۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

وزن تهدید جمهوری ولایت فقیه و قیمت میرحسین موسوی(نوشتار یکم)

میرحسین موسوی در دو سال اخیر تقریبن جنجال برانگیز ظاهر شد. وی نقاب مرموز سکوت دو دهه پیشین خود را کنار زد و با چرخشی نسبی از افکار گذشته اش، در شمایل یک آزادی خواه و منتقد حکومتی ظاهر شد.

در مرحله ی حساس پس از انتصابات حکومتی، زمانی که مردم معترض به خیابان ها آمدند تا کلیت رژیم اسلامی را زیر سوال ببرند، نقش میرحسین موسوی به عنوان نامزد انتخاباتی می توانست بارز و پر رنگ باشد.

میرحسین در این مرحله خطیر نیز فرصت سوزی کرد و جای حرکتی ارزنده و سودمند، دست به عصا جلو آمد و به صادر کردن مشتی بیانیه مبهم و ناکارآمد اکتفا کرد که در متن آنها دقیقن مشخص نبود وی جانب جمهوری خامنه یی را می گیرد یا اعتراضات مردمی را.

مرحله آخر نقش میرحسین موسوی همان زمان بود که می بایست در مورد برگزاری سالگرد بیست و دوم خرداد پیشنهادی ارایه می کرد که در این مرحله حیاتی نیز موسوی مردم را تنها گذاشت. او بار دیگر با پناه بردن به آرمان های مرادش خمینی گجستگ، جای دعوت مردم به شرکت در این همایش، از آنان خواست تا در خانه ها بمانند و یک وقت با حضور خود خواب ولی فقیه را آشفته نسازند.

موسوی گذشته از نقاب آزادیخواهانه این چند سال اخیر، همواره و خصوصن در دهه شصت به عنوان چهره یی تندرو، خشن و ضد مردمی شناخته می شده است. عملکرد وی به عنوان نخست وزیر خمینی، تقریبن سیاه بود. رنگ عوض کردن و تغییر ماهیت دادن موسوی بیش از آنکه تعجب آور باشد پرسش انگیز است. میرحسین حتا امروز و به رغم تغییر عقیده ظاهری اش، همچنان در یک جاده مستقیم حرکت نکرده و اهداف و انگیزه هایش را به روشنی بیان نمی کند.

حال چه عاملی سبب می شود تا پس از خاتمه یافتن آن جریانات و زمانی که موسوی دیگر از آن محبوبیت حباب گونه و مقطعی نیز برخوردار نبوده و بی کفایتی خود را در سکان داری جنبش سبز به وضوح اثبات کرده است، مورد تهدید قرار بگیرد؟

چه علتی دارد که دفتر وی اکنون مورد حمله واقع شود؟ حالایی که دیگر پرونده موسوی تقریبن بسته شده است. آیا این اقدام از سوی عمال جمهوری اسلامی، عاقبت به سود موسوی تمام خواهد شد یا به زیان وی؟

و بالاخره اینکه آیا عوامل جمهوری اسلامی و شخص خامنه یی، در راستای شهرت و سود موسوی عمل می کنند و یا نابودی و زیان وی را خواستار اند؟

در اینجا دو گمانه مطرح می شوند. به لحاظ ظرافت و شاید کمی پیچیده بودن موضوع، نمی شود یکباره و بی مقدمه حکم قاطعانه و محکمی را صادر کرد.

در تاریخ بیست و چهارم شهریور ماه، دفتر میرحسین موسوی نامزد انتصاباتی رژیم اسلامی، از سوی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، مورد حمله قرار گرفت و ماموران حکومتی، ضمن تفتیش دفتر او، تعدادی لوازم از جمله کامپیوتر دفتر را ضبط کردند.

می توان دو گمانه را مطرح کرد:

یکم: موسوی اکنون از محبوبیت گذشته اش در نزد طرفداران خود بهره مند نیست و در نتیجه رژیم اسلامی کسب فرصت کرده تا مقدمات دستگیری او را فراهم کند.

دوم: این اقدامات هماهنگ با شخص موسوی انجام شده اند تا بار دیگر این اصلاح طلب اسلامی را به عنوان یک نماد پوشالی برای نسل جوان مطرح نمایند.

هرچند این قلم با گمانه دوم سازگارتر بوده و آن را به واقعیت بسیار نزدیک تر می پندارد اما جا دارد هر دو فرضیه باز شده و مورد بحث قرار گیرند.

اگر فرض نخست را بپذیریم بدین معناست که رژیم اسلامی در اثنای جریانات پس از انتخابات، موسوی را رهبر و لیدری جدی می پنداشت. منطقن مخالف خطرناک یک حکومت توتالیتر نمی تواند دست پرورده خود همان سیستم باشد. عملکرد موسوی در طی سال های نخست وزیری اش نشان داد در هنگامی که وی بر سر قدرت باشد، خواهان چیزی فراتر از خواست های ولی فقیه نیست.

موسوی در جریان انتخابات مایل بود سکوی قدرت را به دست بگیرد که البته بنا به مصلحت علی خامنه یی نتایج انتخابات برگشت و به سود احمدی نژاد تمام شد. این میان موسوی سرمایه یی را که در این راه هزینه کرده بود، به نوعی برباد رفته می دید. پس طبیعی بود که شمشیر به دست گرفته و پشت سر مردم – دقیقن پشت سر و نه در صف اول – راه بیافتد تا بلکه بتواند منصب از دست رفته ریاست جمهوری رژیم دیکتاتوری اسلامی را باز پس بگیرد.

اساسن میرحسین موسوی در جایگاه خود تفاوتی با احمدی نژاد نداشت. هر دوی این افراد در بدنه جمهوری اسلامی قرار داشتند، بد سابقه بودند و برای کسب یک منصب تلاش می کردند. تنها تفاوت مرد دیوانه یی چون احمدی نژاد با موسوی درین بود که احمدی نژاد توانست با نیرنگ یا خدعه و هرچه نامش را بگذاریم، پیروز این معرکه باشد اما موسوی خیر.

از هر لحاظ که بخواهیم ماجرا را نگاه کنیم رژیم اسلامی نمی توانست موسوی را یک رهبر و خط مشی دهنده جدی بپندارد که بخواهد از دستگیری وی واهمه یی از خود نشان بدهد.

نیازی به یادآوری نیست که عباس امیرانتظام و حسینعلی منتظری هر دو در زمان خود و نسبت به موسوی از محبوبیت و وجهه بیشتری بهره مند بودند که هر دو نفرشان به نوعی زندانی شدند و کاری نیز از دست هواداران شان برنیامد.

اتفاقن برعکس اگر جمهوری اسلامی از قدرت نفوذ میرحسین هراس داشت و او را به طور جدی یک مخالف و دشمن تصور می کرد در همان بحبوحه تظاهرات خیابانی مردم، موسوی را دستگیر می کرد تا منشا اصلی دردسر را به حبس و بند بکشاند. برای رژیمی که در یک روز، پنج نفر انسان بیگناه را به چوبه دار می کشاند و بعد با افتخار عمل خود را تایید می کند، دستگیر کردن موسوی اصلن کار سختی نبود.

ادامه دارد

___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و نهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۲ نظر:

آریامهر گفت...

درود
به روزم با

"نگاهی گذرا بر کتاب پربار دو قرن سکوت"

سپاس
آریامهر

Soroush Sokout گفت...

با مهر و درود
آفرین بر خرد و بینش شما
با بسیاری از گفته های شما هم رای و هم پیمانم.

در یک بیان:

"جنبش موسوم به سبز، با پول و قدرت رفسنجانی و مهره هایش موسوی وکروبی در داخل و گنجی و سازگارا ها در خارج ایران، بوجود آمد تا:
نخست) اپوزیسیون سی ساله ی واقعی علیه کلیت حکومت تازی-اسلامی را در درون و برون مرز، کم رنگ یا بی رنگ کند؛

دودیگر) هدف قرار دادن هویت و فرهنگ ایرانی که پرچم اصلی مبارزات مردمی است، با شعارهای آب و تاب داری چون دموکراسی؛

سیم) شناسایی، دستگیری و اعدام جوانان فعال در داخل ایران که در راه روشنگری مردم ایران نسبت به فرهنگ ملی، دین تازی و ماهیت حکومت اسلامی کار می کردند.

با مهر و سپاس

سروش سکوت

(شادمان می شوم که از تارنما و نمایه ی فیس بوک من دیدن نمایید:
http://iranariai1.blogspot.com
http://facebook.com/sorooshsokoot