۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

رژیم اسلامی، عامل مخمور ساختن و به انحراف کشیدن جوانان ایران

مسبب لغزش ها و انحرافات جوانان ایرانی کیست؟ چه کسی و چه کسانی به راحتی این مواد مهلک و نابود کننده را در اختیار جوانان ایرانی قرارمی دهند؟ چرا در ایران امروز٬ مدت زمان دسترسی به مواد مخدر تنها سی دقیقه است؟ علت ارزانی مواد مخدر در کشور ما چیست؟...پرسش ها بسیارند و اما پاسخ بسیار کوتاه و بی نهایت تلخ است اگرچه چندان تعجب آور نیست: عامل ازدیاد این مواد و داروهای ویران کننده و عامل سقوط جوانان ایرانی، حکومت منفور و پلید اسلامی است و سرمنشا تباهی گُل های ایران ما، تفکر اسلام گرایی و روح چندش آور دین سیاسی است. آنهایی که دوست دارند چرایی اش را بهتر بدانند کافی است که به آمار و ارقام و منحنی عمودی افزایش این آمارها نسبت به ایران پیش از سلطه دینی نگاه کنند. کافی است در میان پارک های تهران کمی پرسه بزنند و حتا کمی فراتر رفته و موشکافانه تر نگاه کنند تا به تلخی دریابند رژیم حاکم به طور مستقیم و از طریق مامورین مثلن انتظامی در پخش گسترده و پایین بودن قیمت مواد مخدر دخالت دارد.

بر کسی پوشیده نیست که ایران امروز، قطب عبور و صدور موادمخدر و توهم زا به کشورهای اروپایی است و البته نباید تصور کرد این حکومت ضدملی "فقط" قصد تخریب جوامع اروپایی و به مشکل انداختن دولت های غربی را دارد که آنهم در جای خودش بحثی جدا می طلبد بلکه جمهوری استبدادی اسلامی به طور واضح و در طی برنامه یی بلند مدت، مایل است تا غیرت و شهامت را از نوجوانان و نونهالان ایرانی برباید و تعفن خماری و بی خبری را جایگزین کند. بارها در این باره صحبت شده و گمانم بس باشد اما واقعیتی روشن است که بقای حکام دیکتاتور در سه عامل خلاصه می شود:

1-خفقان فکری و باوری در جامعه تا مبادا ماهیت پوچ و فاقد بن و مایه سران حاکم تجزیه و تحلیل شود.

2-فقر حاکم برجامعه تا ملت نتواند دست به اعتراض بزند و مدام درگیر وضعیت معیشتی و مالی خود باشد.

3-ایجاد خماری و سکون در بین مردم تا آن حد که دیگر قادر به فریاد زدن برضد ظلم نباشند.

بحث ما اکنون بر سر مورد سوم است که با وجود تجربه تاریخی موثرش در"جنگ تریاک" کشور چین، سیاستی قاطع برای از کار انداختن یک ملت است که معمولن به جهت پیشبرد اهداف حکام توتالیتر و فاقد مشروعیت مردمی کاربرد دارد. شوربختانه همین سیاست شوم، در ایران کنونی و در سایه ولایت ضدبشری فقیه دارد به زشت ترین شکل خود پیاده می شود. نوک پیکان رژیم بر جوانان - که سرمایه های آینده هر جامعه یی محسوب شده و در عین حال آسیب پذیرتر هستند- قرار گرفته و هر روز بیشتر و بیشتر شاهد فلاکت و ناکامی جوانان هستیم و صد البته سیاست داخلی این حاکمان پلشت، جای مرهم گذاشتن بر این دردها، تشدید و تسریع فراگیری بحران اعتیاد در میان مردم ایران به خصوص جوانان است.

شکی نیست که رژیم کنونی ایران با در نظر گرفتن اینکه از عدم مقبولیت ملی و همینطور جهانی خود باخبر است و خیلی خوب می داند ایرانیان به مرز انفجار رسیده و تا جایی پیش رفته اند که به آسانی می توانند به خیابان ها بریزند و تیشه به ریشه سست بنیان این حکومت بزنند پس بهترین راه را در این یافته است تا به عناوین گوناگون تخم خماری و بی غیرتی را در میان ذهن و جان ملت بکارد تا در نتیجه بر عمر سیاه خود افزوده و هر روز بیشتر بر جان و مال و ناموس این ملت حکم فرمایی کند.

در کنار معضل اعتیاد، یکی دیگر از واضح ترین نمودهای همین سیاست کثیف، ترویج "فرهنگ انتظار ظهور" است. با توجه به آنچه گفته شد سردمداران نظام اسلامی، فرهنگ انتظار را در ملتی نهادینه می کنند که در مرز شکستن سدها و قیام بر ضد این رژیم اهریمنی واقع شده است. اینان با سو استفاده از باورهای مذهبی عده یی، این تفکر را پر رنگ می کنند که مردم باید در انتظار بنشینند و البته مدت زمان این انتظار، بی شک مدتی نامعلوم است و پر واضح است که این انتظار نیز، جلوه یی از همان ایجاد خماری و خمودی و متعاقب آن از کار انداختن اندیشه ی مبارزه است.

اینان از واژه یی به نام انتظار، مستمسکی برای سرگرم کردن ملت ساخته اند و مایلند که مردم در همین انتظار ها و امیدها باقی بمانند تا مبادا دست به اعتراضی همه جانبه بزنند. اینها انتظار را در ذهن مردم جا می اندازند تا ملت با مشاهده فقر ،فساد، فحشا، آمارجرائم و جنایات، تورم و هزار محنت و بدبختی دیگر دست روی دست بگذارند و منفعلانه برای فرج دعاکنند!!

با نظر برگفته هایی که خود پیروان اسلام می گویند حتا خود حضرت مهدی از روز ظهورش بی خبر است و آن وقت عنتر بی سر و پا و مهجوری مانند احمدی نژاد، سال ظهور را هم تعیین می کند!! اینان از افکار سنتی مردم، نهایت بهره را می برند و روی احساسات مذهبی و آبا و اجدادی مردم موج سواری می کنند. این موجودات مایلند که ملت، به جای انتظار بازگشت ابرناجی بزرگ و حاضر ایران،به انتظار ناجی غایبی بنشیند که شاید تا هزاران هزار سال دیگر ظهورش رخ ندهد. اصولن در تمام تاریخ، شیوه حکام دینی و مفتیان مفت گوی سفیه، معطوف کردن ذهن آحاد مردم به "نسیه" ها بود تا از"نقد" غافل شوند و فرصت های ملموس و بدیهی را آسان ببازند.

جمهوری ولایت فقیه به همین آسانی که امروز مشاهده می شود، انواع مواد مخدر و جنون آور را در دسترس توده های جامعه قرار می دهد، تا آنها به عوالم غیر واقعی سوق داده شوند و از وخامت و نابودی میهن خود فارغ بمانند. تا نفهمند چه دارد بر سر ایران عزیز ما می آید و در همین ضمن ذهن و مغزشان رو به اضمحلال برود و همچنین مدام درگیر تهیه این مواد تباه کننده باشند.

اگرچه گهگاه برای فریب اذهان عمومی همچنین ایجاد وحشت در دل مردم و برای اثبات قدرت!! نیروی انتظامی، پاسدارها را به مهمانی های اکس حمله ور می کنند(که البته بیشترین بازده چنین یورش هایی شلیک گلوله به جوانان مردم و دراز کردن دست تعدی به دختران است)اما همین به اصطلاح مامورین هرگز به محل های تولید قرص های روانگردان حمله نمی کنند و به قول مثل معروف، دزدان ناشی هستند که به کاهدان می زنند(گرچه چندان هم ناشی نیستند). سرمنشا تولید و پخش و واردات انواع و اقسام مخدرها، سران کثیف همین حکومت هستند که سود و عواید این مواد خان و مان برانداز نیز مستقیمن به جیب حضرات آخوند و آخوند زاده ها می ریزد. مامورین مبارزه با مواد مخدر مگر که هستند؟ که هستند جز دست نشانده همین حضرات ریش و عمامه و...

هیهات که حقیقت تلخ تر از آن است که در جمله ها شکل گیرد. سکوت و سکون جامعه، به پیشروی سیاست شوم این دژخیمان کمک می کند. در عین حال مشکل امروز، مشکلی بی نهایت پیچیده و ریشه دار است. این غده سرطانی، ریشه در روح تنوع طلب و در عین حال خمود و خرافه پرست بسیاری از مردم دارد. این اهریمن، ریشه در جهل و نادانی و بی ارادگی مردم دوانده است. نسل و ثمر همان اقشار لاابالی دیروز که به خیابان ها ریختند و رو در روی شرف و کیان ایران، با وقاحت تمام ایستادند، امروز همین جوانان فرو رفته در منجلاب جهل و اعتیادند. روزی می رسد که همین ها به اشتباه نه بلکه افتضاح خود پی ببرند. روزی که پرده های ندانم کاری از برابر دیده های شان کنار رود. روزی که اثر و نشانی از این حکومت نامردم و ضد ایرانی باقی نمانده باشد.

آن روز، روز نجات این ملت است.

_________

نگاشته شده در تاریخ
هشتم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

نازنین ترینی که ثانیه های تلخ و عطش ناک ام٬ در حسرت جرعه یی از چشمان شما می گذرند و می میرند. ای والاتبار و ای وارث اریکه خسروی، تنها با یاد شماست که دل ها آرام می گیرند، تنها به شوق روی شماست که گل های سرمست این باغ ستم دیده شکوفا می شوند و تنها به انتظار شماست که دل های شکسته، شور تپیدن می گیرند.

تنها شما هستید ای یگانه پرتو ایزدی، ای یکپارچه شکوه و جلالت، تنها شما هستید که نام تان، آرزو و حسرت تان، تمنای هر روز و شب اهالی این سرزمین به ذلت نشسته است.

دلفریب نوشین لب!

عمری ست که از ساغر بی کرانه لب های تان نوشیده ایم و باز عطش است که گریبان ما خرابه نشینان ترک خورده را رها نمی کند. دیرسالی ست که در پای آن چشمان اهورایی و بی مثال تان، جان می دهیم و باز خداوند مغرور چشمان شما٬ ما را به محضر حضور آن نگاه نازنین راه نمی دهد.

آه ای غزال رمیده! ای اسیر آهوی چشمان تان هزاران هزار صیاد دل... ای آویخته از بلندای گیسوان تان صدها هزار قلب در خون تپیده ...ما چله نشینان درگاه تان، در تندبادشوم این ویران سرا تار و پودمان از هم گسست، کمرهای مان خمید. ما زیربار این نفرین مکرر، در ازدحام نعره این شیخ بدسرشت، در انزوای خانه ی بی شب چراغ مان شکستیم، از هم گسستیم و بر فنا رفتیم.

خانه بر دوش مانده ایم ای سرو خرامان، بگویید کی؟ کی تن تفتیده سرزمین برباد رفته ام از صدای دل انگیز گام های تان لبریز خواهد شد؟ کی مژده برآمدن خورشید رخسار شب افروز شما، خواب این اهریمنان ظلمت پرست را پریشان خواهد کرد؟ کی بر صفحه های تاریخ بلند و سراپا ابهت ایرانم، این سرزمین یغما زده ی تن خسته ی در انتظار ، کی بر تارک تقدیر ما دلداده های آواره، ما عاشقان دل خسته، ما منتظران شب گرفته، ما وارثان بغض های حقیقی، ما خشکیده های غرق در تیشه و زخم و هذیان، ما سرشکسته گان بریده از ریشه، سرنوشت ما را دوباره از سر خواهید نوشت.

ای معبود سربلند ایران! اعلاحضرت رضا پهلوی ٬ رضاشاه دوم، ای وارث کیان ایران،ای تا همیشه شهریاربی رقیب وطن! ای خداوند شکوه و شهامت، پادشاه مهربان،به ما بگویید ،کی باز می گردید...

___________

نگاشته شده در تاریخ
چهارم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

در باب سفیر امید و حاصلش برای رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه

چند روز اخیر رسانه های حکومتی اعلام کردند که ایران اسلامی!! سرانجام مفتخر!!! شده تا نخستین پرتاب موشک ماهواره بر "سفیرامید"را با موفقیت!! به انجام رساند. این را شاید بسیاری شنیده باشند اما پشت پرده نحس ماجرا را هرگز... بی تردید نما و چهره زیبایی ندارد که یک مشت ریش و عمامه٬ موشک به هوا بفرستند که ثمر موشک های مضحک این دلقکان صد چهره، بیش از چند انفجار در حول و حوش کشور لبنان و کمی ایجاد مسرت برای شیخ بدقواره و منحوس لبنانی تبار"حسن نصرالله جانی بالفطره" نمی باشد. تنها خاصیت برداشتن این به اصطلاح قدم ها از سوی رژیم اسلامی خالی تر شدن جیب ملت، بالاتر رفتن آمار فقر و خودکشی و مصیبت و دامن زدن هرچه بیشتر به آشوب منطقه است.

آری دستاورد این موشک ها و ماهواره برها و غیره چیزی بیش از بدبختی برای ایران و عایدی جز پرشتاب شدن شمارش معکوس حمله به میهن عزیزمان و متعاقب آن خون و مرگ و آوارگی برای ملت ایران ندارد. اما دو پرسش مهم و به واقع دو چالش ابهام آمیز طرح می گردند:

یک: آیا نقش این ماهواره بر که هنوز قادر به پرتاب یک ماهواره سبک و تحقیقاتی هم نبوده و تنها در حکم تکمه یی است که قرار است در سال های آتی پیراهنی برایش تدارک دیده شود چه سود، حاصل و فایده یی دارد که تا این حد رژیم برایش جنجال به پاکرده و یقه می دراند؟ به راستی فلسفه وجودی ماهواره بر نامبرده چیست؟ گویا این سفیر با اذن مهدی و همچنین اجازه از امام در گور آرامیده شان(خمینی) و شهدای ناکام- که حکومت از هدر شدن خون شان چه بسیار بهره های کثیف سیاسی برده است- به فضا پرتاب شده است تا امید یک مشت علف هرزه دنیای سیاست باشد.

ماهواره بر سفیر امید که با بودجه یی چندین میلیارد دلاری به بهره برداری رسیده است می خواهد سفیر پیام رژیم تروریست اسلامی و در واقعیت٬ کام دهنده امید ناکام خمینی به گور واصل شده باشد که در وصیت خود بر محو اسراییل و بر مرگ نوع بشر و به پاکردن خون و خشونت و کثافت(زیر قبای نجس شهادت)تاکید کرده بود. ماهواره بری که اگر به اذن خمینی جلاد و شهدایش پرتاب نمی شد احتمال داشت بازگردد و دوباره بر مغز تهی محمود احمدی نژاد، ریاست دلقک جمهوری خارج از رده اسلامی فرو بیاید.حالاپرسش اینجاست که عایدچنین ماهواره بری در کجاست؟این ماهواره بر- که هنوز و قطعن تا سالیان بعد نمی تواند ماهواره یی را در مدار زمین قرار بدهد- با چه هدف و چه امیدی(آنچنان که نامش را سفیر امید گذاشته اند) ارایه شده است؟ آیا به زعم خود جاهل شان دریچه موفقیت است و یا در پندار عاقلان هشداری برای سرتاسر دنیا که اگر جلوی لگدپرانی ها و بلندپروازی های خلفای این ام القرای اسلامی را نگیرند، در آینده یی نزدیک مشکلاتی جدی برای تمام جهان و البته خود ایران پدید خواهد آمد؟

دوم: همه می دانیم کشورهایی که دست به چنین اقداماتی می زنند جمله ممالکی هستند که از پشتوانه و اعتبارسیاسی برخوردارند. کشورهایی که بی شک مشکلات عدیده اقتصادی خود را سال ها پیش حل کرده اند و مردمان شان از مرز یک رفاه نسبی بالاتر قرار دارند. پر واضح است که کشوری چون ایران بااین اقتصاد ویران شده و با وجود داشتن بیش از چند میلیون تحصیل کرده بیکار، صدها هزار معتاد، آثار ویرانی باقی مانده از جنگ در بسیاری از شهرهای مرزی، آمار مهلک خودکشی و فساد به علت فقر هولناک اکثریت جامعه و گرانی سرسام آور و بی مهار نباید دست روی اینگونه پروژه های پرهزینه و سنگین بگذارد. حکومتی که هنوز پیش پاافتاده ترین معضلات اقتصادی را نتوانسته است حل بکند(که حاشا هرگز نخواهد توانست)چرا با این وقاحت از ضروری ترین نیازهای این ملت بیگناه می زند تا ماهواره بر به هوا بفرستد؟ این حیوانات بی خرد، چگونه به خود اجازه می دهند سرمایه ملی را بیهوده حیف و میل کنند و پروژه یی را که کوچک ترین ارتباطی با نیازهای مبرم این مردم ندارد احمقانه به مرحله اجرا درآورده و در محفل شان به درد و محنت این مردم بیچاره و تیپا خورده بخندند؟

مساله اینجاست که حاکمان متعفن این نظام، کوچک ترین ارزش و اهمیتی برای مردم ایران و آبروی ایران قایل نبوده و نیستند که اگر می توانست غیر از این باشد نام میهن ما را با نام تروریزم قرین نمی کردند و با سیاست های قرون وسطایی خود ایران را بیشتر و بیشتر به منجلاب نمی کشانده و طوری قدم برنمی داشتند تا هر روز کشور ما شاهد تحریم های اقتصادی و قطع نامه های تازه باشد. بی ارزش بودن ایران و ایرانی از نگاه سردمداران رژیم وقت٬ واقعیتی است که بارها و بارها پادشاه سرافراز ایران اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی در بیانیه ها و سخنان ملوکانه شان تاکید فرموده و اشاره کرده اند.

بایستی بپذیریم که این رژیم کثیف دشمن اعتبار ایران و تشنه به خون یکایک این ملت است. باید باور کنیم که حکومت اسلامی، معنایی جز فریب و دغل پیشگی ندارد. باید قبول کنیم شاخص ترین پیام چنین رژیم غاصب و نفرین شده یی خون، خشونت و خیانت است. ریختن خون مظلومان، خشونت برای ایجاد وحشت و خیانت به شرف و هویت کیان سربلند ایران. آری درون مایه حکومت الله جز این نیست.

وای بر آنها که هنوزخاموش مانده اند. افسوس بر آن دسته یی که هنوز منتهای اسارت وطن در چنگال دژخیمان را باور ندارند و هیهات از آن دوست نمایانی که سال ها در کسوت مخالف، فقط آب به آسیاب این جمهوری دیکتاتور ریختند.

آزادی، حق ملت دربند ایران است. حقیر باز بر کلام بلند مرتبه و شیوای شهریار غربت نشین ذات مبارک رضاشاه دوم تکیه می کنم که در پیام اخیرشان به مناسبت قیام مشروطه فرمودند: "آزادی و حق گرفتنی است" پس بیاییم و تا خیلی دیر نشده با قیامی همه جانبه زمام امور را از دست بیگانه صفتان حاکم بازپس بگیریم تا پس از سه دهه طعم تلخ سلطه ی خون آشامان، سرانجام روی این ظلمت مطلق پاگذاشته و بر بلندای آسمان میهن مان، سپیده روشن "آزادی" را متجلی سازیم.

بیاییم و در میعاد بازگشت فریدون والاتبار، به مرگ ضحاکان ماردوش لبخند بزنیم.

_________

نگاشته شده در تاریخ سی و یکم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

قیام بیست و هشت امرداد چه پیامی برای نسل امروز دارد؟


فردا بیست و هشتم امرداد ماه است. سالروز قیام شکوهمندی که پنجاه و پنج سال پیش رقم خورد و امروز ٬هنوز و تا همیشه به عنوان سندی روشن و مبرهن از روح آزادگی و میهن پرستی ملت ما جاوید و در یاد ماندنی است.

جای آنکه به جزییات ماجرایی که در خلال بیست و پنجم تا بیست و هشتم این ماه رخ دادند بپردازیم – که در مطلبی به همین مناسبت و پارسال دراین وب شرح داده شده- مایلم در باب پیامی که این رخداد پرشکوه و این قیام سترگ برای ایرانیان امروز داشته و به واقع روح ناب و اصیل این جنبش مردمی، گریزی رهگذارانه داشته باشم.

بیست و هشتم امرداد، والاترین پیامی که برای نسل امروز دارد،"غیرت و شجاعت" است که شوربختانه در میان بسیاری از جوانان امروز چنین روحیه یی کمرنگ شده و جایش را فرهنگ لاابالی گری(و یا همان هرچه پیش آید خوش آید)گرفته است. جوان امروز اگر اندیشه کند که میهنش اکنون در دست چه نالایقانی گرفتار آمده است دست به حرکتی جدی خواهد زد. اگر بداند و عمق فاجعه را درک کند در وی جوشش به وجود می آید. نسل های پیشین ما که حماسه بیست و هشتم امرداد را آفریدند مهم ترین علتش ترس از رو به سقوط رفتن ایران بود. ملت مان آن روز درک می کرد اگر سایه پر ابهت آریامهر نباشد ایران در همان لحظه و در بدو امر کشوری مرده و فنا شده محسوب می گردد. ایرانی درآن روز بیدار بود که آن قیام شورانگیز را رقم زد، زیرا می دانست نبود و فقدان سایه پادشاه یعنی پایان همه شادی ها و خرمی ها.

هم میهنان مان در آن نسل، باور داشتند نبود حضور شاهنشاه چیزی به مراتب تلخ تر و مهلک تر از نبودن سایه پدر بر سر فرزندان نوجوان اوست. مگر نه اینکه یک فرزند هرچه بزرگ تر و پخته تر و عاقل تر می شود و هر چه بر میزان شعور و آگاهی اش افزون می شود به ارزش وجود پدر بیشتر پی می برد؟ کدام انسان بالغ و باکمالی را می شناسید که از حضور و حیات پدر ناراحت باشد؟ کدام موجودی در این زمین پهناور سراغ دارید که خود را از پدر و سایه او بی نیاز بداند ولو اینکه در اوج علم و آگاهی و کمال قرار گرفته باشد؟

شاید مضحک ترین تفکر امروز- که در عده یی از بی خبران و مرعوب شدگان رایج است- تفکر احمقانه گریز از "پادشاهی" است و محکم ترین دلیل آنها این است که: ملت نیازی به قیم ندارد...!!! متاسفانه ریشه تقریبن تمام مصیبت ها و مشکلات امروز همین طرز تلقی جاهلانه است چرا که پادشاه به منزله یک قیم حضور نمی یابد تا بر جان و مال و اندیشه افراد مستولی شود (اتفاقی که ایران امروز و در سایه یک جمهوری کثیف دارد به عینه تجربه می شود) بل شاهنشاه مظهر وفاق و اتحاد و سدی محکم برای جلوگیری از نفوذ دشمن و نابودی وطن می باشد. پادشاه یا همان سایه ایزد توانا، نمادی از تمام ایران است. مظهری تمام و کمال از تابندگی وطن...و این حقیقت محض را نسلی به خوبی دریافتند که خالق قیام ارزشمند و تاریخ ساز بیست و هشت امرداد بودند.

به راستی اگر از روح شجاعت و دانایی خفته در این جنبش بزرگ درس بگیریم میهن مان به مرز پیروزی نزدیک و نزدیک تر خواهد شد.

پیام والای دیگری که دربطن این سالروزعظیم خفته است،"عشق به ایران" است. اگر در میان نسل تازه نگاهی موشکافانه بیاندازیم جوانان از حیث سمبل گرایی به دو دسته شاخص تقسیم می گردند:

الف)آنهایی که تعداد بسیاری هستند و ذهن شان معطوف به سمبل های غربی از نظیر خوانندگان و هنرپیشه ها و مانند اینهاست. این عده دنیای کوچکی دارند و افق های ذهن شان محدود و کوتاه است.

ب)آنها که گرچه نسبت به دسته یکم عده کمتری دارند اما شمارشان بسیار است و به یمن خداوند ایران دارند بیشتر و بیشتر می شوند. جوانانی که به نمادهای میهن پرستانه گرایش دارند. آنهایی که روز و شب را با کوروش کبیر و پارسه و پاسارگاد می گذرانند. همان هایی که روح نجیب ایران پرستی در تار و پوشان خانه دارد. این جوانان در دورنمای ذهن شان چیزی جز ایران قرار ندارد. وطن پرستی گوهر گرانبها و پرارزشی است که در نهاد همه ما هست و اگر آن را بیابیم و زینتش دهیم می توانیم مانند همان نسل بیدار و قهرمانی که بیست و هشت امرداد سال سی و دو را به ثمر رساندند ما نیز در روز شکوهمند دیگری ایران مان را از چنگ بدکاران نجات دهیم و به قدوم ابرمردی پیشکش بداریم که سی سال پیش با حماقت مان موجب تبعید ایشان و پدر آریامهرشان شدیم.

در پایان این مطلب به روح مرحوم شعبان جعفری به عنوان یکی از افراد شاخص این قیام بزرگ درود می فرستیم و صمیمانه آرزو داریم با کنار رفتن پرده های جهل و نادانی، هوشیارانه ننگ این جمهوری دیکتاتوری و پلشت را از دامان پاک میهن عزیزمان بزداییم و دیده های مان را به قدم های مبارک ذات ملوکانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی فرش کنیم.

باید این را باور کنیم ملتی که بیش از نیم قرن پیش٬ بیست و هشتم امرداد را آفرید امروز می تواند با تکیه بر آگاهی و در سایه رهبری شهریار در تبعید رضاشاه دوم٬ قیامی بزرگ تر و پرآوازه تر را رقم بزند.

یادمان باشد که برترین افتخار ایران٬ پادشاهی است و نگذاریم این ننگ بیش از این بر چهره ما پایدار بماند که برترین افتخارمان هنوز در غربت به سر ببرند و ما کرم وار در این منجلاب بغلتیم و ایران رو به احتضار را رها کنیم تا به دست پلید این جلادان خرقه پوش و دون صفت، رو به سوی مرگی سیاه رهسپار گردد.

پایداری پادشاهی پیروزی.

_________

نگاشته شده در تاریخ بیست و هفتم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

چرا رژیم منفور اسلامی از مهرنهاد ها بیزار است؟

همه می دانیم که با یعقوب مهرنهاد چه کردند و با توجه به شرح اعدام ناجوانمردانه وی نیازی به تکرار دوباره نیست. راستی معامله تلخی که حکام توتالیتر و دیکتاتور(مانند رژیم حاضر)با آزادی خواهان و آزاد اندیشان می کنند چه مفهومی در بر دارد؟

چرا و به چه دلیل امثال خامنه یی و هم ترازانش دوست ندارند صداهایی که گوینده حقایق هستند همچنان فریادبزنند؟ چرا این صداها را در گلوهای شان خاموش می کنند؟

نخستین پاسخی که برای این پرسش به ذهن آدمی می رسد یک چیز است: سیستم های دگم و دیکتاتور٬ از رهروان آزادی واهمه دارند. از آنان می ترسند و حضورشان را سدی هولناک در راه پیاده شدن اهداف شوم و تمامیت خواه خود می بینند.

این پاسخ اگرچه مورد قبول و گرچه واقعیتی انکار ناشدنی است اما...تمام ماجرا به همین ختم نمی شود.

بگذارید ساده تر بگویم ساده و با استناد به روزی که روح الله خمینی نخستین سنگ بنای حکومتش را با صدور حکم اعدام بهترین های این مرز و بوم قرار داد. شاید اینگونه بگوییم بهتر باشد اینها می خواهند و می خواستند تیمسار جهان بانی ها و مهدی رحیمی ها را حذف کنند تا تفاله هایی مانند احمدی مقدم ها و سردار زارعی ها بمانند. اینها بنای کارشان و روال کثیف حکومت شان بر حذف صدای آزادی خواه اکبر محمدی هاست تا قلم به دست های کمر به خدمت بسته یی مانند ابواب بسیجی و واپس گرا و بی ارزش، صدای شان و کلام شان(که هرگز بویی از حقیقت و طعمی از رشادت ندارد) پر رنگ و واضح شود و شنیدن مهملات شان برای گوش هایی که دوست داشتند غریو روشن آزادی را بشنوند وضوح یابد و به اجبار بپذیرند صدایی جز صدای ارتجاع، در ایران شنیده نمی شود. یعقوب ها را به چوبه دار می سپرند تا مریدان کاسه لیسی مانند حسین شریعتمداری ها بر عرصه باقی بمانند.

این اهریمنان دجال می خواهند که حق طلبان نباشند تا دشمنان حق و آزادی دیده شوند و بدرخشند. اینان خواستار حضور اباطیل برتارک اندیشه ایران هستند تا فارغ از بیم حق گویان اراجیف شان را به خورد ملت بدهند.

سالیانی پیش اگر یادمان مانده باشد، خلخالی( آدمکش قهار و دست نشانده خمینی که مانند ارباب کثیفش از ریختن خون افراد لذت عجیبی می برد) فریاد برآورد که تخت جمشید باید خراب شود. آن روزها موج جنون انقلاب دروغین و ضد ایرانی پنجاه و هفت هنوز درمیان عده یی از فریب خوردگان و افراد بازیچه شده وجود داشت. با اینهمه عده بسیاری مخالفت ورزیدند. با این حال بیشمار بودند افرادی که در این خاک پاک نفس کشیده و درک می کردند میراث باارزش نیاکان ما و آرامگاه ابرمردی همچون کوروش کبیر از هرچیز گرانقدر تر است. آنها آن روز رو در روی نقشه شوم صادق خلخالی ایستادند و نگذاشتند که وی تخت جمشید را هم مثل آرامگاه رضاشاه بزرگ و با دستان حرمت شکن مشتی سپاهی و پاسدار(به واقع به دست تنی از اوباش) ویران کند. همان روز صادق خلخالی می خواست تخت جمشید عزیز نباشد تا قبر فلان امامزاده و بقعه بهمان آخوند پابرجا بماند و می دانست تا تخت جمشید هست هرگز جای آن نیست که امثال او و یا رهبرش خودی نشان بدهند. می دانست که جایی برای بزرگ شدن حقیرانی چون او نیست تا زمانی که... تخت جمشید هست.

علی خامنه یی، محسنی اژه یی، مهدوی کنی و تمام این عمامه به سرها می دانند از آنجا که فضلی ندارند، از آن رو که باطن و ماهیت شان پوشالی است و از آنجایی که افکار و اهداف شان نزد دل های بیدار و آگاه ایرانیان و جوانان ایرانی رنگ و رونقی ندارد پس تنها در "نبود" صداهایی که سخن و کلام شان رنگ و بوی "خرد"دارد، این موجودات قادرند عرض اندام کنند. تنها زمانی خواهند توانست ایدئولوژی نجس شان را در جامعه پیاده کنند که صدای هیچ آزادیخواهی شنیده نشود و عرصه خالی بماند تا این رجاله های خرقه پوش چهار اسب بتازانند.

شاید بهترین تعبیر چنین باشد: حکام وقت ایران از آنجایی که وجود ماهوی ندارند مایلند٬ هر که را وجود موثری دارد و هر آنکه وزن و حضوری دارد از سر راه بردارند تا تنها "وجود بی وجود" خودشان در منظر عموم باقی بماند.

این واقعیتی مسلم است که در بطن رژیم مستبد اسلامی مانند خون جریان دارد. هرچند اینان غافلند که ماه در پشت ابر باقی نخواهد ماند و خورشید حقیقت آنقدر روشن و پر تلالو است که این خفاشان منفور رو در رویش نمی توانند بایستند و ناچارند تا خود را به همراه افکار پوچ و موهوم خود به قعر گور بسپارند و البته بی تردید پایان این حکومت، پایان محنت و مصیبت و ناکامی برای ایران و برای فرد فرد ایرانیان است.

بد نیست سرانجام از خواب خرگوشی بیدار شویم. بیاییم و بگوییم انتقام خون پاک یکایک میهن پرستان را از این نابه کاران خواهیم گرفت. رژیم باید بداند هر داغی که بر دل های تپنده ملت مان می گذارد، تیشه محکمی است که به گور آمال و آرزوهای تازی پرستانه خودش زده است. حکومت الله باید خشم ما را آشکارا لمس کند. این ماییم که باید قاطعانه به آنان بفهمانیم.

در پایان به روح یعقوب مهرنهاد و همانندان او درود می فرستیم و امیدواریم "راه" شهیدان آزادی را جوانان دلیر کهن میهن مان، به شیوایی ادامه دهند.

________
نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

بازا که ریخت بی گل رویت بهار عمر


گاهی از زمان ها نفس در سینه می گیرد و تمام وجود آدمی از اندوه پُرمی شود. گاهی از وقت ها می شود که از همه چیز بیزار می شوم و حتا دوست ندارم به اینکه هستم و زندگی می کنم بیاندیشم.

گاهی که فکر می کنم معبود و پادشاه بزرگ ایران سی سال است در غربت سپری می کنند و تصور می کنم به خاطر ما ناسپاسان بی ارزش(سو تفاهم به یاران مبارزی که تا آخرین حد وسع خود تلاش می کنند نگردد) در تک تک ثانیه های این غربت سخت، چه دغدغه هایی را تحمل فرموده و همچنان نیز در اندیشه نجات "مردم" و نجات" ایران" هستند، از خودم و از هر چه و هر که در این دنیاست دچار حس انزجار می شوم.

به راستی چرا؟

چرا و به کدام دلیل ما فارغ و آسوده نشسته ایم تا شهریارمان، رضا شاه دوم یعنی آن وجود ملوکانه ی پر از حُسن و جلالت و عظمت، تنهای تنها بار سنگین مسوولیت بزرگ و تاریخ ساز رها ساختن ایران از یوغ بیگانه های عمامه دار و دیو سیرت را بر عهده گرفته و اینگونه هر روز و هر ساعت شان را به چون مایی اختصاص دهند که عادت کرده ایم نخست به راحتی خود فکر کنیم و سپس به معقولاتی که شاید مخیله مان توان درک آنها را نداشته باشد؟ چرا؟

پیشگفتار را کوتاه می کنم. جان نثار باز هم در پیشگاه یار جسارت کرده ام تا سپید سروده یی را به خاک پای آن سرو سهی، پادشاه سربلند ایران، وجود مبارک اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی پیشکش کنم.

با این آرزو که زودتر چنین سعادتی رو کند که در میهن ام به پابوسی و خاکساری حضرتش شرفیاب شوم.

به امید آن روز، سروده را در زیر بخوانید:

شرمسارانه سوگند می خورم

بر آن چشمان دیرآغاز

بر آن نگاه بی پایان

بر آن رمز و راز آفرینش

که در نگاه مغرور شما پنهان است

بر آن نوشانوش مکرر خیال

بر جام آیینه وار چشمان بی پیرایه ات

در منتهای این ظلمت

در ناکجاآباد به تاراج رفته

در پشت پنجره های ترک خورده وطن

در ابد الآباد تنهایی ام

در ته سقوط خودم

از مرتفع ترین قله های هستی

به دامان خون آلوده این شهر سوگوار

...

آن هنگام که خروشان ترین واژه ها را

در گریز خرامان نرگس نگاه نازنینت

آهو وشانه تفسیر می کنی

من از "بودن" خود سرشار می شوم

در محضر حضور شما

که مثل صبح صادق، از خورشید لایزال همیشه ها لبریز است

در کرامت بی کرانه تبسم تان

که در پس حزن غریب و غم آلودِ بغض های بی وقفه پنهان مانده

جایی برای به زانو درافتادن این آواره تیره بخت نیست

اینجا به قربانگاه آن ابروان مبهم تان

خدا شکوه خودش را دوباره به یاد می آورد

اینجا در پیشگاه لبخند مغرورتان

تاریخ ها نوشته می شوند

قصیده ها جان می گیرند

فصل ها رقم می خورند

رنگ ها به هم می آمیزند

خدایان شرمنده می مانند

و قبله ها گم می شوند

...

ای جلوه جُلوس پرحرارت خورشید

بر پیشانی بلند این سرزمین سرسخت

کائنات در حیرت اند

وقتی که پلک های تان را رو در روی پنجره گشوده خلقت

دلفریبانه باز می کنید

ای سر تا به پا نور

سر تا به پا مهر

سر تا به پا استعاره های سپید

کی به پابوسی تان شرفیاب مان می کنید؟

کی سهمی از استواری قدم های تان را

مهمان این چشم های خیس و خسته و خیره

خواهید کرد؟

...

در وصف نمی گنجید

در استعاره نه

در کلمه نه

در حیرت چون منی نه

در دفتر شب گرفته شاعران نه

در زمزمه جانکاه عاشقان نه

شما، شما، شما...

در تعاریف ساده این بیت های پریشان

این واژه های پاپتی

حتا شما در باور بی انتهای خدا

نمی گنجید

پشت تاریخ خمیده است

رود و هامون و کوه و صحرا

یکپارچه نام شما را آواز می کنند

در تاب و تب این حنجره های زخمی

جز نام پرشکوه تو هرگز

صدایی به گوش نمی آید

که پای خدا در گل مانده

اگر بخواهد گوشه یی از آن

ناز چشمان فتان تو را

به قلم وصف درآورد

...

سرزمینم به باد خزان رسوایی

زرد شد

شکست و پژمرد

شهر در این جان دادن تلخ

در طعم شرنگ های ناخوانده

زیر سم هیولای لجن آلوده در نقاب

فریاد می کشد

ضجه می زند

در موسم یک مرگ بی هنگام

دیوانه وار می لرزد

ببین...

شهر٬ ناگزیر گریستن است

...

اینجا باران خون می آید

اینجا به جز صدای شکستن

اینجا به جز غریو شهادت

اینجا به جز حضور مصیبت

اینجا به غیر غمی غریب

هیچ چیز جا نمانده است

بیا ای وارث آفتاب

ای آیینه دار

ای فرصت طلوع ترانه

ای سراسر حضورت پر از

ترنم و تولد و طراوت

ای فصل رویش شراب ها و شعرها و شکوفه ها

بیا ای بهترین از هرچه زیبایی

شاهزاده بیا

که هرچه "هست"

در انتظار حضور شماست.

_____________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

تروریزم اسلامی- معنی آشکار بی پاسخی و به انتها رسیدن

بحثی که چندین ماه پیش باب آن را در این وب گشودم و مقداری - نه چندان هنوز مقدار زیادی- آن را شکافته و زوایای سیاهش را در برابر دیدگان باز و آگاه دوستان قرار دادم٬ بحث تروریزم و جنبه های گوناگون آن بود که شوربختانه رویه اصلی رژیم حاکم بر کشور عزیزمان است.

در این پست بنا نیست دوباره به موضوعات گذشته بازگردیم چرا که در پست های پیشین هر آنچه که نیاز بوده در اثبات این استدلال که یک حکومت دینی "ماهیت تروریستی" دارد بیان کرده و بد نیست اگر اینبار از زاویه یی دیگر این واقعیت تلخ را مورد بحث قراردهیم تا شاید آرام آرام بتوان راهی را یافت که این پدیده شوم برای ابد از کره خاکی محو شود(گرچه این واقع تنها با محو حکومت دینی از سرتاسر هستی ممکن خواهد شد و تردید نکنید راه دیگری نیست).

معمولن در نبرد با آنکه و آن چیز که رو در روی مان است و در مواجهه با آنچه که مقابل خود می بینیم دو راه فرا روی خود داریم:

۱-آن را حذف کنیم.

۲-آن را به نقد بکشیم و زیر و بالایش را به نمایش بگذاریم.

راه نخستین متعلق به افرادی است که بنابر هر آنچه رفت پیرو ایدئولوژی کثیف تروریزم هستند. مبنای فکری این عده٬ بر ایجاد وحشت برای رسیدن به نتیجه دلخواه و در حقیقت پیاده شدن افکار آنان در سایه وحشت مداوم افراد عادی و مرگ دشمنان است. بدیهی است که راه دوم به کار این افراد نمی آید چرا که با به نقد کشیدن مخالفین خود٬ بیشتر و بیشتر کوچک می شوند و زمینه برای محو کامل افکار و آرمان آنان آماده خواهد شد.

پرسش اینجاست که چرا؟

چرایش ساده است و بهتر است جای پرسیدن بیاییم و بافته ها و خمیرمایه فکری مکتب گرایان را کنار هم بچینیم تا به پاسخ دست یابیم:

اصول و مبانی زیستن و اندیشیدن و رفتارکردن٬ هرگز بر اساس یک معیار واحد(آنهم معیاری که نه قابل اثبات، نه قابل رویت، نه قابل تکرار و نه قابل تجربه است ) تعریف نمی شوند. انسان ها آزاد تولد می شوند پس آزاد می اندیشند و زندگی می کنند. آنان که اعتقادات و باورهای مذهبی ،دینی و مکتبی شان نقش بارز و ملموسی در زندگی و رفتارشان ایفا می کند، هر لحظه و درگوشه و کنار محیط پیرامون شان شاهد زیرپا رفتن افکار و ایدئولوژی خود هستند و...روزی که زمام امور به دستان شان بیافتد، بی درنگ شروع به گرفتن انتقام از تمام آنهایی می کنند که روی دین و ایده آنان لگد گذاشتند و بر حسب قدرت اختیار و انتخاب خود نخواستند تا از یک مکتب واحد٬ گوسپندانه پیروی کنند(اشاره این سطور می تواند عینن به شخص روح الله خمینی باشد که غوغای وا اسلامای او چه بسیار ازفرزندان ایران را از ماستاند و متعاقب با صدور فرمان قتل آنها از جانب خمینی، به نیکنامی تاریخ پیوستند).

موجوداتی که نه تنها دین در اراده شان دخالت مستقیم دارد بلکه خیال بافانه خود را مامور هدایت دیگران و معذور از تغییر دنیا "در راستای دیدگاه خود" می دانند٬ بی هیچ شک و انکاری بزرگ ترین مروجین تروریزم در این جهان خاکی می باشند.

و اما دومین راه، که باید بدانیم متعلق به افرادی است که روح آزادگی و خردگرایی بر افکارشان سیطره دارد. این گونه افراد ممکن است معتقد به یک نوع دین و مذهب خاص باشند و ممکن است فاقد هرگونه دین و آیینی باشند. این اصلن مهم نیست مهم این است که این حق و اجازه را آسان به همنوعان شان می دهند که گذشته از آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن، حتا رو در روی دیدگاه آنان بایستند و آن را نقد کنند. این روش زیباترین و خردمندانه ترین شکل خلع سلاح مخالفان است و اینکه:"همانقدر که شما سزاوارید افکار مرا به چالش بکشید متقابلن من نیز این حق را برای خود قایل هستم" بهترین شیوه برای انسانی است که بر کردار و پندار خود ایمان محکم و راستین دارد. این چالشگری دو جانبه با ایجاد یک موازنه منطقی زمینه را برای فضایی به دور ازخشونت، آرام و معقول فراهم می کند تا تفکر شوم و ننگینی به نام "تروریزم" محو شده و غیر قابل استفاده گردد.

این روزها در سالروز ترور "شادروان شاهپور بختیار" هستیم که گرچه مکتوب کردن این سطرها به منزله دفاع از وی و یا مهر تایید نشاندن بر افکار او نیست که البته بختیار مرد شجاع و با درایتی بود. کسی بود که آنقدر شهامت و خرد داشت که رژیم متحجر و در معنای اصیل کلمه تروریست اسلامی نقشه یی عجیب و پیچیده برای حذف او بکشد و با تمام این تفضیلات٬ زنده یاد بختیار آن اندازه بزرگ بود که پایه ها و ارکان یک حکومت را به لرزه درآورد و با مرگ دلخراش خود حتا در قلب مخالفینش نیز به درجه یی از محبوبیت برسد و البته برای هوادارانش به اسطوره یی کم مانند بدل گردد.

چنانچه پیشتر هم گفته ایم ترورفیزیکی اشخاص، هیچ عایدی جز محبوب تر و آرمانی تر کردن افراد قربانی ندارد. وقوع تروریزم تنها سند واضحی برای به بن بست رسیدن فرد تروریست و در عوض به کمال فکری و عملی رسیدن شخص قربانی می باشد.

حذف اشخاص، سندی روشن از شکست تروریست در مقابله با فرد و یا تفکری است که وجودش به مکتب پوشالی وی ضربه می زند و صلابت و آرامشش، آرمان ها و عقاید شخص "ترور گر" را بی اعتبار تر از پیش می سازد. آری روح تروریزم، جز روح ذلت و به تنگنا رسیدن نیست.

بد نیست گاهی فکر کنیم دوست داریم جزو آن افرادی باشیم که بیان افکار آنها به بهای جان شان تمام می شود و یا جزو آن قبیل کوتوله های اعتقادی که تار و پود ایدئولوژی شان را لجنی از "مرگ خواهی" و سودای حذف دیگران پوشانده است طوری که ماهیت تهی و بی ارزش باورهای خود را نمی توانند ببینند.

کدام شایسته تر است؟
____________

نگاشته شده در تاریخ پانزدهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

پیام ملوکانه ابرپادشاه ایران رضاشاه دوم پهلوی در یکصد و دومین سالگرد انقلاب مشروطیت

در آستانه یکصد و دومین سالگرد قیام پر شکوه مشروطیت واقع هستیم. قیام ارزشمندی که دو- سه نسل پیش از ما٬ فاتحانه به ثمر رساندند و دستاورد گرانبهای آن٬ حاکمیت ملی در سایه فره ایزدی شهریاران اریکه نشین بود. شوربختانه عدم شایسته گی و توان درک مان از روی آورد چنین موهبتی موجب شد تا بدان پشت کرده و خود را از داشتن چنین نعمتی محروم و گرفتار استبداد سیاهی به نام"حاکمیت کثیف ولایت فقیه" کنیم.

شاید برای بسیاری از نسل امروز(که قربانیان بی گناه و تیپاخورده کودتای بیگانه گان در سال پنجاه و هفت هستند و دوران سربلندی ایران را به سختی تصور داشته و مبهوتانه به کابوس سیاه امروز خیره هستند)درک و باور اینکه زمانی ملت ایران به شکل خودجوش انقلاب مشروطیت را آفریده و سرفصلی روشن را برای سالیان سال و به واقع برای تاریخ ایران رقم زده است٬ دشوار و دور از ذهن باشد اما...واقعیتی روشن و مبرهن است که ملت ایران، همان ملتی که زمانی انقلاب مشروطه را به پیروزی رساند روزی بسیار نزدیک بر شب دیجور تیره اندیشان نیز خط کشیده و در آفاق این پهن دشت، نام پرتلالو "آزادی"را خواهد نوشت.

چونان هر سال٬ وارث بی چون مشروطیت و سرور بی رقاب کائنات، آن دُر لایزال و آن جواهر گرانبار٬ همو که قلب های ما در تب و تاب تپیدن به فرمان ایشان و هستی ما بسته ناز نگاه شان و رقم خوردن تاریخ ما در گرو خواست حضرتش است، شاه شاهان، شهریار فرزانه ایران، نمادفره ایزدی، وجود مبارک اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی محبوب و چشم و چراغ ملت ایران، اراده فرموده اند تا پیامی را به مناسبت سالگرد این قیام مهم - که بی تردید نقطه عطف بزرگی در تاریخ معاصر بوده است- قلم بزنند و از سر شکوه کبریایی ذات ملوکانه شان به ملت ایران مرحمت کنند.

پادشاه بزرگ ایران رضا شاه دوم پهلوی٬ راز پیشرفت ملت را در گرو دو اصل مهم یعنی حق حاکمیت مردم و جدایی دین از حکومت خوانده و تصریح فرمودند که این دو اصل، میراث گرانبهای مشروطیت بوده و چون مشعلی فروزان مسیر آینده را تابناک می سازند.

اشاره همایونی، عینن به اصل هایی است که امروزه نبود آنها در سطح جامعه منجر به تلخکامی و سقوط پرشتاب ایران به ورطه نیستی و نابودی شده است.

ذات خجسته اعلاحضرت در ادامه پیام شکوهمندخود٬ تاکید اکید کردند که بدون آرمان خواهی، دلاوری و فداکاری رسیدن به سعادت و خوشبختی مقدور نخواهد بود.

ذات مبارک در سطور واپسین پیام شان خردمندانه و شفاف، ملت را به جنبش دعوت نموده و فرمودند که آزادی و حق گرفتنی است و این ماییم که باید به عوامل بدبختی و اسارت خود پایان بدهیم.

رضا شاه دوم شهریار در تبعید، در پیام سرتاسر لبریز مهر و طراوت و تابندگی خود نوید"پیروزی" را داده و با صراحت اعلام کردند که "حکومت جباران" پایدار نیست.

به نظر می آید ایرانیان ریشه یی و رهروان آیین فرازمند پادشاهی ،بهتر است با خواندن پیام آن حضرت با چشمان باز تر و هوشیارانه تر قدم ها را تند کرده و از پرداختن هزینه در راه رسیدن به آزادی و رهایی میهن مان بیم نداشته باشند.

متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:

شنبه ۱۲ مرداد۱۳۸۷

هم میهنان عزیزم،

ملت ایران یکصد و دومین سالگرد انقلاب مشروطیت را که آغاز عصر آزادیخواهی، پشت کرد به قرون وسطی و احیای فرهنگ غرور آفرین ایرانی در عصر تمدن صنعتی نوین بود، در شرایطی جشن میگیرد که یک نظام ضد ملی و اشغالگر بنام «جمهوری اسلامی» برکشورما چیره گشته است و با ترور و سرکوب بیرحمانــۀ مردم، عوامفــریبی مــذهبی، تــرویج خرافات و تاریک اندیشی و بحران آفرینی های پی در پی در منطقه به حیات ننگین و مافیایی خود ادامه میدهد و اکنون نیز با تهدید به دستیابی سلاح هسته ای می رود که ایران را به کام مرگبار یک ماجرای جنگی بسپرد.

هم میهنان عزیزم،

من هم مانند همۀ ایرانیانی که به خوشبختی ملت و سرافرازی ایران می اندیشند، معتقدم که راز پیشرفت ما در گرو دو اصل مهم است:

حق حاکمیت مردم و جدایی دین از حکومت (سکولاریزم)، این دو اصل بنیادی درهمانحال که میراث گرانبهای مشروطیت اند، مشعلی فروزان اند که مسیر نسل های آینده را تابناک میسازند.

بنابراین، تداوم ره آوردهای حیاتبخش انقلاب مشروطیت میسرنیست، مگر آنکــه رژیم ضـد ملی و آزادی کُش کنونی که متاسفانه پایمال کنندۀ این دو اصل مهم است را به گورستان تاریخ روانه سازیم.

ولی آیا پدران و مادران ما و یا هیچ ملتی توانسته اند بدون آرمانخواهی، بدون دلاوری و فداکاری زنجیرهای اسارت را از دست و پای خود بگسلند و به سعادت و خوشبختی دست یابند؟

آزادی و حق گرفتنی است! مائیم که باید به عوامل بدبختی و اسارت خود و به آنچه که زندگانی تک تک ما را تلخ و سیاه کرده است، پایان بدهیم! مائیم که باید حرکت کنیم تا برکت آسمانها به ما روی آورد. از انقلاب مشروطیت بیآموزیم و بی هراس و یکپارچه بپاخیزیم و مطمئن باشید که حکومت جباران پایدارنیست و پیروزی از آن ماست!

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

لینک به تارنمای ملوکانه شهریار ایران اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی
____________

نگاشته شده در تاریخ دوازدهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

ایران در یک قدمی نابودی است-برای نجاتش یکدل شویم

کسی اگر تاکنون به صدا در آمدن زنگ های خطر برای ایران را نشنیده باشد دیگر با تحریم های اخیر، تهدیدهای صورت گرفته از جانب اسراییل، اولتیماتوم های خاویرسولانا و... برایش مسجل و آشکار است که امروز ایران با تمام متعلقاتش دارد بر لبه تیغ راه می رود.

بدیهی است که رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه و ابواب مزدور رسانه یی اش به آسانی ضعف و شکست خود را اعلام نکرده و یا تمایل خود را به عقب نشینی(حال در زمینه هسته یی و یا غیر هسته یی)ابراز ندارند. آنچه را به روشنی می دانیم این است که سیستم و طرز فکر حکومت عمامه داران از ابتدا بر پایه لجاجت و کوته فکری(شاید کودک مغزی تلفظ زیباتری باشد)بنا گذاشته شده شد و ایران ما جزو معدود کشورهایی بود که انقلاب آن جای آنکه بویی حتا از حماسه و شجاعت برده باشد-بسیار شبیه غلیانی جنون وار و یا یک وقاحت آشکار بود.حکومت اسلامی از نخست و با به گروگان گرفتن کارمندان سفارت امریکا به این کشور اعلان جنگ داد. یاوه گویی های روح الله خمینی در مورد محو کشور اسراییل و رویای" فتح قدس" و تکرار دیوانه ماب هواخواهان مزدور وی با شعار"کربلا کربلا٬ ما داریم می آییم" همه و همه دال بر پا گرفتن تفکر بی ارزشی بودند که مشتی از سطوح پایین و لاابالی جامعه نیز پرچمدارش شده و خبر از آمدن روزها و سال های سیاهی را به ایران می دادند.

البته با ریشه دواندن حکومت اسلامی، دیری نگذشت که همین بنای بی بنیان شبیه غده سرطانی بی مهاری در بند بند ایران رخنه کرد و ملایان که درس فریبکاری و شیادی را از ازل در نهاد پلشت خود داشتند امروزه به مانند افعیان مارخورده یی گشته اند که هرگز و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن مسند قدرت خود نیستند و غافلند که اضمحلال دیدگاه و پوچ بودن ماهیت و سنگ بنای حضورشان را با سرکوب ملت و ستم بر آزادی خواهان نمی توانند از چشم واقع بینان دور نگاه دارند و سرنوشت دیر یا زود لاشخور صفتان دستار به سر، نابودی و سرازیر شدن به زباله دانی تاریخ است.

این مطلب جهت آگاهی دوستداران ایران است تا هوشیار باشند زیرا کشور عزیز ما در خطری جدی واقع شده است و اگر عنان اختیار و تصمیم گیری هرچه زودتر در دست خود ملت نیافتد٬ با وجود تمام آنچه گفته شد میهن مان در خطر ویرانی و سقوط است.

خطر بسیار نزدیک است و باید بدانیم میان مسلح شدن سپاه و رژیم تروریست اسلامی به بمب اتم یا حمله نظامی خارجی به ایران، هیچ تفاوتی وجود ندارد. تجهیز نظام بیگانه صفتی چون حکومت اسلامی وقت به کلاهک هسته یی، با حمله بیگانه ها از بیرون مرزها به ایران هر دو حاصلی جز ویرانی و جز مرگ و نیستی برای وطن مان ایران ندارد. کاش چشمان مان را در این شرایط حساس و بحرانی باز می کردیم و دست توانمند "خرد"را از آستین همت بیرون می کشیدیم.

هر روزی که می گذرد ایران و ملت ایران به لبه پرتگاه نزدیک تر می شوند. اکنون روزها و ساعات نیز در سرنوشت ما نقش آفرینی می کنند. البته به دست آوردن آزادی و عبور از رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه بی پرداختن بها میسر نیست اما اگر هرچه زودتر حرکتی جدی را به ثمر برسانیم هزینه ی کمتر و بازدهی بیشتری خواهد داشت. ایرانیان داخل مرز اگر قدم به صحنه بگذارند، از خارج مرز و توسط اقتدار رسانه یی جهانی و جوامع حقوق بشر حمایت معنوی خواهند شد و از جانب متفکرین ایرانی دور از وطن نیز پشتیبانی فکری و عملی دریافت خواهند داشت.

شاید دیگر فرصتی برای بحث کردن ٬دست دست کردن و یا چانه زدن و فکر کردن نباشد. تنها راهی که به نجات ایران خاتمه خواهد یافت٬ سرنگون سازی رژیم حاکم است پس باید بکوشیم راه نخستین را سریع و صحیح طی کنیم تا در زمان لازم به موضوعات دیگر بپردازیم. بهتر است درک کنیم فرصت چندانی باقی نیست پس...

ایران متعلق به تمام ایرانیان است و آنهایی که در این سوی آب ها و در جامعه آزاد حضور دارند در کنار ایرانیان عزیزی که در داخل مرز و دربند رژیم سرکش اسلامی هستند باید دوشادوش و به یک اندازه برای نجات ایران گام بردارند.

گاهی وقت ها تلخی و گزنده بودن لحن کلام٬ دال برنگرانی و بیم از سرنوشتی است که به فرد فرد مان ارتباط مستقیم دارد. بد نیست بدانیم گاهی یک سیلی به موقع٬ سودمندتر از یک دلداری دادن بی موقع است.

_________
نگاشته شده در تاریخ دهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی