ترین حکومت تاریخ ایران(حکومت الله) بذل می نمایند جا دارد که با جرات و شهامت کامل، کلیت ساختار اصلاحات به چالش کشیده شود. اکنون می شود مطالبی را که برای ما طی این سال ها در حکم یقین بوده و از نگر مریدان اصلاحات اسلامی فقط در حد گمانه زنی شخصی محسوب می شد به عنوان واقعیاتی مستند و اصولی کتمان ناپذیر بیان کرد. می توان با صراحت گفت که داستان اصلاحات فقط بخشی از سیاست این رژیم بوده و سرمنشا آن از درون همین حاکمیت به پا خاسته بود.

حال و با بسته شدن این دفتر پوچ و بی حاصل، می بایست راهی منطقی و واقع بینانه ترسیم و تصویر شود.

راهی که چشم انداز پلورالیزم و سکیولاریزم را به ما نمایان سازد بی تردید راهی است که از میان خِرَد جمعی و شعور ملی عبور کند نه راهی که از بطن ساختار و بنیان مشئوم این رژیم و خرافه های مربوط به آن بگذرد.

شاید اگر سعید حجاریان به عنوان تئوریسین حزب مشارکت، چهارده سال پیش به ناتوانی خود در اجرای تئوری ناپخته و بی فکرانه اصلاحات اسلامی اعتراف کرده بود امروز حس وامداری اش در پیشگاه این ملت داغدیده کمتر می شد. شاید اگر وی همان روزهای نخستین، این دور باطل را بی حاصل اعلام می کرد این داغ ننگ فریب ملت و هم پیاله گی با قدرت مطلقه اسلامی و ولایت مداران، بر پیشانی او و امثال او کمرنگ تر خودنمایی می نمود.

شوربختانه اظهار ندامت خفت بارانه شخصیت هایی که روزی با شدت و قدرت هرچه تمام تر داد اصلاح یک رژیم غیرقابل اصلاح را سر داده بودند زمانی رخ داده است که بخشی از آزادی طلبان و دموکراسی خواهان، در کوره راهی بی سرانجام گرفتار آمده اند و جای ایستادن رو به روی اصل این حکومت، به حاشیه های مضحکی مانند رای دادن به فلانی و مردود شمردن آن دیگری آویخته اند.

اینجا پرسشی پیش خواهد آمد که چرا و چه گونه سران اصلاحات می توانسته اند عامدانه و برنامه ریزی شده این بحث انحرافی را به میان آورند و بازی را به سود جمهوری اسلامی پیش ببرند حال آنکه اکنون خودشان مورد غضب حکومت قرار گرفته و سر از زندان اوین درآورده اند؟

پاسخ به این پرسش بسیار آسان است. گرچه این حضرات اصلاحات چی و ناجیان جمهوری رو به موت اسلامی، وظیفه خود را در احیای این کالبد نیمه جان به بهترین شکلی انجام دادند اما از آنجایی که این ساختار، بیمار تر و معیوب تر از آن است که قادر باشد دوستان خود را جذب و حفظ نماید با اینان اکنون همان معامله یی را انجام می دهد که سالیانی پیش صدام حسین در قبال دامادهایش مرتکب شد. جمهوری ولایت فقیه نیز به آسانی اصلاح طلبان را یکی پس از دیگری گردن زده و یا وادارشان می کند در کمال نکبت و ذلت، ندامت نامه بنویسند و رو به روی قبله دروغین جلادی چون خامنه یی سرهای شان را خم نموده و مراتب شرمساری و بی آبرویی شان را اعلام کنند.

تاریخ دنیا اثبات می کند که دیکتاتورها و رجاله های سیاسی همواره به زننده ترین شکل ممکن پاداش دوستان و مزدبگیران خود را پرداخته اند. این رسم دیرینه و رویه دیکتاتورهاست که خوش خدمتی مزدوران شان را با سنگدلی و پست فطرتی جبران کنند. این مطلب یک بخش اجتناب ناپذیر و جزیی جدانشدنی از سیستم های دیکتاتوری و تمامیت خواه است که در راه ابقا و حفظ تمامیت خود به هیچکس و هیچ چیز رحمی روا ندارند و کسانی که بر چنین واقعیتی آگاه نباشند سزاوارند که به دامان چنین سیستم هایی پناه آورده و سپس ضربه جانانه را دریافت کنند.

شاید اگر امروز به خود بیاییم هنوز دیر نباشد. راه آزادی ایران و سربلندی هم میهنان مان از میرحسین موسوی ها و خاتمی ها و کروبی ها و حجاریان ها و سایر خاشعان سرافکنده و گوش به فرمان های ولی فقیه نمی گذرد. راه نجات میهن ما و چشیدن طعم خوش آزادی، هرگز و هرگز از درون این رژیم نخواهد گذشت.

نخستین، حیاتی ترین، پایه یی ترین و فوری ترین هدف ما سرنگونی کامل این حاکمیت به همراه تک تک دست اندرکاران آن می باشد. اگر به واقع دوست داریم در برابر نسل آینده مان شرمنده نبوده و کنار یکدیگر بتوانیم برگ روشنی از تاریخ ایران را رقم بزنیم باید چشمان مان را یکبار برای همیشه به روی واقعیت باز نماییم.

تنها راه رهایی، عبور از کلیت این نظام و محو کامل آن می باشد تا بتوانیم ایران را به صاحب واقعی آن و نگین درخشان وطن باز پس دهیم. ما جز در سایه یک نظام صد در صد سکیولار و پایبند به آیین نامه حقوق بشر که باورمند به پلورالیزم باشد، به خوشبختی و آزادی واقعی نخواهیم رسید. اصلاحات برای ابد به تاریخ پیوست و امروز روزی است که باید قاطعانه در صدد باشیم رژیم اهریمنی اسلامی را نابود سازیم.

________

نگاشته شده در تاریخ سی و یکم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

شهادت مظلومانه ندا و ابهام سازی های حکومتی – پانزده پاسخ به پانزده پرسش

سی ام خرداد ماه امسال ندا آقا سلطان، دختر آزاده و دلیر ایرانی توسط یکی از دست نشانده های بسیج، در خیابان خسروی واقع در کارگر شمالی مظلومانه جان باخت اما فیلمی که از لحظه شهادت وی توسط گوشی سل فون ضبط شده بود به سرعت در سراسر دنیا پخش شد و بازتاب رسانه یی اش بیش از حد تصور بود.

تیم اوبرین نقاش معروف امریکایی تابلویی به نام "چشم های ندا" ترسیم و عرضه کرد. جان مک کین سناتور وقت امریکا نطق ویژه یی در صحن مجلس سنا را به وی اختصاص داد. اوباما رییس جمهوری امریکا این رویداد تاسف بار را مایه دلشکستگی توصیف کرد. چندین خواننده مشهور ایرانی و امریکایی به نام و یاد وی خواندند. صفحه یی برای یادبود ندا در فیس بوک گشوده شد. بسیاری از قلم به دست های نامدار ایرانی در رثای ندا سرودند و نوشتند. خانواده، دوستان و نامزد وی تا مدت ها در صدر اخبار قرار گرفتند و...

تصویر جان دادن یک دختر بیست و هفت ساله ایرانی، زلزله یی جهانی به پا کرده و همه را تحت تاثیر خود قرار داد. این مطلب قطعن به کام رژیم نامشروع اسلامی و همچنین دولت فریبکار احمدی نژاد بسیار تلخ و گزنده آمد. رژیم تنها کاری که می توانست بکند پرتاب کردن توپ در زمین حریف بود آنهم به ناشیانه ترین شکل ممکن. تنها سخنی که مجریان بی رحم مکتب اسلام می توانستند بگویند در باب توطئه بیگانه بود. توطئه یی که از جانب دشمنان رژیم صورت پذیرفته و خون ندا نه به گردن بسیجیان خون آشام و لباس شخصی های هار و سگ های قلاده به گردن حکومت الله بلکه بر گردن ملت تحت ظلم است. این رخداد از جانب ملت صورت پذیرفته و به قولی مردم در مقابل مردم قرار گرفته اند!

اینکه شرف حد متوسط یک انسان نیز به وی اجازه نخواهد داد، با گل شاداب و لطیفی چون ندا آقا سلطان چنین کند و قلب دوشیزه یی بی دفاع را هدف قرار دهد بحث دیگری است. اینکه انسان های سینه سپر کرده در مقابل یک رژیم صد در صد دیکتاتور، هرگز و هیچگاه خون هم وطن خود را نخواهند ریخت صحبتی دیگر و حدیثی جداست.

در این نوشتار تنها مجالی باید یافت تا ابهامات روشن شوند. گرچه همواره قلب نگارنده از مطالبی چنین دردناک و خصوصن نظاره کردن بی شرمی آنهایی که خون پاک شهیدان را پایمال می کنند به درد می آید اما خود را ناگزیر می دانم که پاسخی در خور به این دست ابهامات و پرسش های غرض ورزانه ارایه دهم تا در صورت تشویش برخی اذهان، کمکی شایان توجه به شفاف سازی واقعیات کرده باشم.

پرسش های زیر عمدتن از جانب عمال و مزدوران حاکمیت ولی فقیه مطرح گردیده اند که با توجه به ساختار های احمقانه و عوام فریب شان به روشنی مشخص است که هدفی جز کوشش در راه تحمیق مردم ندارند. پاره یی پرسش ها به قدری مضحک و بی ربط هستند که طرح آنها فقط از مغز معیوب و بیمار مخلصین ولایت قداره کش فقیه بر می آید و هیچ نوع منطق، خرد و عقلانیتی در فرم و شکل این سوالات دیده نمی شود.

و اما پاسخ ها برداشت هایی از سخنان حاضران صحنه قتل و همچنین استنباط این حقیر بر اساس همان فیلم چهل ثانیه یی است. با توجه به گواهی خود تصویر و همینطور عقل مختصرم که امید است مورد توجه قرار گیرد و خدمتی باشد اگرچه ناچیز به خون باشرافت شهید ندا آقا سلطان:

پرسش یکم: چه گونه و به چه علت از این صحنه فیلم برداری شد؟

پس از پا گذاشتن سل فون های(تلفن های همراه) مجهز به دوربین، در سراسر دنیا تقریبن تبدیل به مد شده صاحبان این گوشی ها – که تعدادشان نیز بسیار گسترده است –همواره آماده برای شکار لحظه ها و صحنه های خاص باشند.

در سایت یوتیوب شاهد بیشمار فیلم هایی هستیم که از لحظه های اعجاب انگیز حیات طبیعی و همچنین وقایع و رخدادهای خاص جهان انسانی تصویر برداری شده و در دست عموم ملل قرار دارند. بسیاری از این فیلم های واقعی مثل خودکشی افراد در مترو، پرتاب شدن افراد از بالای آسمان خراش ها، رعد و برق های مهیبی که موجب آتش گرفتن ساختمان ها شده اند و... که هرگز جنبه سیاسی ندارند نیز توسط همین گوشی ها و چشم های کنجکاو صاحبان شان ضبط و پخش شده اند. این به هیچ وجه نمی تواند مطلب عجیب و دور از ذهنی باشد.

فیلم مورد نظر کیفیت چندان بالایی ندارد و گواهی از یک گوشی متوسط مجهز به دوربین می دهد. در آن روز افزون بر ندا بیست نفر دیگر نیز توسط نیروهای امنیتی رژیم اسلامی به شهادت رسیدند و شانس یک به بیست جای هیچ تعجبی ندارد.

پرسش دوم: آرش حجازی به چه دلیل آنجا حضور داشت؟

بنا به گفته خود دکتر حجازی، سایر شاهدان حادثه و همچنین دوستان آقای حجازی، دفتر کار ایشان در همان نزدیکی محل قتل ندا قرار دارد طوری که فاصله دفتر با صحنه، مسافتی بیش از بیست قدم نبود و دکتر آرش حجازی با شنیدن سر و صدا و فریاد های مردم بلافاصله به همراه چند تن از دوستان همکار خود از دفتر مربوطه خارج شده و بیرون از دفترش نظاره گر ماوقع بود.

تنها عاملی که وی را بالای سر ندا کشانید حس انسان دوستی وی به عنوان یک پزشک بود نه کلامی بیش و نه کم.

پرسش سوم: چرا ندا پس از اصابت گلوله فورن بر زمین نیافتاد( با توجه به جراحت وخیم و جثه نحیف اش)؟

بر زمین افتادن افراد پس از اصابت گلوله دو دلیل عمده دارد: یکی برخورد گلوله به ارگان حیاتی مغز که مرگ بی درنگ را به همراه دارد و دوم شدت خونریزی و ضعف حاصل از آن.

زنده نام ندا اگرچه یک دختر جوان با جثه یی ضعیف بود اما این دلیل نیست که به مجرد برخورد گلوله باید فورن نقش بر زمین می شد. بنا بر شهادت حاضرین صحنه(خصوصن حمید پناهی معلم موسیقی ایشان) ندا در بدو امر تنها از سوزش عمیق و دردناکی شکایت کرده و چند ثانیه بعد در پناه دست حمایت کننده استادش روی زمین افتاد. وی تا چند ثانیه مات بوده و متوجه اصابت گلوله آنهم به سینه اش نبوده است. قطعن شوک روحی روانی یکی از رایج ترین اتفاقات پس از برخورد گلوله با قربانیان می باشد.

پرسش چهارم: چرا ندا در حالیکه روی زمین دراز کشیده بود، دست چپ خود را بلند کرد؟

این مورد اگرچه جزو گمراه کننده ترین و مغرضانه ترین پرسش ها بوده و به وضوح بیان کننده دست و پا زدن حکومت الله برای وارونه جلوه دادن واقعیت هاست اما برای آنکه پاسخی نیز به این پرسش کودکانه داده شود باید گفت پوزیشن و حالت بدن افراد در بسیاری از مواقع طبیعی و عادی نیز ناخودآگاه بوده و علت خاصی ندارد.

قرار دادن دست عمود بر بدن در حالت درازکش، قرارگیری دست داخل موها، روی پیشانی و.... معمولن نمی توانند دلیل به خصوصی داشته باشند و جزو عکس العمل های عصبی محسوب می شوند و خصوصن برای کسی که در شرف مرگ قرار داشته و بدنش به طرزی مهارنشدنی در حال از دست دادن خون است، بسیاری از ریفلکس ها و واکنش های بی علت ممکن است حادث شوند.

تکان هایی که در اندام های تحتانی( دست ها و پاها) افراد در آستانه مرگ رخ می دهند، اکثرن توجیه خاصی نداشته و نمایانگر مغشوش شدن مغز بر اثر کمبود اکسیژن (خون اکسیژن دار) و متعاقبن پالس های عصبی ناخواسته می باشند.

پرسش پنجم: ندا پس از اصابت گلوله به چه چیزی نگاه می کرد؟

در منطقی ترین حالتش به طور حتم ، زاویه نگاه ندا به سمت شخص یا اشخاصی بود که در حال فیلم برداری از او بودند. البته نگاه ندا تنها چند ثانیه ادامه یافت و سپس هوشیاری اش را از دست داد و خون به شکل مهیبی از بینی و دهان او فوران نمود.

پرسش ششم: چرا آرش حجازی در دادن تنفس مصنوعی به ندا تاخیر نمود؟

آرش حجازی اصلن به ندا تنفس مصنوعی نداد و این یکی از مضحک ترین و البته تکراری ترین پرسش هایی است که صرفن از جانب مریدان نادان خط ولایت مطرح می شود.

عدم سواد و دانش این پرسش کننده ها تا آنجاست که اصلن نمی دانند تنفس مصنوعی چیست و چه کاربردهایی دارد. جالب تر اینکه بسیاری از نامبردگان، مدعی شرکتی مستمر و طولانی در خط مقدم جبهه ها نیز هستند و با این حساب ظاهرن تا به حال با مجروحی که دچار آسیب گلوله شده باشد برخورد نکرده و نمی دانند چه اقدامی برای این اشخاص فوریت دارد. در گام اول برای قربانیان دچار زخم باز و کسانی که زخم شان به طور مستمر در حال خونریزی است، فشار مستقیم و مداوم برای ممانعت از پیشرفت خونریزی ضرورت دارد و همچنین مقابله با شوک حاصل از کمبود خون و مایعات بدن.

تنفس مصنوعی معمولن در هنگام ایست های تنفسی کاربرد می یابد که شکل دهان به دهان آن موجب انتقال ترشحات از یک فرد به فرد دیگر است و در نتیجه آقای دکتر حجازی که خود تحصیل کرده در امر پزشکی است هیچگاه و تحت تاثیر هیچ وضعیتی در مورد یک شخص کاملن غریبه و ناشناس، خود را در معرض خون و ترشحات او قرار نخواهد داد. افزون بر اینکه حرکت مورد اشاره سودی نیز به حال ندا نداشته و همینطور برای کسی که خونریزی مداوم از دهان و بینی دارد تنفس دهان به دهان تجویز نمی شود و در صورت لزوم نیز روش های دیگری توصیه می شوند.

دکتر حجازی خود در پاسخ به این ابهام سازی گفته که تنها فریاد زده "دهانش را از خون تخلیه کنید" و این در خود ویدئو به وضوح مشخص است که حجازی فقط کوشیده تا جلوی خونریزی را بگیرد.

صورت این سوال به طور کلی اشتباه است.

پرسش هفتم: چرا پیکر بی جان ندا را سوار بر اتوموبیل کردند تا به بیمارستان برسانند؟

هیچکس حتا یک پزشک بدون وسایل و امکانات، قاطعانه نمی تواند مرگ کسی را اعلام کند و حاضران بر خود وظیفه می دیدند عملیات انتقال پیکر او به یک مرکز درمانی به هر روی انجام شود. این امری کاملن طبیعی است و جسم بی جان ندا آقا سلطان برای تایید مرگ فیزیکی و صدور گواهی فوت می بایست به بیمارستان انتقال می یافت.

کسانی که این پرسش را ساخته اند آیا راهی متداول تر و منطقی تر از انتقال مجروح به بیمارستان سراغ دارند؟

پرسش هشتم: چرا جسم ایشان را از اتوموبیل اول پیاده کرده و سوار یک ماشین دیگر نمودند؟

بنا به گفته راننده اتوموبیل یاد شده، او در حالیکه مسیری را از خیابان خسروی به کارگر طی می نموده با ازدحام مردم و انسداد ترافیک رو به رو می شود. بر همین اساس نیز از رساندن ندا به بیمارستان امتناع می کند.

گرچه در هر شرایطی وی موظف بوده که به رغم ترافیک بسیار کند و هر وضعیت دیگری، یک مجروح وخیم را به مرکز امدادی برساند اما چون با احتمال نزدیک به صد در صد همان زمان و پیش از آن ندا جان باخته و کاری از هیچ بیمارستانی ساخته نبوده نمی توان سرباز زدن یک راننده را آنهم در آن شرایط خاص و بحرانی سهل انگاری و جرم پنداشت.

به هر روی حاضران صحنه و همینطور آقای پناهی، ندا را با اتوموبیل دیگری به بیمارستان شریعتی می برند. فاصله زمانی بین وقوع حادثه و ورود ندا به بیمارستان چیزی حدود ده دقیقه بود که با وجود نزدیک بودن بیمارستان شریعتی به محل فاجعه، ازدحام حاصل از حضور تظاهر کننده ها سبب تاخیری اجباری شد.

پرسش نهم: عکسی که از چهره خون آلود ندا پس از جان باختن اش گرفته شده بسیار حرفه یی بوده و کار یک عکاس معمولی نیست، پس چه کسی آن عکس را در صحنه قتل گرفته است؟

بر خلاف تصور اشخاص ناآگاه، چند سالی است که نرم افزارهایی ویژه و با قابلیت برای تبدیل فیلم به عکس وارد بازار شده و در نتیجه کار افرادی را که چندان در زمینه عکاسی و تصویربرداری ماهر و زبده نیستند آسان نموده اند.

یکی از الطاف کامپیوتر و امکانات نرم افزاری این می باشد که کارهای حرفه یی، ایفکت ها و جلوه های خاصی که شاید پیش از به عرصه پا گذاشتن کامپیوتر، تنها از اشخاص کارآزموده ساخته بود امروز از عهده یک کاربر معمولی نیز برمی آید و بحث حرفه یی بودن شاید در چنین مواقعی کاملن بی معنا باشد.

این عکس معروف که در صفحه ی نخستین بسیاری از روزنامه های برجسته و پرتیراژ جهان(ای بی سی، تایمز و... ) جای گرفت به وسیله همان نرم افزارها و توسط کاربران مختلفی که وجدان مندانه شاهد این فیلم دلخراش بوده اند تهیه شده و منطقی به نظر می رسد چندین بار نیز عکس ها تست و تکرار شده اند تا نتیجه دلخواه به دست آید.

فرض محتمل دیگری نیز هست. با توجه به اصطلاح "حرفه یی" در متن پرسش امکان دارد فیلم مربوطه در اختیار یک عکاس حرفه یی و نیک اندیش ایرانی قرار گرفته و فرد مورد اشاره در منزل خود و با استفاده از نرم افزارهایی پیشرفته عکس حاصله را تهیه نموده باشد.

اگر از یک وجه دیگر هم نگاه کنیم آنچه که بسیار بیش از حرفه یی بودن یا نبودن عکاس آن، این عکس را درخشان جلوه داده و آن را به یکی از ماندگارترین و تلخ ترین عکس های چند سال اخیر بدل ساخته زیبایی توام با معصومیت چهره نداست که به اساطیر و افسانه ها شبیه می باشد. نوعی حالت اتری و لطیف در چهره وی و به خصوص چشم نیمه بازش مشهود است که این عکس را در نظر بیننده، خواستنی و اثرگذار نمایان می سازد.

از طرفی آنها که چنین چالش احمقانه یی را مطرح کرده و سعی دارند نتیجه بگیرند شخص یا اشخاصی برنامه ریزی شده این عکس را با نورپردازی!! و دوربین حرفه یی از لحظه جان باختن ندا تهیه کرده اند آیا نمی دانند که اگر بر فرض می خواست چنین باشد این سبک عکاسی ها مستلزم امکانات، ادوات و وقت کافی است و فرد عکاس سریعن در بین جمعیت شناسایی شده و ابزار و لوازم عکاسی اش به وضوح جلب توجه می کنند و در نتیجه چنین حرکتی حتا از دید آن افرادی که اصرار دارند یک فاجعه انسانی را جاعلانه صحنه سازی معرفی کنند نه تنها سودی ندارد که زیانبار نیز می باشد.

پرسش دهم: آیا ضارب وی شناسایی شده؟ اگر شناسایی شده به چه روش و او اکنون کجاست؟

بلی در همان اوان تیراندازی و به زمین افتادن ندا، مردم نیز گریبان فردی را گرفته و در حالیکه وی را در بین دستان خود نگه داشته بودند خشمگینانه او را به خاطر جنایتی که انجام داده بود مورد عتاب قرار می دادند.

این فرد که عباس کارگر جاوید نام داشته و یکی از میانسالان عضو بسیج غرب تهران می باشد فریاد می کشید که قصد کشتن ندا آقاسلطان را نداشته است. آنچه که تک تک شاهدان عینی ماجرا اذعان می کنند سردرگمی شان در نوع برخورد با ضارب می باشد چرا که با توجه به کارت شناسایی اش وی عضوی از بسیج بوده و بالطبع ارجاع وی به پلیس برابر با توقیف و بازداشت خود همان مردم می بود. در نتیجه کارت ضارب را اخذ و او را رها می کنند.

دکتر حجازی می گوید که مردم برای یافتن کارت هویت بسیجی ضارب، پیراهن وی را از تنش خارج ساخته اند و همان لحظه آقای حجازی چند زخم قدیمی را بر روی پشت و کتف ضارب ملاحظه کرده است. ضارب هم اکنون در ایران می باشد و متاسفانه فارغ از بیم هر نوع پیگردی به زندگی عادی خود مشغول است.

پرسش یازدهم: محل اصابت گلوله دقیقن کدام نقطه بود؟

محل اصابت گلوله در قسمت بالای قلب و کمی پایین تر از گردن ندا، درست روی شریان آئورت بوده است. شریان آئورت، بزرگ و اصلی ترین شریان بدن است که خون تحویل شده از سوی قلب را با قدرت و فشار به سراسر بدن منتشر می سازد. خونریزی از این رگ به علت شدت و حالت جهشی معمولن شانس هیچ نوع اقدام درمانی را ندارد.

علت فوران کردن خون از بینی و دهان ندا نیز آسیب وارده به ریه چپ او بر اثر انحراف گلوله بوده است که ما می دانیم ریه عضو بسیار پرخونی می باشد و آسیب های نافذ ریه موجب خونریزی های خطرناک و غیرقابل کنترلی می گردند که معمولن از طریق مجرای دهان و بینی خود را نشان می دهد.

پرسش دوازدهم: کسی که به نام ندا سلطانی در یونان اعلام موجودیت کرده کیست؟

نام خانوادگی ندا "آقا سلطان" می باشد و اما پاره یی از رسانه ها (از جمله روزنامه اعتماد ملی) به اشتباه نام خانوادگی وی را "سلطانی" بازتاب داده بودند که این اشتباه حاصل از عدم دقت موجب شد که ندا سلطانی (و نه آقاسلطان) که فردی با هویت، موقعیت، چهره، محل اقامت و شرایط خانوادگی کاملن مجزا و متفاوت از شهید ندا آقاسلطان می باشد به شیوه ارایه خبر اعتراض کرده و زنده بودن خود را به عنوان "ندا سلطانی" اعلام کند.

وی که به خاطر شباهت تقریبی نام خانوادگی اش با زنده نام آقاسلطان، نامش توسط بعضی رسانه ها به عنوان "نماد مقاومت ملی" شاخص شده بود بر اساس حق طبیعی خود به عنوان شخصی با یک هویت جداگانه حق داشت موجودیت خود را احراز کند که اعتراض این زن جوان، سبب اصلاح تیترهای خبری و بهبود اطلاع رسانی در داخل ایران گردید.

این شخص همانطور که گفته شد به لحاظ سن و چهره کاملن متفاوت از شهید آقا سلطان بوده و سال هاست که در یونان اقامت دارد. لازم به گفتن است روزنامه اعتماد ملی در ششم تیرماه امسال (شماره 955) به خاطر این اشتباه چاپی از ندا سلطانی پوزش خواست.

پرسش سیزدهم: چرا دکتر آرش حجازی هفت روز پیش از قتل ندا وارد ایران شده و یک روز بعد از ایران خارج شد؟

دکتر حجازی نه یک روز بلکه چهار روز پس از حادثه قتل ندا از ایران خارج شد. آنهم به واسطه تاثیر دردناک این حادثه که قطعن هر وجدان بیداری را می آزارد و همچنین به علت رویت چهره آرش حجازی در تصویر و نگرانی شدید خانواده وی از بابت دستگیری احتمالی آقای حجازی، اصرار خانواده نیز ایشان را مجبور کرد، به فاصله چهار روز پس از حادثه کشورش را ترک کند حال آنکه او تصمیم داشت دست کم دو هفته دیگر در ایران بماند.

لازم است یادآوری شود دکتر حجازی گذشته از آنکه پزشک است به واسطه دست توانمندش در ترجمه آثار ادبی شاخص جهان، سال هاست که به نام مترجم در محافل ادبی ایرانی شهرتی چشمگیر دارد. وی ناشر و مترجم است و علت آمدنش به ایران نیز ماجرای حل اختلاف با یکی از مترجمان بود که حجازی به عنوان امضا کننده قرارداد مجبور بود در جلسه حکمیت اتحادیه ناشران شرکت جوید.

ضمن اینکه موعد وی با موجر بر سر منزل استیجاری اش در تهران نیز سرآمده و ناگزیر به تخلیه خانه اش بود. به طور کلی حجازی به عنوان یک ایرانی – که ایران میهن و خانه پدری اوست - دو دلیل موجه برای پا گذاشتن به خاک کشورش داشت. گرچه گذشته از هر صحبتی، یک شهروند ایرانی حق مسلم دارد هر زمان که خواست به موطن خود سفر کند و این امری صد در صد طبیعی و پذیرفته شده است.

پرسش چهاردهم: چرا آرش حجازی به سمت دوربین نگاه کرد؟

آرش حجازی هرگز به سمت دوربین نگاه نکرد که به طور حتم در آن لحظات نمی توانست برای کسی مهم باشد آیا تصویری از وی برداشته می شود یا خیر؟

حجازی تنها به خاطر شنیدن صدای گلوله و مضروب شدن ندا، پیش از هر چیز به سمت و سویی که گلوله شلیک شده بود نگاه کرد تا خاطرش آسوده شود کسی او و دوستانش را هدف قرار نمی دهد و سپس تلاشش را برای نجات ندا آغاز کرد. این فرمان عقل است که فرد کمک کننده نخست به امنیت جانی خود توجه کرده و سپس در صدد کمک به مجروحان و مصدومان صحنه حادثه برآید.

پرسش پانزدهم: چرا از دو زاویه فیلم گرفته شد؟

به هیچ وجه از دو زاویه فیلم گرفته نشده و تنها نسخه موجود از حادثه، همان فیلم چهل ثانیه یی می باشد که اکنون بیش از نود درصد مردم ایران و جهان آن را دیده اند. البته این فیلم پیش از مرگ و بی حرکت شدن کامل ندا قطع می شود که شاید بتوان به خاطر تنش روحی شخص فیلمبردار یا هر علتی از این قبیل برداشت کرد و چند ثانیه بعد همان فرد مجددن شروع به فیلمبرداری می کند و ما شاهد چهره خاموش و پوشیده از خون ندا هستیم در حالیکه چشمانش باز مانده است.

در واقع فیلم چهل ثانیه یی و پانزده ثانیه بعدی، سراسر یک فیلم است که به دست یک نفر ضبط شده اما با یک برش و قطع و وصل کوتاه - که شاید به خاطر ناشی و تازه کار بودن رهگذری باشد که ویدئو را ضبط می کرده - این دو تکه از هم جدا شده اند.

با نگر بر اینکه ما هیچکدام و شاید هیچکس در کل جهان از هویت آن هم وطنی که شجاعانه این صحنه دلخراش را ثبت و در محیط مجازی پخش کرد خبری نداریم معقولانه ترین برداشت این است که آن آقا یا خانمی که مشغول تصویربرداری بوده هرگز به درجه بازخورد ضبط این صحنه آگاه نبوده و نمی توانسته تصور کند پخش این فیلم، چه زمین لرزه یی برپا کرده و بازتاب آن گوش جهانیان را کر می کند.

کوشش و همیت این ایرانی غیور که ما شوربختانه هیچ نام و نشانی از وی نداریم کمک شایانی به مظلومیت خفته در گلوی ملت ایران نمود و صدای هفتاد میلیون ایرانی تحت ظلم را به گوش دولت مردان جهان آزاد رسانید و موجب شد توجه مقامات سایر کشورها به سمت ایران معطوف شده و چشم های بسیاری به حال زار بلاکشان دیکتاتوری سی ساله ایران گریه کنند.

سی ام خرداد ماه امسال ندا آقا سلطان، دختر آزاده و دلیر ایرانی توسط یکی از دست نشانده های بسیج، در خیابان خسروی واقع در کارگر شمالی مظلومانه جان باخت اما فیلمی که از لحظه شهادت وی توسط گوشی سل فون ضبط شده بود به سرعت در سراسر دنیا پخش شد و بازتاب رسانه یی اش بیش از حد تصور بود.

تیم اوبرین نقاش معروف امریکایی تابلویی به نام "چشم های ندا" ترسیم و عرضه کرد. جان مک کین سناتور وقت امریکا نطق ویژه یی در صحن مجلس سنا را به وی اختصاص داد. اوباما رییس جمهوری امریکا این رویداد تاسف بار را مایه دلشکستگی توصیف کرد. چندین خواننده مشهور ایرانی و امریکایی به نام و یاد وی خواندند. صفحه یی برای یادبود ندا در فیس بوک گشوده شد. بسیاری از قلم به دست های نامدار ایرانی در رثای ندا سرودند و نوشتند. خانواده، دوستان و نامزد وی تا مدت ها در صدر اخبار قرار گرفتند و...

تصویر جان دادن یک دختر بیست و هفت ساله ایرانی، زلزله یی جهانی به پا کرده و همه را تحت تاثیر خود قرار داد. این مطلب قطعن به کام رژیم نامشروع اسلامی و همچنین دولت فریبکار احمدی نژاد بسیار تلخ و گزنده آمد. رژیم تنها کاری که می توانست بکند پرتاب کردن توپ در زمین حریف بود آنهم به ناشیانه ترین شکل ممکن. تنها سخنی که مجریان بی رحم مکتب اسلام می توانستند بگویند در باب توطئه بیگانه بود. توطئه یی که از جانب دشمنان رژیم صورت پذیرفته و خون ندا نه به گردن بسیجیان خون آشام و لباس شخصی های هار و سگ های قلاده به گردن حکومت الله بلکه بر گردن ملت تحت ظلم است. این رخداد از جانب ملت صورت پذیرفته و به قولی مردم در مقابل مردم قرار گرفته اند!

اینکه شرف حد متوسط یک انسان نیز به وی اجازه نخواهد داد، با گل شاداب و لطیفی چون ندا آقا سلطان چنین کند و قلب دوشیزه یی بی دفاع را هدف قرار دهد بحث دیگری است. اینکه انسان های سینه سپر کرده در مقابل یک رژیم صد در صد دیکتاتور، هرگز و هیچگاه خون هم وطن خود را نخواهند ریخت صحبتی دیگر و حدیثی جداست.

در این نوشتار تنها مجالی باید یافت تا ابهامات روشن شوند. گرچه همواره قلب نگارنده از مطالبی چنین دردناک و خصوصن نظاره کردن بی شرمی آنهایی که خون پاک شهیدان را پایمال می کنند به درد می آید اما خود را ناگزیر می دانم که پاسخی در خور به این دست ابهامات و پرسش های غرض ورزانه ارایه دهم تا در صورت تشویش برخی اذهان، کمکی شایان توجه به شفاف سازی واقعیات کرده باشم.

پرسش های زیر عمدتن از جانب عمال و مزدوران حاکمیت ولی فقیه مطرح گردیده اند که با توجه به ساختار های احمقانه و عوام فریب شان به روشنی مشخص است که هدفی جز کوشش در راه تحمیق مردم ندارند. پاره یی پرسش ها به قدری مضحک و بی ربط هستند که طرح آنها فقط از مغز معیوب و بیمار مخلصین ولایت قداره کش فقیه بر می آید و هیچ نوع منطق، خرد و عقلانیتی در فرم و شکل این سوالات دیده نمی شود.

و اما پاسخ ها برداشت هایی از سخنان حاضران صحنه قتل و همچنین استنباط این حقیر بر اساس همان فیلم چهل ثانیه یی است. با توجه به گواهی خود تصویر و همینطور عقل مختصرم که امید است مورد توجه قرار گیرد و خدمتی باشد اگرچه ناچیز به خون باشرافت شهید ندا آقا سلطان:

پرسش یکم: چه گونه و به چه علت از این صحنه فیلم برداری شد؟

پس از پا گذاشتن سل فون های(تلفن های همراه) مجهز به دوربین، در سراسر دنیا تقریبن تبدیل به مد شده صاحبان این گوشی ها – که تعدادشان نیز بسیار گسترده است –همواره آماده برای شکار لحظه ها و صحنه های خاص باشند.

در سایت یوتیوب شاهد بیشمار فیلم هایی هستیم که از لحظه های اعجاب انگیز حیات طبیعی و همچنین وقایع و رخدادهای خاص جهان انسانی تصویر برداری شده و در دست عموم ملل قرار دارند. بسیاری از این فیلم های واقعی مثل خودکشی افراد در مترو، پرتاب شدن افراد از بالای آسمان خراش ها، رعد و برق های مهیبی که موجب آتش گرفتن ساختمان ها شده اند و... که هرگز جنبه سیاسی ندارند نیز توسط همین گوشی ها و چشم های کنجکاو صاحبان شان ضبط و پخش شده اند. این به هیچ وجه نمی تواند مطلب عجیب و دور از ذهنی باشد.

فیلم مورد نظر کیفیت چندان بالایی ندارد و گواهی از یک گوشی متوسط مجهز به دوربین می دهد. در آن روز افزون بر ندا بیست نفر دیگر نیز توسط نیروهای امنیتی رژیم اسلامی به شهادت رسیدند و شانس یک به بیست جای هیچ تعجبی ندارد.

پرسش دوم: آرش حجازی به چه دلیل آنجا حضور داشت؟

بنا به گفته خود دکتر حجازی، سایر شاهدان حادثه و همچنین دوستان آقای حجازی، دفتر کار ایشان در همان نزدیکی محل قتل ندا قرار دارد طوری که فاصله دفتر با صحنه، مسافتی بیش از بیست قدم نبود و دکتر آرش حجازی با شنیدن سر و صدا و فریاد های مردم بلافاصله به همراه چند تن از دوستان همکار خود از دفتر مربوطه خارج شده و بیرون از دفترش نظاره گر ماوقع بود.

تنها عاملی که وی را بالای سر ندا کشانید حس انسان دوستی وی به عنوان یک پزشک بود نه کلامی بیش و نه کم.

پرسش سوم: چرا ندا پس از اصابت گلوله فورن بر زمین نیافتاد( با توجه به جراحت وخیم و جثه نحیف اش)؟

بر زمین افتادن افراد پس از اصابت گلوله دو دلیل عمده دارد: یکی برخورد گلوله به ارگان حیاتی مغز که مرگ بی درنگ را به همراه دارد و دوم شدت خونریزی و ضعف حاصل از آن.

زنده نام ندا اگرچه یک دختر جوان با جثه یی ضعیف بود اما این دلیل نیست که به مجرد برخورد گلوله باید فورن نقش بر زمین می شد. بنا بر شهادت حاضرین صحنه(خصوصن حمید پناهی معلم موسیقی ایشان) ندا در بدو امر تنها از سوزش عمیق و دردناکی شکایت کرده و چند ثانیه بعد در پناه دست حمایت کننده استادش روی زمین افتاد. وی تا چند ثانیه مات بوده و متوجه اصابت گلوله آنهم به سینه اش نبوده است. قطعن شوک روحی روانی یکی از رایج ترین اتفاقات پس از برخورد گلوله با قربانیان می باشد.

پرسش چهارم: چرا ندا در حالیکه روی زمین دراز کشیده بود، دست چپ خود را بلند کرد؟

این مورد اگرچه جزو گمراه کننده ترین و مغرضانه ترین پرسش ها بوده و به وضوح بیان کننده دست و پا زدن حکومت الله برای وارونه جلوه دادن واقعیت هاست اما برای آنکه پاسخی نیز به این پرسش کودکانه داده شود باید گفت پوزیشن و حالت بدن افراد در بسیاری از مواقع طبیعی و عادی نیز ناخودآگاه بوده و علت خاصی ندارد.

قرار دادن دست عمود بر بدن در حالت درازکش، قرارگیری دست داخل موها، روی پیشانی و.... معمولن نمی توانند دلیل به خصوصی داشته باشند و جزو عکس العمل های عصبی محسوب می شوند و خصوصن برای کسی که در شرف مرگ قرار داشته و بدنش به طرزی مهارنشدنی در حال از دست دادن خون است، بسیاری از ریفلکس ها و واکنش های بی علت ممکن است حادث شوند.

تکان هایی که در اندام های تحتانی( دست ها و پاها) افراد در آستانه مرگ رخ می دهند، اکثرن توجیه خاصی نداشته و نمایانگر مغشوش شدن مغز بر اثر کمبود اکسیژن (خون اکسیژن دار) و متعاقبن پالس های عصبی ناخواسته می باشند.

پرسش پنجم: ندا پس از اصابت گلوله به چه چیزی نگاه می کرد؟

در منطقی ترین حالتش به طور حتم ، زاویه نگاه ندا به سمت شخص یا اشخاصی بود که در حال فیلم برداری از او بودند. البته نگاه ندا تنها چند ثانیه ادامه یافت و سپس هوشیاری اش را از دست داد و خون به شکل مهیبی از بینی و دهان او فوران نمود.

پرسش ششم: چرا آرش حجازی در دادن تنفس مصنوعی به ندا تاخیر نمود؟

آرش حجازی اصلن به ندا تنفس مصنوعی نداد و این یکی از مضحک ترین و البته تکراری ترین پرسش هایی است که صرفن از جانب مریدان نادان خط ولایت مطرح می شود.

عدم سواد و دانش این پرسش کننده ها تا آنجاست که اصلن نمی دانند تنفس مصنوعی چیست و چه کاربردهایی دارد. جالب تر اینکه بسیاری از نامبردگان، مدعی شرکتی مستمر و طولانی در خط مقدم جبهه ها نیز هستند و با این حساب ظاهرن تا به حال با مجروحی که دچار آسیب گلوله شده باشد برخورد نکرده و نمی دانند چه اقدامی برای این اشخاص فوریت دارد. در گام اول برای قربانیان دچار زخم باز و کسانی که زخم شان به طور مستمر در حال خونریزی است، فشار مستقیم و مداوم برای ممانعت از پیشرفت خونریزی ضرورت دارد و همچنین مقابله با شوک حاصل از کمبود خون و مایعات بدن.

تنفس مصنوعی معمولن در هنگام ایست های تنفسی کاربرد می یابد که شکل دهان به دهان آن موجب انتقال ترشحات از یک فرد به فرد دیگر است و در نتیجه آقای دکتر حجازی که خود تحصیل کرده در امر پزشکی است هیچگاه و تحت تاثیر هیچ وضعیتی در مورد یک شخص کاملن غریبه و ناشناس، خود را در معرض خون و ترشحات او قرار نخواهد داد. افزون بر اینکه حرکت مورد اشاره سودی نیز به حال ندا نداشته و همینطور برای کسی که خونریزی مداوم از دهان و بینی دارد تنفس دهان به دهان تجویز نمی شود و در صورت لزوم نیز روش های دیگری توصیه می شوند.

دکتر حجازی خود در پاسخ به این ابهام سازی گفته که تنها فریاد زده "دهانش را از خون تخلیه کنید" و این در خود ویدئو به وضوح مشخص است که حجازی فقط کوشیده تا جلوی خونریزی را بگیرد.

صورت این سوال به طور کلی اشتباه است.

پرسش هفتم: چرا پیکر بی جان ندا را سوار بر اتوموبیل کردند تا به بیمارستان برسانند؟

هیچکس حتا یک پزشک بدون وسایل و امکانات، قاطعانه نمی تواند مرگ کسی را اعلام کند و حاضران بر خود وظیفه می دیدند عملیات انتقال پیکر او به یک مرکز درمانی به هر روی انجام شود. این امری کاملن طبیعی است و جسم بی جان ندا آقا سلطان برای تایید مرگ فیزیکی و صدور گواهی فوت می بایست به بیمارستان انتقال می یافت.

کسانی که این پرسش را ساخته اند آیا راهی متداول تر و منطقی تر از انتقال مجروح به بیمارستان سراغ دارند؟

پرسش هشتم: چرا جسم ایشان را از اتوموبیل اول پیاده کرده و سوار یک ماشین دیگر نمودند؟

بنا به گفته راننده اتوموبیل یاد شده، او در حالیکه مسیری را از خیابان خسروی به کارگر طی می نموده با ازدحام مردم و انسداد ترافیک رو به رو می شود. بر همین اساس نیز از رساندن ندا به بیمارستان امتناع می کند.

گرچه در هر شرایطی وی موظف بوده که به رغم ترافیک بسیار کند و هر وضعیت دیگری، یک مجروح وخیم را به مرکز امدادی برساند اما چون با احتمال نزدیک به صد در صد همان زمان و پیش از آن ندا جان باخته و کاری از هیچ بیمارستانی ساخته نبوده نمی توان سرباز زدن یک راننده را آنهم در آن شرایط خاص و بحرانی سهل انگاری و جرم پنداشت.

به هر روی حاضران صحنه و همینطور آقای پناهی، ندا را با اتوموبیل دیگری به بیمارستان شریعتی می برند. فاصله زمانی بین وقوع حادثه و ورود ندا به بیمارستان چیزی حدود ده دقیقه بود که با وجود نزدیک بودن بیمارستان شریعتی به محل فاجعه، ازدحام حاصل از حضور تظاهر کننده ها سبب تاخیری اجباری شد.

پرسش نهم: عکسی که از چهره خون آلود ندا پس از جان باختن اش گرفته شده بسیار حرفه یی بوده و کار یک عکاس معمولی نیست، پس چه کسی آن عکس را در صحنه قتل گرفته است؟

بر خلاف تصور اشخاص ناآگاه، چند سالی است که نرم افزارهایی ویژه و با قابلیت برای تبدیل فیلم به عکس وارد بازار شده و در نتیجه کار افرادی را که چندان در زمینه عکاسی و تصویربرداری ماهر و زبده نیستند آسان نموده اند.

یکی از الطاف کامپیوتر و امکانات نرم افزاری این می باشد که کارهای حرفه یی، ایفکت ها و جلوه های خاصی که شاید پیش از به عرصه پا گذاشتن کامپیوتر، تنها از اشخاص کارآزموده ساخته بود امروز از عهده یک کاربر معمولی نیز برمی آید و بحث حرفه یی بودن شاید در چنین مواقعی کاملن بی معنا باشد.

این عکس معروف که در صفحه ی نخستین بسیاری از روزنامه های برجسته و پرتیراژ جهان(ای بی سی، تایمز و... ) جای گرفت به وسیله همان نرم افزارها و توسط کاربران مختلفی که وجدان مندانه شاهد این فیلم دلخراش بوده اند تهیه شده و منطقی به نظر می رسد چندین بار نیز عکس ها تست و تکرار شده اند تا نتیجه دلخواه به دست آید.

فرض محتمل دیگری نیز هست. با توجه به اصطلاح "حرفه یی" در متن پرسش امکان دارد فیلم مربوطه در اختیار یک عکاس حرفه یی و نیک اندیش ایرانی قرار گرفته و فرد مورد اشاره در منزل خود و با استفاده از نرم افزارهایی پیشرفته عکس حاصله را تهیه نموده باشد.

اگر از یک وجه دیگر هم نگاه کنیم آنچه که بسیار بیش از حرفه یی بودن یا نبودن عکاس آن، این عکس را درخشان جلوه داده و آن را به یکی از ماندگارترین و تلخ ترین عکس های چند سال اخیر بدل ساخته زیبایی توام با معصومیت چهره نداست که به اساطیر و افسانه ها شبیه می باشد. نوعی حالت اتری و لطیف در چهره وی و به خصوص چشم نیمه بازش مشهود است که این عکس را در نظر بیننده، خواستنی و اثرگذار نمایان می سازد.

از طرفی آنها که چنین چالش احمقانه یی را مطرح کرده و سعی دارند نتیجه بگیرند شخص یا اشخاصی برنامه ریزی شده این عکس را با نورپردازی!! و دوربین حرفه یی از لحظه جان باختن ندا تهیه کرده اند آیا نمی دانند که اگر بر فرض می خواست چنین باشد این سبک عکاسی ها مستلزم امکانات، ادوات و وقت کافی است و فرد عکاس سریعن در بین جمعیت شناسایی شده و ابزار و لوازم عکاسی اش به وضوح جلب توجه می کنند و در نتیجه چنین حرکتی حتا از دید آن افرادی که اصرار دارند یک فاجعه انسانی را جاعلانه صحنه سازی معرفی کنند نه تنها سودی ندارد که زیانبار نیز می باشد.

پرسش دهم: آیا ضارب وی شناسایی شده؟ اگر شناسایی شده به چه روش و او اکنون کجاست؟

بلی در همان اوان تیراندازی و به زمین افتادن ندا، مردم نیز گریبان فردی را گرفته و در حالیکه وی را در بین دستان خود نگه داشته بودند خشمگینانه او را به خاطر جنایتی که انجام داده بود مورد عتاب قرار می دادند.

این فرد که عباس کارگر جاوید نام داشته و یکی از میانسالان عضو بسیج غرب تهران می باشد فریاد می کشید که قصد کشتن ندا آقاسلطان را نداشته است. آنچه که تک تک شاهدان عینی ماجرا اذعان می کنند سردرگمی شان در نوع برخورد با ضارب می باشد چرا که با توجه به کارت شناسایی اش وی عضوی از بسیج بوده و بالطبع ارجاع وی به پلیس برابر با توقیف و بازداشت خود همان مردم می بود. در نتیجه کارت ضارب را اخذ و او را رها می کنند.

دکتر حجازی می گوید که مردم برای یافتن کارت هویت بسیجی ضارب، پیراهن وی را از تنش خارج ساخته اند و همان لحظه آقای حجازی چند زخم قدیمی را بر روی پشت و کتف ضارب ملاحظه کرده است. ضارب هم اکنون در ایران می باشد و متاسفانه فارغ از بیم هر نوع پیگردی به زندگی عادی خود مشغول است.

پرسش یازدهم: محل اصابت گلوله دقیقن کدام نقطه بود؟

محل اصابت گلوله در قسمت بالای قلب و کمی پایین تر از گردن ندا، درست روی شریان آئورت بوده است. شریان آئورت، بزرگ و اصلی ترین شریان بدن است که خون تحویل شده از سوی قلب را با قدرت و فشار به سراسر بدن منتشر می سازد. خونریزی از این رگ به علت شدت و حالت جهشی معمولن شانس هیچ نوع اقدام درمانی را ندارد.

علت فوران کردن خون از بینی و دهان ندا نیز آسیب وارده به ریه چپ او بر اثر انحراف گلوله بوده است که ما می دانیم ریه عضو بسیار پرخونی می باشد و آسیب های نافذ ریه موجب خونریزی های خطرناک و غیرقابل کنترلی می گردند که معمولن از طریق مجرای دهان و بینی خود را نشان می دهد.

پرسش دوازدهم: کسی که به نام ندا سلطانی در یونان اعلام موجودیت کرده کیست؟

نام خانوادگی ندا "آقا سلطان" می باشد و اما پاره یی از رسانه ها (از جمله روزنامه اعتماد ملی) به اشتباه نام خانوادگی وی را "سلطانی" بازتاب داده بودند که این اشتباه حاصل از عدم دقت موجب شد که ندا سلطانی (و نه آقاسلطان) که فردی با هویت، موقعیت، چهره، محل اقامت و شرایط خانوادگی کاملن مجزا و متفاوت از شهید ندا آقاسلطان می باشد به شیوه ارایه خبر اعتراض کرده و زنده بودن خود را به عنوان "ندا سلطانی" اعلام کند.

وی که به خاطر شباهت تقریبی نام خانوادگی اش با زنده نام آقاسلطان، نامش توسط بعضی رسانه ها به عنوان "نماد مقاومت ملی" شاخص شده بود بر اساس حق طبیعی خود به عنوان شخصی با یک هویت جداگانه حق داشت موجودیت خود را احراز کند که اعتراض این زن جوان، سبب اصلاح تیترهای خبری و بهبود اطلاع رسانی در داخل ایران گردید.

این شخص همانطور که گفته شد به لحاظ سن و چهره کاملن متفاوت از شهید آقا سلطان بوده و سال هاست که در یونان اقامت دارد. لازم به گفتن است روزنامه اعتماد ملی در ششم تیرماه امسال (شماره 955) به خاطر این اشتباه چاپی از ندا سلطانی پوزش خواست.

پرسش سیزدهم: چرا دکتر آرش حجازی هفت روز پیش از قتل ندا وارد ایران شده و یک روز بعد از ایران خارج شد؟

دکتر حجازی نه یک روز بلکه چهار روز پس از حادثه قتل ندا از ایران خارج شد. آنهم به واسطه تاثیر دردناک این حادثه که قطعن هر وجدان بیداری را می آزارد و همچنین به علت رویت چهره آرش حجازی در تصویر و نگرانی شدید خانواده وی از بابت دستگیری احتمالی آقای حجازی، اصرار خانواده نیز ایشان را مجبور کرد، به فاصله چهار روز پس از حادثه کشورش را ترک کند حال آنکه او تصمیم داشت دست کم دو هفته دیگر در ایران بماند.

لازم است یادآوری شود دکتر حجازی گذشته از آنکه پزشک است به واسطه دست توانمندش در ترجمه آثار ادبی شاخص جهان، سال هاست که به نام مترجم در محافل ادبی ایرانی شهرتی چشمگیر دارد. وی ناشر و مترجم است و علت آمدنش به ایران نیز ماجرای حل اختلاف با یکی از مترجمان بود که حجازی به عنوان امضا کننده قرارداد مجبور بود در جلسه حکمیت اتحادیه ناشران شرکت جوید.

ضمن اینکه موعد وی با موجر بر سر منزل استیجاری اش در تهران نیز سرآمده و ناگزیر به تخلیه خانه اش بود. به طور کلی حجازی به عنوان یک ایرانی – که ایران میهن و خانه پدری اوست - دو دلیل موجه برای پا گذاشتن به خاک کشورش داشت. گرچه گذشته از هر صحبتی، یک شهروند ایرانی حق مسلم دارد هر زمان که خواست به موطن خود سفر کند و این امری صد در صد طبیعی و پذیرفته شده است.

پرسش چهاردهم: چرا آرش حجازی به سمت دوربین نگاه کرد؟

آرش حجازی هرگز به سمت دوربین نگاه نکرد که به طور حتم در آن لحظات نمی توانست برای کسی مهم باشد آیا تصویری از وی برداشته می شود یا خیر؟

حجازی تنها به خاطر شنیدن صدای گلوله و مضروب شدن ندا، پیش از هر چیز به سمت و سویی که گلوله شلیک شده بود نگاه کرد تا خاطرش آسوده شود کسی او و دوستانش را هدف قرار نمی دهد و سپس تلاشش را برای نجات ندا آغاز کرد. این فرمان عقل است که فرد کمک کننده نخست به امنیت جانی خود توجه کرده و سپس در صدد کمک به مجروحان و مصدومان صحنه حادثه برآید.

پرسش پانزدهم: چرا از دو زاویه فیلم گرفته شد؟

به هیچ وجه از دو زاویه فیلم گرفته نشده و تنها نسخه موجود از حادثه، همان فیلم چهل ثانیه یی می باشد که اکنون بیش از نود درصد مردم ایران و جهان آن را دیده اند. البته این فیلم پیش از مرگ و بی حرکت شدن کامل ندا قطع می شود که شاید بتوان به خاطر تنش روحی شخص فیلمبردار یا هر علتی از این قبیل برداشت کرد و چند ثانیه بعد همان فرد مجددن شروع به فیلمبرداری می کند و ما شاهد چهره خاموش و پوشیده از خون ندا هستیم در حالیکه چشمانش باز مانده است.

در واقع فیلم چهل ثانیه یی و پانزده ثانیه بعدی، سراسر یک فیلم است که به دست یک نفر ضبط شده اما با یک برش و قطع و وصل کوتاه - که شاید به خاطر ناشی و تازه کار بودن رهگذری باشد که ویدئو را ضبط می کرده - این دو تکه از هم جدا شده اند.

با نگر بر اینکه ما هیچکدام و شاید هیچکس در کل جهان از هویت آن هم وطنی که شجاعانه این صحنه دلخراش را ثبت و در محیط مجازی پخش کرد خبری نداریم معقولانه ترین برداشت این است که آن آقا یا خانمی که مشغول تصویربرداری بوده هرگز به درجه بازخورد ضبط این صحنه آگاه نبوده و نمی توانسته تصور کند پخش این فیلم، چه زمین لرزه یی برپا کرده و بازتاب آن گوش جهانیان را کر می کند.

کوشش و همیت این ایرانی غیور که ما شوربختانه هیچ نام و نشانی از وی نداریم کمک شایانی به مظلومیت خفته در گلوی ملت ایران نمود و صدای هفتاد میلیون ایرانی تحت ظلم را به گوش دولت مردان جهان آزاد رسانید و موجب شد توجه مقامات سایر کشورها به سمت ایران معطوف شده و چشم های بسیاری به حال زار بلاکشان دیکتاتوری سی ساله ایران گریه کنند.

___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

کلام شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم خطاب به روحانیون وابسته حکومتی

کسانی که در گذر تاریخ چیرگی زورمدارانه اسلام بر ایران با نام شیخ، مفتی و فقیه نقش ترویج و تحمیل و تثبیت آرا و اعتقادات خود را به اشکالی بعضن فریبکارانه و در پاره یی موارد با بهره از قوای جبر و زور بر عهده داشتند همواره در صدد یافتن موقعیتی بودند تا بتوانند حکومتی یکپارچه را بر ایران تحمیل نمایند. پس از فراز و نشیب های بسیاری که برای این قشر پست و حقیر طی شد، سرانجام این فرصت شوم در سال 1358 دست داد و زمام امور به دست اسلام گرایان کینه ورز افتاد تا سایه مخوف خود را بر سراسر ایران بگسترانند.

بالطبع این واقعه ی شوم به مثابه کلیدی طلایی برای جامعه ملایان بود. این حیوانات که شوق و ولع کسب قدرت را آرزویی دیرینه و رویایی دور می پنداشتند بدیهی است که قدرت تام و تمام مکتبی را بهترین و مغتنم ترین فرصت برای پیاده کردن مقاصد خود قلمداد می کردند تا بتوانند به شکلی تمام عیار حاکمیت خود را تحمیل نمایند.

با توجه به پیشینه دراز قدرت طلبی و برتری جویی قشر مکتب گرا و خرافه پرست جامعه، اکنون که چرخ گردون وارونه چرخیده و سلطه گران اسلامی با چپاول ملت بزم عشرت خود را آراسته اند، قطعن بیشترین منفعت متعلق به قشری است که آخوند و ملا نام داشته و خود را وارث نبوت و امامت می نامند و به سبب نخوت و خود دوستی هرچه تمام تر عنوان روحانی را نیز با خود یدک می کشند تا بر پاکی و عصمت نداشته شان مهر تایید بزنند.

اما در این میان از یک مطلب مهم نباید فارغ ماند و آن اینکه با ادامه یافتن سلطه رژیم اسلامی و برگ خوردن تاریخ سیاه و ظلمانی این حکومت و جنایات بی شمارش، به مرور بخشی از همین قشر به اصطلاح روحانی - که در نهادشان ته مانده یی از شرف و انسانیت وجود داشت - دست به اعتراض زدند. موج این اعتراضات، آرام آرام چهره یی آشکار به خود گرفت و رخنه و شکافی عمیق میان جامعه ملایان پدیدار گشت.

رخنه یی که امروز دیگر به وضوح مشخص و بارز گشته رخ برتابیدن شخصیت ها و وزنه های مشهور روحانیت از کلیت جمهوری اسلامی است که موجب شده تا توجه توده مردم به این مطلب معطوف شود. رژیمی که با نام احیای اسلام ناب محمدی نطفه پلیدش بسته شد امروزه دیگر در نگر بسیاری از برجسته های دنیای اسلام هیچ جایگاه و ارزشی ندارد و نظامی مردود و منحط محسوب می شود. از میان این مخالفین شاخص می توان به آیت الله بروجردی، منتظری، حجت الاسلام حسین خمینی، کروبی، صانعی و... عدد بسیار دیگری اشاره کرد. تک تک این چهره های به نام، نه تنها نسبت به جزء جزء امور این نظام منتقد و معترض اند بلکه با کلیت و ساختار این رژیم در جدال می باشند.

گذشته از منظر و زاویه نگاه این افراد که بی شک دلایل نظری و منطقی اینان در رد کردن این رژیم با دیدگاه ما به عنوان دوستداران واقعی ایران صد در صد منطبق نیست اما رو در رویی اینان با اصل و اساس رژیم منفور اسلامی بسیار مهم و شایان توجه می باشد و جا دارد ژرف تر بر آن نگریسته شود.

از سوی دیگر قشر محافظه کار و سودجوی جامعه ملایان هنوز و همچنان به اصل و سرمنشا قدرت وابستگی دارند و بی تردید منافع مادی و اجتماعی خود را در گرو اتصال به مرکز قدرت و متعهد باقی ماندن به ساختار کلی این حکومت می دانند چرا که بقا و دوام شان تنها وابسته به دوام این رژیم است. همانگونه که چند سطر بالاتر اشاره شد، قدرتی را که ملایان و خویشان نزدیک آنان به واسطه ارتباط موهوم یک دین با خدا و در نتیجه توانایی حکم رانی مطلق اقلیت بر اکثریت و بالاخره به گروگان گرفتن ایران و منابع و مردمش کسب کرده اند به هیچ طریقی حاضر نیستند از دست شان به در رود و مفت و مسلم کاخ رویاهای شان به ویرانه تبدیل شود.

این دسته روحانیون مجیزگو و چاکران بیت ولی سفاک فقیه به وضوح رو به روی آن گروه دیگر ایستاده اند و ستیزی روشن و آشکار درگرفته که نوید یک فروپاشی درونی را به ارمغان آورده است.

شوربختانه دسته دوم روحانیون که شرح شان رفت در کمال وقاحت و با نادیده گرفتن جنایات علنی، فساد و بی حرمتی تک تک سران این رژیم همچنان مهر سکوت بر لب نشانده و جز تکریم و کرنش به سوی خلیفه اعظم اسلامی که سگ دیوانه یی به نام خامنه یی است، هیچ واکنشی از خود نشان نمی دهند.

این بار و از دریچه یی نوین، شاهنشاه بزرگ ایران ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی از سر عتاب ملوکانه به این گروه از روحانیون یعنی "روحانیون وابسته به حکومت" فرمایشاتی را بیان کرده اند.

متن کامل گفته های معظم له را در زیر بخوانید:

سه شنبه 17 شهريور 1388

ایرانیان،
از فردای فرود خمینی در گورستان و چیره شدن هیچ انباشته از پوچ اش برخاک پاک ایران، آواز «قادسیۀ دوم» بر سر بسیاری از زبان ها افتاد. کشتار ننگ آور و فریبکارانۀ افسران دلاور ایرانزمین، کشتار شرم آورانۀ سیاست ورزان میهن پرست و حتی اعدام نخستین بانوی وزیر ایرانی، و سپس، یک به یک، کشتار برنامه ریزی شدۀ همۀ آن جوانان دلیر و دگراندیش بی گناهی که بابک وار بر سر موضع ایستادند و به ولایت جهل و ستم «نع» گفتند، همه و همه، نشان از یک چیز داشت: تازش دگربارۀ تاریکی و چیرگی بیگانگان بر میهن!

هم میهنانم،
عطاملک جوینی، تاریخ نگار بزرگ میهن مان، برایند تاخت و تاز سپاهیان مغول به ایرانزمین را این چنین به نقش می کشد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"! این جمله، با همۀ فشردگی اش، از روزن من، بزرگ ترین و گویا ترین داستان کوتاه، از تاریخ بلندِ جنایات اهل بیابان در میهن ماست؛ و من شکی در این ندارم، که در فردای فروپاشی این نظام اهریمنی نیز، که از همان روز نخست کلاغ های اش را به جان گل های اقاقی انداخت، تاریخ، سخنی از همین دست خواهد گفت.

ایرانیان،
دیگر بس است، امروز دیگر هنگام یک تعیین و تکلیف تاریخی فرارسیده است. هزاره ای نوین آغاز شده است و ما، که هم به علت های بیرونی و هم به علت های درونی از برخی دیرکردهای تاریخی رنج می بریم، در آستانۀ یک ساعت صفر تاریخی ایستاده ایم. این چنین است که یکایک شما را به اندیشیدن ژرف، و به گزینش در مورد امری سرنوشت ساز فرا می خوانم:


عزیزانم،
بیایید تا به همدلی و هم اندیشی یکدیگر، از هر تیره و طایفه وطبقه، با هر زبان و دین و باور، مشق های ناکردۀ تاریخی مان را، چه در پهنۀ فرهنگ، و چه در زمینۀ سیاست، یکبار برای همیشه بنویسیم و دفترهایی را، که شایستۀ بسته شدن شان می انگاریم، یکبار برای همیشه، بربندیم.

چرا که دست کم، من، به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که فرزندان کورش را، چون یک تکه گوشت قربانی، از پنجرۀ کوی دانشگاه به بیرون پرتاب کنند و همزمان نعره برکشند: این هم سهم این یا آن قدیس!

چرا که دست کم، من به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که به دختران تهمینه و پسران سیاوش در بیدادگاه های این نظام کهریزکی تجاوز کنند و پیکر تجاوز شده شان را بسوزانند و یا که سیمان گیرند، و نام این توحش برهنه را نیز، با بی شرمی و جهالت تمام، «جهاد فی سبیل الله» گذارند.

این چنین است، که روی سخن من اینک با همۀ سردمداران حکومت جنون زدۀ ولایت فقیه، به ویژه با نهاد روحانیت وابسته به حکومت است؛ چرا که این نهاد، یعنی نهاد دین، بی هیچ شکی، امروز در برابر یک گزینش بزرگ و سرنوشت ساز تاریخی ایستاده است، نه تنها برای ایران، بلکه برای کل حوزۀ تمدنی ایرانی؛ گزینش این است: در کنار مردم ایستادن و به تمامی از حکومت بیرون آمدن، و یا در کنار رژیم ماندن و بر سنت سرکوب و الاهیات شکنجه پای فشردن!

آقایون،
روی سخن من با شما، و با همۀ آن پیشوایانی است که به نام دین، هزار و چهارصد سال است که گاه بی میانجی و گاه با میانجی، و سی سال است که بطور یکراست بر این بوم فرمان می رانید، بدین پرسش های زمینی من ایرانی، که اگر می خواهید می توانید نام اش را استفتاء نیز بگذارید، پاسخ دهید:

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به این آب و خاک، اینچنین به چشم بیگانه می نگرید؟


چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که بر ایران، رفتاری را روا می دارید که گویی، کودک سرراهی تاریخ است؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که میراث تمدن ایران را شایستۀ حراج کردن و سوزاندن و به آب بستن و به کلنگ برکندن می دانید؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به ایرانی، به چشم بنده و موالی و صغیر می نگرید، کودک اش را به بیگاری می کشید، زن اش را در چهارگوشۀ جهان به فروش می گذارید و از گُردۀ مَرداش تسمه بر می کشید؟

آخر چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که تجاوز به عنف را، بر دختر و پسر ایرانی، مجاز می شمارید؟

آقایون،
امروز، این شما و فقط شما هستید که بر ایران ما فرمان می رانید، پس در نهایت، این شما و سنت عالیه ای که خود را بدان وابسته می دانید هستید، که باید پاسخ سی سال جنایت قانونی شده و ویرانی پیوسته را بدهید: بنابراین چرا سکوت می کنید و دست بر دست می گذارید؟ چرا، شما به عنوان علمای عرصۀ دین و نگهبانان وجدان، در برابر ستم بی پایانی که بر مردم شکیبا و نجیب این سرزمین می رود خود را به ناآگاهی می زنید؟

چرا گوش های تان در برابر فریادهای ممتد ملت رنج کشیدۀ ایران ناشنوا شده است و چرا دست رد بر خشونت بهیمی ای که برفرزندان زال و رودابه، بر مهدی ها و ترانه های میهن می رود نمی زنید؟ چرا به سوی مردم نمی آیید و در برابر توحش عریان این فریب کارترین حکومت تاریخ، که پشیزی برای کرامت انسان ارزش قائل نیست، نمی ایستید؟ به راستی چرا؟ و به من بگویید، انگیزۀ این بی تفاوتی آشکار در برابر ستم چیست؟

آقایان روحانی،
من، به هر ایمانی که به انسان ارج گذارد، فارغ از اینکه از آن کدام ملت و فرهنگ باشد، احترام می گذارم، و البته، در برابر هر ایمانی، که انسان را، به ویژه ایرانی را زیرپا گذارد و شان آدمی را به هیچ گیرد، می ایستم. پس تکلیف خود را روشن کنید، چرا که تکلیف من، چون روز، روشن است:

من، میان آن جوان ایرانی که از پنجره پرتاب می شود تا که در پای درگاهی متعالی قربانی شود، بی هیچ شک و گمانی، نه جانب آن درگاه نیازمند به گوشت لُخم انسان، بلکه جانب آن ایرانی لگدمال شده، جانب فرزند نگونبخت کوروش را می گیرم. وسلام!

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

________

نگاشته شده در تاریخ بیستم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی