۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

دکتر عبدالرضا سودبخش پزشکی که زیاد می دانست

دکتر عبدالرضا سودبخش متخصص بیماری های عفونی و کلید ارزشمند افشای اسراری که به سلاخ خانه کهریزک مربوط می شد، به تاریخ سه شنبه شب سی ام شهریور ماه در اطراف بلوار کشاورز به ضرب گلوله کشته شد.

هنگامی که خبر ترور دکتر سودبخش در رسانه ها اعلام شد، بسیاری افراد هنوز از موقعیت و وضعیت حساس وی بی خبر بودند. شادروان سودبخش عازم خارج از کشور بود و صدالبته عوامل وزارت اطلاعات از زمان دقیق سفر او آگاه و مطلع بودند.

مرگ دکتر سودبخش در زمانی اتفاق افتاد که ایشان در یک قدمی خروج از ایران بود. وی می توانست نسخه دوم دکتر آرش حجازی باشد و بسیاری جنایات را بازگو کند. این اصلن و ابدن به نفع رژیم اسلامی نبود.

از نگر ماموران امنیتی جمهوری اسلامی دکتر سودبخش هرچه زودتر می بایست حذف فیزیکی می شد. وی به عنوان یک پزشک، صرفن دانسته های علمی خود را برای نجات بیمارانش به کار گرفته بود اما خیلی بیش از آنچه به صلاح جمهوری اسلامی باشد از یکسری مسایل اطلاع داشت. مسایلی که ماورای دانش پزشکی او، در حکم اسرار نظام اسلامی بودند. نظام دیکتاتوری که در اوج بی آبرویی تنها به واسطه گلوله سربی، تهدید و تنبیه در حفظ حیثیت نداشته اش می کوشد.

بر اساس یک برنامه ریزی دقیق و غیر قابل تغییر، شب هنگام در تاریخ سی شهریور دکتر عبدالرضا سودبخش بر اثر اصابت گلوله از سوی دو موتور سوار ناشناس در دم به قتل رسید. ضاربان بلافاصله از صحنه گریخته و جمعیت حاضر در خیابان که ناظر پیکر بی جان و خونین زنده یاد سودبخش بودند در شوک عمیق و غیر قابل توصیفی فرو رفتند.

دکتر سودبخش پس از رامین پوراندر جانی پزشک وظیفه یی که دوران خدمت سربازی خود را در کهریزک سپری می کرد، دومین دکتری است که به جرم داشتن مشاهداتی پیرامون جنایات حکومت الله، ناجوانمردانه به قتل می رسد.

رامین پوراندرجانی نیز در اوج جوانی و زمانی که بیشترین امید را به آینده داشت، به طرز مرموزی کشته شد. عوامل جمهوری اسلامی ابتدا کوشیدند مرگ این پزشک جوان را خودکشی بنامند اما خانواده او با اظهار صریح اینکه فرزندشان کوچک ترین تمایلی به خودکشی نشان نمی داد، اتهام عوام فریبانه خودکشی فرزندشان را قوین تکذیب کردند.

از آنجایی که دکتر سودبخش متخصص بیماری های عفونی بود به دستور مقامات قضایی به ملاقات زندانیان سیاسی بسیار بدحال و مجروح بازداشتگاه کهریزک شتافته بود. بسیاری از آنان بر اثر شکنجه بدنی یا تجاوز جنسی دچار پارگی یا آسیب مجاری ادراری شده و در شرف جان دادن قرار داشتند. مقامات امنیتی رژیم، دکتر سودبخش را با تهدید وادار کردند تا علت مرگ این زندانیان سیاسی را مننژیت اعلام کند.

سی و یکم شهریور ماه بنا بود دکتر سودبخش از ایران خارج شود. احتمال بسیار بالایی می رفت که او رسمن و در حضور رسانه های قدرتمند جهانی دست به افشاگری بزند. چنین مطلبی می توانست برای جمهوری ولایی گران تمام شود بنابراین حکومت اسلامی در صدد برآمد پیش از آنکه کار از کار بگذرد خودش کار را تمام کند.

چیزی حدود بیست و چهار ساعت بعد، دکتر غلامرضا سرابی متخصص داخلی و قلب نیز در خیابان نارمک تهران بر اثر برخورد گلوله به پهلوی چپ خود به شدت زخمی شد. وی به بیمارستان انتقال داده شد اما به رغم تلاش پزشکان، دو روز بعد جان باخت.

ترور دومین پزشک تا حدودی توانست اذهان عمومی را به سمت و سوی مساله یی فراتر از شخص دکتر سودبخش معطوف سازد. ممکن است سوءقصد به جان دکتر سرابی به صورتی برنامه ریزی شده رخ داده باشد. نمی توان به قطعیت چنین فرضیه یی را بیان کرد اما به احتمال بالا دکتر سرابی نیز از سوی ایادی رژیم اسلامی به قتل رسید. وی به نوعی قربانی رندوم بود. صرفن بدین منظور که ذهن عموم مردم را به سمت ماجرایی دیگر منحرف کند. درحالیکه انگیزه این حوادث، به هیچ وجه قتل زنجیره یی پزشکان نیست. دست کم چنین سناریویی در حال حاضر کلید نخورده است. هرچه که بود مربوط به شخص دکتر سودبخش به عنوان شاهد و ناظر جنایات کهریزک بود. این دکتر سودبخش بود که پیکر نیمه جان هم میهنان مظلوم ما را که به خاطر شکنجه دچار آسیب شده بودند معاینه کرده بود نه دکتر سرابی.

دکتر سرابی یک پزشک عادی و دارای برنامه روتین زندگی خودش بود اما بر حسب خوی پست و پلید رژیم اسلامی، خون وی نیز باید ریخته می شد تا سرپوشی بر خون دکتر سودبخش باشد. این نیز به گونه یی شاید بتواند قتل زنجیره یی نام بگیرد اما زنجیره یی که حلقه نخستین آن برای جمهوری اسلامی مهم بود نه ادامه اش.

رژیمی همانند جمهوری اسلامی که بر اساس یک ایدئولوژی شکننده بنا نهاده شده و صرفن با اهرم زور و خشونت خود را سرپا نگاه داشته است، قطعن برای دوام و ادامه یافتنش چاره یی جز حذف دشمنان خود ندارد. برای جمهوری اسلامی حتا این تصور نیز ناممکن است که با مخالفان خود بر سر میز گفتگو بنشیند و یا اینکه بتواند در دادگاهی بی طرف، خود را از اتهامات وارده تبرئه نماید. در نتیجه هرکسی را که احتمال آن می رود اسنادی را به ضرر رژیم در دست داشته باشد بی درنگ محو و حذف می کند تا مبادا قدرت مطلقه اش در خطر قرار بگیرد.

حذف فیزیکی مخالفان، قانون سیستم های استبدادی و دیکتاتوری است و جمهوری ولایت فقیه به عنوان یکی از استبدادی ترین سیستم های جهان، هیچ چاره یی جز پیروی از این قانون کثیف ندارد.

____________

نگاشته شده در تاریخ هفتم مهر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

پیام پادشاه ایران به مناسبت آغاز سال تحصیلی 1390- 1389

با آغاز دوباره سال تحصیلی، دانش آموزان و دانشجویان، کوشش برای کسب علم و دانش را از سر گرفتند.

کودکان و نونهالانی که برای نخستین بار قدم به محیط های آموزشی می گذارند، در دل خود شوق و شعف بسیاری را حس می کنند اما در مواجهه با فضای شومی که بر مراکز تحصیلی حکم فرماست غم و نومیدی بر روح شان سیطره می یابد.

دگماتیزم مذهبی، خفقان و تلاش سیستم آموزشی برای جایگزین کردن فرهنگ بی مایه اعراب در ذهن کودکان و نوجوانان، همه و همه نشانه هایی از تاریک و بی روزنه بودن فضای علمی داخل کشور می باشند.

اصولن در یک نظام و ساختار مذهبی، علم آموزی هیچ گونه جایگاهی ندارد چرا که انسان ها هرچه آگاه تر شوند، بالطبع به پوچ بودن احکام کذایی دینی بیشتر پی می برند. در نتیجه رژیم منفور اسلامی سی و یک سال است که تبر در دست گرفته و در حال تخریب پیکره علم و دانش می باشد.

با این همه جوانان و نسل فردای ایران بیدارتر از آن هستند که تن به جهالت بسپارند و همین نوآموزان امروز، قهرمانان بی چون و چرای فردای ایران خواهند بود.

چونان هرسال، اراده ملوکانه شهریار سرافراز ایران رضا شاه دوم چنین بوده است تا به مناسبت فرا رسیدن ماه مهر و آغاز سال تحصیلی جدید، پیام شاهانه را به ملت ایران و خصوصن دانش آموزان، دانشجویان، فرهنگیان و اساتید عزیز ابلاغ فرمایند.

آن حضرت در متن این پیام شکوهمند، فضای پلیسی حاکم بر مراکز علمی داخل ایران را شدیدن مورد توبیخ قرار داده و پیروزی زودهنگام جوانان را در پرتو علم و دانش، حتمی و قطعی دانستند.

متن کامل پیام اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی را در ادامه خواهیم خواند:

اول مهرماه ۱۳۸۹

هم میهنان آزاده و سرافرازم

پس از پشت سرگذاشتن فراز و نشیب های بسیار در راه مبارزه با حکومت جهل و تاریکی امسال درحالی به پیشباز اول مهر می رویم که دانشگاهیان و فرهنگیانمان در بندند و دزدان و قاتلان جوانان مان آزاد.

ولی آنچه مرا به آینده خوش بین و امیدوار می ســازد، دیـدن دل های مشتاقِ آزادی نسل آینده ساز میهنم است که همچنان استوار و پا برجا برای افروخته نگاه داشتن شمع فردایی روشن پا به سنگر دیرینۀ آزادی خواهی می گذارند و در غیاب استادان دلسوز و هم رزمان اسیر در چنگال استبدادشان ترس را هرچه بیشتر بر دل های سیاه و مغزهای عاری از دانشِ دین فروشان میهن ستیز خواهند نشاند و حکومت جهل و خرافه که در طول سی و دو سال گذشته با کژاندیشی و اِعمال زور و خشونت قصد در سرکوب کردن هرگونه صدای مخالفی را داشت، یک بار دیگر بر خود خواهد لرزید و صدای لرزشش را جهانیان خواهند شنید.

نظامی که با حمله های شبانه به خوابگاه دانشجویان بی پناه و یورش های گاه و بی گاه به آنان قصد در نشان دادن صلابت و قدرت خود را داشت و چه حقیرانه این سودای خام را در سر می پروراند.

رژیم حاکم با شعارهایی همچون تحصیل رایگان و عدم تبعیض جنسیتی در جامعه سایۀ شوم خود را بر ایران گستراند و وقاحت را به آن جا رساند که با دیدی پس گرا و غیر انسانی مانع از ادامۀ تحصیل هم وطنان دگراندیش ما شد و به جای پـرداختن به نخبـه یابی و استعداد پروری، محور فعالیت های خود را بر پایۀ تفکیک جنسیتی و جداسازی دانشجویی بنا نهاد و فضای دانشگاه را با تاسیس انجمن های اسلامی و حراست تبدیل به فضای پلیسی نمود.

استادان و آموزگاران فرهیخته

در شرایط حساس کنونی که حکومت مذهبی فاشیستی تنها با جسد بی جان خود، آخرین روزهای حیات ننگینش را پشت سر می گذارد، شما آموزگاران و اساتید شریف ایران زمین هستید که بـا آموختن درس آزادی و آزادگی به جویندگان عـلم و انـدیشه، بابک ها را تربیت می کنید تا به کارزار ضحاکان ماردوش زمان روند و نام پلیدشان را برای همیشه از تاریخ سرزمین کورش پاک کنند.

در محضـر شما معلمان واساتیـد پاک طینت است که کودکـانمان هویت ایرانی خود را پیدا می کنند و درس شجاعت و مبارزه را برای ساختن فردایی آباد می آموزند.

در دورانی که حکومت جهل و تزویر قصد تحریف و از بین بردن تاریخ چند هزاره ای مان را دارد، بر شماست که بــا روشنگــری و صداقت گذشتـۀ حقیقی اجــدادی مان را برای آینده سازان کشور تصویر نمایید.

فرهنگیان و دانشجویان عزیزم

امروز در شرایطی که حاکمان نامشروع سرزمین مادری قصد شکستن قلم را دارند تا که فریاد حق خواهی و آزادی طلبی شما خاموش شود، شروع دوبارۀ فصل علم و دانش فرصتی فراهم خواهد آورد تا خواب باطل زورگویان و استعمارگران را حرام نمایید و با قدم گذاردن در مسیر صحیح آگاهی و مبارزه با فرهنگ دروغ و خرافه گرایی راه یاران دبستانی خود را ادامه دهید.

شکی ندارم که پیروزی بر سیاهی و جهل با همت و تلاش شما جوانان برومند، در پرتو نور دانش استادان و آموزگاران فرهیخته و میهن پرست ایران زمین محقق خواهد شد و آن روز دور نخواهد بود.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای شکوهمند اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی

______________________

نگاشته شده در تاریخ دوم مهر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

وزن تهدید جمهوری ولایت فقیه و قیمت میرحسین موسوی(نوشتار دوم)

همانطور که در نوشتار پیشین گفته شد، گمانه دوم چنین به نظر می رسد:

این اقدامات هماهنگ با شخص موسوی انجام شده اند تا بار دیگر این اصلاح طلب اسلامی را به عنوان یک نماد پوشالی برای نسل جوان مطرح نمایند.

حال اگر این گمانه یا نظریه را، در نقطه مقابل گمانه اول مورد توجه قرار دهیم می بینیم که میرحسین موسوی طی حمله یی که به دفترش شد، شهرت نسبی خود را بازیابی کرد. به نوعی این اقدام می توانست احیای آن اعتبار نصفه و نیمه یی باشد که موسوی در جریان اعتراضات مردمی کسب نموده بود.

وی با پنهان شدن در سیل خروشان مردم، رندانه خود را یکی از آنها، با آنها و کنار آنها جا زده بود. اگرچه وجهه مردمی و محبوبیت وی دیری نپایید و در متن بیانیه های مزورانه اش، خیلی زود وفاداری خود را به اصل نظام نشان داد. حالا حادثه یی نظیر تفتیش دفتر او می تواند بخش اندکی از آن محبوبیت ساختگی را به وی برگرداند. حتا همین نیز برای کسی چون میرحسین یک فرصت گرانبهاست.

البته شخص میرحسین نمی تواند در تعیین میزان محبوبیت و یا قدرت و نفوذ سیاسی خود تصمیم گیرنده باشد. وی در کنار سایر ایادی جمهوری اسلامی، صرفن یک مهره است که اجازه ندارد برای تعیین جایگاه خود شخصن نظری ارایه دهد.

در واقع این رژیم اسلامی است که اگر منافع اش ایجاب کنند دوباره تصویر شکسته بسته اصلاحات اسلامی را بازسازی می کند و چهره مخدوش آن را طوری رنگ آمیزی می کند که توجه ساده لوحان را به خود معطوف دارد. موسوی و امثال او در حقیقت سرمایه های جمهوری اسلامی برای بقا و پایداری قدرت منحوسش می باشند. تا کسانی مانند میرحسین موسوی در صحنه سیاست قرار دارند، نیروی مبارزه همواره در بیراهه سیر می کند. چه کسی بهتر از امثال موسوی می تواند برای جمهوری اسلامی زمان بخرد؟برای ایجاد سستی و کرختی و از میان بردن روح قیام در یک ملت، چه کسانی مناسب تر از اصلاح طلبان هستند؟

با این اوصاف رژیم اسلامی با دستگیر کردن احتمالی موسوی، وی را یک پله بالاتر برده و از شخصیتی که حدود بیست و چند سال پیش، منفور و مغضوب همگان بود، چهره یی محبوب و مقبول خواهد ساخت.

همانگونه که پیشتر گفته شد، جمهوری اسلامی بر موسوی حساب یک رهبر و مبارز واقعی را باز نکرده است. به عبارتی از نگر علی خامنه یی و ابواب جمعی اش، موسوی شخصیتی جدی به شمار نمی آید و بنابراین دلیلی وجود ندارد که رژیم ولی فقیه با دستگیر سازی موسوی و یا وارد آوردن فشار بر وی، موسوی را ناخواسته به یک مخالف محبوب تبدیل کند.

جمهوری اسلامی موسوی را یار غار و جزیی از بدنه خود می داند. به همان نشان که در اوج اعتراضات پس از انتخابات و زمانی که میرحسین موسوی در حداکثر جایگاه خود قرار داشت – که البته امروز از یک هزارم آن نیز بهره مند نیست – عناصر رژیم اسلامی اقدام به توقیف و دستگیری وی نکردند که اتفاقن آن زمان بهانه بیشتری به دست شان بود و اگر هم بحث بحث خطر بود، آن روزها خطر بیشتری را از سوی موسوی حس می کردند.

طبعن جمهوری اسلامی ریسک نمی کند و موسوی را به اوین نخواهد برد. خامنه یی می داند که موسوی یک منتقد ملایم و در عین حال برادری وفادار برای او و حکومت اسلامی اش است. سید علی جنایتکار کاملن واقف می باشد که موسوی هرگز به ارزش های متعفن جمهوری اسلامی پشت نمی کند و به همین علت هوای موقعیت اجتماعی و امنیت جانی وی را داشته و چون مردمک چشم خود از او مراقبت می کند.

حتا رژیم صد در صد دیکتاتوری چون جمهوری ولایی نیز هنگامی که تحت فشارهای همه جانبه رهبران جهانی قرار گرفته و از همه سو مورد تحریم، تحقیر، سرزنش و انتقاد قرار داشته باشد ناگزیر می شود سوپاپ اطمینانی هرچند جزیی، مقطعی و بی اعتبار برای خود دست و پا کند تا به خیال خام خود بتواند فشارهای درونی را تخلیه کرده و صرفن به تحمل بار فشارهای بیرونی بپردازد.

ساختاری به نام اصلاح طلبی در واقع همان سوپاپ اطمینان است. البته همانگونه که گفته شد رژیم های دیکتاتوری خود را بی نیاز از هر نوع سوپاپ اطمینان می دانند چرا که به قدرت مطلقه و توان سرکوبگری خود ایمان کامل دارند اما به لحاظ قدرت پوشش دهی خبری رسانه های جهانی و فشاری که از سوی مجامع بین المللی و همچنین دولت های جهان بر جمهوری اسلامی وارد می آید، حتا همین نظام دیکتاتور نیز ناچار است گهگاه منفذ کوچک و فریبنده یی را بگشاید تا از موج خروشان و غیر قابل کنترل معترضین داخلی جلوگیری کند.

بدیهی است که وقتی ساختاری چون اصلاح طلبی می تواند ضامن بقای رژیم و ترمز قیام نهایی این ملت باشد، وجود شخصی چون میرحسین موسوی نیز برای حکومت الله مفید و سودمند است. موسوی همان کسی بود که ملی ترین شعارهای هم وطنان ما را ساختار شکن و موهن نامید. موسوی همان بود که صرفن برای بازگرداندن نتیجه انتخابات به سود شخص خودش، حاضر شد چند گامی را با مردم همراه باشد و به مجرد آنکه دریافت وجود و نام وی صرفن بهانه یی برای فریادهای آزادی خواهانه مردم می باشد عقب رفت و سکوت مرگباری را اختیار کرد.
____________________

نگاشته شده در تاریخ سی و یکم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

وزن تهدید جمهوری ولایت فقیه و قیمت میرحسین موسوی(نوشتار یکم)

میرحسین موسوی در دو سال اخیر تقریبن جنجال برانگیز ظاهر شد. وی نقاب مرموز سکوت دو دهه پیشین خود را کنار زد و با چرخشی نسبی از افکار گذشته اش، در شمایل یک آزادی خواه و منتقد حکومتی ظاهر شد.

در مرحله ی حساس پس از انتصابات حکومتی، زمانی که مردم معترض به خیابان ها آمدند تا کلیت رژیم اسلامی را زیر سوال ببرند، نقش میرحسین موسوی به عنوان نامزد انتخاباتی می توانست بارز و پر رنگ باشد.

میرحسین در این مرحله خطیر نیز فرصت سوزی کرد و جای حرکتی ارزنده و سودمند، دست به عصا جلو آمد و به صادر کردن مشتی بیانیه مبهم و ناکارآمد اکتفا کرد که در متن آنها دقیقن مشخص نبود وی جانب جمهوری خامنه یی را می گیرد یا اعتراضات مردمی را.

مرحله آخر نقش میرحسین موسوی همان زمان بود که می بایست در مورد برگزاری سالگرد بیست و دوم خرداد پیشنهادی ارایه می کرد که در این مرحله حیاتی نیز موسوی مردم را تنها گذاشت. او بار دیگر با پناه بردن به آرمان های مرادش خمینی گجستگ، جای دعوت مردم به شرکت در این همایش، از آنان خواست تا در خانه ها بمانند و یک وقت با حضور خود خواب ولی فقیه را آشفته نسازند.

موسوی گذشته از نقاب آزادیخواهانه این چند سال اخیر، همواره و خصوصن در دهه شصت به عنوان چهره یی تندرو، خشن و ضد مردمی شناخته می شده است. عملکرد وی به عنوان نخست وزیر خمینی، تقریبن سیاه بود. رنگ عوض کردن و تغییر ماهیت دادن موسوی بیش از آنکه تعجب آور باشد پرسش انگیز است. میرحسین حتا امروز و به رغم تغییر عقیده ظاهری اش، همچنان در یک جاده مستقیم حرکت نکرده و اهداف و انگیزه هایش را به روشنی بیان نمی کند.

حال چه عاملی سبب می شود تا پس از خاتمه یافتن آن جریانات و زمانی که موسوی دیگر از آن محبوبیت حباب گونه و مقطعی نیز برخوردار نبوده و بی کفایتی خود را در سکان داری جنبش سبز به وضوح اثبات کرده است، مورد تهدید قرار بگیرد؟

چه علتی دارد که دفتر وی اکنون مورد حمله واقع شود؟ حالایی که دیگر پرونده موسوی تقریبن بسته شده است. آیا این اقدام از سوی عمال جمهوری اسلامی، عاقبت به سود موسوی تمام خواهد شد یا به زیان وی؟

و بالاخره اینکه آیا عوامل جمهوری اسلامی و شخص خامنه یی، در راستای شهرت و سود موسوی عمل می کنند و یا نابودی و زیان وی را خواستار اند؟

در اینجا دو گمانه مطرح می شوند. به لحاظ ظرافت و شاید کمی پیچیده بودن موضوع، نمی شود یکباره و بی مقدمه حکم قاطعانه و محکمی را صادر کرد.

در تاریخ بیست و چهارم شهریور ماه، دفتر میرحسین موسوی نامزد انتصاباتی رژیم اسلامی، از سوی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، مورد حمله قرار گرفت و ماموران حکومتی، ضمن تفتیش دفتر او، تعدادی لوازم از جمله کامپیوتر دفتر را ضبط کردند.

می توان دو گمانه را مطرح کرد:

یکم: موسوی اکنون از محبوبیت گذشته اش در نزد طرفداران خود بهره مند نیست و در نتیجه رژیم اسلامی کسب فرصت کرده تا مقدمات دستگیری او را فراهم کند.

دوم: این اقدامات هماهنگ با شخص موسوی انجام شده اند تا بار دیگر این اصلاح طلب اسلامی را به عنوان یک نماد پوشالی برای نسل جوان مطرح نمایند.

هرچند این قلم با گمانه دوم سازگارتر بوده و آن را به واقعیت بسیار نزدیک تر می پندارد اما جا دارد هر دو فرضیه باز شده و مورد بحث قرار گیرند.

اگر فرض نخست را بپذیریم بدین معناست که رژیم اسلامی در اثنای جریانات پس از انتخابات، موسوی را رهبر و لیدری جدی می پنداشت. منطقن مخالف خطرناک یک حکومت توتالیتر نمی تواند دست پرورده خود همان سیستم باشد. عملکرد موسوی در طی سال های نخست وزیری اش نشان داد در هنگامی که وی بر سر قدرت باشد، خواهان چیزی فراتر از خواست های ولی فقیه نیست.

موسوی در جریان انتخابات مایل بود سکوی قدرت را به دست بگیرد که البته بنا به مصلحت علی خامنه یی نتایج انتخابات برگشت و به سود احمدی نژاد تمام شد. این میان موسوی سرمایه یی را که در این راه هزینه کرده بود، به نوعی برباد رفته می دید. پس طبیعی بود که شمشیر به دست گرفته و پشت سر مردم – دقیقن پشت سر و نه در صف اول – راه بیافتد تا بلکه بتواند منصب از دست رفته ریاست جمهوری رژیم دیکتاتوری اسلامی را باز پس بگیرد.

اساسن میرحسین موسوی در جایگاه خود تفاوتی با احمدی نژاد نداشت. هر دوی این افراد در بدنه جمهوری اسلامی قرار داشتند، بد سابقه بودند و برای کسب یک منصب تلاش می کردند. تنها تفاوت مرد دیوانه یی چون احمدی نژاد با موسوی درین بود که احمدی نژاد توانست با نیرنگ یا خدعه و هرچه نامش را بگذاریم، پیروز این معرکه باشد اما موسوی خیر.

از هر لحاظ که بخواهیم ماجرا را نگاه کنیم رژیم اسلامی نمی توانست موسوی را یک رهبر و خط مشی دهنده جدی بپندارد که بخواهد از دستگیری وی واهمه یی از خود نشان بدهد.

نیازی به یادآوری نیست که عباس امیرانتظام و حسینعلی منتظری هر دو در زمان خود و نسبت به موسوی از محبوبیت و وجهه بیشتری بهره مند بودند که هر دو نفرشان به نوعی زندانی شدند و کاری نیز از دست هواداران شان برنیامد.

اتفاقن برعکس اگر جمهوری اسلامی از قدرت نفوذ میرحسین هراس داشت و او را به طور جدی یک مخالف و دشمن تصور می کرد در همان بحبوحه تظاهرات خیابانی مردم، موسوی را دستگیر می کرد تا منشا اصلی دردسر را به حبس و بند بکشاند. برای رژیمی که در یک روز، پنج نفر انسان بیگناه را به چوبه دار می کشاند و بعد با افتخار عمل خود را تایید می کند، دستگیر کردن موسوی اصلن کار سختی نبود.

ادامه دارد

___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و نهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

ریشه را نشانه بگیریم – پیرامون قرآن سوزی و حواشی مربوطه

ماجرای بحث برانگیزی که توسط تری جونز کشیش کلیسای فلوریدای امریکا طرح شد، سرانجام پس از بالا و پایین های فراوان در روز موعود یعنی یازدهم سپتامبر دو هزار و ده– مقارن با نهمین سالگرد فاجعه تروریستی انفجار برج های دوقلو و ساختمان پنتاگون امریکا – توانست برگزار شود که در طی آن چند جلد قرآن به آتش کشیده شدند.

یازدهم سپتامبر، واقعه یی بود که نه تنها پخش اخبار مبتنی بر آن دنیا را لرزانید که پیامدهایش نیز بسیاری از معادلات جهانی را تحت تاثیر قرار دادند. این حادثه علاوه بر دردناک و تاسف بار بودنش، پیام شومی را به سرتاسر جهان مخابره کرد و آن نیز توحش اسلامی بود.

تروریزم در کالبد و زوایای دین اسلام نهادینه شده است. اسلام ماهیتن و برای بقای خود همانند سایر ادیان و باورهای سنتی، نیازمند قتل و جنایت می باشد. به طور کلی هر دین، مسلک و مذهبی که برای اثبات خود توجیه عقلانی و منطقی نداشته باشد، هیچ چاره یی جز تنبیه کردن و به وحشت انداختن مخالفین خود ندارد وگرنه محکوم به زوال است.

محافظه کاران مذهب گرا و یا پاره یی از اصلاح طلبان حکومتی و منتقدین ملایم رژیم اسلامی، سعی در افزودن ابعادی توهم گونه و مالیخولیایی به واقعه یازدهم سپتامبر داشته و حتا در کمال حماقت، گهگاه دست خود امریکا را در وقوع این حادثه دخیل می دانند. اما می بایست به صراحت گفت که یازده سپتامبر بر خلاف نظر کلیه این متوهمین خیال باف، بر اساس آیات قرآن و مبتنی بر آموزه های دین اسلام رقم خورد.

این خود اسلام است که به صراحت می گوید جهاد از پایه یی ترین قوانین آن می باشد. در متن قرآن جهاد با کفار به کرات، در چندین بخش و با جملاتی واضح، صریح و بی پرده شرح داده شده است.

برای افرادی که پیرو حقیقی و بی تعارف دین اسلام می باشند نبرد خون آلود با غیر مسلمان یک وظیفه بلاانکار است. مسلمان واقعی بر اساس متن صریح قرآن موظف است که در مواقع لزوم به جنگ کفار و معاندین مکتب خویش – بنا به تعبیری که خود اسلام از معاندین ارایه می دهد – رفته و از کشتن هیچ یک دریغ نورزد.

آنان که به احکام اسلام توجه و علاقه بیشتری نشان می دهند عمومن هفته یا روزی یکبار غسل شهادت به جا می آورند. این چه معنایی دارد جز آنکه بگویند در هر حالت آماده اند تا خون مخالفان اسلام را بر زمین بریزند.

فاجعه یازدهم سپتامبر یک اشاره بسیار ساده از قدرت وحشیانه مکتب اسلام بود. چرا می گوییم یک اشاره ساده بدین خاطر که اگر بنا باشد اسلام در ابعاد واقعی اش به مرحله اجرا گذاشته شود حتا یک نفر غیر مسلمان و حتا منتقد اسلام نمی تواند زنده بماند. کلیه افرادی که ابهاماتی را پیرامون این دین کذایی مطرح می کنند از نگر اسلام محارب بوده و مستحق مرگ – بدون محاکمه و حق دفاع از خود- می باشند.

اساسن این مکتب منفور به هیچ نوع سازش و مروتی باورمند نیست. اسلام علاوه بر آنکه مخالفین خود را دشمن و مخرب تلقی کرده و بلادرنگ حکم مرگ شان را صادر و اجرا می کند بلکه برای قاتلین نیز احترام ویژه یی قایل است. لقب شنیعی به نام شهید که به وفور در متون اسلامی تکرار می شود دلالت بر فردی دارد که به قصد حذف فیزیکی مخالفین اسلام، وارد میدان شده اما مغبون و بی نتیجه به گور واصل شده باشد. بر اساس تعاریف مضحکی که در وصف شهدای اسلامی عرضه می شوند این اشخاص خواهند توانست با هفتاد حوریه بهشتی هم آغوش شوند و از قصرهای آنچنانی بهشتی استفاده همیشگی داشته باشند!

مکتب اسلام با هر نوع فرصت بخشیدن به دشمنان و مخالفین خود نیز بیگانه است. این ایدئولوژی اصولن با هرگونه حرکت انسان مدارانه و دموکراتیک، به صورت فطری و ریشه یی سر جنگ دارد.

اسلام همان دینی است که معتقد به زدن ضربه از پشت سر است. دینی که با رادمردی و شرافت هیچ نسبتی ندارد و همه این مشخصات عین به عین در یازدهم سپتامبر نمود یافتند.

یک مسلمان به نام محمد کنترل هواپیمای اول را بر عهده داشت. به طور یکباره و بی خبر حمله کرد. مرگ را به جان خرید تا بلکه آن حوریان آنچنانی نصیبش شوند. در اجرای عمل خود به قساوت مندانه ترین شکل رفتار کرد و به ساختمان هایی حمله برد که مراکز تجاری و مملو از جمعیت بودند تا بتواند کفار و معاندین بیشتری را به قتل رسانده و ثواب الاهی!! بیشتری کسب نماید.

حال باید دید واکنش آقای تری جونز پس از گذشت نه سال از آن رخداد تلخ چه اندازه معقولانه بوده است؟ یا بهتر است بگوییم سوزاندن قرآن که یک کتاب و در واقع مشتی کاغذ می باشد چه فایده و حاصلی خواهد داشت؟

سوزانیدن یک کتاب، البته حرکتی نمادین است که می تواند پیامی را فارغ از هر نوع خشونت و بدون وارد آوردن خسارات جانی، مالی و آبرویی برای سایرین، به هرکجای جهان برساند. اصولن حرکت های نمادین در نوع خود پسندیده و مطلوب می باشند اما همواره و به طور کامل راهگشا و کمک کننده نیستند.

بارها این حرف گفته شده و بنابراین نیازی به شرح و بسط دادن مطلب نیست تنها باید این گفته شود که آتش زدن یک کتاب به تنهایی چیزی را تغییر نخواهد داد. این ریشه و بن مایه ایدئولوژی اسلامی است که می بایست هدف قرار داده شود.

به صرف آتش زدن و پاره کردن قرآن، مفاهیم آن و تاثیرات شومی که تفکر تروریستی نهفته در کتاب مسلمانان، بر نسل جوان و گمراه اسلام زاده خواهد گذاشت دگرگون نمی شوند. در سرتاسر جهان شاید بیش از یک میلیون جلد قرآن وجود داشته باشد که هیچگاه این امکان وجود ندارد کسی بتواند یک یک اینها را پاره کرده و در آتش بسوزاند. ضمن اینکه چنین راهی نه مقرون به صرفه است و نه عاقلانه.

نشانه گرفتن تفکر اسلامی و سوزاندن این جهل مرکب، تنها راه چاره است. راهی که سرانجام به محو کامل تروریزم اسلامی – خطرناک ترین نوع تروریزم در جهان – می انجامد.

مسلمانان سنتی و به خصوص نسل جدید مسلمانان می بایست دریابند مفاهیم نهفته در قرآن چیست و چه مسیری را پیش روی آنان خواهد گذاشت. حکومت مبتنی بر اسلام و قرآن، خواهان مرگ و نابودی هر مسلمانی برای ابقای خودش می باشد. به راستی آیات قتال مفهومی بیش از این دربر ندارند.

یک مسلمان فقط کافی است بداند ولی امر مسلمانان، خون وی را برای تحکیم و تثبیت قدرت خود نیاز دارد و همچنین درک کند که آن حوریان و قصرهای بهشتی که بناست در ازای قتل و آدمکشی به وی اهدا شوند، وعده سر خرمنی بیشتر نیستند. آن زمان نیازی نیست که یک کشیش غیر مسلمان بر کتاب مقدس او آتش بیافروزد بلکه خود این فرد مسلمان به راحتی همین کار را خواهد کرد.
_________________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و پنجم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

خجسته باد زادروز با سعادت والاحضرت شاهدخت ایمان پهلوی









رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیب زَنَخدان شاهدی نگزید

بیست و یکم شهریور، این عید سعید بار دیگر از راه می رسد. چه عیدی که هوای مست کننده اش، هوس هزار جام شراب ناب را به دل های مان انداخته است. چه ولادت خرمی که آمدنش برابر با رسیدن بهاری ست مکرر...

در آستانه عید سعید و خجسته بیست و یکم شهریور، زادروز با سعادت والاحضرت دردانه، مهتاب دل افروز، شاهدخت ایمان پهلوی قرار داریم. روزی که محبوبه یی چونان والاحضرت ایمان، قدم لطف بر سر آفاق نهاده باشند، با هیچ کلمه یی وصف شدنی نیست.

والاحضرت شاهدخت ایمان پهلوی، به تاریخ مبارک بیست و یکم شهریور 1372 خورشیدی( برابر با دو هزار و پانصد و پنجاه و دو شاهنشاهی) به سان گلی شکوفنده و عطرآگین، ناز و خرامان، دلارایی آغاز کردند تا باغ و بوستان پهلوی را به لطف وجود خویش مزین کنند.

ایشان دومین فرزند پادشاه بزرگ ایران، ذات اقدس ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی و والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی هستند. شاهدخت ایمان، حدود یکسال پس از میلاد خجسته خواهر بزرگ تر شان والاحضرت نور، دیدگان مبارک شان را بر این جهان خاکی گشودند و امروز حضورشان مایه افتخار و مباهات ایرانیان است.

هفده سال پیش، در چنین روزی، دلبری زاده شد که نام عزیزش رمز حیات بشریت است چرا که پسوند نام این گل تازه شکفته، واژه افتخار آفرینی چون پهلوی است و این نام والا، بی تردید منجی و رهایی بخش ایران خواهد بود.

شاهدخت ایمان پهلوی اکنون مشغول تحصیل در مقطع دبیرستان می باشند. ایشان اگرچه در دیار غربت، چشمان نازنین شان را بر جهان گشوده اند اما بارها و بارها بیشتر از بسیار ایرانیانی که در هوای وطن نفس می کشند، این گل بهاری و زیبا به ایران شان عشق می ورزند. پرنسس ایمان به راستی میهن شان را باور دارند و با تمام یاخته های تن شان، نسیم دل انگیز وطن را حس می کنند.

همان ایرانی که پدر بزرگ و جد گرانقدر ایشان، عمری را برای سربلندی و آبادی اش همت گماردند. افسوس که دست پلید ملایان دزد و دون پایه، بر ثمرات کوشش های ملوکانه اجداد ایشان چیره شد و عزم را جزم کرد تا هرچه آباد شده بود ویران سازد و از ایران بیغوله یی در خور افکار و آمال خود بسازد.

پرنسس ایمان پهلوی در همین اوان نوجوانی، درک والایی متناسب با عظمت و کمال خدادادی خاندان جلیل القدرشان دارند. معظم لها آگاه هستند این شب تاریک که بر آسمان میهن شان مستولی شده است چندان پایدار و مانا نخواهد بود و بر اساس قانون طبیعت، سرنگونی دیکتاتوری اسلامی قریب الوقوع می باشد.

حضور این خاندان شکوهمند و آن صاحبان فره ایزدی در سرزمین غربت، برای ما شرم آور و غم افزاست اما بر حسب وضعیت تاسف بار و دردناک کنونی ایران مان، ناگزیر از پذیرش آن می باشیم. این درد را زبان شرح و توصیف نیست و جز به بازگشت یار و طلوع خورشید وجود یکایک این وارثان شکوه ایزدی، درد دل های شکسته ما مداوا نخواهد شد.

در آستانه ی زادروز باسعادت والاحضرت شاهدخت ایمان پهلوی، نخست به پیشگاه ملوکانه شاه شاهان، اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، مراتب چاکری و شادباش صمیمانه خود را عرضه می داریم. آنگاه به حضور مبارک مادر معنوی ملت ایران، علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی ولادت با سعادت نوه نازنین شان را تبریک بی پایان عرض نموده و سپس به محضر گرانقدر بانوی اول ایران، والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی تهنیت و فرخنده باد عرضه می نماییم. همچنین به خدمت والاحضرتان شاهدخت نور و فرح دوم پهلوی، فرا رسیدن زادروز با سعادت خواهر گرانقدرشان را عرض تبریک داریم. در آخر و با قلبی آکنده از عشق، بیست و یکم شهریور ماه، هفدهمین سالروز میلاد خجسته والاحضرت ایمان پهلوی را به حضور خود ایشان شادباش و مبارکباد عرض می کنیم.

امید که وجود عزیز والاحضرت شاهدخت ایمان پهلوی در سایه ذات اقدس همایونی پدر تاجدارشان رضا شاه دوم، صد سال پاینده و برقرار بماند.

این عید شکوهمند بر یکایک آریاییان راستین خجسته باد.

_______________

نگاشته شده در تاریخ بیستم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

هفده شهریور از توهم تا توهم

هفده شهریور از جمله آن کربلاهای مخصوصی است که رژیم اسلامی آن را رنگ و لعاب زده تا به عنوان سندی برای مظلومیت خود، هر ساله در بوق و کرنا کند.

اینکه عده معدودی در خلال این روز نه چندان تاریخی کشته شدند، قطعن برای سران حاکمیت اسلامی مطلب شایان اهمیتی نیست. بلکه صرفن بازدهی تبلیغاتی آن چند تن انسان گمنام است که برای جمهوری اسلامی کاربرد دارد.

در مورد کل ماجرای هفده شهریور می بایست به دو موضوع مهم توجه کنیم:

نخست: محرک و ایجاد کننده این حادثه روح الله خمینی گجستگ نبوده است.

دوم: تعداد قربانیان بسیار کمتر از آن چیزی بوده که امروز اعلام می شود.

در مورد نخستین، آفریننده و طراح این حادثه مضحک، یکی از آخوندهای نسبتن مشهور آن زمان به نام یحیا نوری بوده است. بر خلاف تصور برخی ساده اندیشان، خمینی فقط بر روی رخداد هفده شهریور و وقایع پس از آن موج سواری کرده و کوچک ترین نقشی در به خیابان کشاندن آن ارازل و اوباش نداشته است.

یحیا نوری فرزند حاج شیخ اسماعیل و متولد بلده نور بود. وی سپستر به حوزه علمیه نجف رفت تا با فقاهت آشنایی یابد و البته امروزه از وی به عنوان مرجع تقلید یاد می شود! نوری که در نزدیکی میدان ژاله زندگی می کرد، از روز پیش با گروهی از ولگردها و اوباش آن منطقه هماهنگی لازم را به عمل آورد تا روز هفدهم شهریور، در این میدان تجمع کرده و به اصطلاح یک نماز هم پشت سر این آخوند خود شیفته به جا بیاورند.

بر اساس خبری که روز پیش اعلام شده بود، از ساعت شش صبح روز هفده شهریور، در میدان ژاله و خیابان های اطرافش حکومت نظامی برقرار بود. اگرچه از میان افراد حاضر در میدان ژاله بیشترشان از وجود حکومت نظامی بی اطلاع بودند.

هنگامی که سربازان دلیر ارتش شاهنشاهی در صحنه حاضر شدند، با لحنی دوستانه و بی هیچ رنگ و بوی خشونتی از متجاسرین درخواست کردند که صحنه را ترک کنند. عده بسیاری متفرق شدند اما تعداد کمی هنوز ایستاده و با حالتی لجبازانه مایل نبودند دستور سربازان را اطاعت کنند.

حتا عده یی از جمعیت به سمت سربازان یورش بردند و در نتیجه فرمانده ناگزیر شد به سربازان خود دستور آتش بدهد.

یحیا نوری به عنوان آتش افروز واقعی این ماجرا، جان سالم به در برده و حتا خراشی بر بدنش نیافتاد اما عده ی محدودی کشته یا زخمی شدند و بدین سان دفتر این روز بسته شد.

خمینی با چند روز تاخیر پیام پر سوز و گدازی فرستاد و در متن پیام چندش آور خود کشته شدگان این حادثه را شهید نامیده و آنها را هم ردیف با امام حسین و یارانش قرار داد. او عینن از اصطلاح "مکرر عاشورا" در متن پیام خود استفاده کرد.

صحبت اینجاست که خمینی پست فطرت در رقم خوردن این حادثه هیچ نقشی نداشت. باعث و مسبب ریخته شدن خون آن چند تعداد مهاجم، در درجه اول خود آن افراد و بعد از آن آخوند یحیا نوری بود که ترتیب یک گردهمایی غیر قانونی را داده و عده یی را به مسلخ فرستاده بود. نوری در همان محله زندگی می کرد و به قولی از قدیمی های محله بود. پس برای وی چندان کار دشواری نبود که عده یی از شرورها، زورگیران و اوباش محله را برای شرکت در یک جنجال خیابانی گسیل بدارد.

بدیهی است که اگر شخص خمینی فرمان حضور همگانی مردم را در فلان خیابان یا میدان صادر می کرد، تحت آن شرایط و با وجود حکومت نظامی، بعید بود کسی تره یی برای حرف آن پیرمرد ناتوان خرد کند.

ملا یحیا نوری جنس آن مردم را می شناخت و به میزان گستاخی و شرارت شان واقف و آگاه بود بنابراین سعی کرد تا با ترتیب دادن چنین ماجرایی هم برای خودش کسب شهرت کرده و هم کینه و بغض خود را نسبت به سلطنت شکوهمند پهلوی هرچه بیشتر ابراز کند.

مطلب دومی که جا دارد بدان اشاره شود آمار و ارقام خیالی و ساختگی ارایه شده از سوی رژیم ولایی در مورد تعداد قربانیان است. صحبت فقط کم بودن تعداد کشته ها نیست که به معنی واقعی کلمه اگر تعداد بیشتری هم کشته می شدند جای اندکی تاسف نبود.

هنگامی که تجمعی غیر قانونی و به دستور یک رذل تمام عیار که نام خود را آخوند و مجتهد گذاشته باشد برگزار شود و شرکت کنندگان آن جای واکنشی مسالمت جویانه به فرمان محترمانه ماموران ارتشی، به سمت آنان حمله کنند، آیا یک فرمانده برای نجات جان سربازان خود که مسوول آنهاست راهی جز آتش گشودن به روی یک مشت اوباش بی سر و پا سراغ دارد؟

اتفاقن بر خلاف نظر پاره یی از احساس گرایان نابخرد، آن تعدادی که کشته شدند مستحق مرگ بودند. اگر به فردی دوستانه تذکر داده شود که یک سم مهلک را ننوشد اما او مصرانه بخواهد قوطی سم را باز کرده و محتویات آن را به گلوی خود بریزد، چنین کسی به واقع باید بمیرد چرا که این انتخاب شخص اوست و انتخاب هر انسانی در نوع خود محترم است و حتا اگر محترم هم نباشد دیگران نمی توانند تغییری در انتخاب آن شخص ایجاد کنند.

آمار رسمی کشتگان میدان ژاله که از سوی بنیاد شهید اعلام شده شصت و چهار نفر است. پاره یی آن را کمتر نیز می دانند.

قدر مسلم بنیاد شارلاتانی مانند بنیاد شهید هیچگاه آمار مربوطه را کمتر از آنچه هست ثبت و ضبط نمی کند اما این امکان قوین وجود دارد که در همین رقم ناچیز نیز مبالغه شده باشد.

به هر روی چه در هفده شهریور 1357 هزار نفر کشته شده باشند – که هرگز چنین نبوده – و چه عدد قربانیان از یکی دو نفر تجاوز نکند، این روز نمی تواند کمترین سندی برای اثبات حقانیت رژیم از ریشه فاسد ملایان باشد.

انگیزه ی شرکت کنندگان تجمع میدان ژاله، هرچه که بود باطل و بی ارزش بود زیرا امروز وارث خون به هرز رفته آنان، جمهوری قاتل پرور ولی فقیه است. انگیزه و خون آنان قیمتی نداشت چرا که سال هاست خون شان بیرقی در دست های نجس سران رژیم اسلامی می باشد و با همین بیرق آلوده، افکار منحوس شان را ترویج و تبلیغ می کنند.

________

نگاشته شده در تاریخ شانزدهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

ساعت انتخاب کتابی تاریخ ساز به قلم پادشاه ایران

ساعت انتخاب که حاصل گفتگوی بسیار طولانی میشل تُبمن سردبیر نشریه "لومیبور د موند" با شاهنشاه ایران می باشد، در سال 2009 و در سطح جهانی منتشر گردید. ساعت انتخاب یک کتاب دویست و پنجاه و چهار صفحه یی و به واقع سومین اثری است که تاکنون از سوی شهریار پرفروغ ایران، ذات شاهانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی منتشر می شود.

معظم له بار دیگر و با تدوین و نگارش این کتاب، جلوه بارزی از نگاه حقیقت بین و بی آلایش شان را نسبت به رخدادها آشکار کرده و شرایط کنونی را عینن همانگونه که هست ارزیابی فرموده اند.

حقیر بنا ندارم در پیشگاه این کتاب شکوهمند، نظر و یا دیدگاهی را ارایه کنم که هرآنچه گفتنی است در اثر پرجلالت آن حضرت بیان شده و چون منی در این میانه کسی نیستم که حرفی برای گفتن داشته باشم.

صرفن با نگاهی بسیار اجمالی و در اندازه ی اشاره یی مختصر به پاره یی از فصول و قسمت های برجسته تر ساعت انتخاب، می کوشم تا ضمن آشنایی هرچه بیشتر دوستان با محتوای فاخر این اثر بی بدیل، افکار و اهداف ملوکانه به عنوان سرمشقی برای دستیابی به آزادی، بهتر شناخته شوند.

در فصل آغازین کتاب، حدوث انقلاب شوم اسلامی و سلسله وقایع پس از آن مورد بحث قرار می گیرند. ایشان قدرت مافوق سرکوبگر خمینی و یارانش را برای تثبیت موقعیت و تضمین قدرت شان، نخستین دلیل پایداری چند ده ساله حکومت اسلامی بر می شمرند.

ایشان در این باره می فرمایند: " هنوز از بازگشت خمینی به ایران در اول فوریه 1979 چیزی نگذشته بود که او سرکوبی ترسناک و بی رحمانه را، نه فقط علیه مخالفانش، علیه نیروهای سکولار چپ و ملی گرایی که وی را به قدرت رسانده بودند، آغاز کرد".

به واقع آنچه که یکایک افراد آگاه و مطلع – چه در کسوت سیاستمدار و چه در شمایل روشنفکر، نویسنده و روزنامه نگار – شاخص ترین دلیل دوام یابی قدرت نحس رژیم اسلامی معرفی می کنند خشونت گری و شقاوت بی حد و حساب سرشته شده در طبیعت نظام می باشد. کاملن بدیهی و واضح است که اگر جمهوری اسلامی روزی به هر عنوان، حربه خشونت گری اش را از دست بدهد پایه های قدرتش در چشم برهم زدنی فرو خواهند ریخت چرا که از کوچک ترین پایگاه مردمی یی برخوردار نیست.

رضا شاه دوم در پاسخ به پرسش ظریف تبمن در ارتباط با ارزش ها و الگوهای غربی، پاسخ بسیار زیبایی دادند. شاید بتوان گفت این جمله، پاسخ بسیاری از آن افرادی است که رعایت حقوق انسانی شهروندان و احترام به آزادی را، در کمال بی خردی دستاورد غرب نامیده و تاسی به چنین ارزش های والایی را مصداق غرب زدگی می پندارند.

ایشان فرمودند: " آیا می دانید که بسیاری از این ارزش های غربی دو هزار و پانصد سال پیش در دوران پادشاهی کوروش کبیر در ایران زاده شدند؟ کوروش همان پادشاهی است که سخنانش درباره آزادی بیان و مذهب نخستین اعلامیه جهانی حقوق بشر شناخته شده است؟ بسیاری از اندیشه هایی که در حوزه سیاست یا فلسفه، در ساختن آنچه امروز غرب شناخته می شود نقش داشته اند، ریشه در شرق دارند".

در جایی پرسشی مضحک و البته بی شرمانه از سوی میشل تبمن طرح شد. او در خلال پرسش بی ادبانه خود به نام اهورایی شاهنشاه فقید ایران محمد رضا شاه، واژگان زشت و زننده یی نسبت داد. ذات اقدس شاهانه با صراحت و اطمینان خاطر در پاسخ به وی گفتند: " در مورد پدرم سخنان وحشتناکی گفته شده است. گفته شده که او بی رحم بود و از مشاهده صحنه های شکنجه لذت می برد. اینها دروغ هایی بی شرمانه است. پدر من بسیاری از مخالفان سیاسی خود را از جمله کسانی را که در 1965 قصد جانش را کرده بودند، مشمول عفو ساخت. برخی از این مخالفان حتا به مسوولیت های عالی دست یافتند. بر خلاف بسیاری از تبلیغات، پدر من تا حد ممکن کوشید از اعدام ها جلوگیری کند".

آقای تبمن همچنین پیرامون جشن های شکوهمند دو هزار و پانصد ساله نیز سوالی پرسید. هرچند پرسش وی از جنس همان خزعبلاتی بود که گهگاه از سوی مارکسیست ها و اسلامی ها بیان می شوند. مارکسیست ها و توده یی های گشاده دهن، از هزینه و مخارج آن ناله سر داده و سگ های حزب اللهی و ولایتمدار نیز عمدتن همین انتقاد مضحک توده یی ها را با عبارات و واژگان مخصوص به خود طرح می کنند و البته اینان در عین حال گله مند هستند که چرا بایستی آن زمان، شکوه دو هزار و پانصد ساله ایران ستایش می شد جای آنکه به برق شمشیر هزار و چهارصد ساله اعراب افتخار شود.

میشل تبمن نیز با اشاره به آن جشن ها، از پیشگاه ایشان پرسید که آیا جشن های دو هزار و پانصد ساله را می توان نوعی خود بزرگ بینی دانست. رضا شاه دوم نیز در جواب سوال وی به جمله یی بسنده کردند که جای هیچ حرف دیگری برای این پرسشگر نادان باقی نگذاشت.

ایشان فرمودند: " بزرگداشت دو هزار و پانصد سال پادشاهی خود بزرگ بینی نیست. فرانسه دویستمین سالگرد انقلاب خود را در 1989 و ایالات متحده امریکا نیز دویست سال استقلال خود را در 1976 جشن گرفتند".

البته وجود ملوکانه در ادامه فرمایش شان، سفارش پذیرایی این مراسم از رستوران ماکسیم فرانسه را یک مورد انتقادی برشمرده و خاطر نشان کردند که اگر مسوول برگزاری، خود حضرتش می بودند سفارش چنین خدماتی را به شرکت های ایرانی واگذار می کردند.

مطرح شدن بحث میزان دارایی و ثروت اعلاحضرت و سایر اعضای خاندان جلیل سلطنت، موضوعی بود که حتمن جا داشت در متن این گفتگوی طولانی مطرح شود. هنگامی که تبمن از حضور ایشان سوال کرد که آیا دارایی ایشان چه قدر است ایشان با پاسخ شفاف و صریح شان، به کلیه ابهامات نا به جایی که در این مورد وجود داشت خاتمه بخشیدند.

واضح و روشن است پیش از آنکه اعلاحضرت واقعیت ها را پیرامون میزان دارایی اندک شان بگویند - که پیش از این گفتگو نیز بارها فرموده و به تناوب واقعیت ها را گوشزد کرده اند – عاقلان می دانسته و می دانند این خاندان بزرگ، ابهت و منزلت شان را از پرتو اموال و دارایی کسب نمی کنند که بر خلاف تصور عموم جای تمول مادی، شکوه و فره ایزدی شان است که نام آنان را برجسته می کند و همین فره و شکوه است که چون تیری بر قلب حسد ورزان نگون بخت فرو می رود.

اعلاحضرت رضا شاه دوم پس از آنکه تاکید کردند وضعیت شخصی شان نمی تواند به هیچکس مربوط باشد در ادامه گفتند: " من به زحمت امکان حفظ سطح زندگی خانواده ام را دارم که چنان که خودتان می بینید باز با آنچه برخی تصور می کنند فاصله بسیار دارد".

چند سطر بعد شاهنشاه ایران در ارتباط با دارایی و املاک شخصی نیز گفتند: " از ملک خود هیچ درآمدی به دست نمی آورم. من مالک خانه ام هستم. چنانکه می بینید، منزلی راحت است، اما مجلل نیست. کمی در بانک پول دارم که قدری سود تولید می کند. اما بدون کمک هموطنانم قادر نخواهم بود از عهده ی همه هزینه های مربوط به فعالیت های سیاسی ام برآیم و در نتیجه نخواهم توانست خود را تماما وقف ایران کنم".

در ارتباط با نقش یا عدم نقش دین در سیاست، شهریار ایران صراحتن موضع سیاسی شان را بارز و واضح کردند. معبود ایران فرمودند: " دیری است که ارزش های جهان شمول دموکراسی و جدایی دین از سیاست (لائیسیته) را برگزیده ام. می دانم مردم ایران، که سی سال است از دیکتاتوری اسلام گرا رنج ها و محرومیت های بسیار کشیده اند. به همان نتایجی که من رسیده ام، دست یافته اند".

حقیقتن مشکل بسیاری از مدعیان مبارزه با رژیم اسلامی و به واقع شیخان رهرو اصلاحات اسلامی، عدم توانایی و قدرت آنان در جدا کردن مرزهای فکری و باوری شان با اسلام می باشد. به اصطلاح روشنفکران دینی، اصلاح طلبان و منتقدین درونی حکومت الله، هنوز پای خرشان در گرداب دین مداری گرفتار و اسیر است. این اشخاص هنوز تکلیف شان را با خود و مردم روشن نکرده اند. هنگامی که چهره بزرگ و برجسته یی چون رضا شاه دوم، با چنین شفافیتی موضع خود را نسبت به دین مشخص می کنند در مقابل چنین شفافیت و شجاعتی، خواری و حقارت اصلاح طلبان و نمادهای مقوایی آزادی خواهی بیشتر عیان می شود.

سطر سطر این کتاب مملو از کمال و حکمت است و اگر بنا باشد به گوشه گوشه اش اشاره کرده و برای هر سطر و واژه اش آنچه در خور است بنویسیم نیازمند هزاران هزار صفحه ایم و این نه در وسع امثال ماست و نه شایستگی اش را داریم.

ساعت انتخاب، کتابی برای قرن ها و هزاره هاست. نه فقط برای امروز بلکه این کتاب سرمشقی برای فرزندان، نوادگان و ده ها نسل پس از ما نیز خواهد بود. همانگونه که نویسنده این کتاب، دردانه و سبب ساز ایران بوده و بی شک وجود نازنین شان یگانه منجی تاریخ کشور ماست.
_________________

نگاشته شده در تاریخ یازدهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی