۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

بهار رفت و تو رفتي و هرچه بود گذشت – پنجم امرداد ماه سالروز وفات آريامهر بزرگ

چه گونه مي شود كه فراق آن خورشيد تابنده را باور نمود؟ چه طور مي توان پذيرفت كه اكنون بيست و نه سال از فقدان آن حضور شاهانه گذشته است؟

چه تلخ است. تلخ است طعم فراق آن مرد تاجوَر اهورايي، چه تلخ و گزنده است، لحظه هايي كه در اين داغ عظيم سپري مي شوند. چه جانكاه است كه باور كني نبودن بهار را هنگامي كه سرپنجه هاي يخ بسته اين زمستان ناخوانده مهمان، گلوي ميهن محبوبت را مي فشارد و هويت وطن ات را دشمنانه به بازي مي گيرد. چه بغض سنگيني كه نه توان فرو دادنش را داري و نه جرات رها كردنش را...

شاهنشاه بزرگ و فقيد ايران محمدرضا شاه پهلوي، چهارم آبان يكهزار و دويست و نود و هشت خورشيدي منت بر سر جهان هستي گذاردند تا مدتي اگرچه اندك جهان را به شميم لطف حضرتش عطر آگين سازند. ايشان از دامان مادري مهربان و والاتبار ولادت يافتند.

در هفتمين سال از عمر مبارك شان به مقام ولايتعهد منصوب گرديدند. گزينش آن حضرت براي چنين مقام حساس و مهمي نياز داشت تا شاهزاده نوجوان دوران تحصيلي خود را به بهترين صورت ممكن و در كشوري توسعه يافته طي كنند. پس به فرمان پدر تاجدارشان رضاشاه كبير، والاحضرت ولايتعهد محمدرضا به كشور سوييس عزيمت فرمودند تا به آموزش در مقطع دبيرستان بپردازند. پس از بازگشت به وطن، ايشان در دانشكده افسري تحصيل را پي گيري نمودند. سپس با پرنسس فوزيه خواهر ملك فاروق(پادشاه وقت كشور مصر) پيمان زناشويي بستند. ثمره اين ازدواج – كه شوربختانه نتوانست ادامه يابد – والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوي بود كه زايش ايشان به عنوان نخستين فرزند شاهنشاه آريامهر موجب خرسندي دربار گرديد.

پس از جدايي از پرنسس فوزيه، شاهنشاه فقيد ايران اراده فرمودند با ملكه ثريا اسفندياري ازدواج كنند. گرچه مشكل بزرگي اينبار بر سر راه پادشاه جوان قرار داشت. آن حضرت بقاي دربار هماره جاودانه پهلوي را در گرو ولادت وليعهد مي ديدند و ثريا قادر نبود فرزندي به آن دربار شكوهمند هديه كند. طلاق با توافق طرفين صورت گرفت و پس از لختي، يك رخداد خجسته شاهنشاه فقيد را با دوشيزه زيبا، محجوب و تحصيل كرده يي به نام فرح ديبا آشنا ساخت. علياحضرت فرح ديبا پهلوي يكسال پس از ازدواج شان با شاهنشاه بزرگ توانستند آرزوي قلبي همسر تاجدار و خواسته ديرينه ملت ايران را برآورده كنند. تولد يافتن جگر گوشه يي كه رضا نام نهاده شد(رضاشاه دوم)، خروش و شادماني وصف ناپذيري را به خانه دل خاندان جليل سلطنت و همچنين سرتاسر ايران ميهمان ساخت. محمدرضاشاه پهلوي كه اكنون آرامش خاطر بيشتري داشتند با كوششي غير قابل وصف همچنان در راه آباد ساختن ايران قدم برمي داشتند.

به راستي عزت، آبرو و اقتداري كه ايران در زمان سلطنت آن بزرگمرد فقيد و سعيد اندوخته بود اكنون و در زمانه ويراني وطن مان بسي دور از ذهن مي نمايد. چنان رويايي كه به دشواري مي توان باورش نمود. ايران مي رفت تا به اوج برسد و شاهنشاه مهربان خرسند بودند و از آنچه مي ديدند و مي شنيدند همواره لبخند بر لبان مبارك شان جلوه نمايي مي كرد. خرسند و شادمان از اينكه ميهن شان كه امانت گرانقدر و به ميراث رسيده پدر تاجدار بود اكنون به رونق و شكوفايي محض رسيده است و مردمانش سرفراز و سربلند اند. ايراني كه شايد چند سال ديگر در خيل ابرقدرت هاي دنيا جاي مي گرفت. ايراني كه ممكن بود تا ساليان سپستر كشوري باشد كه در تصميم گيري هاي بزرگ و جهاني نقش مهمي ايفا كند. پدر ايرانزمين و وارث كيان پادشاهي محمد رضاشاه در اين انديشه ها بودند و در راه تحقق آنها از هيچ تلاشي فرو گذار نمي فرمودند. افسوس كه اهريمنان مجال ندادند كه به خواست هاي ملي و وطن دوستانه آن حضرت جامه عمل پوشانده شود. افسوس كه فرصت اندك بود و راه بسياري هنوز در پيش رو ...

توفان شومي كه بهمن 57 وزيد و ايران را به نابودي كشاند، به مثابه سنگي بر گور وطن بود. شاهنشاه فقيد به تبعيد ناگزير شدند در حاليكه آن جسم نازنين در نبرد با يك بيماري درمان ناپذير، بردبارانه حيات زميني اش را تاب مي آورد. عارضه بدخيمي كه بر طحال ملوكانه چيره گشته بود سرانجام ميان ما و آفتاب عالمتاب مان فاصله يي سوزنده انداخت. بزرگ ارتشتاران محمد رضا شاه پهلوي در كشور مصر و در اوج غربتي تلخ، حدود ساعت پنج بامدادان روز پنجم امرداد سال يكهزار و سيصد و پنجاه و نه خورشيدي چشمان همايوني را فرو بسته و به ابديت پيوستند تا داغي هميشگي سينه هاي ما را شعله ور سازد و روح و جان مان را به حسرتي بي حاصل محكوم كند:

بي مهر رُخت روز مرا نور نمانده ست

وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده ست

هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست

صبر است مرا چاره ي هجران تو ليكن

چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده ست

اكنون و در بيست و نهمين سالگرد به حق پيوستن آريامهر بزرگ، در پيشگاه روح پرفتوح ايشان ما شرمسار و سرافكنده هستيم. زيرا كوتاهي و سست انگاري هاي ما كه سبب آن وقايع دردناك و سلطه ملايان بر ملك اهورايي ايران گرديد، به گونه يي ادامه يافت كه تا امروز يادگاران همايون سرشت آن شاهنشاه بزرگ را گرفتار تبعيد و غم غربت نموده است.

امروز پنجم امرداد ماه سالگرد وفات ابرپادشاه پرشوكت ايرانزمين، شاهنشاه آريامهر محمد رضا پهلوي مي باشد. فرا رسيدن سالروز اين فاجعه غم افزا را نخست چاكرانه و بنده وارانه به پيشگاه وارث و جانشين برحق ايشان ذات اقدس ملوكانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوي تسليت عرض مي نماييم. سپس به حضور مادر معنوي ملت، شهبانوي پاك نهاد اين سرزمين وجود مبارك علياحضرت فرح ديبا پهلوي مراتب عرض تسليت خود را تقديم مي داريم. آنگاه به حضور انور والاحضرتان شاهدخت اشرف و شاهپور غلامرضا پهلوي تسليت عرض كرده و آنگاه به خدمت والاحضرتان شاهدخت شهناز، شاهدخت فرحناز و شاهزاده عليرضا پهلوي تسليت عرضه مي داريم. سپس به خدمت گرانقدر تك تك اعضاي خاندان جليل سلطنت پهلوي خصوصن ملكه ايران والاحضرت ياسمين اعتماد اميني پهلوي با تمام وجود تسليت و تعزيت خود را پيشكش مي كنيم.

پايداري پادشاهي پيروزي

_______________

نگاشته شده در تاریخ پنجم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

چهارم امرداد روزي كه غم و شادي قرين مي گردند




















گاهي دو رويداد تلخ و شيرين مقارن هم مي شوند. همانگونه كه زمستان و بهار در يك روز به خصوص با هم پيوستگي مي يابند. همانطوري كه مي شود شرابي دل انگيز را در كنار جامي از شوكران بر سر يك سفره نهاد و...

چهارم امرداد ماه روز عجيبي است. روزي كه گرچه فاجعه يي بس تلخ بر پيكره آن رنگي از اندوه مي زند، رخدادي شيرين و خجسته نيز آن را شكوه و طراوت مي بخشد. روزي كه سايه بزرگمردي بي كرانه از سر اين ملت بر گرفته شد. روزي كه خرمي باغ و رقم زننده عظمت و ابهت ايران در غربتي تاسف بار ديدگان ملوكانه برهم نهاد تا ميهن ما در طي اعصار بر آن قدرت و شوكتي كه وجود مبارك آن حضرت بدان بخشيده بود ببالد و تا دنيا برقرار است سالنامه ها بر رخ خورشيد وار و آرميده در خاك ايشان سر كرنش فرود آورند.

اين روز تلخ و سالروز غم افزاي جانگداز، با زادروزي شورانگيز يگانه گرديده و شگفتا كه هم آوايي غم و شادي خود حكايتي دارد. چهارم امرداد ماه ولادت دخت بزرگ منشي است كه سپستر بانوي نخست ايران شده و امروز وجود عزيزش مايه نازش و بالندگي وطن مان مي باشد.

رضاشاه كبير:

چهارم امرداد ماه يكهزار و سيصد و بيست و سه خورشيدي، سالروز وفات نيكوتبارمردي ست كه دستان پرجلالت ايشان آبروي برباد رفته ايران را تجلي و درخششي دوباره بخشيد. رضاشاه كبير روزي كه بر اورنگ فرازمند پادشاهي تكيه زدند، ايران در منجلابي از نكبت دست و پا مي زد و روزي كه عزم به سفري جانكاه و غريبانه فرمودند، ايران كشوري بود كه چشم بسياري از ممالك قدرتمند آن زمان را خيره و مبهوت ساخته بود. كشوري كه ديگر بخشي از توجه جهان به شمار مي رفت. مُلكي كه ساليان بعد سبب رشك و حسد رقيبان شد و اقتدار آن در دل بيگانگان نهال بيم و وحشتي رويانيد كه كمر بستند تا ريشه اش را بخشكانند. دستاورد ارزنده شانزده سال سلطنت رضاشاه كبير به راستي در صفحات جاي نخواهد گرفت. اين تاريخ و بسيار مردمان اين نسل و بسي نسل هاي بعد هستند كه مي بايست وسعت الطاف ملوكانه آن ابرمرد جاودانه را ترسيم نمايند و در هر دمي كه مي گذرد بدان روح پرفتوح درود فرستند.

رضاشاه كبير در سال يكهزار و دويست و پنجاه و شش خورشيدي در شهر آلاشت(از توابع سوادكوه) ديدگان همايوني را بر سراي خاكي باز نمودند. كودك نحيف و تُرد اندامي كه مادر پاكدامن ايشان نام "رضا" را بر حضرتش نهادند هرگز اين تصور را در ذهن كسي نمي انگيخت كه با طلوع خورشيد وارشان در عرصه سياست ايران، جهاني را به حيرت ناگزير سازند.

رضا شاه كبير كه دوران كودكي و نوجواني را در تنگدستي گذرانيده بودند در سال يكهزار و سيصد و چهار، با راي اكثريت مجلس شوراي ملي و اداي سوگند پادشاهي چون شهابي فروزان بر آسمان تاريك ايران رخ نموده و درخشندگي شكوهمند وجود شهريارانه شان، موطن خميده در محنت را دگرگون ساخت. آن وجود مبارك گرچه بسيار زود به "ديار هميشه بودن" رهسپار شدند، هرچند سايه اهورايي شان گريزپاي رفتن بود و آن روح بلند شوق پركشيدن داشت اما دوره كوتاه سلطنت ايشان، دوران هاي خرمي براي ايران رقم زد. روزگاراني كه اگر قدر آن را مي دانسته و بر آن موهبت خداوندي، شايسته و لايق بوديم امروز مي توانستيم در صف نخستين كشورهاي تسخيرناپذير و توسعه يافته قرار داشته باشيم. افسوس كه چنين نشد.

رضاشاه كبير پادشاهي ماوراي اين جمله ها و واژه ها هستند. ايشان بزرگ تر از ذهن هاي كوته ما و فرادست انديشه ها جاي دارند. امروز گرچه رضاشاه پهلوي كبير، آن تفسير روشن فره ايزدي ديرسالي ست كه به مانايي پيوسته اند اما نام، خاطره ملوكانه و عظمت وجود گرانقدرشان فراتر از آن است كه زمان چيزي از ابهت آن بكاهد. ياد آن فرزانه پادشاه تا جهان باقي است در خاطر ما خواهد ماند:

يادباد آنكه نهانت نظري با ما بود

رقم مهر تو بر چهره ي ما پيدا بود

يادباد آنكه چو چشمت به عتابم مي كُشت

معجز عيسويت در لب شِكَرخا بود

يادباد آنكه صبوحي زده اندر مجلس

جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

ياد باد آنكه رخت شمع طرب مي افروخت

وين دل سوخته پروانه ي بي پروا بود

در آستانه فرا رسيدن شصت و پنجمين سالروز وفات غمگنانه پادشاه برگزيده ايران سرسلسله دودمان جليل سلطنت پهلوي، ذات اقدس همايوني اعلاحضرت رضاشاه كبير نخست مراتب عرض تسليت صميمانه و بنده وارانه مان را به محضر مبارك شاهنشاه فربخت ايرانزمين ذات ملوكانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوي جانشين و وارث اريكه كياني پيشكش مي داريم. سپس سالروز اين فاجعه اسف بار را به پيشگاه والاحضرتان شاهدخت اشرف و شاهپور غلامرضا پهلوي دو گوهر بي بديل برجاي مانده از آن شاهنشاه فقيد تسليت و تعزيت عرضه مي داريم. آنگاه به حضور مبارك شهبانوي بزرگ ايران علياحضرت فرح ديبا پهلوي و همچنين والاحضرتان شاهدخت فرحناز، شاهدخت شهناز و شاهزاده عليرضا پهلوي با تمام وجودمان تسليت عرض مي كنيم.

با اين اميد كه تك تك وابستگان اين خاندان جليل، خصوصن وجود مبارك شاهنشاه ايران رضا شاه دوم در پناه لطف يزدان همواره پاينده و برقرار باشند.

.....

والاحضرت ياسمين اعتماد اميني:

چهارم امرداد ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و هفت در شهر تهران، هديه گرانبهايي از سوي ايزد پاك نصيب مام وطن گرديد. مرواريد غلتاني كه سال ها بعد حيثيت و شكوه ايران را تضميني دوباره بخشيد.

والاحضرت ياسمين اعتماد اميني در چهارم امرداد 1347 خورشيدي و از دامان خانداني اصيل و شريف چون قرص كامل ماه درخشيدند و قدمي از سر لطف بر سر اين آستان خاكي نهادند تا ساليان بعد به اراده ملوكانه شهنشاه پاينده ايران به همسري گزيده شوند و اكنون مادر سه شاهدخت بزرگوار ايران باشند.

ايشان كه سال هاي اندكي مانده به رخداد ناميمون انقلاب 57 به همراه خانواده به امريكا سفر كرده بودند بر حسب يك اتفاق شيرين با شاه جوان آشنا شده و دل در گرو عشقي شگرف نهادند. آنگاه پس از طي دوران نامزدي، آن دو بزرگوار پيوند جاودانه يي با يكديگر بستند. رضا شاه دوم كه شوق و علاقه ملكه ي جوان را به پيشرفت هاي علمي به خوبي درك فرموده بودند، بانوي زيبا را مجال دادند كه پله هاي ترقي را مبتني بر آنچه در ذهن والاحضرت ياسمين بود بپيمايند تا به درجه دكتراي وكالت با گرايش رويه قضايي دست يازند و در رشته علوم سياسي نيز تا عبور از مقطع كارشناسي گام بردارند. والاحضرت ملكه ياسمين اعتماد اميني پهلوي امروز ياور پادشاه بزرگ ايران و محبوب قلب هر ايراني بيدار دلي مي باشند.

اكنون كه در غياب آفتاب فروزان وجود رضاشاه بزرگ به پيشباز زادروز ملكه پرابهت و هماره برقرار ايران مي رويم، صميمانه و عاشقانه به اين روز تلخ و شيرين درودي خاكسارانه مي دهيم. به روزي كه گرچه چشم و چراغ و رونق باغ مان را خصمانه از ما برگرفت اما حلاوت وجود خجسته ي بانويي استوار و هميشه تابنده را به ما ارزاني داشت كه جا دارد در محضر ولادت ايشان سر تعظيم فرو آوريم و مراتب چاكري را به پيشگاه همسر پادشاه ايران پيشكش نماييم.

خجسته زادروز بانوي اول ايران والاحضرت ياسمين اعتماد اميني پهلوي را گرامي داشته و ابتدا شرمسارانه و خجلت زده به محضر ملوكانه همسر تاجدار ايشان ذات اقدس كبريايي اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوي چاكرانه شادباش عرضه مي داريم. سپس به حضور شهبانوي برقرار ايران، مادر مهر آفرين علياحضرت فرح ديبا پهلوي عرض تبريك خود را تقديم نموده و آنگاه به خدمت سه شاهدخت تازه شكوفان دربار پهلوي والاحضرتان نور، ايمان و فرح دوم پهلوي مراتب شادباش خود را عرضه داشته و سرانجام به حضور انور وجود نازنين ملكه سپيدبخت ايرانزمين والاحضرت ياسمين اعتماد اميني ولادت پرشكوه معظم لها را صميمانه خجسته باد عرض مي كنيم.

اميد كه ملكه نجيب و سربلند ميهن مان در سايه فره ايزدي همسر شهريارشان صد سال زنده و پاينده باشند...

__________

نگاشته شده در تاریخ سوم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

اينجا خدا گريه مي كند- در پيشگاه اشك هاي معبودم رضا شاه دوم

نگاه كن اي دشت خرم! اي غرور شكست ناپذير دماوند! نگاه كن اي آسمان غربت گرفته ايستاده به انتظار خورشيد، بنگريد اي ابرهاي سبكبار، اي كهن رودهاي صبور! شاليزارهاي هماره سبز! درختان هميشه سترگ! پرنده گان در پرواز... شكوفه هاي تازه روييده، شاخه هاي خميده در تند باد، كويرهاي لب تشنه، سروهاي استوار، تذروهاي نغمه خوان، سكوت هاي هميشه فرياد، فرياد هاي گمشده در سكوت، لبان مهرخورده، باغ هاي سوخته، زنجيرهايي كه در هياهوي تكراري بادهاي اين حوالي هميشه مي ناليد و ضجه مي زنيد آيا صداي فروخفته مرا مي شنويد؟

نگاه كنيد كه چه بر سر اين باغ آمد. ببينيد كه گل هاي نورسته اين كهن ديار، در شقاوت سرب هاي ناآرام سينه هاي شان مي شكافد و خون سرخ فام شان سرتاسر وطن را نقش تازه يي از حقيقت مي زند. نگاه كنيد... نگاه كنيد اينجا حتا خدا هم گريه مي كند...

هنگامي كه نماد اهورايي وطن، اين تجسم بارز خداوندي، اين نشان روشن شكوه هميشه جاودانه ايران، گريه مي كند، هر آنچه هست در پيشگاه تجلي نگاه بي كرانه اش يكپارچه اشك مي شود. دريايي از اشك، اقيانوسي از التهاب.

نگاه كنيد اي هميشه هاي حاضر، حاضران غايب، غايبان در تلاطم، حاضران خاموش، خاموشان در فرياد، فريادهاي مانده در اسارت حنجره، حنجره هاي زخم خورده، نگاه كنيد تا ببينيد در چنين مصيبتي حتا خدا گريه مي كند.

ما اگر دشنه را تاب آوريم. اگر خون هاي شتك بسته بر دامن اين فلات بي تاب را ببينيم و ناگزیرانه سكوت اختيار كنيم. اگر از بيم قهر دژخيمان سياه دل آلوده گفتار، واژه ها را پنهان كنيم. فرياد ها را در سينه خموش سازيم. سينه هامان را سپر ناخوانده مهمانان آتشين نماييم. ما اگر هزار بار در اين زجر مكرر بميريم و زنده شويم. اگر بهشت موطن مان را در پنجه جهنم دين پروران هرزه گرد گرفتار ببينيم و بغض نا به هنگام مان را در گلو مخفي بداريم و حسرت بهارهاي شادمانه ايران را در قلب مان زنداني كنيم. حتا اگر روياروي اين ديوار تاريك، اين حصار سياه، اين تباهي بي پايان، اين تاريكي بي روزنه قرن ها طي كنيم و دم برنياوريم تا تمناي مان زنده به گور شود، هرگز اما تاب و تحمل تماشاي قطره هاي اشكي كه از ديدگان محبوب فرو مي چكد نداريم.

نگاه كنيد اي همرزمان مظلوم كهن ديارم!

بنگريد اي بهارهاي به انزوا نشسته، آهاي با شما هستم اي زمستان هاي رحل اقامت گزيده و اي خزان هاي محتوم! اگر صداي مرا مي شنويد همين كافي است. مي بينيد و مي شنويد و اين مرا بس است. تنها براي لحظه يي بيانديشيد اي همه ي اجزاي وطن، اي ذره ذره ي اين كائنات! نگاه كنيد كه معبود و محبوب و صاحب اين ديار در منظر نگاه جهان گريه مي كند. روزگار به كجا رسيده كه رو به روي چشم هامان خدا گريه مي كند. بهار وطن گريه مي كند. وارث خرمي باغ ، دلدار دلارا، معشوق ازلي، ترسيم كننده ابديت گريه مي كند.

آنسوتر از تحمل ماست. اين از طاقت ايران فراتر است كه خداوند ميهن، پادشاه كائنات، كه خورشيد در تبعيد اينگونه به حال اين خانه ويرانه مي گريد. ماوراي ذهن ماست. نگاه كنيد، نگاه كنيد و تلالو اشك را در چشمان مست معبود ایران ببينيد.

اي شكوفه هاي در بند، روشني هاي خانه نشين، شب هاي ظلماني در اوج نشسته، ستارگان به خاك افتاده، قايق هاي به گل نشسته، موج هاي ناآرام، تشنه هاي بيداري، بيداران خفته، خفته هاي بيدار... در سوگ ميهن تان، در سوگ شقايق هاي پرپرتان حتا خدا گريه مي كند. خدا گريه مي كند . خدا گريه مي كند.

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و ششم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم - پاسخ به ياوه هاي امير سپهر(بخش سوم)

مهم: جسارت و وقاحت آقاي امير سپهر كه به دروغ خود را هوادار نظام پادشاهي معرفي نموده اما به واقع قلم هتاك و باورداشت منحط وي به وضوح همدستي، همدلي و هم داستاني او را با رژيم كثيف اسلامي به ثبوت مي رسانَد چندي پيش مقاله يي را زير عنوان مانيفست خود منتشر ساخت. مطالبي كه او در نوشتار خود مطرح ساخته است نيازمند پاسخ مي باشند تا هم آقاي سپهر و امثال او پس از اين بيشتر در ارايه افكار و عقايد خود دقت نمايند و هم با زدوده شدن پاره يي ابهام سازي هاي مندرج در مقاله او اذهان عمومي از اشتباهات ناخواسته احتمالي بيرون آيند. تاكنون دو شماره از جوابيه مورد اشاره در اين وبلاگ پست گرديده است و تعويق حاصله ناشي از رخدادن وقايع كم سابقه يي مي باشد كه در طي دو ماه گذشته جهان را تحت تاثير قرار داده و به خاطر اهميت شايان توجه اين رويدادها از بازتاب آنها ناگزير بوديم. آنچه اكنون رو به روي شما دوستان عزيز است شماره سوم جوابيه اينجانبه به ياوه گويي هاي امير سپهر مي باشد كه شماره هاي پيشين آن در هفدهم و بيست و هشتم خرداد ماه از مقابل ديدگان شما ياران گرامي گذشتند.

جناب آقاي سپهر!

ما با اصل سرمايه و همه دار و ندارمان هرگز حاضر نيستيم دست به ريسك و خطر بزنيم. ما با نهادي و اصلي ترين دارايي مان كه وجود مبارك رضاشاه دوم مي باشد هيچگاه دل به دريا نخواهيم زد و نه تنها هرگز و تحت هيچ شرايطي (حتا اگر شرايط هولناك و سياه امروز هزار بار نيز بدتر شود) چنين نخواهيم كرد بل تا جايي كه در توان داريم جلوي احتمال يك درصدي و يك در هزاري هرگونه خطري كه به زندگاني معظم له ارتباط يابد خواهيم ايستاد و به قيمت تقديم جان خودمان نخواهيم گذارد كوچكترين گزندي به آن وجود مبارك برسد. شما از اين ديوار محكم غافليد و نيروي بالقوه مستتر در تك تك ما را هنوز نشناخته و حس نكرده ايد.

شما خيال مي داريد ما براي آرامش دل پر درد و سوز شما و چون شمايي با همه هستي خود خطر مي كنيم و يا حاضريم بپذيريم كه ايشان بي محابا به كانون خطر قدم گذارند تا آن جمعيت ميليوني مشتاق و دلداده ايشان قيامي برپا سازند؟ آقاي سپهر شما اگر بيش از حد شوخ هستيد، دچار هذيان مي باشيد، دشمن خود و دشمن ايران را نمي شناسيد و يا هر عيب و علت ديگري در ذهن و روان شما موجود است پيشنهاد قاطعانه بنده به شما چنين است كه دهان تان را ببنديد و بيش از اين خود را مضحكه و رسوا نسازيد. خواسته شما بيش از حد تصور ابلهانه و بي حساب مي باشد و خودتان نيز بهتر مي دانيد اگر كوچك ترين تارمويي از صداقت در گفتارتان مشهود بود خود شما اولين كسي بوديد كه قدم به ميدان گذارده و به تعبير خودتان دل را به دريا مي زديد.

چه گونه است هيچيك از شماها كه با چنين زبان هاي بلندي اين نعره هاي از بن جگر را سر مي دهيد و خود را در كسوت دلسوز، دوستدار و پريشان حال وطن نشانده ايد حتا اينقدر جربزه نداريد كه نخست به ترس و واهمه شخصي تان اعتراف نماييد و سپس از اين شخصيت بزرگ - كه بي هيچ ترديدي نَفَس هاي بسياري به وجود ذيجود ايشان متصل است - تقاضاي تهور مسالت نماييد؟ چه مانعي دارد شمايي كه اين اندازه چاك چاك ايران هستيد در راه مانيفست شخصي تان بخشي از جانباختگان وطن را تشكيل دهيد و مورد تحسين نيز قرار گيريد.

آقاي امير سپهر!

اگر به يك واژه از سراسر نوشته هاي تان ايمان داريد، اين را در عمل و به صورت ديدني اثبات نماييد. شايد تحت تاثير از جان گذشتگي شما، چندين و چند ايراني ديگر نيز دل به دريا بزنند و ممكن است همين عمل تكاني در سطح بين المللي به وجود آورد. شايد توجهات جهاني را بيشتر به سمت اوضاع وخيم ايران جلب نمايد و اگر به واقع تصور مي كنيد دل به دريا زدن كارساز است به شخصه اثبات كنيد و در عمل مرد ميدان باشيد نه در پناه جملات تند و تيز و عربده هاي مدعيانه.

امثال شماها از آنجايي كه به قدر يك دانشجوي معمولي ايراني هم اعتبار و ارزشي در بين مردم ايران نداريد ناچاريد كه با آويزان شدن به نام و اعتبار مرد بزرگي كه بر اساس ابهت و زيبندگي نام و شخصيت والاي شان از اقبالي بس فراوان ميان مردم برخوردارند كمي خود را نشان دهيد و ديده شويد. شما به عنوان كسي كه مزورانه خود را علاقه مند به سرنوشت كشور ايران جلوه مي دهيد به اندازه پست ترين اقشار جامعه ايراني هم غيرت ميهني نداريد و تنها شبيه يك طبل توخالي صداي تان زياده از حد بلند است اما غافليد كه اين صداي بلند به رغم گوشخراش بودنش كسي را تكان نخواهد داد و كوچكترين تاثيري در سطح جامعه ندارد.

در ادامه اين افاضات، آقاي سپهر وارد وادي ديگري مي شود و آنچه كه پيرامون اعلاحضرت همواره سبب تحسين نه تنها ما ايرانيان كه جهانيان بوده و هست را به بوته نقد مي كشاند:

روش کار او در تمامی اين سالها اينگونه بوده که بدون مقدمه ناگهان با يک يا چند تن ديدار کرده، به محض بيرون آمدن از هر جلسه و ديدار و مذاکره ای هم، فورآ اظهار داشته که اين گروه يا شخص با من ارتباطی ندارد. مواضع او يا آنان با من يکی نيست، من سخنگويی ندارم و خلاصه هم بر کسی آشکار نشده که اصلآ هدف اين سياه بازی ها چه بوده و نتايج آنها چيست.

اينكه ايشان چرا اراده مي كنند تا با افراد مختلف ديدار نمايند به مساله تبادل افكار و استوارتر كردن مهمي به نام اتحاد باز مي گردد مطلبي كه هرگز نمي توان منكر اهميت و نقش حياتي آن در پيشبرد چنين نهضت عظيمي شد. اگر مطلوب نظر امثال آقاي سپهر، رد يكي از شاخص هاي كليدي مبارزه يا همانا اتحاد باشد پرسشي پيش خواهد آمد كه پس با كدامين راهكار و مدد جستن از كدام اهرم خواهيم توانست به نتيجه مورد نظر نزديك شويم؟؟ حال اگر صحبت و مشكل آقاي سپهر با بي مقدمه بودن چنين ديدار هايي مي باشد خود داستاني ديگر است. آيا ديدارهايي از اين دست مي بايد مقدمه يي داشته باشند؟ مگر ديدارهاي ايشان با اشخاص شهير دنياي سياست يك رمان پانصد - ششصد صفحه يي جنجالي است كه نياز به مقدمه داشته باشد و يا يك اركستر مجلسي سنتي كه معمولن پيش درآمدي براي زيبايي بيشتر آن لحاظ مي گردد؟ آيا ديدارهاي حساس و مهمي كه پيرامون مسايل عاجل و فوري ايران انجام مي پذيرند نيازمند بوق و كرنا هستند و يا بايد با مقدمه و موخره انجام شوند؟

آقاي سپهر جدن در برخي سطور اين به اصطلاح مقاله اش بيش از حد به وادي هذيان نگاري غلتيده به گونه يي كه ديگر خودش نيز تقريبن از تعريف و تفسير خواسته هايش عاجز مانده است. او از سويي مي كوشد كه به تعريفي جامع از نظراتش دست يابد و از سمت و سوي ديگر به شدت دچار تناقض هاي آشكار و پنهان مي باشد.

چند سطر پايين تر امير سپهر كه تنها داعيه اين بينش پرشكوه را يدك مي كشد اما در عمل تهي تر از آن است كه بخشي از پادشاهي خواهان و سلطنت طلبان را تشكيل دهد، خيل بيشمار پادشاهي خواهان را مورد هدف قرار مي دهد و با زننده ترين ادبيات ممكن مي پرسد:

من با احترام و حسن نيت تمام، بنام يک هم ميهن در همينجا می خواهم از شيفتگان و عاشقان اين مرد خواهش کنم که در دل خود، برای مجاب کردن خودشان هم که شده، يک بار بطور جدی همين را از خود بپرسند که آخر تا چه زمانی می خواهند به اين موعظه های بی سر و ته و اين ديدار های بی نتيجه دلخوش باشند؟

جناب امير سپهر!

شمايي كه بيانات قاطع و كوبنده معظم له را در طي چند ده سال اخير موعظه مي ناميد و اصولن موعظه را نيز بي سر و ته تعبير مي كنيد ممكن است خارج از هرصحبتي بفرماييد شما به نام به قول خودتان يك هم ميهن و يك ايراني يا هرچه ديگر چه چيزي تاكنون جز موعظه از خود بيرون داده ايد؟ كه اتفاقن موعظه هاي جنابعالي نيز به معناي تام كلمه بسيار بي سر و ته مي باشند زيرا با هيچ اصلوب و ساختاري جور نمي شوند و با هيچ عقل، خرد و شعوري تناسب ندارند.

آنكه حرف مي زند، موعظه مي كند، مهملات بي سر و ته مي بافد و از قرار هيچ موعظه يي نيز در مغز سنگ شده اش كارساز نيست همين شما هستيد. اينها عينن در شما مصداق و وضوح مي يابند ورنه بزرگ مردي چون اعلاحضرت به عنوان نماد غرور و افتخار ايران در جايگاهي بسيار فراتر از آني تكيه زده اند كه خار و خس هاي حقيري چون شما بتوانند براي ايشان، خط مشي و يا روش تعيين كنند. اگر شما يك صدهزارم آنچه كه به دروغ به عنوان يك هواخواه پادشاهان پهلوي از خود مي نمايانيد به گفته هاي خود باور راستين داشتيد در برابر اعمال و كردار شاهنشاه ايران سر تسليم و خشوع تان همواره پايين بود و قلم آلوده تان را به نگاشتن اين هجونامه ها نمي گمارديد تا زير نام مخالفت با رژيم اسلامي در واقع آب به آسياب رژيم بريزيد و تنور ولايت فقيه را گرم كنيد.

مسووليت تعريف شده يا اگر دوست داريد نام آن را وظيفه بگذاريد وظيفه تعريف شده يك رهبر تعيين خط مشي مبارزه است و اين تعيين و ترسيم راه و روش و طراحي برنامه ها از راه كلام ايشان مقرر خواهد گرديد. وظيفه و مسووليت رهبر، شمشير كشيدن در عرصه جنگ و سواره به كارزار نبرد تاختن نيست چرا كه با روح رهبريت سازگار نمي باشد. چنين مطلبي در كل تاريخ نيز رخ نداده و هيچگاه رهبري يكه سوار به ميدان نيامده است مگر در استوره ها و داستان هايي كه بيشتر به افسانه شبيه هستند تا واقعيت.

هرگز نمي توان عصر امروز را با افسانه رستم و سهراب يا سرگذشت فريدون و كاوه يكسان پنداشت چراكه چنين قياس بي منطقي درست به مانند ادعا و خواست همان به قول شما ملاهاي روضه خوان و به عبارتي سيستم ارتجاعي ولايت فقيه است كه در هزاره سوم خواهان و دوستدار واگرداني كامل جامعه امروز ايران رو به سوي عصر محمد و صدر اسلام مي باشد. چنين مقايسه و چنان تقاضايي از سوي شما بي هيچ تعارفي شبيه خواست و ميل قلبي علي خامنه يي، مصباح يزدي و ساير تفاله هاي حاكم است كه عشق مي ورزند ايران به هزار و چهارصد سال پيش بازگردد. به تصويري كه مردم با شتر سفر كنند، در كوزه گِلي آب بنوشند و ولي فقيه بر گنهكاران حد شرعي بزند!

امروزه عصر ديالوگ و گفتگوست، زمان بحث، چالش و يافتن راه حل مي باشد. اكنون زمانه برنمي تابد كه رهبران شمشير به دست بگيرند و قلعه خيبر را فتح كنند. يا به مثابه استوره هاي ايران باستان يك تنه هزار دشمن را با شمشيرشان تار و مار كنند و كشور را بدين صورت خلاصي بخشند.

اگر شما بيانات رضاشاه دوم را "موعظه" مي دانيد ممكن است بگوييد اين موعظه خطاب به چه كسي و به چه نحوي مي باشد؟ آيا اين موعظه مخاطب و مخاطباني دارد يا خير؟ اگر هستند - كه قطعن هر موعظه يي بايد كه مخاطبي داشته باشد- لطفن اين مخاطبين را نام ببريد. در جهان امروز چيزي به نام موعظه و پند و اندرز سالياني است منسوخ شده چراكه ريشه در همان قيم مابي و ارباب منشي نا به جاي صدر اسلام يا دوران انگيزيسيون دارد. اكنون هركسي براي خودش شخصيت مستقلي دارد و پيروي از اشخاص بي نهايت بزرگي چون ذات اقدس ملوكانه نيز امري اختياري است بدين برهان نيز كسي چون شما در كمال وقاحت و خود بزرگ بيني، ساز مخالف به صدا در مي آوريد و در نتيجه موعظه و اندرز نمي تواند معنا و مفهوم حقيقي بيابد. فرد فرد آنهايي كه گوش به فرمان شاه ايران ايستاده اند و تا واپسين نفس خود نيز خواهند ايستاد به ميل و رغبت دروني و بر اساس شعور و خرد فردي خود چنين مي خواهند نه تحت تاثير موعظه و پند و اندرز. پس لطف كنيد و اين پيله جهالتي را كه فرزند كهنه انديشي و تحجر شخصي شماست به دور افكنيد و به دنياي مدرن امروز نيز نيم نگاهي بياندازيد.

از آنجا که من اهل خود سانسوری و ماله کشی نيستم، به کسی هم تعهد و بدهی ندارم که طوق بندگی او بر گردنم باشد، در پاسخ اين پرسش، به روشنی اين نکات را هم در مورد وی می نويسم که نه تنها اينهمه شيون و زاری او را کوچکترين تکانی نداده و تيز تر و مصمم تر نساخته، بلکه اين آدم در اين سال های آخر اصلآ روز به روز هم خونسرد تر و بی خيال تر شده. در پيامد اين بی خيالی و موعظه های تکراری و خسته کننده و بی سرانجام خود هم، عملآ روز به روز بزرگ ترين نيروی دشمن نظام اسلامی را نوميد تر و سرخورده تر و خانه نشين تر ساخته.

اتفاقن آنچه كه شما جناب آقاي سپهر در ستايش خود نگاشتيد چيزي تقريبن نزديك به واقعيت است با اين تفاوت كه جنابعالي در جاي لازم به حد كافي نيز ماله را خواهيد كشيد تنها اين بي پروايي و نسنجيده سخن گفتن تان است كه امر را به شما مشتبه كرده كه فرد خود سانسوري نمي باشيد. اصولن شايد افراد به سه دسته تقسيم شوند: آنها كه حرف حق را مي فهمند اما بر حسب مصلحت در گلو خفه مي كنند. آنها كه حرف حق را با شجاعت بيان مي كنند. آنها كه ناحق و ناروا را فرياد مي كشند اما در موقع بيان حقيقت، لال و گنگ خواهند بود و با كمال تاسف شما از رده سوم هستيد.

آنكه بيشترين اندوه، غم و رنج را در طي اين سي سال ننگين متحمل گرديده بي شك شخص رضاشاه دوم هستند نه كس ديگري. اما يكي از تفاوت هايي كه يك رهبر و پادشاه فرهيخته را از اشخاص كوتاه قد و حقير جدا مي سازد اين است كه ايشان به عنوان تحمل كننده دردآور ترين مصايب هرگز و هيچگاه لب به شكوه نگشوده و جاي پيشه گرفتن به قولي شيون و زاري، مقتدرانه و با اعتماد به نفسي كه تنها در ذات ايشان مي توان سراغ گرفت در پي يافتن راه حل برآمدند و به معناي ناب كلمه بردباري و دموكراسي را پيشه گرفتند. يافتن راهي كه پر از خون، مرگ، قتل عام و تباهي باشد چندان دشوار نيست و اما پيدا كردن راه و گزينش روشي كه با كمترين هزينه جاني به سرانجام برسد هنر رهبران بزرگ است.

آقاي سپهر با كمال اكراه و تاسف بايد گفت افكارتان بسيار به خميني گجستگ شبيه است. آن مردك رجاله نيز جنگي را كه دفترش در سال 61 مي توانست بسته شود، شش سال ديگر لجبازانه ادامه داد چرا كه تحقق آرمان هاي كثيفش را در گرو اين امر مي ديد و چون هيچ قيمتي براي جان اين ملت بي دفاع و تيپاخورده قايل نبود با كمال رغبت پذيرفت كه قربانيان اين جنگ فرسايشي و بي ثمر از رقم ميليون بالاتر رود. امروز شما نيز بي شرمانه راهي را طلب مي كنيد كه از خون هزاران هزار و بلكه ميليون ها نفر بگذرد و در نهايت نيز نتيجه يي مبهم و نامشخص داشته باشد. حتا بر فرض حصول نتيجه نيز وجود مبارك اعلاحضرت نخواهند پذيرفت بخش مهمي از جوانان، پيران، زنان و مردان ايراني به آغوش خاك رهسپار شوند تا ايران به چنين قيمتي آزاد شود. ايشان بي شك طعم تلخ تبعيد را به رخداد يك فاجعه وسيع ملي رجحان خواهند داد. عجبا شما به عنوان كسي كه در هيچ جايگاه و سمتي نايستاده ايد و يك صدهزارم اندوهي كه ايشان به عنوان "پدر ايران" تحمل مي كنند تجربه نكرده ايد آنچنان احساسات تان غليان كرده كه حاضريد نيمي از ملت ايران به دست رژيم قصاب اسلامي گل عمرشان پرپر شود تا مگر روزي شما و خويشان تان در هواي آزادي ايران نفس بكشيد حاشا به ادعاي عشق شما نسبت به هم ميهنان تان...

ادامه دارد

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و چهارم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

پيام ملوكانه رضاشاه دوم به مناسبت هجدهم تيرماه

هجدهم تير٬ هر ساله آميزه يي از غیرت و شجاعت است. تصويري از شهامت هم ميهنان بيدار ما كه با تجمع هاي انساني و به دور از خشونت ثابت مي كنند نمي خواهند با ظلم سر به سازش دهند. نمادي از آتش زير خاكستر كه وقتي زبانه مي كشد روياي اهريمنان را متلاطم مي سازد. هجدهم تير ماه هر سال تجسم واقعي دلاوري و رشادت هم ميهنان ما روياروي بي شرمي و قساوت مطلق نيروهاي سركوبگر وابسته به حاكميت مي باشد.

اما هجده تير امسال شايد تفاوتي بسيار جدي با ساليان گذشته داشت. اين تفاوت بارز و برجسته ريشه در رخدادهاي تكان دهنده اين چند هفته اخير دارد.

با اینکه معركه انتخابات از همان ابتدا دورنمايي از يك سراب واهي را نمايان مي ساخت و هرچند كه بسياري به اشتباه در دام اين داستان مضحك گرفتار آمده و به ميرحسين موسوي يكي از نامزدهاي تاييد شده ولي خون آشام فقيه اميد بسته بودند و همين اميد بي ثمر، گروه وسيعي را به پاي صندوق هاي فريبنده راي كشانيد اما رژيم منفور اسلامي براي صدهزارمين بار اثبات نمود لايق و شايسته هيچ چيز نيست. نه لايق اطمينان و باور ملت و نه شايسته رياست و حكومت. همگان ديديم اين نظام وحشي برخاسته از بدويت هزار و چهارصد ساله، با ترتيب دادن كودتايي وسيع بار ديگر احمدي نژاد اين مليجك بيت رهبري را در مسند رياست جمهوري اش تثبيت كرد تا به شرف، شعور و خِرَد ملي دهان كجي نمايد.

گرچه حوادثي كه متعاقب با اعلام نتايج فرمايشي انتخابات به وقوع پيوستند بيشتر نشانه تمايل و خواست ملي بر سرنگوني نظام منحط و فاسد اسلامي مي باشند اما جرقه يي كه اين آتش بي مهار را پديد آورده و موجب سرگرداني و نگراني سران جمهوري مضمحل وقت گرديد، فريب انتخاباتي و خدعه رژيم براي به نمايش گذاردن تصوير دروغين "مشاركت ملي" بود كه سبب شد تا معترضين در جاي جاي ايران تجمع كرده و خواهان بازپس گرفتن راي خود از نظام مردم فريب اسلامي باشند.

هجدهم تيرماه همواره طي ده سال اخير، همايش مبارزين آزاديخواه و شيفتگان مردم سالاري در معناي ناب كلمه بوده است. اما امسال پس از شكل گرفتن آن صحنه هاي دلخراش و تاسف آور و به خاك و خون كشيده شدن هم وطنان بي دفاع مان در گريز جنگ علني و آشكار رژيم نامشروع خامنه يي نا به كار با ملت، هجده تير با رنگ و بوي تازه تري درآميخت و بالطبع جلوه يي ناب تر و دليرانه تر به خود گرفت.

جان جانان و سرور ايران، پادشاه بزرگ و محبوب، ذات اقدس شهرياري اعلاحضرت همايوني رضا شاه دوم پهلوي در تاريخ هفدهم تيرماه امسال بيانيه يي را به همين مناسبت منتشر فرمودند. اين پيام با نگر بر تفاوت هجده تير امسال با ساليان گذشته، ديگرگونه نگارش شده است. گرچه چونان هميشه سطر سطر پيام ملوكانه مملو از خشم آشكار آن حضرت خطاب به رژيم ديكتاتور اسلامي و سياست هاي سركوبگرانه اش و همچنين مهر و تفقد بزرگوارانه معظم له نسبت به مبارزين و معترضين ايراني مي باشد اما آنچه از اين متن برمي آيد، اينبار وجود مبارك رضا شاه دوم پهلوي دردمندانه و به شكل غيرقابل تصوري همدردانه تر از پيام هاي گذشته، حس ناب آزادي را به قلم اعجاب انگيز حضرتش ترسيم فرموده اند .

شاهنشاه بزرگ ايران اخيرن در اقدامي بسيار جالب توجه و حيرت انگيز اراده كردند كه در سايت هاي پرهوادار فيس بوك، ماي اسپيس، يوتيوب، بلاگ اسپات و... اكانت هايي را به شخص شاهانه اختصاص دهند تا بهتر بتوانند با هم ميهنان به خصوص ايرانيان عزيز داخل ارتباط برقرار نمايند. همين امر گواه بر پشتيباني و حمايت روزافزون آن ابرپادشاه والاتبار نسبت به مردم ايران مي باشد و اكنون كه مرد شماره يكم ايران اينچنين مقتدرانه و پرشكوه به عرصه نبرد آشكار، شهريارانه قدم گذارده اند بر ماست كه قدر بدانيم و از فرصت هاي دست داده بهترين بهره را ببريم. بي ترديد آزادي بسيار نزديك مي باشد و جمهوري شقاوت و جنايت اسلامي در مسير زوال و فروپاشي قرار گرفته است.

متن كامل پيام معظم له به شرح زير مي باشد:

چهارشنبه 17 تير 1388

به نام ایران و به نام ندای آزادی ایران

از خداوند بزرگ سپاسگزارم که به این سرزمین جوانانی عطا کرده است، که هم خردمندند، هم دلیر، هم تشنۀ آزادی اند و هم جویندۀ راستی و حق. از پدران و مادران ایران زمین از ژرفنای وجودم سپاسگزارم که در سیاه ترین دوران ها، روشن اندیش ترین فرزندان را پرورده اند.

هم میهنانم،

ده سال پیش از این، در
۱۸ تیر ۱۳۷۸، تاریک اندیشانِ چیره بر میهن، فریاد آزادی خواهی و حق طلبی جوانان ما را به وحشیانه ترین وجه سرکوب کردند. در آن روزها، سردمداران رژیم، چون همۀ ستم گران تاریخ، براین خیال باطل بودند که با خشونت کور می توان «خواست معطوف به آزادی» را نابود کرد. امروز اما جهان شاهد این است که آن «فریاد بزرگ»، نه تنها نمرده است، بلکه هزاران بار زنده تر از پیش، در آسمان ایران زمین طنین افکن شده است.

دانشجویان، کارگران، آموزگاران، روحانیان و سپاهیان ایران زمین!

«ارزش های جهان شمول» چون «آزادی وجدان»، «برابری زن و مرد» و «حق آزادی بیان»، ارزش هایی «فراملی»، «غیرنسبی» و «جاودانی» اند که هرگز نمی توان سرکوب شان کرد. از این رو دیری نخواهد گذشت که ما ایرانیان نیز، با یاری و همدوشی یکدیگر، چون دیگر ملت های آزاد جهان، یکایک این «ارزش های بنیادین» را در چارچوب یک «قانون اساسی نوین»، پایۀ زیست سیاسی قرار خواهیم داد.

ایرانیان، نبرد امروز ما با این حکومت «ستم گر»، جز برای «آزادی» و «مردم سالاری» نیست. روشن است که این نبرد، که نبردی است به دور از خشونت و مبتنی بر والاترین ارزش های انسانی، برای ابراز وجود خود نیاز به جواز ندارد.

هم میهنانم،

شما با اعتراض های متمدنانه و پیوسته اتان به جهان نشان دادید که برای «حکومت کودتایی» حقانیتی قائل نیستید و دولت زورمدار و مردم ستیزی را که «تقدس صندوق رای» را لگدمال کرده است، به رسمیت نمی شناسید.

با در نِگر گرفتن همۀ این امور، آشکار است که هرگونه راه پیمایی و دادخواهی، که بنا بر «روح تمدن پر شکوه ایرانی» مسلما به دور از هرگونه خشونت خود خواسته انجام می گیرد، نیاز به مجوز از هیچ نهادی ندارد.

و در اینجا، من، به مسئولان درجه اول این جمهوری ضد اسلامی و ضد ایرانی گوشزد می کنم که مردم ایران زمین، به عنوان یگانه مالکان این آب و خاک، مجاز و مختارند که تا رسیدن به آزادی کامل، در هر نقطه از سرزمین خود و در هرگاه که خود مایلند و تشخیص می دهند، به خیابان ها و میدان ها آمده، دست در دست، و دوش به دوش یکدیگر، صدای دادخواهانۀ خود را به گوش جهان برسانند. به خود آیید، دست از ویرانی برکشید، فریاد آزادی را بشنوید، و از سر راه مردم کنار بروید.

ایرانیان، پایداری و همبستگی میلیونی شما مافیای حکومتی و دستگاه های سرکوبگراش را به هراس انداخته است. حکومت اسلامی امروز در بدترین شرایط روحی به سر می برد، در حالی که پیکار هوشمندانۀ ملی در آستانۀ فازی نوین قرارگرفته است.

هم میهنانم، امروز پیکار ملی می رود تا در این فاز نوین، فرای راه پیمایی های خیابانی و شعارهای شبانه، سلسله اعصاب رژیم را نیز هدف قرار دهد. فازی که در آن، هسته های مقاومت مردمی در سراسر کشور و در میان همۀ طیف های اجتماعی تشکیل شده و مبارزه، از طریق انجام اعتصابات سراسری، گام به گام، تا فروپاشی کامل و نهایی رژیم و برافرازی یک حکومت مردمی، قانونی و مدرن، به پیش برده می شود. من، برای رسیدن شما به این هدف عالی و غرورآفرین، با تمام توان با شما خواهم بود.

خداوند نگهدار ایران و ایرانی باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

_______

نگاشته شده در تاریخ بيست و يكم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

هجدهم تير ماه با جنبش هاي اخير همصداست- غنيمت بدانيم

در آستانه سالگرد قيام خونين هجدهم تير قرار داريم. سالروز ارزشمندي كه به همراه تقديم چه بسيار جان هاي عزيزي سبب شد تا براي نخستين بار طنين دردمند و رنج كشيده هم ميهنان آزاده ي ما جهان را به لرزه درآورد. اين رخداد شگرف كه در سال 1378 به وقوع پيوست آنچنان بازخورد شايان توجهي داشت كه براي هفته ها و شايد حتا ماه ها ايران و تحولات تازه آن را در صدر اخبار جهاني قرار داد.

اين قيام دليرانه كه سرآغاز دفترش را دانشجويان بيدار و ظلم ناپذير ايراني در كوي دانشگاه گشودند جرقه يي شد تا بسياري از هم ميهنان جان بركف و خسته از بيداد را اعم از معلمين، دانش آموزان، كارمندان، كارگران و اقشار عادي جامعه پا به پا و همصدا با دانشجويان به خيابان ها بكشاند و طنين فريادشان آن ميزان بود كه به كابوسي ناتمام براي اهريمنان اسلام خواه بدل شود.

ما امروز در شرايط و اوضاعي اين سالگرد بزرگ را گرامي مي داريم كه بسياري از رزم آفرينان سربلند اين نبرد نابرابر، هنوز در زندان و اسير بند و زنجير رژيم فرومايه اسلامي گرفتار مي باشند. امروز و با گذر ده سال از آن حادثه شگرف و تاريخ ساز همچنان دانشجويان به نام و برجسته قيام هجده تير كساني مانند بهروز جاويد تهراني و بسياري ديگر اسير ديوارهاي مخوف بند 209 زندان اوين هستند و مايي كه يكي از پرخروش ترين جنبش هاي ميهن دوستانه را وامدار اين عزيزان هستيم قطعن نه تنها امروز بلكه هيچگاه جداي از اين دوستان نبوده و از هيچ تلاشي براي رهايي آنان از چنگال ديوسيرتان فروگذار نخواهيم كرد.

جنبش ملي هجدهم تيرماه سال هزار و سيصد و هفتاد و هشت، ريشه در فاجعه تكان دهنده يي دارد كه سال 59 نمود يافت و به فرمان خميني جلاد چند تن از بهترين خلبانان ارتش جاودانه شاهنشاهي ايران تنها به جرم تعهد به ايران و هويت ميهني خود، پشت درب هاي بسته بيدادگاه هاي انقلاب محاكمه شده و بي درنگ به جوخه هاي اعدام سپرده شدند تا خون پاك شان به رودي خروشان و بي مهار تبديل شود و در ساليان بعد قيامي مردمي و آزاديخواهانه را رقم زند و لرزه يي موحش بر كالبد سست بنياد اوباش و ددمنشان رژيم ولايت فقيه دراندازد.

هجدهم تيرماه، اين سالروز تاريخ ساز كه به خون بي آلايش دانشجوي شهيد و دلير ايراني زنده نام اكبر محمدي، عطر و بوي بيشتري به خود گرفته و زيبنده تر گرديده است را گرامي مي داريم.

با توجه به جنبش هاي مردمي اخير ايران و حوادثي كه در گريز برگزاري انتخابات مضحك و جعلي ولايت فقيه شاهد آن بوديم، وضعيت هجدهم تير امسال از هر لحاظ با ساليان گذشته تفاوت دارد و به عبارت بهتر هجده تير امسال فرصتي طلايي براي حماسه يي پرشكوه تر از هر سال است.

هم ميهنان عزيز و نيك باور!

ايرانيان مظلوم و آينده سازان فرداي آزادي!

فردا و در صفوفي گسترده و گسست ناپذير به خيابان ها بشتابيد و شجاعانه سرنگوني رژيم جور و جنون و جنايت اسلامي را خواستار شويد. شايسته و لايق ملت شريف و پشتوانه داري چون ايرانيان، نه يك حكومت ديكتاتوري و خرافه پرست چون حاكميت وقت كه نظام و سيستمي بر مبناي راي و خواسته اكثريت ايرانيان و بر پايه سكيولاريزم، آزادي بيان، برابري حقوق و رفاه براي تك تك آحاد جامعه است.

آزادي در معناي تام كلمه حق شماست و اين شما عزيزان داخل ايران هستيد كه بايد براي دريافت حق تان فرياد بزنيد. بي ترديد قدرت هاي جهاني همواره اولويت را در منافع شخصي و ملي خويش مي بينند. اين يك جبر طبيعي است كه حتا در دنياي سياست داراي ابعاد منطقي نيز مي باشد. اما آزادي و امنيت بخش مهمي از حقوق ملت ايران هستند و اين نيازهاي اوليه كه اكنون سه دهه است به دستان ناپاك اسلام فروشان خيال پرست پايمال گرديده اند مي بايست به دستان خود ما بازيابي شوند و بازگردند.

اين وظيفه و برنامه ما مردم ايران است كه شتابان برخيزيم و اين حق لگدكوب شده را پس بگيريم. برخورداري از يك سيستم مردمي و مبتني بر اعلاميه جهاني حقوق بشر، پايه يي و ابتدايي ترين خواسته ماست و به راستي تنها خود ما ايرانيان هستيم كه مي توانيم اين حق بديهي و مسلم را طلب نماييم.

پس بياييم و به پشتوانه تاريخ هفت هزار ساله ايران براي كسب حقوق نخستين خود به پا خيزيم. آزادي بي بها نيست و هيچ ملتي در طي تاريخ بدون پرداختن خون هاي بسيار به آزادي و آزاده گي دست نيافته اند. ما ناگزيريم در رويارويي با يك رژيم واپسگرا و يك سيستم انيراني كه شاخص ترين تئوري بقاي آن ترور و خشونت مي باشد با تقديم خون خود در پيشگاه آزادي و هويت ملي، كشور زخم خورده و بلا كشيده مان را از دستان پليد و نابه كار اين هرزه صفتان نجات بخشيم و به حضور صاحب واقعي آن، پدر همايون تبار و مهربان ملت، ذات مبارک اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی پيشكش كنيم.

_________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي