۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

پیام ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی در سی امین سالگرد وفات شاهنشاه آریامهر

سی سال سخت و غمبار در پی سفر جاودانه پادشاه بلندآوازه ایران اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی گذشت. سی سال که هر دقیقه اش، به قدر یک قرن مصیبت به بار آورده و هر لحظه اش آبستن فاجعه یی تازه بود.

اکنون سی و یک سال از چیرگی ملایان بدسرشت رژیم اسلامی بر ایران می گذرد. همچنان که سی سال از نبود سایه بزرگ ارتشتاران، محمد رضا شاه سپری می شود. در طی این سال های طاقت فرسا و زیر سلطه دیکتاتوری مطلقه جمهوری اسلامی، گرچه ما رنج های بسیاری کشیده و با چشم خود شاهد سقوط حیثیت بین المللی میهن عزیزمان بوده ایم، اما همواره دلگرمی ما حضور کسی بوده و هست که همه زندگی مان در یک گوشه چشم ایشان خلاصه می شود. کسی که ذات حضرتش بی کرانه است و به بازگشت دوباره اش ایمان راسخی داریم.

به راستی ذات اقدس ملوکانه رضا شاه دوم، یگانه امید و کعبه آمال ما هستند. ایشان به سان خورشیدی دل افروز، بی آنکه بعد مسافت کمترین تفاوتی به حال شان داشته باشد، مهربانانه پرتو وجود کبریایی شان را بر روح و جان یک یک ایرانیان می تابانند و همین امیدِ ما را به پایان این روزگار تیره و تار، صد چندان می نماید.

سی سال پیش، در پی وقوع آن حادثه جانگداز و سفر بی بازگشت محمد رضا شاه، اندوه بزرگی بر قلب اهورایی فرزند و جانشین ایشان نشست. اعلاحضرت رضا شاه دوم که آن زمان در عنفوان جوانی به سر می بردند، طعم تلخ فقدان پدر نازنین و تاجدارشان را با تمام وجود مبارک شان حس کردند. حاشا که هنوز هم ایشان خاطره پدر شهریارشان را از یاد نبرده اند که البته ابعاد چنین غمی در زمان و مکان نمی گنجد.

در سی امین سالروز ضایعه بزرگ وفات آن شاهنشاه نامور ایران، جانشین آن حضرت و نماد بلاانکار فره ایزدی، اراده فرمودند تا پیامی را در همین مضمون صادر کنند.

اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی در متن این پیام شکوهمند، از الطاف پدر فقید و تاجدارشان، دیگر باره تجلیل کردند در حالیکه داور نهایی کارنامه تلاش های پدر بزرگوارشان را خود تاریخ نامیدند.

متن کامل پیام معظم له را در ادامه با هم می خوانیم:


پنجم امرداد ماه ۱۳۸۹

سی سال پیش پدرم با چشمی گریان و دلی افسرده خاک وطنش را ترک گفت، در این آرزو که با رفتنش آرامش و صلح از دست رفته به ایران عزیزش بازگردد، خون هموطنانش در آشوب انقلاب بر زمین نریزد و بیگانگان با گسترش دامنۀ ستیزخانگی سودای تعرض به ایران در سر نپرورانند.
اما، نه تنها آرزوی او بلکه آرزوی هیچ یک از ایرانیانی که به امید دسترسی به آزادی ها و حقوق بشر به پیشباز انقلاب رفتند برآورده نشد. کسانی بر وطن دلبندش مسلط شدند که در این سال ها با ایران و فرزندانش آن کردند که هیچ دشمن بی رحمی در تاریخ نکرده بود. اینان از خونریـزی و خــرابی های بی شمار، از ستیز با همۀ حقوق و آزادی های مردم ایران، از ماجراجویی و جنگ طلبی، از هدر دادن سرمایه های انسانی و مادی وطن و از تحقیر نام بلند ایران در جهان، یک لحظه هم دست نکشیده اند و من یقین دارم که نخواهند کشید.
می گویند، و درست می گویند، که تاریخ داورنهایی نیک و بد کارنامۀ کسانی است که در زندگی مردمان و در سرنوشت جامعۀ خویش نقشی عمده داشته اند. اما، این داوری در یک آن و یک باره رُخ نمی دهد و شمار داوران کارنامه ها محدود به محققان و نویسندگان نیست. اعضای هرجامعه ای پیوسته در کار این داوری اند.
داوری ایرانیان دربارۀ کارنامۀ پدرم نیز همچنان ادامه دارد و خواهد داشت. تردید ندارم که این داوری همیشه منصفانه خواهد بود، روان پدرم را شاد و فرزندانش را سربلند تر از همیشه خواهد کرد.
از همۀ هم میهنان عزیزی که در سالگرد درگذشت او خود را دراندوه من و خویشانم شریک دانسته اند صمیمانه سپاسگزارم.

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای شکوهمند شاهنشاه بزرگ ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

_______________

نگاشته شده در تاریخ هفتم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

در سوگ جانسوز دو شاهنشاه هستی ساز - رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه پهلوی

اعلاحضرت رضا شاه پهلوی کبیر

در غم آن یگانه ی دوران، چه جای نوشتن است؟ در اندوه ابرمردی به بلندای تاریخ، در رثای والاتباری که تک تک یاخته های مان را به ابهت وجود پرکرامتش وامداریم، چه می توان نوشت؟ چه می شود گفت؟ چه می شود خواند؟ جز حکایت غمی که پایان نخواهد یافت و بغضی که دیگر در گلوهای مان خانه زاد است... چه دردی جانکاه تر از وداع با شهریاری که هر تکه از خاک وطن مان، رهین منت آن مرد بزرگ می باشد.

امروز چهارم امرداد ماه، شصت و ششمین سالگرد سفر همیشگی شاهنشاه جاوید نام، اعلاحضرت رضا شاه بزرگ، سرسلسله دودمان جلیل سلطنت پهلوی است.

ایشان به تاریخ بیست و چهارم اسفند سال 1256 خورشیدی در شهر آلاشت واقع در استان مازندران، قدم بر دیدگان آفاق گذاشتند تا جهان را به نور ایزدی شان روشن سازند. لیاقت و توانایی حیرت انگیزی که در وجود شاهانه شان نهادینه بود، بسیار زود آن حضرت را بر والاترین جایگاه نشانید. در تاریخ بیست و چهارم آذر یکهزار و سیصد و چهار، آن سمبل شکوه خداوندی بر تخت سلطنت نشستند تا سرنوشت ایران را دوباره بنویسند.

هرگاه از اقدامات برجسته آن حضرت و کوشش های پدرانه یی که آن تاجدار زنده در تاریخ، به شوق سربلندی میهن شان اراده به انجام فرمودند، صحبتی به میان می آید زبان از بیان واژه یی حتا قاصر و ناتوان می ماند و کلمات در پیشگاه ابهت آن پادشاه بزرگ، رنگ می بازند. حتا مخالفان و کینه توزان نیز معترف اند ایشان احیاگر میهن و پایه گذار ایران نوین بوده اند. تک تک برنامه هایی که ذات کبریایی رضا شاه بزرگ در جهت بهبود وضعیت ایران، دستور فرموده اند، همین امروز نیز به رغم ویرانی مطلق کشورمان، اثرات مثبت شان به چشم می خورند. دانشگاه، راه آهن، اداره ثبت احوال، صنعت ذوب فولاد و...همه از مراحم اعلاحضرت اند و همچنان به ما نشان می دهند رضا شاه کبیر مردی فراتر از زمان و مکان بوده اند. به راستی مگر جز این است؟

افسوس که فرصت چندانی در دست نبود. سایه آن فرا انسان، بسیار زود از سر میهن مان رفت تا نام شان بر پیشانی تاریخ با خط زرین حک شود و آوای دل انگیز کلام شان در گوش زمان پژواک گردد.

هیهات که بازی روزگار گاهی به سود ما نیست. هر زمان طعم شیرین خوشبختی را با تمام وجود حس می کنیم غافلیم که شاید برای بهره بردن از این تجربه طلایی فرصت ما اندک باشد. اعلاحضرت رضا شاه کبیر به واسطه پیش آمدن پاره یی تلاطمات در ایران، به تبعیدی نامعلوم رهسپار شدند. درحالیکه قلب، ذهن و روح شان در ایران باقی مانده بود.

شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی آخرین ماوای زمینی آن حضرت بود. در تاریخ شوم چهارم امرداد 1323 خورشیدی، آن ذات ملوکانه به واسطه یک حمله قلبی - که در خواب بر وجود حضرت شان عارض شد - دعوت حق را پاسخ گفتند تا به بی کرانه آسمان ها بپیوندند. خبری که همان روز در ایران و سرتاسر جهان پخش شد حکایت از به معبود پیوستن بزرگمردی داشت که ذره ذره خاک ایران به ذات بی کرانه شان مدیون بود. دریغا که این مرد بزرگ، جهان خاکی را برای همیشه در حسرت وجود پرمیمنت شان باقی گذاشته و به زلالی حقیقت ملحق شده بودند:

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

از دِماغ من سرگشته خيال دهنت

به جفاي فَلَک و غصه ی دوران نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند

تا ابد سر نکشد وز سر پيمان نرود.

اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی

رفتید و دیری ست که با این حسرت بی پایان می سازیم. رفتید و چشم های ما به اندازه یک قرن هوس باریدن دارند. رفتید و داغ آن وداع آخرین، تا ابد روی دل های وامانده ما سنگینی می کند. کجایید تا ببینید این خاکستر آباد غربت گرفته، بی شما سراسر قامتش را پیراهن عزایی لاجرم پوشانده اند. جای تان اینجا چه قدر خالی ست ای پدر...

پنجم امرداد ماه، روزی بود که دار و ندارمان را به یغما برد. روزی که خورشید دیگر شرم از برآمدن داشت. روزی که میان ما و آن تلالو مجسم، نقاب جدایی افتاد. صد ننگ و نفرین بر این جدایی طاقت سوز.

شاهنشاه بزرگ ایران اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی، سی سال پیش در تاریخ پنجم امرداد ماه سال یک هزار و سیصد و پنجاه و نه خورشیدی، به دیدار ایزد شتافتند. این روز مغموم را یکایک ایرانیان به خاطر سپرده اند. چه آنهایی که مبهوت دروغ پردازی های مضحک دجال شیطان صفتی چون خمینی شده و چه آنهایی که در زمره وطن دوستان به شمار آمده و انقلاب ایران کُش 57 را به رسمیت نمی شناختند، هر دو دسته این روز را به خاطر دارند و نمی توانند فراموشش کنند.

روزی که پدر تاجدار ایران و آن اهورا شهنشاه والاتبار، یکایک ما را در بهت و اندوهی بی پایان رها فرموده و از کالبد خاکی جدا شدند تا بر اوج افلاک یکه تازی کنند، هرگز از یاد ما نخواهد رفت. چه خو کرده با غم زمانه به سان امروز و چه حتا زمانی فارغ از غصه روزگار. باز همچنان غم فراق آن شاه شاهان در دل های ما خانه خواهد داشت.

اعلاحضرت محمد رضا شاه فرزند و جانشین برومند رضا شاه کبیر بوده، به حق پای مبارک را بر جای پای شاهانه آن شهریار فقید نهاده و هر اقدامی فرمودند جز در راستای سرافرازی و بالندگی میهن ما نبود.

آن پادشاه فقید و سعید، چهارم آبان سال 1298 خورشیدی، بر تارک این دیار طلوع فرمودند. آن حضرت در سن هفت سالگی به مقام ولایتعهدی انتصاب یافتند. تبعید و سپس عروج ملکوتی پدر تاجدار ایشان، سرآغاز پرتو افشانی وجود مبارک محمد رضا شاه بود. همان شاهنشاه پاک نهادی که به سبب قلب مهربان و بی آلایش شان، سپستر به نام آریامهر خوانده شده و شهرت یافتند.

در ایام فرخنده سلطنت ایشان، ایران از همه لحاظ در اوج سِیر می کرد. افسوس که چشم حسود بد طینتان، نیک بختی مردم را تاب نیاورد و عاقبت آتشی بر زیر و بالای وطن مان افکنده شد که ایران و ملت اش را پاک باخته و نابود ساخت. در تاریخ غم انگیز 26 دی ماه سال 1357 شاهنشاه بزرگ آریامهر در کنار همسرشان علیاحضرت شهبانو فرح ایران را ترک فرمودند.

برای ابر شهریار فقید ایران، آن تبعید جانکاه بیش از هجده ماه و خرده یی به طول نیانجامید. ایشان طی آن مدت تعدادی از کشورها چون مصر، پاناما، مکزیک و امریکا را به ابهت قدم های شان مزین کردند. جایی که خورشید فروزان وجود نازنین شان غروب کرد نیز قاهره پایتخت مصر بود.

با سپری شدن چهارم امرداد ماه و فرا رسیدن پنجمین روز این ماه پرالتهاب و سوزنده، دیدگان مشرقی آن پادشاه پرجلالت، برای همیشه بسته شد تا چشمی اشک باران و حالی پریشان نصیب ما بخت برگشتگان باشد.

در تاریخ پنجم امرداد یکهزار و سیصد و پنجاه و نه، ساعت پنج بامداد، شاهنشاه عالی مقام ایران اعلاحضرت همایونی محمد رضا شاه پهلوی به علت ابتلا به بیماری ماکرو گلوبولینمی والدنشتروم –نوعی عارضه بدخیم که طحال و غدد لنفاوی را درگیر می کند - در بیمارستان المعادی شهر قاهره، سرای حقیر خاکی را ترک کردند تا بر سریر حق جاودانه شوند:

شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت

به گریه گفتمش آری، ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت

مراست عکس تو یاد آور سفر آری

چنان تَوانم ازین طرفه یاد بود گذشت

امروز اگرچه ذات ملوکانه اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی سالیانی ست که در کنار ما حضور ندارند اما میراث شکوهمندی که آن ذات مبارک از خود به یادگار گذاشته اند، سرمایه یی بلاانکار برای امروز، فردا و همیشه ما خواهد بود. اکنون ذات اقدس شاهانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی یگانه جانشین برحق آن شهریار فقید، فروزنده تر از هر خورشیدی بر تارک این جهان نورافشانی می کنند. امروز هرچند محمد رضا شاه بزرگ، به عرش پیوسته اند اما گوهر یکدانه یی با ما و در میان ما حضور دارند که وجودشان به وسعت بی نهایت است و همین تنها امید ماست.

ما گرچه چشمان مان در غم فراق اعلاحضرت محمد رضا شاه، از گریه به خون نشسته اند اما دل به قامت رعنای آن دلدار دلارا بسته ایم. به آن وارث والاتبار اریکه کیانی که ایمان داریم به زودی قدوم مبارک شان را بر چشم های خیس ما گذاشته و به ایران باز خواهند گشت.

در سالروز فقدان جانگداز دو پادشاه بزرگ ایران، اعلاحضرتان رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی، مراتب تسلیت و تعزیت بنده وارانه مان را به پیشگاه ملوکانه ابر پادشاه ایران، اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی عرضه می داریم. آنگاه به حضور مبارک علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی، فرا رسیدن سالگرد سفر ابدیت آن شهریاران ازلی تبار را تسلیت بی پایان عرض نموده و همینطور به محضر گرامی والاحضرتان شاهدخت اشرف و شاهپور غلام رضا پهلوی تنها یادگاران بر جای مانده از رضا شاه کبیر، عرض تسلیت چاکرانه خود را پیشکش می کنیم. سپس به خدمت والاحضرتان شاهدخت فرحناز و شهناز پهلوی و همچنین والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی صمیمانه و خاشعانه عرض تسلیت داریم.

امید که وجود مبارک اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، در سایه مهر یزدان پاک همواره برقرار، سلامت، پیروز و پاینده بمانند.

چهارم و پنجم امرداد را به یکایک ایرانیان تسلیت می گوییم.

_______________

نگاشته شده در تاریخ چهارم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

در پیشگاه زادروز والاحضرت یاسمین پهلوی بانویی از نسل آیینه و آفتاب









چه خجسته و شکوهمند است روزی که یادآور آمدن آن مه رخساره باشد. روزی که آن دو چشم درخشان طلوع کردند تا عشق و سرمستی آغاز شود. چه روشن است آن سپیده دمی که انوار خیره کننده اش، بشارت زایشی بزرگ باشد. مژده ولادت دختری که فرداهای ایران به وجود عزیزش ببالند.

روز بزرگی در راه است. چهارم امرداد ماه گرچه ضایعه یی تلخ و اسف بار را تداعی می کند اما رخدادی شیرین و دل انگیز را نیز با خود به ارمغان می آوَرَد. این روز ابتدا یادآور مصیبت عظمای فقدان آن اهورا مرد تاجدار، رضا شاه کبیر است که نام شان در سراسر تاریخ تکرار می شود. در مرتبه دوم این روز تابستانی و آتشین، حادثه یی بس خجسته را نیز در خود ودیعه دارد. ولادت بزرگ بانوی آیینه و آفتاب...

چهارم امرداد ماه برابر با زادروز شکوهمند بانوی اول ایران، سمبل شعر و شعور، ترسیم طراوت و تلالو، والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی می باشد.

معظم لها به تاریخ چهارم امرداد یک هزار و سیصد و چهل و هفت خورشیدی، در تهران و از دامان خانواده یی گرانمایه و نیکو، قدم بر چشم کائنات گذاشته و تولد یافتند. خانواده ایشان و تک تک کسانی که والاحضرت یاسمین را می شناختند، شاید هرگز تصور نمی کردند روزی این دختر پاک و زیبا، مظهر غرور زن ایرانی گردیده، در جایگاهی والا تکیه زده و همسر شهریار بلامنازع ایران شوند. ولادت ایشان بالطبع سبب شادکامی خانواده اعتماد امینی و گرمی هرچه بیشتر محفل شان شد. اما زمانی نزدیک به دو دهه نیاز بود تا ابهت وصف ناشدنی وجود این نوگل با طراوت، بر والدین و خویشاوندان ایشان آشکار گردد:

مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی

پُر کن قدح که بی مِی مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش، در پرده راست ناید

مطرب بزن نَوایی ساقی بده شرابی

والاحضرت یاسمین در آغاز نوجوانی همراه با خانواده به امریکا سفر کردند. ابتدا مقرر این نبود که ایشان و خانواده شان سالیان مدیدی در آن کشور بمانند اما رخداد شگفت انگیزی سفر والاحضرت نوجوان را طولانی کرد. وصلت فرخنده یی که با اذن قلبی آن بزرگمرد و گران پادشاه ایرانزمین اعلاحضرت رضا شاه دوم و حس عاشقانه والاحضرت یاسمین اعتماد امینی، در سال یک هزار و سیصد و شصت و پنج شکل گرفت، راه درخشانی را پیش روی ملکه هجده ساله گشود که ادامه یافتن آن سبب شد ایشان هم اکنون نماد بلاانکار افتخار بانوان ایرانی باشند. شهبانویی قدرتمند، مقتدر اما بسی رحیم و مهربان.

آن والاحضرت نازنین از سر مهر بی پایان شان نسبت به کودکان ایرانی – خصوصن کودکان بیماری که شرایط مادی خانواده شان امکان درمان را برای آنان میسر نمی سازد – امر به تاسیس سازمانی به نام "بنیاد فرزندان ایران" فرموده و خود به شخصه مدیریت امور را در دست گرفتند. این بنیاد خیریه تاکنون جان بسیاری از کودکان بیمار را نجات بخشیده و به لحاظ کارکرد ارزشمندش از شهرتی قابل توجه نیز برخوردار است.

ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی با تلاش و کوششی در خور توجه، موفق به کسب مدرک دکترای وکالت با گرایش رویه قضایی از دانشگاه جرج واشنگتن امریکا شده و همچنین مدرک کارشناسی رشته علوم سیاسی را نیز اخذ فرموده اند.

والاحضرت یاسمین امروز همسر پادشاه یگانه ایران و مادر سه شاهدخت پرفروغ میهن ما والاحضرتان نور، ایمان و فرح دوم پهلوی می باشند. ملکه یاسمین امروز یار و یاور شاهنشاه محبوب، اعلاحضرت رضا شاه دوم و گرمی بخش خانه کوچک و بی آلایش پادشاه بلند مرتبه ایران هستند. فرمانروایی که ذات شان وسعتی بی کرانه دارد و بر حسب شوربختی ما آن ذات بی کرانه بایستی، زندگی تبعیدی را در کنار بانوی مهربان شان تحمل کنند. شکی نیست روزی که عمر حکومت ظلمت پرستان دین فروش به آخر رسیده و آفتاب آزادی بر بام ایران بردمد، تک تک اعضای این خاندان بزرگ و ایران ساز، قدم بر چشم های مان خواهند گذارد تا به مسند حقیقی شان بازگردند.

در آستانه این زادروز بزرگ، کرنش نموده و به پیشگاه شهبانوی جوان و سرافراز ایران، عرض ادب می کنیم.

چهارم امرداد ماه، سالروز پانهاد فرخنده والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی را گرامی می داریم و نخست در محضر جلالت پادشاه بزرگ کشورمان، ذات مبارک و ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، مراتب چاکری را به جای آورده و شادباش های حقیرانه خود را عرضه می داریم. آنگاه به حضور مبارک سالار بانوان، مادر معنوی ملت ایران، علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی خجسته باد و تبریک بی پایان عرض می نماییم. سپس به خدمت سه پرنسس نیکو نهاد، والاحضرتان شاهدخت نور، ایمان و فرح دوم پهلوی صمیمانه شادباش عرضه می کنیم. در آخر با قلبی آکنده از ارادت و عشق توامان، به پیشگاه والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی زادروزشان را عاشقانه و چاکرانه تبریک و فرخنده باد عرض می نماییم. این میلاد پرشکوه را به خدمت تک تک اعضای خاندان جلیل سلطنت پهلوی و همینطور خانواده محترم اعتماد امینی عرض تبریک و تهنیت داریم.

امید که وجود عزیز والاحضرت شهبانو یاسمین پهلوی در سایه همسر تاجدارشان رضا شاه دوم صد سال پاینده و برقرار بماند.

____________________________________________

نگاشته شده در تاریخ دوم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

انفجارهای زاهدان – اینسو و آنسوی حادثه

پنجشنبه بیست و چهارم تیرماه، در اثنای برگزاری مراسمی در مسجد جامع زاهدان به مناسبت تولد امام حسین - که بر اساس باورداشت شیعیان مسلمان گرامی داشته می شود - ناگهان صدای انفجار بمبی جلوی درب ورودی مسجد شنیده شد. این انفجار قربانیان انگشت شماری داشت اما دقایقی بعد و همین که مردم و نیروهای امدادی به صحنه حادثه شتافتند، انفجار انتحاری دوم نیز رخ داد. حادثه دوم سبب کشته و مجروح شدن تعداد بسیاری از افراد شده و موج وحشت را به جان مردم این شهر سرریز کرد.

جندالله ساعاتی بعد مسوولیت هر دو انفجار را بر عهده گرفت. عاملین این دو اقدام تروریستی انتحاری در دم کشته شدند. نام عملیات نیز "شهید اعظم" بود.

ماجرا به همین دو سه خط اتمام نمی یابد. رشته یی که اکنون بافته شده است سر درازی دارد. هرچند عبدالمالک ریگی رهبر این جنبش ترورگر، اعدام شد اما ورق برنگشت و داستان همچنان ادامه دارد.

نخستین مطلب اینکه رژیم اسلامی مدعی قوی ترین دستگاه امنیتی خاورمیانه و حتا جهان است. سربازان بدنام آقا، در کمال خام دستی ادعا می کنند اگر بخواهند قادر هستند به قلب اسراییل و امریکا نفوذ کرده و اطلاعات جمع آوری کنند. حکومت الله مدعی رهبری جهان است اما در برخورد با یکسری حوادث در خاک کشور خودش، ظاهرن عاجز و درمانده شده است.

واقعه تروریستی اخیر زاهدان، سانحه یی تاسف آور و مرگبار بوده و شوربختانه جان تعدادی از هم میهنان را گرفت. سرمنشا اصلی این رویدادهای تلخ اگر خود جندالله باشد انهدامش چندان دشوار نمی نماید اما سر نخ اصلی این حوادث در دست جندالله نیست که در پنجه های خونریز خود حکومت الله است. زیرا جنبشی مانند جندالله از ابزارهای قوی بهره مند نیست. یک جنبش محدود و محلی است که صرفن با پروراندن یکسری اعتقادات مذهبی متعصبانه و با حربه جسارت و مرگ طلبی، درست به مانند اوباش حزب الله، انتحاری عمل می کند. نه از موشک های رادار گریز و بمب های خوشه یی خبری هست و نه از هیچ نوع امکانات تسلیحاتی پیچیده دیگری.

جمهوری اسلامی البته با همین مقدار توانایی اطلاعاتی و امنیتی نیز می تواند این گروه را تمام و عیار سرکوب کند اما چه دلیلی دارد که ما همچنان شاهد چنین وقایعی هستیم؟ چرا در زمان هایی خاص می بایست این انفجارها عده یی را داغدار کنند تا رژیم جهنمی اسلامی از خون یک عده مردم عادی بهره برداری سیاسی کند؟

این میان باز هم بازنده میدان مردم هستند. مردمی که همچنان گرفتاران و قربانیان این زمانه تاریک اند. مردمی که بر حسب باورهای کور مذهبی، در مجالس جشن یا عزای اسلامی شرکت می کنند، سرنوشت شان باید چنین رقم بخورد که با بمب یک روان پریش شهادت طلب، قطعه قطعه شوند اما رییس جمهور منفور کشورشان آنچنان در تب و تاب غزه و امت مسلمان فلسطین و لبنان باشد که یادش برود در سوگ شان یک پیام تسلیت دو سطری منتشر کند.

به طور کلی جندالله یک عنوان و نام بیشتر نیست. نامی که از روح متعفن همین حکومت برمی آید و از جنس خود نظام است. رژیمی که ادعا می کند بر اساس امدادهای غیبی سردسته این گروه یعنی عبدالمالک ریگی را دستگیر کرده است، بازداشت زیرشاخه های جندالله باید برایش از نوشیدن یک لیوان آب آسان تر باشد اما چرا چنین نمی شود؟ آیا عبدالمالک ریگی که به قدر دو برابر همه عمرش در مقابل دادگاه اسلامی اعتراف کرد اطلاعاتی پیرامون همدستانش نداد؟ یا آنکه بازجویان در کسب این اطلاعات ناتوانی به خرج دادند؟

جندالله چیزی فراتر از خود جمهوری اسلامی نیست. این گروه در معنا و منطقش هیچ نوع ناسازگاری و دشمنی یی با این حکومت ندارد که اتفاقن بالعکس از سرچشمه ایدئولوژی ولایت فقیه آب خورده و روح خود را از جنایت و کشتار لبریز کرده است.

این حادثه نیز مانند سایر حوادثی که طی ماه ها و سال های اخیر در سیستان و بلوچستان اتفاق افتادند، فراتر از آنکه نشانه بی کفایتی و بی لیاقتی سربازان گمنام خامنه یی باشد گواهی روشن بر دخالت مستقیم خود رژیم و دستگاه امنیتی اش در ظهور این حوادث است. دستگاه امنیتی و اطلاعاتی رژیم در زمان لازم به شقاوت آمیزترین شیوه ممکن مخالفین خود را سرکوب می کند. این دژخیمان برای حفظ وطن ما، بی کفایت ترین محسوب می شوند اما برای حفظ منافع خود و قلع و قمع مخالفین، اتفاقن درس خود را بلد بوده و توان و لیاقت شان در آدم کشی اثبات شده است.

همانطور که در سطرهای پیشین گفته شد، جندالله یک گروه قوی و خارق العاده نیست بلکه یک گروهک ایدئولوژی گرای تروریست و برخوردار از امکاناتی محدود می باشد که یک سیستم اطلاعاتی متوسط، با تجربه و توان معمولی قادر است نهایتن ظرف دو سال چنین گروهی را به کل ریشه کن کند اما به صلاح جمهوری اسلامی است که جندالله و امثال آن پابرجا بمانند.

رژیم اسلامی می داند تا زمانی که جندالله در ناحیه سیستان و بلوچستان فعال است می تواند در مواقع حساس مظلومیت خیالی اسلام را به رخ جهانیان بکشد. می شود با این حربه، پای امریکا را به میان کشیده، بر دشمن خیالی اش بتازد و خود را مظهر حق و حقانیت جا بزند. گروهک جندالله کانونی سودبخش برای رژیم نامشروعی چون جمهوری اسلامی است تا در حین عزادار کردن خانواده ها، تولیدات شهدای ناخواسته را بالا برده و حکایت کهنه نبرد خون و شمشیرش را در قالبی مصور تکرار کند.

تخاصم فرقه یی شیعه و سنی طی تاریخ وجود داشته و اکنون نیز برقرار است. کسی منکر وجود این جنگ تاریخی نیست که اصولن اسلام در درون و فلسفه خود با تناقضی آشکار رو به روست و چهره های شاخص آن یکدیگر را نفی می کنند. اما حوادثی نظیر آنچه در زاهدان رخ داد نمی توانند ریشه در ستیز این دو فرقه داشته باشند بلکه سناریوی شخص علی خامنه یی، به منظور جوسازی و فاجعه پردازی از سوی سران حکومت او می باشند. امروز حادثه در زاهدان اتفاق افتاد و فردا معلوم نیست در کجای ایران، بیگناهان دیگری باز به خاک و خون بیافتند تا امیال کثیف سید علی رجاله را برآورده کنند.

______________

نگاشته شده در تاریخ سی ام تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

چرا آرمان ما پادشاهی ست؟

در طی زمان ها چه بسیار حکومت های پادشاهی برای اداره ی ممالک ظهور یافته اند. نظام جمهوری به نسبت تاریخچه، نوظهورتر از سیستم پادشاهی می باشد.

تازه و جدید بودن، الزامن به معنای مترقی بودن نیست که بسیاری از ساختارها طی زمان ها تغییر یافته اند اما نه در جهت پیشرفت و بهبود که این تغییرات پاره یی از مواقع به سمت و سوی زوال و نابودی حرکت کرده اند.

بازدهی یک حکومت، با جغرافیا و در واقع بافت آن ملت ارتباطی مستقیم دارد. ممکن است نظام جمهوری در خیلی از جوامع پاسخگو باشد حال آنکه حکومت پادشاهی در خیلی کشورهای دیگر سودمندی خود را نشان دهد. کشور ما ایران قدمت و تاریخی بسیار کهن دارد و طی این تاریخ طولانی حکومت های گوناگونی را به خود دیده است.

در سال یکهزار و سیصد و چهار خورشیدی و با طلوع اعلاحضرت رضا شاه کبیر، واقعه یی بدیع و بی مانند در این تاریخ رخ نمود و پس از آن مسیر زندگی مردمان ایرانی به طرز خیره کننده یی تغییر یافت. آنچه که تعیین کننده سودمند بودن یا نبودن یک حکومت و مهر تاییدی بر میزان بازدهی مثبت و اندازه درایت و لیاقت مسوولان است، مشاهده تغییرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در زوایای جامعه است. ملاک تعیین آنکه یک ساختار چه اندازه برای مملکت مفید بوده است، آن میزان تغییراتی است که در راستای شکوفایی مملکت اتفاق افتاده اند.

آنچه که ایران در طول پنجاه و سه سال سلطنت شکوهمند اعلاحضرتان رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی، به چشم خود دید زنجیره یی گرانبار از پیشرفت و ترقی بوده است. صحبت اینجاست که این سیستم موفق شد ایران را حرکت دهد، به تحول وادار کرده و به سوی تعالی رهنمون سازد. مخالفینی که چشم های شان بر اینهمه درخشش و افتخار، نابینا می باشد بد نیست گذری حتا سرسری بر کارنامه سلطنت پهلوی بیاندازند تا اگر وجدان اینان به سکوت مجبورشان نسازد دست کم برای حفظ آبروی شان خموشی اختیار کنند.

اگر بخواهیم جمهوری و پادشاهی را در دو کفه ترازو با یکدیگر قیاس کنیم، بایستی میزان بازدهی این دو نوع سیستم را در سایر کشورها و همچنین مملکت خودمان ایران ارزیابی کنیم. جمهوریت الزامن مبرا از دیکتاتوری نیست و به خصوص پادشاهی نیز عمومن با دیکتاتوری نسبتی ندارد. بدل شدن یک سیستم به دیکتاتوری علل بسیاری دارد که هیچکدام شان به شکل و ساختار اولیه نظام ارتباطی ندارند. دیکتاتور زمانی آفریده می شود که مردم بخواهند چنین سیستمی ایجاد و ابقا شود. در واقع ناتوانی ملت ها در چالشگری سیستم های حکومتی و عدم آگاهی از حقوق اولیه شان سبب پیدایش و دوام دیکتاتورها خواهد شد. دیکتاتور می تواند در لباس یک رییس جمهور مانند رابرت موگابه، صدام حسین یا احمدی نژاد باشد. می تواند آخوندی در شمایل خمینی یا خامنه یی و یا شاهی همچون ملک عبدالله باشد. شکل گیری یک دیکتاتوری در نگاه عاقلانه نمی تواند به قالب حکومتی مربوط باشد.

هواداران جمهوریت عمومن در دفاع از این نوع سیستم، فرانسه و امریکا را سند ادعا قرار می دهند. البته این دو کشور از حیث برقراری دموکراسی و سکیولاریزم دارای نمره شاخصی بوده و در کنارشان هلند، نروژ، اسپانیا، دانمارک و انگلستان نیز با بهره از نظام های پادشاهی دموکراسی و سکیولاریزم را در ساختارهای زیربنایی نهادینه ساخته اند. باید نگاه کنیم در کشور خودمان چه نوع سیستمی جوابگو خواهد بود. نتیجه سی و یک سال سایه سیاه جمهوریت جز نکبت، سقوط، انزوا، فقر و پشیمانی عاید دیگری برای ما نبوده است. ممکن بود اگر حرف اول دفتر جمهوریت در ایران، با یک سیستم توتالیتر اسلام گرا آغاز نمی شد وضعیت کنونی ایران به این درجه از ذلت نمی رسید اما یقینن مسیر ناکامی را طی می نمود چرا که اساسن نظام جمهوری با ایران سازگاری ندارد.

میهن ما از اقوام گوناگونی تشکیل شده که تنوع ملیت ها نیازمند ایجاد ساختاری واحد می باشد تا از هر گونه تفرقه و چندپارگی جلوگیری شود. جمهوری دموکراتیک در ایران می تواند آثار زیانباری در پی داشته باشد همانطوری که جمهوری اسلامی ضربات سخت و جبران ناپذیری بر پیکره میهن ما وارد ساخته است.

نظام جمهوری ایرانی اگر در خوش بینانه ترین حالت ممکن به طور کامل عاری از ایدئولوژی مذهبی و دینی باشد بازهم متناسب با جامعه ایران نخواهد بود. پایه و اساس زندگی این ملت ایجاب می کند که از سیستم پادشاهی بهره مند باشند چرا که این سیستم ریشه در خون مردمان این سرزمین دارد و با فرهنگ و باورداشت شان عجین و انیس گردیده است. وجود یک نماد واحد این مجال را خواهد داد تا یکایک اقوام زیر چتر مشترکی گرد همدیگر بیایند و بتوانند به خوبی از کیان این مملکت و تمامیت ایران پاسداری کنند. جمهوریت در تعریف تئوریک خود یعنی جا به جایی مداوم ریاست، با فرهنگ ایرانی نسبتی ندارد. چنین سیستمی حتا در کوتاه مدت نیز قادر به حفظ تمامیت کشور ما نخواهد بود و در دراز مدت صدالبته مضرات جبران ناپذیری به همراه خواهد آورد.

طی این سال ها و در همه شرایط ناگوار آن، سمبل و نماد پادشاهی یعنی شخص اعلاحضرت رضا شاه دوم به بهترین شکل ممکن همراه و همگام با این ملت، رنج های شان را فهمیده و باور کرده اند. در سخت و دشوارترین برهه ها شخص ایشان در صحنه حاضر شده اند تا سودمندترین تصمیمات را اتخاذ فرمایند. معظم له به عنوان نماد یک نهاد تاریخی، کاملن واضح و روشن دیدگاه ها و اهداف شان را بیان می نمایند بی آنکه حتا ذره یی به ورطه مصلحت جویی و موقعیت اندیشی وارد شوند. نماد پادشاهی رضا شاه دوم است. ابرمردی با تمام کیفیت های قابل انتظار اما غیر قابل توصیف یک رهبر تمام عیار. گرچه نماد و رهبر جمهوریت هم اکنون در پرده یی از ابهام است.

رهبر و ایدئولوگ جمهوریت به واقع از همان زمان آریامهر فقید، معین و مشخص نبود. هر نوجوان تازه به دوران رسیده یی که دو صفحه از یک کتاب را تورق می کرد درد و داغ جمهوری خواهی سراپایش را فرا می گرفت و امروز نیز عینن همین است. مظاهر جمهوری خواهی متعدد و بی حساب اند و خدای ایران نخواهد روزی بنا باشد قدرت در دست این جمهوری پرستان قرار گیرد تا جنگی تاسف آور و جاه طلبانه سراسر ایران را درنوردد.

جمهوری طلبان هرگز طی این سال ها نخواسته اند رهبر و تئوریسینی واحد برای خود انتخاب کنند و حتا پس از جنجال انتخابات نیز به رغم آنکه میرحسین موسوی چند قدمی را عوام فریبانه با مردم آزادیخواه طی کرده بود بازهم عناصر جمهوری خواه آنسوی مرزها نخواستند وی را به رهبری بپذیرند و همچنان از این امر سرباز می زنند.

علت گزینش نکردن رهبری واحد از سوی جمهوری خواهان ایرانی را نباید در خود جمهوری خواهان جستجو کرد. مشکل بی رهبری جمهوری طلبان در وجود خودشان نه که در فلسفه جمهوری خواهی نهفته است. چنین سیستمی برازنده ایران ما نیست زیرا از همین ابتدا بر سر تصاحب آن جنگ و جدل وجود دارد. اگرچه موسوی و کروبی امروز برای کسب مسند قدرت، به ظاهر با هم متحد و برادر شده اند اما هیچ کدام از این دو نفر در گیر و دار برگزاری آن انتخابات کذایی حاضر نشدند به نفع دیگری کناره بگیرند و همین یکی از نشانه های اوج قدرت پرستی این حضرات می باشد.

نظام پادشاهی بر خلاف جمهوریت عاری از جنگ قدرت است. نخست وزیر مجری امور خواهد بود که وی نیز در کنار دیگر وزرا با تایید پارلمان و در واقع به رای مردم، به مسوولیت خود گمارده خواهند شد هرچند پادشاه به عنوان نگینی بر انگشتر مملکت، تضمین کننده حفظ استقلال و تمامیت ارضی مملکت می باشد. شاهنشاه یعنی میهن و این واژه هرگز از هویت ایرانی جدا شدنی نیست. جمهوری خواهی برای ایران فقط وهم و خیالی خوش است. چنین سیستمی در ملک کهن ما حرفی برای گفتن ندارد.

____________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و ششم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

پیام رضا شاه دوم به مناسبت سالگرد جنبش ۱۸ تیر

جنبش هجده تیر سر فصل بزرگی در تاریخ معاصر به شمار می رود. گرچه اهریمنان هنوز بر خانه ما ایران سلطه نامشروع خود را باقی نگهداشته اند اما خیزش ارزنده و پرشکوه دانشجویان دلیر ایرانی، راهی را در آن روز رقم زد که سرآغاز قیام های دیگر شد.

بی شک تاریخ همواره از 18 تیر سال 1378 خورشیدی به عنوان روزی بزرگ یاد کرده و نام تمام عزیزانی که جان خود را در این روز بزرگ به نام آزادی تقدیم کردند در صفحات تاریخ ماندنی خواهد شد.

شهریار و پادشاه بلندآوازه ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، چونان همیشه در آستانه فرا رسیدن سالگرد جنبش هجده تیر، اراده فرمودند تا پیام شاهانه را به مردم شریف ایران مرحمت کنند.

ایشان در متن پیام شکوهمندشان، عملکرد و برایند سی و یک ساله این رژیم را تحلیل کرده و یک یک اعمال اینان را مورد عتابی آشکار قرار دادند.

معظم له با تاکید بر " پس گرا بودن" حکومت کنونی ایران، به طور اخص رویارویی رژیم ولی فقیه با علوم انسانی را نکوهش فرموده و گفتند: " امروز کار دشمنی حاکمان با دانشگاهیان بدانجا کشیده شده که تدریس علوم انسانی و اجتماعی را نیز که در بستر تجربۀ دانش و پژوهش جوامع آزاد غربی ریشه دوانده به عنوان نمادی از تهاجم فرهنگی غرب محکوم می کنند".

ایشان در سطرهای پایانی این پیام گرانبار، به جوانان شجاع این مرز و بوم درود شاهانه مرحمت کرده و پیروزی نهایی ملت بر تباهی و تاریکی را قطعی و بی تردید شمردند.

متن کامل پیام پادشاه برحق ایران را در ادامه خواهیم خواند:


چهارشنبه 16 تير 1389

۱۸ تیرماه ۱۳۸۹

دانشجویان آزاده و برومند وطن

یازده سال از روزی می گذرد که باری دیگر نقاب از چهرۀ دشمنان شما، شمایی که پرچمداران دیرینۀ آزادی و دانش و معرفت و انسانیت در وطن ایــد، برداشته شـد. همانـان که سی و یکسال پیش نخستین گام شان در اثبات این دشمنی بستن دانشگاه های ایران و تصفیه و اخراج استادان آزموده و فرهیختۀ آن بود در تجاوزی وحشیانه به حریم مقدس دانش و خِرد ورزی به قتل و غارت و ویرانگری پرداختند و بر فرزندان گرانقدر وطن آن آوردند که مهاجمان مغول در دوران بربریت بر نیاکانشان نیاورده بودند. اگر بنا بود در سالروز هر کینه وستیزی که سرکردگان جاهل و خِرد گریز رژیم بر شما روا داشته اند به سوگ نشینیم، هیچ روزی از سال مستثنی نمی بود.

روزی نبوده که از عمر حکومت پس گرای اینان بگذرد و به تلاشی دیگر برای پایمال کردن حقوق و آزادی های مسلم شما دست نزنند. نخست استقلال دانشگاه های ایران، این مهم ترین شالودۀ تعلیم و تعلم و پژوهش و خلاقیت علمی آزادانه را جسورانه از میان بردند. آن گاه مدیریت دانشگاه ها را به کسانی سپردند که به دانش و پژوهش آزادانه همانقدر اُنس و اُلفت داشته اند که بوف کور به روشنایی. به دخالت و تصمیم چنان کسان بوده است که نه استادی در کار تحقیق و آموزش امنیت داشته و نه دانشجویی به بهره جویی از دانشگاه حقی. امروز کار دشمنی حاکمان با دانشگاهیان بدانجا کشیده شده که تدریس علوم انسانی و اجتماعی را نیز که در بستر تجربۀ دانش و پژوهش جوامع آزاد غربی ریشه دوانده به عنوان نمادی از تهاجم فرهنگی غرب محکوم می کنند و عزم آن کرده اند که با دخالت در نگارش متون دانشگاهی دانشجویان ایران را از آشنایی با این علوم پایه یکسره محروم سازند تا شاید عشق به آزادی و حقوق انسانی در آنان افسرده شود و تصمیمشان به برپایی حکومت مردمی به سستی گراید.

چنین سودای خامی، اما، تنها در دل های تاریک و ذهن های خِرد ستیز کسانی ریشه می گیرد که نه از گذشته می آموزند و پند می گیرند و نه از حرکت مستمر و وقفه ناپذیر انسان ها بسوی آزادی از بندهای اسارت و تحقیر. آن ها هنوز درنیافته اند که جوانان هشیار و آزادۀ ایران با گذشتن هر روز از عمر حکومت تبه کاران، با هر خشونت تـازه ای که بر آنان می رود، با هر حق دیگــری که از آنان گرفته می شود، شــور تــازه ای به رهایی می یابنــد؛ آزادی هــا و حقـوق از دست رفتــه بـــرایشان معنـای تازه تری می گیرد و رویدادهای سیاه خردادها و تیرها و بهمن ها تصمیم شان را به رسیدن به دوران نور و روشنایی استوارتر از همیشه می کند.

برشما جوانان عزیز ایران، خواهران و برادران شایستۀ میهن درود بی پایان می فرستم و به مادران و پدرانی که شما را چنین آزاده و حق طلب پرورده اند تبریک می گویم. تا شما چنین هشیارانه و مصممانه به دفاع از آزادی ها و حقوقتان، از سرزمین کهنسالتان گام برمی دارید، به پیروزی نهایی ملت بر تباهی و تاریکی یک لحظه هم تردید روا نیست.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی


پیوند به تارنمای ملوکانه پادشاه ایران اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی

__________________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

هجدهم تیر ماه سالروز حماسه یی جاودانه

هجدهم تیر ماه نیازی به شرح و وصف ندارد. این روز آن اندازه مهم و تاریخی است که نامش هم سبب وحشت دشمنان ایران می شود و این یعنی هجده تیر یک خط تعیین کننده در تاریخ معاصر به شمار می رود.

در هجده تیر سال هفتاد و هشت، دانشجویان بیدار دل همگام با اقشار گوناگون جامعه رخدادی را خلق کردند که پایه گذار قیام هایی دیگر شد. هجده تیر که مصادف با فاجعه ی اعدام دویست و چهل تن از خلبانان دلیر ارتش شاهنشاهی در سال 1359خورشیدی می باشد، سررشته یی شد برای برخاستن موج اعتراضات ملی بر ضد استبداد جمهوری اسلامی. این موج، دریایی از ایرانیان را دربر گرفت و هر حنجره یی مملو از فریاد شد تا خواب خوش ولی فقیه و همراهانش را پس از حدود بیست و یک سال بیاشوبد.

اینکه گفته می شود هجده تیر یک مرز شکنی و در واقع حرکتی خارق العاده بود، به هیچ وجه یک لفظ اغراق گونه و مبالغه آمیز نیست که واقعیتی است. تک تک مایی که آن روزگاران را در هوای مسموم خلافت اسلامی تنفس کرده ایم به یاد داریم با وقوع انقلاب و در گذر دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد به راستی شدت خفقان، اجازه ایراد هیچ کلامی را در نقد این دژخیمان نمی داد.

آن روزها روزهایی بودند که یک انتقاد مختصر می توانست طناب دار را در پی داشته باشد. دوران اعدام های فوق فله یی و گردن کشی بی منتهای ملایان تازه به دوران رسیده. همان سال های شوم و کابوس واری که هر روز دسته دسته عزیزان ما و فرزندان ایران را به جوخه های اعدام می سپردند درحالیکه فرصت دفاع نیز به طور کامل از آنان سلب شده بود.

امروز نیز خفقان در ایران اسلامی بیداد می کند. اکنون نیز پاسخ یک انتقاد ساده می تواند گلوله سربی باشد. صحبت ایجاد یک تغییر در بدنه نظام فاسد اسلامی نیست که اصولن یک رژیم توتالیتر جز با حذف کاملش، قابل هیچ تغییر و اصلاحی نمی باشد. اما اکنون رسانه هایی چون اینترنت و ماهواره به یاری ملت داغدیده ایران آمده اند. هجدهم تیرماه سال هفتاد و هشت، مرزی بود که می بایست شکسته می شد و پس از آن مردم ایران دریافتند آخرین حد مقاومت سگ های هار ولی فقیه در کجاست. هجده تیر هیبت این گرگان زخمی را شکست و همین پیروزی بسیار بزرگی برای مردم ایران است. موفقیتی بس بزرگ و درخشان.

در آستانه سالگرد قیام هجده تیر، جا دارد که به احترام اینهمه خون های پاک بر زمین ریخته شده، گوشه یی از حق آن شهیدان زنده نام را ادا نماییم و با حضور پرشور خود در خیابان ها نشان دهیم این جمهوری منفور اسلامی است که باید همواره از ما بیم داشته باشد. ما باید در سالگرد این حماسه جاوید، نشان بدهیم که خشونت و ددمنشی رژیم اسلامی، نه تنها ذره یی ترس به دل های ما مهمان نخواهد کرد که عزم ما را جزم تر می کند تا این دیکتاتوری مطلقه را از ریشه برکنیم.

همواره به یاد داشته باشیم خورشید آزادی تنها وقتی برخواهد دمید که ما بیدار شده باشیم.
_________________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

هشت دروغ بزرگ مستند تقاطع

مستند مضحکی به نام تقاطع که بیست و یکم خرداد امسال از سیمای اسلامی ولی فقیه پخش گردید، واکنش دیرهنگام، ناشیانه، ناپخته و سرشار از تناقضی بود نسبت به رویداد تلخ و فاجعه آمیزی که مستقیمن به دست عوامل خود رژیم اسلامی رقم خورده بود.

در روز سی ام خرداد سال 88، ندا آقاسلطان بانوی بیست و هفت ساله و شجاعی که در اعتراض به خفقان حاکم بر ایران به خیابان آمده بود، مظلومانه و ناجوانمردانه به قتل رسید. به گواهی مردم حاضر در صحنه، ضارب وی عباس کارگر جاوید یکی از اعضای بسیج بوده که هم اکنون آزاد و بی واهمه از هیچ نوع پیگردی به زندگی آرام خود ادامه می دهد.

پرپر شدن گل عمر دختری جوان که فیلم لحظات جان دادنش جهان را لرزانید موضوع ساده یی نیست که به آسانی در خاطره مردم رنگ ببازد. اما آنچه مهم تر از خود این حادثه است تحریف های ذلیلانه و خفت بار جمهوری اسلامی از اصل حادثه است تا اذهان عمومی را منحرف ساخته و واقعیات را وارونه جلوه دهد.

این قلم به سهم خود می کوشد تا پروداکس ها و دروغ بافی های آشکار مستند تقاطع را در برابر دیدگان باز و آگاه خوانندگان عزیز نمایان سازد. گرچه حقیقت آنقدر واضح است که نیازی به اثبات شدنش از سوی ما نیست و در مقابل آن، دست و پا زدن رژیم فاسق اسلامی همان اندازه بی حاصل است که جای هیچ بحثی ندارد.

پیش از بررسی مستند عوام فریبانه تقاطع، به تک تک دوستان پیشنهاد می شود این فیلم را ولو آنکه چندش آور باشد یکبار ببینید. با دیدن این مستند، شما بی تردید خواهید توانست تناقضات دیگری را بیابید که نگارنده آنها را از قلم انداخته است.

در ادامه هشت مورد کذب و عوام فریبانه فیلم تقاطع به طور فهرست وار قید خواهند شد. قضاوت نهایی باشد بر عهده شعور و شرافت انسانی:

الف: یکی از افراد اصلی و پایه یی این مستند حمید پناهی معلم موسیقی ندا می باشد. آقای پناهی دوشادوش زن سیاهپوستی که به اصطلاح یک خبرنگار خارجی می باشد راه می رود و به وضوح ناگزیر است که دروغ های دیکته شده ایادی رژیم را تکرار نماید. وی یک هنرمند است که در ایران زندگی می کند. موقعیت شغلی و اجتماعی وی در همین ایران واقع شده و او مجبور می باشد با این پروژه همکاری کند. در یک کلام واضح آقای پناهی را حتا اگر انسان محترم و شریفی بنامیم باز سخنان او نمی توانند الزامن مبتنی بر واقع باشند چرا که امکان بیان حقایق برایش موجود نیست.

ما به وضوح دیدیم آقای دکتر آرش حجازی که دلیرانه واقعیت ها را افشا کرد مجبور شد برای مدتی نامعلوم یک زندگی تبعیدی را آغاز کند و حتا به گفته سران جمهوری اسلامی تحت تعقیب نیز قرار گرفت. به بیانی واضح تر هیچیک از سخنان حمید پناهی هرگز سند نیستند چرا که او صرفن نوشته یی را از حفظ بیان می کند که پیشاپیش به دستش داده شده است.

ب: بحث عکس ندا آقاسلطان و ندا سلطانی که دو نفر و با هویت و شخصیتی کاملن مجزا از هم می باشند، سوژه نویی نیست. اما گویا جمهوری اسلامی علاقه بسیاری به باقی ماندن در داستان های نخ نما و دمده شده دارد. عکسی که روزنامه اعتماد ملی در همان روزها به جای عکس شهیده ندا آقاسلطان چاپ کرد، حاصل یک اشتباه مقطعی آنهم از سوی یک روزنامه داخلی بود که سپستر روزنامه نامبرده بابت این اشتباه پوزش خواست و تصویر حقیقی خانم آقاسلطان را چاپ نمود.

این موضوع نیز برای هزارمین بار توسط این زن سیاهپوست معلوم الحال مطرح می شود. مطرح کردن این عکس فقط سبب مضحکه شدن هرچه بیشتر حکومتی است که به پیش پا افتاده ترین مسایل تمسک می جوید تا از موضوعی مهم شانه خالی نماید.

پ: در اوایل فیلم، خبرنگار می کوشد تا راننده آن تاکسی سبز رنگی را پیدا کند که در صحنه قتل ندا اتومبیل او نیز دیده می شد. پس از آنکه خبرنگار راننده مورد نظر را قطعن بر اساس شماره ماشین او و صدالبته همکاری نیروی انتظامی حکومتی پیدا می کند از وی می خواهد تا دیده هایش را بازگو کند. راننده مدعی می شود که ناگهان خانمی(ندا) را دیده است که خون از دهانش فوران زده و پس از طی دو قدم بر زمین افتاد. راننده می گوید که در لحظات اول تصور کرد حال ندا به هم خورده و در واقع متوجه صدای گلوله نشده بود!

اول اینکه فیلم شهادت ندای عزیز خود بهترین منبع تایید صحت یا سقم گفته ها و دیده های دیگران می باشد. در فیلم رقت بار شهادت ندا، او ابتدا بر زمین می افتد و پس از چند ثانیه خونریزی مهیبی به واسطه اصابت گلوله به ریه ایشان از بینی و دهانش نمود می یابد. دوم آنکه اگر هم کسی به علت داشتن برخی بیماری های نادر، دچار تهوع خون آلود شود چنین خونی هرگز به این صورت فوران نمی کند و اصلن کسی به خاطر به هم خوردن حالش خون استفراغ نمی کند. چنین جریان خون واضح و مشخصی صرفن مربوط به آسیب اندام های داخلی به علت ضربات نافذ یا غیر نافذ است.

ت: موضوع دیگری که در فیلم تقاطع به کرات بر روی آن مانور داده شده و شاید در شرایط کنونی تنها برگ برنده رژیم بخت برگشته اسلامی باشد، بحث پیرامون زمان فوت ندا می باشد. به گفته دکتر آرش حجازی، شهیده ندا آقاسلطان کمتر از دو دقیقه پس از تلاش ناموفق او برای نجاتش جان سپرد. اما حالا که رژیم هیچ مدرکی برای متهم سازی دکتر حجازی نیافته است، در فیلم تقاطع مصرانه می کوشد اثبات کند آقای حجازی در رساندن یک فرد فوت شده به بیمارستان کوتاهی کرده تا به نوعی دکتر حجازی را متهم کند.

تصویری که ندا را روی آسفالت خیابان با چشمانی باز نشان می دهد و همه مان آن را بیش از صدها بار دیده ایم گواهی تقریبن مشخص بر مرگ ایشان است. اما خانم به اصطلاح خبرنگار حتا با پرسنل بیمارستان شریعتی گفت و گو کرده و لجوجانه آنها را در کانالی معین قرار می دهد تا خواسته های دل اربابش ولی فقیه را تکرار نمایند. البته هیچ نیازی به یادآوری نیست که پزشکان و پرستاران عزیز و زحمتکش این بیمارستان هرگز مایل نبوده اند حق را کتمان کنند بلکه احتمالن بر حسب فشارهای موجود ناگزیر شده اند یکسری بحث های کلی را طرح نمایند و رژیم آنها را به سود خود تمام کرد.

آقای پناهی مدعی می شود که تا لحظه ورود به بیمارستان، ندا دست پناهی را در دست گرفته بود در حالیکه تصویر ندا در دقایق پس از اصابت گلوله اگر نشانی بارز بر فوت او نباشد دست کم بیهوشی کامل اوست و یک فرد بیهوش نمی تواند دست کسی را محکم بفشارد. دکتر احمد حجازیان رزیدنت جراحی بیمارستان شریعتی ادعا می کند که از لحظه ورود ندا به بیمارستان تا اعلام قطعی فوت او حدود سی و پنج تا چهل دقیقه طول کشید در حالیکه پرستار همان بیمارستان که بالای سر ندا نیز حضور داشته می گوید زمان استاندارد سی پی آر چهل و پنج دقیقه است. همین تضاد زمانی به ظاهر کم، جای ابهام و پرسش فراوانی دارد.

واقعیت این است سی پی آر خیلی از اوقات، عملی فرمالیته و نمایشی فقط به منظور ثبت در پرونده بیمار است که به هیچ وجه اثبات کننده زنده بودن فرد بیمار نیست و در ضمن هر پزشکی چه در صحنه حادثه و چه در بیمارستان، این صلاحیت را داراست که مرگ قطعی بیمار را اعلام کرده و مانع از انجام تلاش بیشتر شود. دکتر آرش حجازی نیز یک پزشک می باشد که بالطبع از این صلاحیت برخوردار است.

ث: عباس کارگر جاوید جزو نقش آفرینان اصلی کمدی تقاطع می باشد. او بنا به شواهد و قراین، متهم شماره یک قتل ندا آقاسلطان می باشد. وی یکی از عناصر چماقدار بسیجی است که ظاهرن سوابق شرکت در جنگ ایران و عراق را نیز دارد.

روز حادثه کارگر جاوید به عنوان عضوی از نیروهای سرکوبگر، به خیابان کارگر شمالی اعزام شده و با نشانه گیری دقیق، قلب ندا را هدف گلوله قرار داده است. یکی از بحث های مضحک و بی حاصلی که خبرنگار این فیلم مطرح می سازد تا عباس کارگر را از اتهام قتل مبرا سازد، ناحیه اصابت و جهت شلیک گلوله می باشد که به واقع هیچکدام از این صحبت ها توجیهی برای بیگناهی عباس کارگر جاوید نیست. طنز مطلب اینجاست که کارگر جاوید در دفاع از خود تنها ادعا می کند که او آنروز اسلحه یی با خود همراه نداشته است.

اینجا یک سوال عجیب شکل می گیرد که اگر فردا بر فرض یکی از سران دریوزه رژیم اسلامی به ضرب گلوله کشته شود و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی حکومت، پس از چند روز فردی را که شواهد او را متهم می کنند دستگیر کند اگر فرد مورد نظر مدعی شود در روز قتل آن شخصیت مهم رژیم، وی هیچ اسلحه یی با خود نداشته است همین دلیل کفایت می کند و برادران وزارت اطلاعات دست از سر او بر خواهند داشت یا اینکه متهم را به اتاق بازجویی می برند تا با روش های آنچنانی از وی اعتراف بگیرند؟

این مثال و تشبیه نیست بلکه عینن یک سوال است که سوای سوال بودنش پاسخی بر مظلوم نمایی و ننه من غریبم عباس کارگر جاوید هم هست. جناب کارگر! اگر فردا خامنه یی ترور شود و تو به عنوان یک بسیجی مخلص، بشنوی که متهم ردیف اول ادعا می کند اسلحه یی نداشته است آیا از او خواهی پذیرفت؟

آیا یک مظنون به قتل نباید در دادگاه محاکمه شود؟ آیا نباید در روند بازجویی قرار گیرد؟ آیا به صرف بلند کردن صدا و سعی در مرعوب ساختن یک جمع کذایی - که جملگی زیر یوغ رژیم اسلامی قرار دارند - این شخص جنایتکار تبرئه می شود؟

اینکه گلوله از پشت سر به ندا اصابت کرده یا از سمت جلو هیچکدام کمکی به بیگناه سازی عباس کارگر جاوید و یا هر دژخیم بسیجی دیگری که قاتل این شیر دختر ایرانی بوده است نمی کند. محل دقیق اصابت گلوله ممکن است کمی بالاتر یا پایین تر از آن قسمتی باشد که دکتر حجازی در صحنه قتل تخمین زده بود اما محل دقیق ورود گلوله به بدن ندا، اکنون دیگر به حال هیچکس تفاوتی ندارد. آنچه مدنظر است به خاک و خون کشیدن کسی است که در کنار بی شمارانی از هم وطنان خواهان حقوق اولیه اش به عنوان یک انسان بود و نه بیش از آن.

عباس کارگر جاوید در طول این فیلم مضحک، شاید بیش از هزار کلمه صحبت کرد اما حتا یک کلمه از گفته هایش، کمکی به پاک کردن وی از این اتهام سنگین نخواهد کرد.

ج: نکته جالب اینکه در دقایق پایانی این مستند، خبرنگار در صحنه قتل با پلیس گفت و گو می کند. پلیس فاصله ضارب با ندا را بین سه تا پانزده متر محاسبه می کند که این تفاوت دوازده متری(بین سه الا پانزده) خود گویای خیلی چیزهاست.

پلیس همچنین مدعی می شود زن ناشناسی – که البته نیروهای امنیتی ولی فقیه با وجود امدادهای غیبی، در شناسایی وی ناکام مانده اند- در صحنه حضور داشته که بر اساس حدس پلیس، ضارب باید همین زن بوده باشد. جالب اینجاست که در هیچکدام از سه فیلمی که از صحنه قتل ندا موجود هستند زن مورد نظر به چشم نمی خورد. اما در مستند تقاطع – که به هر چیزی جز مستند شبیه بود – از یک بازیگر استفاده شده که به طور ناشیانه یی به فیلم واقعی مربوط به قتل خانم آقا سلطان پیوند می خورد. زنی با یک کیف نسبتن بزرگ که بر دوشش آویخته می باشد و به تاکسی تکیه داده است.

چ: در این فیلم مکررن به سخنرانی مریم رجوی در کنار پوستر ندا آقا سلطان اشاره می شود و با این استدلال که مجاهدین خلق به عنوان یک گروهک تروریست شهرت دارند تاکید می شود که اعضای این گروه می توانند متهمین قتل ندا نیز باشند.

بحث مجاهدین خلق و جنایات فراوانی که مرتکب شده اند از حوصله این نوشتار خارج است اما تنها باید این را گفت که با پخش فیلم جان باختن مظلومانه ندا یکایک شخصیت های سیاسی، ادبی، هنری و حتا مردمان عادی ایرانی و غیر ایرانی به سهم خود واکنش نشان دادند. این میان بدیهی است که مریم رجوی و مجاهدین خلقش نیز خود را از قافله عقب نگاه نمی دارند. سخنرانی مریم رجوی در کنار پوستر ندا هرگز به منزله قرار گیری انگشت این اتهام خاص به سمت و سوی مریم و مسعود رجوی نیست.

ضمن اینکه گروهک مجاهدین خلق به لحاظ کشتار و ترور، ماکتی از خود جمهوری اسلامی است و دلیلی ندارد در این حادثه، با متهم سازی نا به جای مجاهدین خلق، جمهوری تروریست پرور اسلامی از جرم آشکارش تبرئه شود.

ندا و دیگر نداهای این سرزمین در اعتراض به دیکتاتوری خامنه یی به خیابان آمده بودند نه در اعتراض به شخص رجوی که اساسن یک مرده سیاسی محسوب می شود. پس چه دلیلی دارد رجوی آنها را به قتل برساند وقتی سگ های هار خامنه یی در میدان حاضرند.

ح: به عنوان واپسین کلام، می بایست به هویت خبرنگار این فیلم اشاره شود. ملونی ایوت فرانکلین هاشمی، خبرنگار زن سیاهپوستی که این مستند را به سفارش مستقیم رژیم اسلامی تهیه و تولید کرده است هرگز نمی تواند یک خبرنگار مستقل فرض شود. چنین چیزی حتا قابل تصور نیست که یک خبرنگار خارجی بتواند به ایران آمده، در آرامش کامل بر اساس دیدگاه خودش یک فیلم مستند بسازد و بی هیچ گزند و آسیبی بتواند محترمانه مرزهای ایران را ترک کند. اگر چنین می بود این حکومت دیگر نامش جمهوری اسلامی نبود و ولایت فقیهی بالای سرش قرار نداشت. در نتیجه دیگر نیازی نبود اینهمه ندا به خاک و خون بغلتند تا مگر تغییری حاصل شود.

در انتهای نام خانوادگی این خبرنگار، پسوند هاشمی قرار دارد که به نظر می آید وی مسلمان باشد و این خود حکایتی است گویاتر از هر توضیح و کلامی. یک زن خارجی و مخصوصن مسلمان به دعوت حکومت الله و برای پایمال ساختن خون هم وطن ما قدم به خاک پاک ایران گذاشته است. نتیجه کار چنین کسی هرگز نمی تواند معقول تر از فیلم متعفن تقاطع از آب درآید.

قضاوت با شرف شرافتمندان.
_______________________________

نگاشته شده در تاریخ پانزدهم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

پاسارگاد در سایه پادشاه ایران سه ساله شد

تاکنون سه سال تمام در کنار دوستان عزیز سپری شده است. طی این سه سال - که چونان همه سالیان تنهایی و در به دری، هر لحظه اش به اندازه سی سال گذشت - تلخی های این روزگاران را پا به پای شما یاران گرانقدرم تحمل کردم که اگر حضور و صمیمیت تان نبود دشواری و محنت ایام صدها برابر می شدند.

مفتخرم که همچنان در خدمت شما یاران عزیزم هستم و خواهم بود. اکنون وبلاگ پاسارگاد به گواه شمارنده و به لطف تک تک عزیزانی که به کلبه این حقیر سر می زنند، عددی بیش از صد و پنجاه و نه هزار بازدید را نشان می دهد. بالا رفتن این عدد، افزون بر دلگرمی حس مسوولیت را بیشتر می سازد. زیرا که قلم رسالت سنگینی ست بر دوش آدمی.

امید که به مانند همیشه اما بهتر از دیروز در خدمت شما بمانم و بنویسم تا روزی که بتوانیم در کنار هم طعم شیرین آزادی را تجربه و هوای پاک وطن را استشمام کنیم.

طی این مدت، پاسارگاد هشت بار توسط ایادی رژیم اسلامی ف ی ل ت ر شد و بدیهی ست خشم و بغض دشمنان ایران را به فال خجسته باید گرفت. جای بسی افتخار است که قلم ناقابل چون منی توانسته باشد لرزه بر جان اهریمنان واپسگرا بیاندازد.

اکنون در آغاز سیزدهم تیر، سومین سالگرد راه اندازی این وبلاگ، از اهورامزدا تمنا دارم تا سعادت خدمتگزاری را همچنان به این کمترین ارزانی بدارد.

در پایان این نوشتار، حقیر چند سطری را بنده وارانه به پیشگاه محبوب، معشوق و جان شیرین ایرانم، ذات اقدس کبریایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی تقدیم خواهم کرد که جان و جهانم، هستی و ایمانم و روز و روزگارم به فدای خاک پای حضرتش باشد:

ای دل انگیز تر از هر بهار، بدانید که ما سال هاست در این غریب آباد به انتظار صدای گام های تان ایستاده ایم. نام شما آن اندازه بزرگ است که یک حرف از آن کافی ست تا صفحه های تاریخ زیر و رو شوند.

زیباتر از آنی که وصف ات کنم، شکوفاتر از آنی که با این اردیبهشت های مغموم قیاس ات کنم، ماندنی تر از آنی که تو را در قرن ها و هزاره های رفتنی توصیف کنم. ای پادشاه ابدیت! بدان که هر لحظه زندگی ام سرشار از عطر بی کرانه وجود نازنین توست. بازا که این قفس دل گرفته را تاب نفسی دوباره نیست.

___________

نگاشته شده در تاریخ دوازدهم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی