۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم - پاسخ به ياوه هاي امير سپهر(بخش سوم)

مهم: جسارت و وقاحت آقاي امير سپهر كه به دروغ خود را هوادار نظام پادشاهي معرفي نموده اما به واقع قلم هتاك و باورداشت منحط وي به وضوح همدستي، همدلي و هم داستاني او را با رژيم كثيف اسلامي به ثبوت مي رسانَد چندي پيش مقاله يي را زير عنوان مانيفست خود منتشر ساخت. مطالبي كه او در نوشتار خود مطرح ساخته است نيازمند پاسخ مي باشند تا هم آقاي سپهر و امثال او پس از اين بيشتر در ارايه افكار و عقايد خود دقت نمايند و هم با زدوده شدن پاره يي ابهام سازي هاي مندرج در مقاله او اذهان عمومي از اشتباهات ناخواسته احتمالي بيرون آيند. تاكنون دو شماره از جوابيه مورد اشاره در اين وبلاگ پست گرديده است و تعويق حاصله ناشي از رخدادن وقايع كم سابقه يي مي باشد كه در طي دو ماه گذشته جهان را تحت تاثير قرار داده و به خاطر اهميت شايان توجه اين رويدادها از بازتاب آنها ناگزير بوديم. آنچه اكنون رو به روي شما دوستان عزيز است شماره سوم جوابيه اينجانبه به ياوه گويي هاي امير سپهر مي باشد كه شماره هاي پيشين آن در هفدهم و بيست و هشتم خرداد ماه از مقابل ديدگان شما ياران گرامي گذشتند.

جناب آقاي سپهر!

ما با اصل سرمايه و همه دار و ندارمان هرگز حاضر نيستيم دست به ريسك و خطر بزنيم. ما با نهادي و اصلي ترين دارايي مان كه وجود مبارك رضاشاه دوم مي باشد هيچگاه دل به دريا نخواهيم زد و نه تنها هرگز و تحت هيچ شرايطي (حتا اگر شرايط هولناك و سياه امروز هزار بار نيز بدتر شود) چنين نخواهيم كرد بل تا جايي كه در توان داريم جلوي احتمال يك درصدي و يك در هزاري هرگونه خطري كه به زندگاني معظم له ارتباط يابد خواهيم ايستاد و به قيمت تقديم جان خودمان نخواهيم گذارد كوچكترين گزندي به آن وجود مبارك برسد. شما از اين ديوار محكم غافليد و نيروي بالقوه مستتر در تك تك ما را هنوز نشناخته و حس نكرده ايد.

شما خيال مي داريد ما براي آرامش دل پر درد و سوز شما و چون شمايي با همه هستي خود خطر مي كنيم و يا حاضريم بپذيريم كه ايشان بي محابا به كانون خطر قدم گذارند تا آن جمعيت ميليوني مشتاق و دلداده ايشان قيامي برپا سازند؟ آقاي سپهر شما اگر بيش از حد شوخ هستيد، دچار هذيان مي باشيد، دشمن خود و دشمن ايران را نمي شناسيد و يا هر عيب و علت ديگري در ذهن و روان شما موجود است پيشنهاد قاطعانه بنده به شما چنين است كه دهان تان را ببنديد و بيش از اين خود را مضحكه و رسوا نسازيد. خواسته شما بيش از حد تصور ابلهانه و بي حساب مي باشد و خودتان نيز بهتر مي دانيد اگر كوچك ترين تارمويي از صداقت در گفتارتان مشهود بود خود شما اولين كسي بوديد كه قدم به ميدان گذارده و به تعبير خودتان دل را به دريا مي زديد.

چه گونه است هيچيك از شماها كه با چنين زبان هاي بلندي اين نعره هاي از بن جگر را سر مي دهيد و خود را در كسوت دلسوز، دوستدار و پريشان حال وطن نشانده ايد حتا اينقدر جربزه نداريد كه نخست به ترس و واهمه شخصي تان اعتراف نماييد و سپس از اين شخصيت بزرگ - كه بي هيچ ترديدي نَفَس هاي بسياري به وجود ذيجود ايشان متصل است - تقاضاي تهور مسالت نماييد؟ چه مانعي دارد شمايي كه اين اندازه چاك چاك ايران هستيد در راه مانيفست شخصي تان بخشي از جانباختگان وطن را تشكيل دهيد و مورد تحسين نيز قرار گيريد.

آقاي امير سپهر!

اگر به يك واژه از سراسر نوشته هاي تان ايمان داريد، اين را در عمل و به صورت ديدني اثبات نماييد. شايد تحت تاثير از جان گذشتگي شما، چندين و چند ايراني ديگر نيز دل به دريا بزنند و ممكن است همين عمل تكاني در سطح بين المللي به وجود آورد. شايد توجهات جهاني را بيشتر به سمت اوضاع وخيم ايران جلب نمايد و اگر به واقع تصور مي كنيد دل به دريا زدن كارساز است به شخصه اثبات كنيد و در عمل مرد ميدان باشيد نه در پناه جملات تند و تيز و عربده هاي مدعيانه.

امثال شماها از آنجايي كه به قدر يك دانشجوي معمولي ايراني هم اعتبار و ارزشي در بين مردم ايران نداريد ناچاريد كه با آويزان شدن به نام و اعتبار مرد بزرگي كه بر اساس ابهت و زيبندگي نام و شخصيت والاي شان از اقبالي بس فراوان ميان مردم برخوردارند كمي خود را نشان دهيد و ديده شويد. شما به عنوان كسي كه مزورانه خود را علاقه مند به سرنوشت كشور ايران جلوه مي دهيد به اندازه پست ترين اقشار جامعه ايراني هم غيرت ميهني نداريد و تنها شبيه يك طبل توخالي صداي تان زياده از حد بلند است اما غافليد كه اين صداي بلند به رغم گوشخراش بودنش كسي را تكان نخواهد داد و كوچكترين تاثيري در سطح جامعه ندارد.

در ادامه اين افاضات، آقاي سپهر وارد وادي ديگري مي شود و آنچه كه پيرامون اعلاحضرت همواره سبب تحسين نه تنها ما ايرانيان كه جهانيان بوده و هست را به بوته نقد مي كشاند:

روش کار او در تمامی اين سالها اينگونه بوده که بدون مقدمه ناگهان با يک يا چند تن ديدار کرده، به محض بيرون آمدن از هر جلسه و ديدار و مذاکره ای هم، فورآ اظهار داشته که اين گروه يا شخص با من ارتباطی ندارد. مواضع او يا آنان با من يکی نيست، من سخنگويی ندارم و خلاصه هم بر کسی آشکار نشده که اصلآ هدف اين سياه بازی ها چه بوده و نتايج آنها چيست.

اينكه ايشان چرا اراده مي كنند تا با افراد مختلف ديدار نمايند به مساله تبادل افكار و استوارتر كردن مهمي به نام اتحاد باز مي گردد مطلبي كه هرگز نمي توان منكر اهميت و نقش حياتي آن در پيشبرد چنين نهضت عظيمي شد. اگر مطلوب نظر امثال آقاي سپهر، رد يكي از شاخص هاي كليدي مبارزه يا همانا اتحاد باشد پرسشي پيش خواهد آمد كه پس با كدامين راهكار و مدد جستن از كدام اهرم خواهيم توانست به نتيجه مورد نظر نزديك شويم؟؟ حال اگر صحبت و مشكل آقاي سپهر با بي مقدمه بودن چنين ديدار هايي مي باشد خود داستاني ديگر است. آيا ديدارهايي از اين دست مي بايد مقدمه يي داشته باشند؟ مگر ديدارهاي ايشان با اشخاص شهير دنياي سياست يك رمان پانصد - ششصد صفحه يي جنجالي است كه نياز به مقدمه داشته باشد و يا يك اركستر مجلسي سنتي كه معمولن پيش درآمدي براي زيبايي بيشتر آن لحاظ مي گردد؟ آيا ديدارهاي حساس و مهمي كه پيرامون مسايل عاجل و فوري ايران انجام مي پذيرند نيازمند بوق و كرنا هستند و يا بايد با مقدمه و موخره انجام شوند؟

آقاي سپهر جدن در برخي سطور اين به اصطلاح مقاله اش بيش از حد به وادي هذيان نگاري غلتيده به گونه يي كه ديگر خودش نيز تقريبن از تعريف و تفسير خواسته هايش عاجز مانده است. او از سويي مي كوشد كه به تعريفي جامع از نظراتش دست يابد و از سمت و سوي ديگر به شدت دچار تناقض هاي آشكار و پنهان مي باشد.

چند سطر پايين تر امير سپهر كه تنها داعيه اين بينش پرشكوه را يدك مي كشد اما در عمل تهي تر از آن است كه بخشي از پادشاهي خواهان و سلطنت طلبان را تشكيل دهد، خيل بيشمار پادشاهي خواهان را مورد هدف قرار مي دهد و با زننده ترين ادبيات ممكن مي پرسد:

من با احترام و حسن نيت تمام، بنام يک هم ميهن در همينجا می خواهم از شيفتگان و عاشقان اين مرد خواهش کنم که در دل خود، برای مجاب کردن خودشان هم که شده، يک بار بطور جدی همين را از خود بپرسند که آخر تا چه زمانی می خواهند به اين موعظه های بی سر و ته و اين ديدار های بی نتيجه دلخوش باشند؟

جناب امير سپهر!

شمايي كه بيانات قاطع و كوبنده معظم له را در طي چند ده سال اخير موعظه مي ناميد و اصولن موعظه را نيز بي سر و ته تعبير مي كنيد ممكن است خارج از هرصحبتي بفرماييد شما به نام به قول خودتان يك هم ميهن و يك ايراني يا هرچه ديگر چه چيزي تاكنون جز موعظه از خود بيرون داده ايد؟ كه اتفاقن موعظه هاي جنابعالي نيز به معناي تام كلمه بسيار بي سر و ته مي باشند زيرا با هيچ اصلوب و ساختاري جور نمي شوند و با هيچ عقل، خرد و شعوري تناسب ندارند.

آنكه حرف مي زند، موعظه مي كند، مهملات بي سر و ته مي بافد و از قرار هيچ موعظه يي نيز در مغز سنگ شده اش كارساز نيست همين شما هستيد. اينها عينن در شما مصداق و وضوح مي يابند ورنه بزرگ مردي چون اعلاحضرت به عنوان نماد غرور و افتخار ايران در جايگاهي بسيار فراتر از آني تكيه زده اند كه خار و خس هاي حقيري چون شما بتوانند براي ايشان، خط مشي و يا روش تعيين كنند. اگر شما يك صدهزارم آنچه كه به دروغ به عنوان يك هواخواه پادشاهان پهلوي از خود مي نمايانيد به گفته هاي خود باور راستين داشتيد در برابر اعمال و كردار شاهنشاه ايران سر تسليم و خشوع تان همواره پايين بود و قلم آلوده تان را به نگاشتن اين هجونامه ها نمي گمارديد تا زير نام مخالفت با رژيم اسلامي در واقع آب به آسياب رژيم بريزيد و تنور ولايت فقيه را گرم كنيد.

مسووليت تعريف شده يا اگر دوست داريد نام آن را وظيفه بگذاريد وظيفه تعريف شده يك رهبر تعيين خط مشي مبارزه است و اين تعيين و ترسيم راه و روش و طراحي برنامه ها از راه كلام ايشان مقرر خواهد گرديد. وظيفه و مسووليت رهبر، شمشير كشيدن در عرصه جنگ و سواره به كارزار نبرد تاختن نيست چرا كه با روح رهبريت سازگار نمي باشد. چنين مطلبي در كل تاريخ نيز رخ نداده و هيچگاه رهبري يكه سوار به ميدان نيامده است مگر در استوره ها و داستان هايي كه بيشتر به افسانه شبيه هستند تا واقعيت.

هرگز نمي توان عصر امروز را با افسانه رستم و سهراب يا سرگذشت فريدون و كاوه يكسان پنداشت چراكه چنين قياس بي منطقي درست به مانند ادعا و خواست همان به قول شما ملاهاي روضه خوان و به عبارتي سيستم ارتجاعي ولايت فقيه است كه در هزاره سوم خواهان و دوستدار واگرداني كامل جامعه امروز ايران رو به سوي عصر محمد و صدر اسلام مي باشد. چنين مقايسه و چنان تقاضايي از سوي شما بي هيچ تعارفي شبيه خواست و ميل قلبي علي خامنه يي، مصباح يزدي و ساير تفاله هاي حاكم است كه عشق مي ورزند ايران به هزار و چهارصد سال پيش بازگردد. به تصويري كه مردم با شتر سفر كنند، در كوزه گِلي آب بنوشند و ولي فقيه بر گنهكاران حد شرعي بزند!

امروزه عصر ديالوگ و گفتگوست، زمان بحث، چالش و يافتن راه حل مي باشد. اكنون زمانه برنمي تابد كه رهبران شمشير به دست بگيرند و قلعه خيبر را فتح كنند. يا به مثابه استوره هاي ايران باستان يك تنه هزار دشمن را با شمشيرشان تار و مار كنند و كشور را بدين صورت خلاصي بخشند.

اگر شما بيانات رضاشاه دوم را "موعظه" مي دانيد ممكن است بگوييد اين موعظه خطاب به چه كسي و به چه نحوي مي باشد؟ آيا اين موعظه مخاطب و مخاطباني دارد يا خير؟ اگر هستند - كه قطعن هر موعظه يي بايد كه مخاطبي داشته باشد- لطفن اين مخاطبين را نام ببريد. در جهان امروز چيزي به نام موعظه و پند و اندرز سالياني است منسوخ شده چراكه ريشه در همان قيم مابي و ارباب منشي نا به جاي صدر اسلام يا دوران انگيزيسيون دارد. اكنون هركسي براي خودش شخصيت مستقلي دارد و پيروي از اشخاص بي نهايت بزرگي چون ذات اقدس ملوكانه نيز امري اختياري است بدين برهان نيز كسي چون شما در كمال وقاحت و خود بزرگ بيني، ساز مخالف به صدا در مي آوريد و در نتيجه موعظه و اندرز نمي تواند معنا و مفهوم حقيقي بيابد. فرد فرد آنهايي كه گوش به فرمان شاه ايران ايستاده اند و تا واپسين نفس خود نيز خواهند ايستاد به ميل و رغبت دروني و بر اساس شعور و خرد فردي خود چنين مي خواهند نه تحت تاثير موعظه و پند و اندرز. پس لطف كنيد و اين پيله جهالتي را كه فرزند كهنه انديشي و تحجر شخصي شماست به دور افكنيد و به دنياي مدرن امروز نيز نيم نگاهي بياندازيد.

از آنجا که من اهل خود سانسوری و ماله کشی نيستم، به کسی هم تعهد و بدهی ندارم که طوق بندگی او بر گردنم باشد، در پاسخ اين پرسش، به روشنی اين نکات را هم در مورد وی می نويسم که نه تنها اينهمه شيون و زاری او را کوچکترين تکانی نداده و تيز تر و مصمم تر نساخته، بلکه اين آدم در اين سال های آخر اصلآ روز به روز هم خونسرد تر و بی خيال تر شده. در پيامد اين بی خيالی و موعظه های تکراری و خسته کننده و بی سرانجام خود هم، عملآ روز به روز بزرگ ترين نيروی دشمن نظام اسلامی را نوميد تر و سرخورده تر و خانه نشين تر ساخته.

اتفاقن آنچه كه شما جناب آقاي سپهر در ستايش خود نگاشتيد چيزي تقريبن نزديك به واقعيت است با اين تفاوت كه جنابعالي در جاي لازم به حد كافي نيز ماله را خواهيد كشيد تنها اين بي پروايي و نسنجيده سخن گفتن تان است كه امر را به شما مشتبه كرده كه فرد خود سانسوري نمي باشيد. اصولن شايد افراد به سه دسته تقسيم شوند: آنها كه حرف حق را مي فهمند اما بر حسب مصلحت در گلو خفه مي كنند. آنها كه حرف حق را با شجاعت بيان مي كنند. آنها كه ناحق و ناروا را فرياد مي كشند اما در موقع بيان حقيقت، لال و گنگ خواهند بود و با كمال تاسف شما از رده سوم هستيد.

آنكه بيشترين اندوه، غم و رنج را در طي اين سي سال ننگين متحمل گرديده بي شك شخص رضاشاه دوم هستند نه كس ديگري. اما يكي از تفاوت هايي كه يك رهبر و پادشاه فرهيخته را از اشخاص كوتاه قد و حقير جدا مي سازد اين است كه ايشان به عنوان تحمل كننده دردآور ترين مصايب هرگز و هيچگاه لب به شكوه نگشوده و جاي پيشه گرفتن به قولي شيون و زاري، مقتدرانه و با اعتماد به نفسي كه تنها در ذات ايشان مي توان سراغ گرفت در پي يافتن راه حل برآمدند و به معناي ناب كلمه بردباري و دموكراسي را پيشه گرفتند. يافتن راهي كه پر از خون، مرگ، قتل عام و تباهي باشد چندان دشوار نيست و اما پيدا كردن راه و گزينش روشي كه با كمترين هزينه جاني به سرانجام برسد هنر رهبران بزرگ است.

آقاي سپهر با كمال اكراه و تاسف بايد گفت افكارتان بسيار به خميني گجستگ شبيه است. آن مردك رجاله نيز جنگي را كه دفترش در سال 61 مي توانست بسته شود، شش سال ديگر لجبازانه ادامه داد چرا كه تحقق آرمان هاي كثيفش را در گرو اين امر مي ديد و چون هيچ قيمتي براي جان اين ملت بي دفاع و تيپاخورده قايل نبود با كمال رغبت پذيرفت كه قربانيان اين جنگ فرسايشي و بي ثمر از رقم ميليون بالاتر رود. امروز شما نيز بي شرمانه راهي را طلب مي كنيد كه از خون هزاران هزار و بلكه ميليون ها نفر بگذرد و در نهايت نيز نتيجه يي مبهم و نامشخص داشته باشد. حتا بر فرض حصول نتيجه نيز وجود مبارك اعلاحضرت نخواهند پذيرفت بخش مهمي از جوانان، پيران، زنان و مردان ايراني به آغوش خاك رهسپار شوند تا ايران به چنين قيمتي آزاد شود. ايشان بي شك طعم تلخ تبعيد را به رخداد يك فاجعه وسيع ملي رجحان خواهند داد. عجبا شما به عنوان كسي كه در هيچ جايگاه و سمتي نايستاده ايد و يك صدهزارم اندوهي كه ايشان به عنوان "پدر ايران" تحمل مي كنند تجربه نكرده ايد آنچنان احساسات تان غليان كرده كه حاضريد نيمي از ملت ايران به دست رژيم قصاب اسلامي گل عمرشان پرپر شود تا مگر روزي شما و خويشان تان در هواي آزادي ايران نفس بكشيد حاشا به ادعاي عشق شما نسبت به هم ميهنان تان...

ادامه دارد

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و چهارم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: