۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

اتحاد اپوزیسیون -تنها راه سرنگونی زودهنگام نظام دیکتاتور دستاربندان

ایران در مرز جنگی نابوده کننده است، اگرچه همه چیز دال بر این مساله است هنوز هم درمیان اپوزیسیون چند دستگی و عدم اتحاد دیده می شود.

ژنرال اسحاق بن اسراییل رییس حزب حاکم بر کابینه اسراییل، سه روز پیش در گفتگویی با نشریه اشپیگل آلمان اظهار کرد که حمله به تاسیسات اتمی ایران٬ همین امروز نیز برای ما میسر است.

وی به گفته هایش چنین افزود که اگر اقدامات کنونی یعنی روش های دیپلماسی و تحریم هایی که بر ضد رژیم وقت ایران صورت می گیرد نتیجه نبخشند و به نقطه بحرانی برسیم از آخرین گزینه یعنی حمله نظامی استفاده خواهیم کرد.

آیا معنای این گفته ها چیست؟ جملات بالا از زبان فردی بیان شده که بی شک دست قدرتمندی در سیاست کشورش دارد و پیشتر نیز طراح نابود کردن تاسیسات هسته یی مشکوک عراق بود. این ژنرال اسراییلی کاملن منطقی تصریح کرده که حکومت اسلامی ایران مجاز نیست بمب هسته یی داشته باشد.

از سوی دیگر و در پشت صحنه رژیم مستبد حاکم، تروریست بزرگ و فقیه کارآزموده در زمینه آدم کشی به عبارتی شخص "علی خامنه یی" در اندیشه و سودای دست یابی به کلاهک هسته یی است تا به خیال خام خودش جهان اسلام!!! را قدرتمند سازد و از آنجا که معیارهای یک نظام دین سالار، بر دنیای پس از مرگ و به واقع بر مرگ بشریت پایه ریزی شده است این به اصطلاح رهبر، در گوشه یی از مغزش هم به خطرات و عواقب شوم این بلند پروازی جاهلانه نظام خود نمی اندیشد.

چند روز پیش تاسیسات راکتورهای اتمی کره شمالی- کشوری که تا چندی پیش در کنار ایران و در لیست کشورهای تروریست جا داشت-توسط امریکا منهدم و با خاک یکسان شد. چه بخواهند و چه نخواهند سرنوشت دیر یا زود تاسیسات اتمی مخوف جمهوری حاکم بر ایران چیزی جز این نخواهد بود.

ایران ما در چند قدمی یک حمله نظامی سنگین و جدی قرار دارد و گریزی از این واقع نیست. آنچه آزارنده به نظر می رسد قربانی شدن مردم بیگناه و خسارات مالی و طبیعی بیشماری است که به کشورمان وارد خواهد شد.

چاره چیست؟

به ایران امروز بیاندیشیم. جایی برای تردید نگذاریم که حمله نظامی اسراییل به تاسیسات اتمی این دژخیمان برابر با واکنشی احمقانه و کوته فکرانه یعنی مقابله به مثل و هدف قرار دادن اسراییل از سوی حکومت الله خواهد بود و این به واقع جرقه جنگی تمام عیار و خان و مان سوز است جنگی به مراتب مهلک تر از جنگ ایران با عراق که خسارات جانی و مالی و حشتناک و غیرقابل برگشتی به ایران و به پیکره میهن عزیزمان وارد خواهد ساخت.

پس بیاییم و چند دستگی های تاسف آور امروز را به کناری نهیم. ما امروز تنها یک دشمن داریم و آنهم نظام متعفن و لاشخور صفت ملایان است. نظامی که می خواهد رویاروی تمام دنیا بایستد و در رویاهای احمقانه اش نوع بشر را به کام مرگ بفرستد تا در این کره خاکی تنها نسل کثیف تازی بر جای بماند و در این رهگذر قطعن ایران و ایرانی را پامال خواهد کرد و دم تیغ افکار پلید خود خواهد گذراند. چنانچه تاکنون نیز رویه یی جز این نداشته است.

جای تاسف و افسوس فراوان است اگر امروز و در این شرایط بحرانی و حساس، عده یی همچنان بخواهند به کینه های قدیمی چنگ زنند و تنها امید و دلخوشی دستاربندان را(یعنی همان تفرقه در میان اپوزیسیون)تحقق ببخشند.

به عنوان یکی از مبارزان کوچک راه بزرگ آزادی، این حقیر تمام ذهن و اعماق روحم متبلور از شکوه اهورایی پادشاه و معبود ایران ذات همایونی اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی است. شکی در این واقع نیست که ایران را جز رفتن به زیر سایه شکوهمند خاندان جلیل سلطنت پهلوی٬ هرگز حکومتی شایسته نیست...اما امروز فقط باید به اتحاد اندیشید و بحث بر سر اینکه نظام آینده ایران چه باشد را به زمان خود موکول کرد.

آنهایی که مدام در ساز مخالف می دمند و با جسارت هرچه تمام تر، اتهامات دروغین و رنگارنگ به پادشاهان بزرگ پهلوی نسبت می دهند و در عین حال نیز عوام فریبانه دم از مردم گرایی و دموکراسی می زنند، اگر به واقع از ملی بودن و بهره از اقبال مردمی خود مطمئن و خاطرجمع هستند، مانده ایم چرا نمی گذارند تا دست توانای اتحاد، نظام ملایان را سرنگون سازد و یک رفراندوم آزاد به میان آید؟

نکند برخلاف ادعای مردم گرایی شان، ملت ایران را در آنچنان جایگاهی نمی بینند که اجازه یابند در یک رفراندوم آزاد شرکت کنند؟ یا نکند بیم دارند که ملت آنها را به عنوان آلترناتیو در رژیم آینده گزین نکنند؟ نکند فهمیده اند که حنای شان بیرنگ است و ترجیح می دهند ایران و مردمش در زیرسم ددمنشان حاکم٬ نیست و نابود شوند اما شرایط همچنان همین بماند تا خدای ناکرده آن داغ کهنه و بی مرهمی که حکومت مردمی و پر از رافت آریامهر بزرگ، بر قلب اینان نشانده با بازگشت و بر اریکه شاهنشاهی نشستن فرزند ارشد و تاجدار ایشان دوباره سرریز نکند و یا حس شرمساری بیش از اندازه از کارنامه سیاه این مثلن حامیان دموکراسی٬ وادارشان می سازد تا همچنان که سی سال پیش خمینی را در به مسند قدرت نشستن یاری دادند، امروز هم با لگدپرانی و افاضات بزرگ تر از دهان شان بر عمر شوم حکومت نجس ولایت فقیه بیافزایند؟

به نظر می رسد آنهایی که سرمویی از شرافت ومیهن پرستی در وجودشان باقی مانده است –از هر مسلک و فرقه و مرامی-جز سرنگونی و براندازی رژیم غاصب و غیرمردمی اسلامی فکری در سر نداشته باشند و برای این مهم دست یاری و اتحاد را با یکدیگر بفشارند و مسیر آزادی ایران را هموار و کم هزینه کنند زیرا خطری جدی و ضایعه یی دردناک در شرف وقوع برای میهن ماست و اگر شرایط همین گونه ادامه یابد شاید به قدری همه چیز سریع رخ بدهد که فرصتی برای عقب رفت و جبران آن در کف نمانَد.

_________

نگاشته شده در تاریخ دهم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

سروده یی ناچیز پیشکش به خاک پای یگانه شهریار ایران رضا شاه دوم پهلوی

چیزی حدود چهار هفته پیش و در شبکه فارسی زبان صدای امریکا(برنامه رو در رو)،فره تابناک ایزدی با درخشش غیر قابل وصف آن رخسار مبارک شان جلوه گری نمودند تا گفتگویی دیگرگونه با مجری این برنامه داشته باشند.

صحبت، صحبت یک مصاحبه تلویزیونی نیست و یا بحث اینکه بخواهیم یکی از اجراهای آقای فرهودی را زیر زاویه نگاه قرار دهیم بلکه اینجا مقصود، مطلب دیگری است. به واقع مد نظر این مقال، فرمایشاتی هستند که ذات اقدس همایونی شهریار ایران بیان فرمودند و با مروری به خاطرات کودکی و نوجوانی شان –زمانی که در ایران حضور داشتند- چون همیشه سخن را به واقعیت تلخ "غم غربت" کشانده و باز مانند هر زمان، ژرفنای دوری از میهن شان را توصیف کردند.

شاید بزرگ ترین افتخار و نه بهتر است بگویم یگانه افتخار و سرافرازی ملت ایران، برخورداری از سایه وجود نازنین ابرمرد هماره برقرار و ذات اهورایی و بی کرانه اعلاحضرت است. پادشاه بزرگی که پس از طی سه دهه که ذات مبارک شان در تبعید حضور دارند، ما ملت همچنان مورد لطف و تفقد ملوکانه حضرتش هستیم و شاید مهم ترین دغدغه رضا شاه دوم ابر پادشاه بی بدیل ایران، شرایط سخت و جان فرسای ایرانیان درون مرز باشد و سپستر تنهایی و غمی که آن ذات بلندمرتبه، دور از ایران محبوب شان تحمل می کنند.

خواجه شیراز خوش سروده است:

آن سفر کرده که صَد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است، فرو مگذارش

صوفی سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دَستارش

بی صبرانه مشتاق و منتظریم تا به زودی و با شکسته شدن هیبت پوشالی ولایت فقیه، این سامری بدسرشت ایران، کتاب سرنوشتِ میهن ما برگ تازه یی را رقم بزند و با خط خوردن نام ظلمانی این اهریمنان -که نزدیک سی سال است موطن ما را غصب کرده اند- خورشید پرفروغ و ایزد ایرانزمین شاه شاهان ذات همایونی اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی، دگر بار قدم برچشم های ما گذاشته و به وطن بازگردند.

سپید سروده ی زیر، دست نوشته حقیرانه یی است که جان نثار به خاک پای مبارک رضاشاه دوم پهلوی پیشکش کرده ام. سروده را در زیر بخوانید:

رسوا تر از من کیست؟

این گونه قهقهه بر چهره ی بی ستاره شب می زند

با هُرم پَسمانده شعله های خاطره عشق بازی

به انتظار شما

زخم بر تن تقویم می کشم

نجابت شهر را بی حضور نگاه تان

لاابالی برهنه یی می بینم

در حضیض نکبت و جنون

بر بلندای بی خبری

مشت های برخاسته به نیرنگ

لاجرعه ی این زهرابه تزویر

در جام تاریک زمان

بیا بر کراهت این ظلمت زار ویرانه

چون ستاره بتاب

بر این دل های آتش گرفته عریان

همچو باران بتاب

رسوا تر از من کیست؟

امشب به خرمن خاموش ناباوری

تن سپرده به ظلمت و زنجیر

بار نفرین یک تاریخ

بر کمرگاه نحیفم آوار شده

نام تو در ثانیه ها

در ضربه های ساعت شماته دار

در اوج حقیقت جاری ست

و تو...

رعنای بالابلندِ لبالب از شکفتن

بر آسمان این غزل های منتظر

در تجلی طلوع تازه یی.

________
نگاشته شده در تاریخ هفتم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

سرمایه ملی ایران به کجا می رود؟

ایران سرزمینی پهناور که به شکل طبیعی و خداداد، مملو از منابع نفتی و غیر نفتی است. کشوری که از دیرباز یکی از صادرکنندگان بزرگ نفت و بهره مند از این سرمایه مهم و حیاتی بوده و دارای بزرگ ترین ذخایر مس در تمام دنیا و همچنین منابع معدنی و غیرمعدنی دیگر است که شرح آنان در حوصله این مطلب نمی گنجد. هنگامی که به شرایط سخت و نا به سامان مردم ایران نگاه می کنیم پرسشی در ذهن ما خطور می کند که پس سرمایه ملی ما کجاها صرف می شود که وضعیت اقتصادی تا این حد وخیم است؟ چرا روی بستر این سرمایه بیکران طبیعی، رژیم حاکم حتا از ارایه معقول برق به شهروندان و یا باروَرسازی ابرها برای باران زا شدن(تکنولوژی پیش پا افتاده یی که در همه جا مرسوم است)عاجز و ناتوان است؟

آنچه مزدوران حکومتی سال ها در بوق های شان دمیدند و جاهلان نیز نابخردانه سر تکان داده و باور کردند ماجرای مسخره و سوژه نخ نما و بی معنایی است که شاید در باور ابلهان، آنهم ابلهان بیست و هشت سال پیش قابل پذیرش بوده و گوسپندان نیازمند چوپان(نه ملت فهیم ایران)را قانع می ساخت که بحران هولناک اقتصادی در ایران را-که دقیقن مقارن با آوار شدن جمهوری نامردم اسلامی آغاز شده بود-مرتبط با پول و سرمایه یی بدانند که در خیال خام اینان، خاندان بزرگ سلطنت از مملکت خارج کرده بودند!! اما گذشت زمان بر آگاهی مردم افزون کرد و آنهایی که چشم امید به وعده پوچ آب و برق و اتوبوس مجانی خمینی و طلوع بی حاصل عدالت(عدالتی که نابود شد و هرگز رویت نشد) دوخته بودند، امروز دیگر می دانند واقعیت چیزیست فراتر از آنچه که حکومت مایل بوده و هست در اذهان عمومی وارد سازد.

بد نیست آنچه را که در زمستان شوم پنجاه و هفت رخ داد یکبار دیگر و بسیار خلاصه وار مرور کنیم تا روشن شود جرقه درهم ریختن وضعیت اقتصادی در ایرانی(که مردمش پیشتر معنای فقر و گرانی را نمی دانسته و اوج رفاه و فراوانی موجب شده بود در خواب نیز کابوس چنین روزهای سیاهی را نبینند) چه بوده است؟

خاندان جلیل سلطنت، هر کدام فقط با چمدانی شخصی ایران را ترک کردند. چمدان هایی که تنها حاوی وسایلی معمولی و اولیه بودند. علتش کاملن واضح است زیرا که تصور آریامهر بزرگ و همچنین شهبانوی عالیقدر و فرزندان والاحضرت شان، رفتن به سفری کوتاه مدت تا پایان گرفتن بحران و حاکم شدن آرامش بر ایران بود تا بار دیگر به ایران بازگشت فرمایند و افسوس که در آن ساعات و روزها هرگز در خاطر مبارک آن خاندان عزیز خطور نمی کرد، این سفر کوتاه به تبعیدی تلخ و طولانی بدل شود و ایرانی که کوشش های شان آن را کشوری پر رونق و سرافراز کرده بود در سرپنجه مشتی اهریمن خونخوار، شبیه به ممالک عصرحجر گردد و در زیر سلطه حاکمانی بی کفایت به ویرانه بدل شود.

شاهنشاه فقید ایران پدر، حتا هواپیمای شخصی و کوچک شان(شاهین) را پس فرستادند زیرا آن را متعلق به ایران می دانستند و علیاحضرت شهبانو فرح تابلوهای مینیاتوری را- که طی سالیان و با سلیقه خود جمع نموده بودند- در ایران به جا گذاشتند و...

ساعاتی پس از استیلای رژیم اسلامی، دست نجس آیت الله ها "بنیاد پهلوی" را -که اگرچه جزو سرمایه های شخصی پادشاه فقید ایران بوده اما ایشان پیش از ترک وطن به دولت واگذار فرموده بودند- تصرف کرد و سپس آنان با استفاده از ذات خبیث شان، شریف امامی خود فروش را نیز وادار کردند ساختمانی را که در نیویورک متعلق به همین بنیاد بود، به سران حکومت اسلامی واگذار کند تا زیر نام "بنیاد علوی" کانونی برای تبلیغات و فعالیت های شریرانه رژیم وقت گردد.

با این حساب ها تقریبن هیچ سرمایه یی در دست آن دودمان اهورایی –خاندان بزرگ مرتبه یی که دست زبردست آنها امروز سرنوشت ما روسیاهان را از نو خواهد نوشت- باقی نمانده و برخلاف تصور عده یی نادان و یا غرض ورزان تیره دل، خاندان جلیل سلطنت پهلوی امروز در تبعید بر اساس معیارهای جهانی زندگی مادی بی نهایت ساده و درویشانه یی دارند.

با بستن فرضیه نخستین، نگری بر ایران امروز می اندازیم. ایرانی که با آن منابع خودجوش حتا اگر بر فرض محال در سال پنجاه و هفت تمام سرمایه اش از بانک مرکزی خارج می شد اکنون باید در افراشته ترین نقطه از حیث توانمندی اقتصادی قرار می داشت اما شرایط طور دیگری است. تورم و گرانی تقریبن توان خرید و قدرت حیات را از مردم بازستانده است. اقلام مورد نیاز ضروری مردم در حال افزایش غیرقابل مهار و بیمارگونه یی هستند.

متعاقب با فراگیر شدن فقر، معضلات تلخی چون دزدی، فساد اخلاقی، خودکشی، فروش کلیه، طلاق و...بر میهن ما سایه انداخته و همچنین ازدیاد شغل های کاذبی مانند کهنه فروشی، دوره گردی و فال فروشی کودکان، تکدی گری و سایر ارتزاق های انگلی، ملت را از زندگی سالم و آرام محروم ساخته است. درحالیکه حکومت وقت مدعی ساختن سدهای بیشمار می باشد(سدهایی که به واقع اکثرشان تخریب کننده محیط زیست بوده اند)اما قادر به توزیع صحیح برق نیست به گونه یی که ایرانیان درون مرز با خاموشی های متعدد در طی سال روبه رو می شوند. حکومت ولایت فقیه، به عراق وام بلاعوض یک میلیارد دلاری پیشکش می کند اما شهرهای جنوبی ایران –که میراث دار مصایب جنگ خان و مان سوز خمینی با همین عراق هستند- از امکانات اولیه نیز بی بهره اند و هنوز با خرابی های جنگ رو در رویند. کارخانه های دولتی از فروش کالاهای شان سود مناسبی دریافت می کنند اما کارگران شان زیربار حقوق ناچیز و گرانی سرسام آور طوری به استیصال می رسند که دست به تجمعی وسیع می زنند و جمله گردن های شان، ازدم تیغ سرکوبگرِ مزدوران خامنه یی عبور می کند. ایران همچنان صادر کننده نفت، قالی و پسته است اما سود حاصل از آنها جای قرار گرفتن در خدمت آبادانی ایران، متعلق به تروریزم خاورمیانه نظیر گروهک حزب الله، طالبان، جهاد اسلامی، حماس و سایر تبهکاران است.

بی اغراق می توان گفت بخش اعظم سرمایه ملی میهن ما خرج صنایع نظامی و ساخت بمب و موشک می شود و یا در جیب بی انتهای دَرندگان حزب الله لبنان و سایرین سرریز می گردد. یک ایرانی اگر بیمار شود به علت عدم توان پرداختن مبلغی ناچیز ممکن است پشت درب اورژانس یک بیمارستان دولتی جان بدهد و این درحالی است که رسانه های جیره خوار ولایت فقیه مدعی اختراع داروهای جدید در زمینه های پزشکی و ارایه!! آن به جهان هستند (و بر کدام فردی پوشیده است که دکترین تمامی این به اصطلاح اختراعات، متعلق به کشورهای اروپایی است و بهره های مادی شان نیز پیشاپیش در حساب های شخصی آقایان و آقازاده ها!!). حکومت الله از کسب مجوز برای ادامه فرایند غنی سازی کاملن ناامیدشده است- اگرچه در پنهان می کوشد تا غنی سازی شوم خود را تا مرز ساخت کلاهک هسته یی ادامه دهد- دستش را برابر روسیه دراز کرده تا اورانیوم غنی شده بگیرد و البته بسیاری از ایرانیان نمی توانند فراموش کنند که سی و سه سال پیش و در سایه شکوه آریامهر، ایران قادر به داشتن تاسیسات هسته یی بوده و اگر همچنان چرخ گردون بر وفق مراد میهن مان می چرخید تا امروز حدود سی نیروگاه اتمی با قدرتی بیش از سی هزار مگاوات داشته و شاید دیگر از سوخت فسیلی بی نیاز بودیم. پول ایران- به عنوان کشوری که از صادر کنندگان مهم نفت است-بی ارزش ترین پول در سراسر دنیاست و ایرانی که سی و چند سال پیش قدرتمندانه جلو می رفت تا از"کره جنوبی" هم پیشی بگیرد امروز برای نیازهای اولیه خود، دستش مقابل "کره شمالی" دراز است و به ممالک حقیری چون ونزوئلا، نیوزلند، عربستان و غیره باج های کلان می دهد تا شاید به یاری این کشورها بتواند یک قدم از سقوط زود هنگام عقب رفت کند.

بر پیکر ایران امروز، پرده سیاهی از ناکامی و مرگ انداخته شده و درحالیکه رژیم فرتوت اسلامی میان منجلاب بحران های خودساخته اش در برابر جامعه جهانی دارد دست و پا می زند ملت نیز با معضلات دهشتناکی که بر اثر بی کفایتی ملایان گریبانش را سخت فشرده مشغول دست و پنجه نرم کردن است و شوربختانه مشخص نیست که این شرایط اسف بار تا کجا پیش خواهد رفت و ایران با چه شتابی در حال سقوط به قعر مُصیبت است.

امروز راهی به جز یک قیام همه جانبه باقی نمانده است. ماجرا دو صورت بیشتر ندارد. اینها واقعیاتی هستند که بد نیست تک تک آنهایی که قلب شان برای ایران می تپد بدانند:

تنها نه خداوند ایران واقف و آگاه است که تک تک ما عاشقان ایران ژرف می دانیم جز وجود مبارک شهریار همایون ایران اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی، هرگز و هیچ فردی قادر به رساندن کشتی توفان زده ایران به ساحل نیک بختی نیست و اگر این صورت ماجرا در زمانی نزدیک رخ ندهد روی دیگر سکه، غرق شدن و به فنا رفتن ایران به همراه بخش عمده ایرانیان است و شاید دیگر افسوس خوردن، تغییر شایانی در آن شرایط محنت بار ایجاد نکند.

سرنگون ساختن این حکومت، تنها نیازمند اتحاد و رفتن به زیر بیرق یگانه منجی و یگانه موعود ایرانیان، ذات مبارک رضا شاه دوم است و بی شک اگر بخواهیم و چنین کنیم میهن مان نجات خواهد یافت و داستان تلخی که امروز شاهدش هستیم به پایان می رسد وگرنه...

___________
نگاشته شده در تاریخ یکم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

احیای فرهنگ منسوخ شهادت طلبی – شگردی تازه برای بقای رژیم حاکم

با شنیدن برخی از واژه ها- واژه هایی که به فرهنگ مان تحمیل شده و نامانوس می نمایند- شاید بی هیچ تاملی تنها سری تکان داده و نخواهیم بدانیم ریشه چنین واژه و لغتی در کجاست و کدام دست سلطه گر از تقدس بیجا بخشیدن به برخی از لغات- یا بهتر بگویم اصطلاحات - سود و ثمر می برد؟

به خصوص این روزها که جمهوری وقت در التهاب مداوم از بیم حمله نظامی از سوی خارج قرار دارد، تنور"شهادت" و "شهادت خواهی" به شدت گرم است و آتش آن از لابه لای زودباوری و کج فهمی برخی از این امت اسلامی!! زبانه می کشد.

شهادت طلبی، فرهنگ مضحک و ابلهانه یی است که گهگاه تکرار بیش از حد آن، بعضی افراد ناآگاه و زودباور را تحت تاثیر قرار داده و دچار یک حس مثبت نسبت به آن می سازد اما واقعیت چیز دیگری است.

آنچه تا به حال کارنامه و برآیند رژیم اسلامی حاکم بوده و تا واپسین لحظه سلطه اش بر ایران عزیز، قطعن جز این نخواهدبود به مسلخ بردن مردم برای بقا و دوام رژیم بوده و در نتیجه دوام و پایداری فرد و افرادی که بر سرمایه طبیعی بیکران موطن ما خیمه زده اند و صد البته هرگز دوست ندارند نشستن بر سر چنین خوان کرمی را از کف بدهند.

باور پذیر نیست که یک حکومت مردم گرا بخواهد با دست یازیدن به انواع روش های تبلیغاتی در ذهن و اندیشه مردم جامعه، مرگ طلبی و آغوش گشودن برای فنا را(حالا زیر نام شهادت یا هرچیز دیگر) نهادینه کند و آنها را با شیوه ها و شگردهای گوناگون، از زندگی و مواهب مادی و معقول آن بیزار ساخته و به بستر سرد خاک شیفته سازد.

در کشورهای پیشرفته و تراز اول جهان، جان انسان ها بهای گزافی دارد و متن قانون اساسی آنها مملو از تبصره های مختلف برای حفظ جان و تامین سلامت شهروندان است حتا تا جایی که اریکه قدرت حاکمین بخواهد مورد خدشه و خطر واقع شود بازهم امنیت آحاد مردم آن کشور، از هر مساله یی مهم تر بوده و مورد توجه بیشتر است. به عنوان مثال وقتی امریکا با رژیم صدام وارد جنگ شد قطعن سربازان این کشور پهناور به خاک عراق گسیل شدند و شکی نیست که سربازان در همه جای دنیا و بر طبق قانون نخستین افرادی هستند که باید در هر جنگی که میهن شان را درگیر می کند شرکت کنند. گذشته از هر بحثی دولت امریکا بی تردید از نوجوانان و کودکان و مردم عادی دعوت نکرد به جنگ بروند.

وقتی جسم بی جان تعداد کمی از سربازان امریکایی به آن کشور بازگشت داده شد، مادران داغدیده طی یک راهپیمایی آزاد از مرگ فرزندان شان اظهار ناراحتی کرده و فریاد اعتراض سر دادند و در نتیجه سیاست نظامی امریکا تغییر یافت و در ادامه جنگ، اجبار برای شرکت همگانی سربازان درعراق منع و برطرف شد.نیازی به گفتن نیست که درچنین ممالکی هرگز خانواده های داغدار را با ملعبه هایی چون "شهید" و غیره دلخوش نمی کنند و در نقاب مزورانه واژه ها افراد را نمی فریبند.

مثال واضح و روشن دیگر، ایران خودمان در دهه پنجاه است و زمانی که زیر سایه همایونی آریامهر فقید، عده یی از طبقات رذل جامعه دست به آشوب زدند(آشوبی که متاسفانه بعدها نام انقلاب گرفت)و درحالی که شاهنشاه می توانستند به راحتی و با بهره از قدرت ارتش، مشتی خون بی ارزش را بر زمین بریزند اما چنین نکردند و با ترک دیار آبایی شان به ما آموختند که مرگ افراد، رمز بقای قدرت نیست و به راستی در تمام این سال هایی که تا امروز رژیم ولایت فقیه چهار نعل تازانده است، سلطنت پهلوی بر قلب ما ملت حکومت کرده و سایه مهر و رحمت آن را همواره بر میهن مان حس می کنیم.

البته شاید تنها نظامی که در عصر حاضر و شاید در تمام تاریخ با قربانی کردن مردم و تلقین فرهنگ منحوس و ننگین شهادت خواهی، از مردم بی گناه سپر برای پایداری قدرت و ادامه چیرگی خودش ساخته، حکومت اسلامی امروز باشد که بر اثر وهمیات برخی از روشنفکر نمایان دهه پنجاه و همچنین وقاحت معترضین و متجاسرین در بحبوحه پنجاه و هفت بر ایران استیلا یافته است.

مخاطب سطور پسین، جوانان گمراه و نادانی هستند که درمنجلاب شهادت طلبی مغروق گشته و هرچند افسون این افسانه ها خواب شان کرده و بعید است جز بانگ جرس هیچ صدای دیگری بیدارشان سازد اما نگارنده این سطرها را برای دانندگان قلم می زند تا قضاوت کنند و نادانان مرعوب شده در جهل خلافت سیدعلی تنها ضمایر مخاطب هستند:

چشم و گوش شما ساده دلان در رویا گم شده را با وعده قصر و حور بهشتی و غیره پرمی کنند تا با تقدیم خودتان مسیر را برای ادامه سلطه شخص ولایت فقیه و محبان بیت او فراهم سازید. شهادت طلبی تنها واژه فریبنده یی برای نابود کردن شما جوانان ایرانی است.

جوان ایرانی !

از خواب غفلت بیدارشو و بر صورت مساله کمی درنگ کن. اینان هرگز و هرگز و هرگز استدلالی برای اثبات حقانیت این یاوه های خرافی ندارند. مقصود این نیست که در این مقال بخواهیم اسلام و شخصیت هایش را موشکافی کنیم- یا مُهر حق و باطل بر آن بزنیم- اما از زاویه نگاه خودتان یک قیاس ساده بس است تا ماهیت شوم و پلید حاکمان وقت ایران روشن تر گردد. امام حسین خود و فرزندان و خویشانش را در حادثه کربلا به کام مرگ فرستاد درحالیکه شب پیش، از تک تک یارانش خواسته بود اگر جرات نبرد رو در رو با لشگر ابن سعد را ندارند، بی هیچ تعارفی خیمه او را ترک کنند حال آنکه شخص خمینی در طی جنگ هشت ساله اش با عراق از تمام ایل و تبارش یک کشته و یا مجروح جنگی هم پیشکش نکرد اما فرمان جنگ داد تا از شما بیچاره های بیگناه صدها و صدها هزار نفر روانه بهشت زهرا شوند.

دقت کنید که اسلام هر نوع خودکشی (همان انتحار) را حرام و ممنوع اعلام کرده است اما اینان امروز برتن گناه بزرگی چون " خودکشی"، پیراهن مضحک"استشهادی" پوشانده اند و آنچه را از نگاه اسلام(و تمام ادیان) گناه نابخشودنی محسوب می شود برای شما ثواب و حتا واجب جلوه می دهند. باز تاکید می کنم این مطلب به صحیح یا ناصحیح بودن مباحث دین اسلام نمی پردازد اما شماهایی که اینان خیال دارند با وعده بهشت و طعم شهد و شربت آن بفریبند تا دست تان را زودتر از دار دنیا کوتاه کنند کمی بیاندیشید که اگر هم اسلام، در قرآن و سایر کتب اسلامی دم از بهشت و مزد شهادت و چه می دانم هرچه دیگر زده هرگز مشخص نکرده که کدام مرگ، نوعن شهادت نام دارد.

در سطر سطر آموزه های موثق دینی هیچ کجا نامی از ولایت فقیه قید نشده و اصلن موجودی به نام ولایت فقیه در دین اسلام، موجودیت و هویت ندارد تا حفظ قدرت و بقای وی بخواهد مستلزم ریخته شدن خون شماها باشد و بهای پرداخت این خون نیز همان باغ و بُستان بهشتی... پس احتمال دارد که صد در صد دچار زیان و خسارت شوید و نه تنها دنیای تان را مفت و مسلم ببازید که وعده های آنچنانی هم دست شما را نگیرد و آه حسرت تان نیز با رها کردن آخرین نفس تان خاموش گردد.

متاسفانه گاهی صراحت برخی جملات آزارنده است اما در گریز جنگ ویرانگر هشت ساله و پس از آن، در تمام سوانح و رخدادهایی که ریشه در ذات کثیف این حاکمان و یا بی کفایتی محض آنها داشته است امثال شما را به باد فنا دادند و یک برچسب اختصاصی به نام شهید نیز ضمیمه این فناشدگان کردند تا از موج خشم بازماندگان جلوگیری کنند، تا فریاد اعتراض مردم در گلوهای شان بماسد و جایش را لبخند حماقت ناشی از یک گمان و خیال ابلهانه پر کند.

بی هیچ تعارفی، شهادت طلبی افسار و قلاده یی بر گردن نابخردان است تا به منتهای عدم رهسپارشان کند. ابقای حکومت ولایت فقیه در گرو نابودی زیردستان است. تنها حاصل مرگ یا به قولی شهادت جوانان ایرانی، ادامه قدرت و به واقع ادامه ظلم و چپاول رژیم حاکم است.

چه باید کرد...؟
________

نگاشته شده در تاریخ بیست و هفتم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید-خجسته سالروز پیوند همایون اعلاحضرت و ملکه

تنها یک خجسته باد ساده، شایسته این روز بزرگ نیست. تنها"فرخنده باد" گفتن، سزاوار سالروز شیرین وصلت پادشاه و شهریارمان با ملکه عالی تبار ایران زمین نمی باشد. زبان در وصف عظمت و شکوه این روز مبارک، قاصر از بیان است.

بیست و دوم خرداد ماه بیست و دو سال پیش، روزی است که معبود و محبوب میهن مان ایزد و خدایگان ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم، حلقه پیوندی جاودانه را در انگشت نازنین ملکه والاحضرت یاسمین نشاندند و چنین شد که دختر اصیل زاده و زیبا چهره ایرانی، بنابر اراده ملوکانه حضرتش بر جایگاه والای ملکه ایران تکیه زده و اکنون یار و یاور پادشاه غربت نشین مان هستند.

بنابر آنچه وجود مبارک اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی فرموده اند، آشنایی با والاحضرت یاسمین اعتماد امینی، یک آشنایی اتفاقی بود. ایشان سال شصت و چهار خورشیدی و زمانی که هنوز بیست و پنج سال بیشتر از عمر شریف شان سپری نمی شد اراده کردند تا به خاطر شرکت در جلسه یی مهم از "کنتی کت" به "واشینگتن" مراجعت فرمایند.

یکی از دوستان قدیمی در فرودگاه به استقبال آن حضرت شتافت و برحسب تکرار معاشرت ها، دوشیزه یی محجوب و معصوم به نام یاسمین اعتماد امینی- که برای پی گرفتن تحصیلات شان از سانفرانسیسکو به واشینگتن آمده و با همکلاسی خواهر آن دوست قدیمی، آشنایی دیرین داشتند- با شهریار فرزانه ایران رو به رو می شوند. چند بار گفتگو و رد و بدل کردن نگاه، میان اعلاحضرت و دوشیزه نیک بخت ایرانی کافی بود تا ذات مبارک مطمئن شوند، والاحضرت یاسمین همان دختری هستند که معظم له می خواهند و می توانند زندگی مشترک را با ایشان آغاز فرمایند.

پادشاه بزرگ ایران علارغم آنکه تقدیر کائنات را در دست توانای خود داشته و ذات بلندمرتبه شان هر جنبنده یی را به تعظیم فرا می خوانَد اما از آنجا که برای رای و نظر مادر علیاحضرت شان شهبانوی بی نظیر میهن، احترام و اعتبار بسیار قایل هستند پس از طی کردن صحبت های مقدماتی با همسر آینده شان عکسی از دوشیزه یاسمین را حضور مادربزرگوار برده و همراه توضیحاتی پیرامون زنده گی و خانواده والاحضرت یاسمین، تایید نهایی این ازدواج را به مادر گرانقدرشان واگذار نمودند. علیاحضرت شهبانو خواستار دیداری حضوری با عروس آینده شدند و شیرین بختانه نگاه شهبانو نیز همانند فرزندشهریار ایشان بر این دختر پاک نهاد، مثبت و خوشایند بود. پس از طی خواستگاری و آشنایی با خانواده وطن پرست و بی آلایش اعتماد امینی، قرار بر عقد و عروسی گذارده شد.

مجلس عقد، محفل وصلت دو یار دلداده بود. میهمانی به هم رسیدن دو ابر انسان که ایران و ایرانی به پای شان سجود می کنند. بنابر اراده خاندان بزرگ سلطنت مراسم عروسی اگرچه در غربت اما بسیار سنتی و ایرانی برگزار شد. خانم ها لادن و نیلوفر اعتمادامینی دو خواهر ملکه یاسمین بر سر ایشان قند ساییدند و شهریار یگانه ایران بوسه بر قرآن زدند. خطبه عقد توسط یکی از روحانیان آزاده یی که نکبت و ستم حکومت ملایی وی را از ایران آواره نموده بود خوانده شد. نقل پاشیدند و بنابر رسم ایرانی هلهله سر دادند. حالا همه چیز به زیباترین شکل خود رقم خورده و عروس سپید بخت، حلقه وصلت با پادشاه مهربان ایران را در انگشت خویش داشتند و بر دست مبارک اعلاحضرت رضا شاه دوم، سَروَر و سپه سالار مان نیز حلقه ظریف و زیبای پیوند می درخشید:

هر آن کو خاطری مجموع و یار نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

دهان تنگ شیرینش مگر مُلک سلیمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش جهان زیر نگین دارد

لب لعل و خط مشکین، چو آنش هست اینش نیست

بنازم دلبر خود را، که حُسنش آن و این دارد

... و امروز پس از عبور بیست و دو سال، ملکه مهربان ایران همچنان مونس و همراه اعلاحضرت هستند. والاحضرت یاسمین اعتمادامینی پهلوی یکی از سنگین ترین مسوولیت های تاریخ را بر عهده گرفته و با خورشید تابنده یی که وسعت بی کرانه درخشش وجودش عالمی را نورباران می کند، قرین و همنشین گشته اند. ایشان تاکنون و در تمام لحظه ها و ساعات تلخی که شهریارمان با اندیشه ایران و دغدغه ایرانیان روزگار می گذرانند و در جایگاه شاهنشاه و رهبری دلیر ، در صف نخستین مبارزه برای نجات ایران ایستاده اند، همواره رخسار مهربان ملکه موجبات آرامش و خرسندی همسر تاجدارشان است. بانوی بزرگی که در کشاکش این سالیان سخت در تمام ثانیه هایش آنی حتا از همسر محبوب خود فارق نبوده و همیشه یاور آن حضرت بوده ،هستند و خواهند بود.

به راستی که سالروز وصلت شهریار و ملکه، چه سالروز شیرین و فرخنده یی ست...

فرا رسیدن بیست و دوم خرداد، سالگرد این پیوند خجسته را نخست به پیشگاه ملوکانه شهریار فربخت مان وجود مبارک اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی عرض شادباش گفته و سپس به محضر مبارک ملکه والاحضرت یاسمین اعتماد امینی پهلوی صمیمانه تبریک عرض می کنیم. آنگاه به خدمت علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی و همچنین والاحضرتان شاهدخت فرحناز و شاهزاده علیرضا پهلوی و در نهایت به حضور گرانقدر سه پرنسس محبوب ایرانزمین والاحضرتان شاهدخت نور، ایمان و فرح دوم پهلوی زیباترین عرض شادباش ها را تقدیم می داریم. سپستر به حضور مبارک تک تک خاندان جلیل سلطنت پهلوی و همچنین خانواده محترم اعتماد امینی فرا رسیدن بیست و دومین سالگرد ازدواج پادشاه و ملکه ایران را خجسته باد عرض می کنیم.

با این آرزو که سایه فره همایونی شهریارمان همواره و همیشه بر سر این مرز و بوم پاینده بماند و در سایه مبارک آن حضرت، پیش از هر تنی ملکه نازنین ایران پایدار و برقرار باشند.
___________
نگاشته شده در تاریخ بیست و یکم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

در رثای پرنسس فقید ایران والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی

ای سرخ گل که باد ربودت ز باغ من

گفتی به باد، خیره چه بر باغبان گذشت


هرگه که قاصدی ز ره آمد دلم تپید

دردا خموش آمد و از آستان گذشت

بیستم خرداد ماه فردا از راه می رسد. سالروز غم انگیز و تلخی که با پرواز دخت مهربان و عظیم الشان آریامهر فقید، والاحضرت شاهدخت لیلاپهلوی قرین است. دوشیزه یی بزرگوار که در آن کالبد ضعیف، روحی به وسعت اقیانوس ها داشتند. این سالگرد اسف بار، هماره ما را به یاد آن پرنسس عزیز و نازنین می اندازد که اگرچه دور از دیارشان و دور از خانه یی سپری کردند که تمام دار و ندارش را وامدار مهر و لطف ملوکانه پدر و پدربزرگ تاجدار ایشان است اما جز یاد و نام ایران، در خاطر مبارک اندیشه یی نداشتند.

پرنسس فقید ایران والاحضرت لیلاپهلوی سرچشمه بیکران لطف و وجودی لبریز از عشق و ایمان، در تاریخ هفتم فروردین ماه یک هزار و سیصد و چهل و نُه خورشیدی چشم به این جهان گشودند و در روز یکشنبه بیستم خرداد دو هزار و پانصد و شصت شاهنشاهی برابر با هزار و سیصد و هشتاد خورشیدی، سانحه یی ناگهانی چون تندبادی بیرحم، آن دخت گرانقدر را از دامان پاک و اهورایی خاندان بزرگ سلطنت پهلوی ربود و بر سر ما دلدادگان ایشان خاک ماتم نشاند.

پرنسس لیلا، کوچک ترین فرزند اعلاحضرت فقید و علیاحضرت شهبانو، مقارن با کودتای ننگین پنجاه و هفت -درحالی که نه سال بیشتر از عمر شریف شان سپری نمی شد- به ناچار ایران محبوب را ترک فرموده و پس از وفات پدر تاجدارشان، در کشور فرانسه و کنار مادر بزرگوار علیاحضرت فرح اقامت گزیدند. پرنسس لیلا پهلوی پس از به ابدیت پیوستن پدر آریامهر(که جدایی از آن پدر ضربه مهلکی بر روح و جان ایشان نشانده بود) بیشتر ساعات و روزها را با مادربزرگ شان مرحومه بانو فریده دیبا گذرانده و ضمن رابطه عاطفی عمیقی که با مادر و خواهر و برادران شان خصوصن با "والاحضرت علیرضا پهلوی" داشتند، مایل بودند تمام دقایق را با مادربزرگ بگذرانند و شاید بتوان گفت مونس ایشان در سالیان تلخ تبعید، بانو دیبا بود.

والاحضرت لیلا هرگز نخواستند تابعیت کشوری غیر از ایران را بپذیرند و کشیده شدن حصار شومی به دور میهن و تحمیل سایه جور و ستم نا به کاران بر سر ایران- که مُلک و خانه ایشان و خاک پای تک تک خاندان پهلوی بود- آن قلب عزیز را می آزرد. پرنسس فقید در جمله یی به یاد ماندنی فرمودند:" اگرچه بیشتر سال های عمرم را دور از ایران بوده ام، طوری به میهنم وابسته ام که گویی حتا یک روز، دور از آن نبوده ام".

والاحضرت لیلا، در رشته ادبیات تطبیقی موفق به کسب مدرک لیسانس از دانشگاه براون واقع درایالات متحده امریکا شده و پس از فوت مادربزرگ شان در کشور انگلستان سکونت یافتند. یک زنده گی ساده و آرام و مملو از خاطره وطن که شاه بیت تمام ساعات و لحظه های ایشان بود.

شاهدخت لیلا، به علت ابتلا به میگرن شدید و دردهای عضلانی بنابر تجویز پزشکان از قرص های مسکن قوی استفاده می نمودند. در طی حدود بیست و دو سال تبعید و دوری از وطن، مدام با افرادی که در عین بی شرافتی از پدر فقید و سعید ایشان، ناجوانمردانه انتقاد می کردند به مجادله پرداخته و اگرچه برادرشان شاهزاده علیرضا و مادر علیاحضرت شان، پرنسس محبوب را از چنین تنش هایی- که بر روح حساس و معصوم شان اثر چندان مطلوبی نداشت -منع می کردند، باز مصرانه از کوشش های سرفرازانه پدرشان محمد رضا شاه آریامهر جانب داری می کردند.

شاهدخت آریایی ایران تا واپسین روزهای زندگی، چشم به طلوع پر تلالو آزادی در آفاق ایران داشته و به روز بزرگی که برادر تاجدارشان اعلاحضرت رضا شاه دوم به اورنگ شکوهمند سروری بازگردند امید داشتند....و افسوس که هفت سال پیش و در روز شوم بیستم خرداد شاهدخت جاودان یاد، حیات مادی را بدرود گفته و برادر شهریارشان را در حسرت چنین جدایی تلخی غمگین ساختند.

پرنسس بزرگ ایران در هتل لئوناردوِ شهر لندن و درحالی که تنها سی و یک سال از عمر سراسر نیکویی آن دوشیزه معصوم گذشته بود، غریبانه به مانایی پیوسته و پیکر پاک ایشان را به پاریس انتقال دادند تا در گورستان "تروکادرو" و کنار مادربزرگ عزیزشان بانو فریده دیبا بنا بر وصیت آن دخت بزرگوار به ودیعه سپرده شوند:

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود

وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود

محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود

بازای و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

مراسم به خاک سپاری والاحضرت لیلا، در انبوه اشک و تاسف دوستداران شان برگزار شد و حتا مخالفین نظام پادشاهی آشکارا تاسف خود را از بابت درگذشت ناگهانی ایشان اظهار کردند. شاهدختی که ولادتش به عنوان پنجمین فرزند شاهنشاه آریامهر، قلب میلیون ها ایرانی را شاد نمود، سفر ابدی ایشان البته زخم جانکاهی بر قلب تمام جهانیان بود. خیل بیشمار دختران جوان فرانسوی ،خبرنگاران و خانواده های ایرانی به نام و سرشناس ساکن فرانسه در این مراسم غم انگیز حاضر بودند و به واقع هجوم انبوه مشتاقان در ساعات نخستین مراسم موجب شد تا به دلایل امنیتی از ورود سایرین ممانعت شود. با اعلام خبر درگذشت والاحضرت لیلا پهلوی، آریاییان دلداده در درون مرزها با افروختن شمع و گذاشتن شاخه گل در پیشگاه کاخ سعدآباد، یاد ایشان را گرامی داشتند. به راستی هر ایرانی آزاده یی در این ماتم جانسوز، خون گریست.

به امید روزی که میهن مان ایران را از ملایان بیگانه و دژخیم پس بگیریم و ایران را به قدوم سرور و شهریار بزرگ ایران رضا شاه دوم تقدیم کنیم تا از حضور حضرتش، میهن تاریک ما بار دیگر روشن و پرفروغ گردد.

فرا رسیدن هفتمین سالگرد درگذشت والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی را نخست به پیشگاه ملوکانه خدایگان و شهریار یگانه ایران، آن ذات اهورایی و آن وجود کبریایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی صمیمانه تسلیت عرض کرده و سپس به محضر مبارک علباحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی و همچنین حضور گرانقدر والاحضرتان شاهدخت فرحناز و شاهزاده علیرضا پهلوی و همچنین به خدمت ملکه ایران والاحضرت یاسمین اعتماد امینی پهلوی، پرنسس های گرانقدر و تک تک وابستگان آن دودمان بلندمرتبه سلطنت ، عرض تسلیت پیشکش داشته و بقا و دوام فرد فرد خاندان جلیل سلطنت پهلوی را از خداوند مهربان مسئلت داریم.

پایداری پادشاهی پیروزی.

_________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

سخنی از عمق وجود این حقیر با معبود ایران رضا شاه دوم پهلوی

این سطرهای خسته و این تپیدن مداوم قلبم و این چشم های ملتهب و منتظر، همگی تقدیم به خاک پای نگاری هستند که ایمان دارم روزی از راه خواهد رسید.

پادشاه بزرگ، ای یگانه معبود، ای وجود مملو از عظمت و ای ذات بی پایان!

جان بی ارزش این حقیر قربان آن گوشه چشم تان شود، کی؟ پس کی می آیید تا بهار گمشده در دیار یخ بسته مان باز چتر شکوفه هایش را بر بام زخم خورده این شهر بگستراند؟

اعلاحضرت رضا! ای دلبر دلارای دل از عاشقان بُرده!

ما را جز حسرت بازگشت تان و جز انتظار لحظه به لحظه طلوع مشرقی چشمان تان و جز تکرار مکرر نام بلندتان، هیچ امیدی به آینده نیست.

هنگامی که شما ای فره ایزدی و ای مالک بی رقاب دل های اهورایی و ای وارث اریکه سر افراز شاهنشاهی قدم بر این چشم های خیس از انتظار گذارید و از سرکرامت بی کرانه وجود لبالب از بزرگی تان این جان نثاران خطا پیشه را ببخشایید و بازگردید، دنیای تاریک مان نور باران خواهد شد. بر آفاق ظلمانی این سرزمین، خورشید بی انکار حقیقت فروزان و بر تارک این مُلک کهن، نیک بختی جاودان خواهد شد.

در پیشگاه شکفتن طلعت حضورت ای بزرگ مرد، هیبت پوشالی دیو نفرینی سرزمینم می شکند و فرو می ریزد.

قربان تان گردم. فدای تان شَوم. هستی ام، وجودم، تار و پودم، بنیانم، دین و ایمانم بلاگردان تان شود. عمرم، زنده گی ام، هرچه دارم و ندارم به قربان خاک پای تان باد.

پادشاه خوبان، شهریار غربت نشین، ای ناز نگاه تان سرچشمه آفرینش، ای لطف وجودتان الهام بخش هستی، جان بر لب آمد، چه قدر انتظار...؟چه قدر فرو دادن بغض تنهایی در زیر بار محنت و در حسرت آمدن نازنینی که تقدیرمان در گرو گردش چشمان لبریز از مهر "او"ست؟ چه قدر؟

خدا در عهد ازل به نام شما سجده کرد و ملایک مقرب درگاهش بی اذن لبخند پر ابهت شما پلک نمی زنند و ما بندگان حقیر دربار پر افتخارتان، جز نام بزرگ شما ای سلاله خاندان جلیل سلطنت پهلوی و ای جلوه لایزال شکوه خداوندی، در گوشه گوشه ذهن مان هرگز اندیشه یی نداریم.

خلایق بر قداست آن وجود ذی جودتان٬ سر کرنش فرو آورده اند. ای فراتر از باور! خدایان را با آنهمه خداوندی شان، تاب توصیف یک قطره از وسعت دریای مواج آن چشمان بی نهایت شما نیست.

جان جانان، ای برتر از برترین، پادشاه ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی به میهن تان زودتر بیایید.

عاشقان تان در تلخی این فراق سی ساله پژمرده و اندوهگین اند. بازآیید. ای چشم و چراغ آفتاب، ای خرم از طراوت وجودتان سر تا سر کائنات.
________

نگاشته شده در تاریخ شانزدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

بختک سیاهی که هنوز پایان نیافته است- به بهانه سالمرگ خمینی

فردا چهاردهم خرداد ماه برابر با به دیار عدم پیوستن دیو خونخواری است که چون صاعقه یی ویرانگر بر آسمان شفاف و لبریز از نور ایران ظاهر شد و با تصرف به تاریخ پرشکوه ایران و بهره از نیرنگ و رذالت ذاتی خود، ده سال سیاه بر ملک کیانی ایران، نابخردانه حکمرانی کرد و بالاخره پس از آنکه دیگر با سیاست ها و خیانت ها و جنایت هایش ایران را به ورطه نابودی مطلق کشانده بود، دست اجل گریبان او را گرفت تا ملت مظلوم ایران با میراث شوم وی و جانشینان پست تر از او تنها بمانند.

نوزده سال پیش چهاردهم خرداد، روح الله خمینی مزدور و ریزه خوار بیگانه و رهبر مجعول ایران بر اثر بیماری نامشخصی- که بعضن آن را سرطان می نامند- کارنامه سیاه نود و یک ساله عمرش پایان گرفت و دست از زندگی کشید تا ایران غرق شده در غبار اندوه و خاکستر شده از جنگ بی ارزش هشت ساله- که شعله هایش به دستان پلید خمینی افروخته شده بودند- با مرگ این دژخیم، سایه سیاه و تباه کننده شخص و اشخاص دیگری را تحمل کند. در مورد پیشینه روح الله خمینی هندی زاده، بهمن ماه سال گذشته و در همین وبلاگ مختصری گفته شده و در این مقاله، مقصود پرداختن به تاریخچه زندگی وی و تبارنامه اش نیست بلکه به بهانه سالمرگ روح الله خمینی، مروری بر دستاوردهای شوم او برای کهن میهن عزیزمان خواهیم داشت.

صرف نظر از تصمیم قدرت های جهان برای عبور از سیستم شاهنشاهی ایران( که ادامه آن موجب بدل شدن کشور ما به یکی ازقطب های سیاست جهان می شد و برگرداندن حکومت ایران به نظام جمهوری با شیوه مذبوحانه سو استفاده از حماقت توده های عامی و ناراحت جامعه جهت سوار شدن بر سرمایه طبیعی ایران و نیروهای انسانی اش که همین موضوع خود بسیار مفصل بوده و نیازمند ارایه مدارک و اسنادی است که پیشتر اشاره شده و پس از این نیز - عمری باقی باشد- به طور کامل در همین وب نگاشته خواهد شد) مایلم به عامل مهم دیگری که یک پیرمرد فاقد درایت سیاسی، جاهل، روان رنجور و عاری از شرافت و شعور را بر سر مملکت مان آوار کرد بپردازم. همه می دانیم که شوربختانه رفاه و سیر تندروی گشودن دروازه های تمدن جهانی در زمان آریامهر فقید ایران پدر، موجب افسار گسیختگی عده بسیاری از ملت و دلزدگی آنان از شرایط آرام، باثبات و مطبوع حاکم شده و نوعی مخالفت بیمارگونه را در بعضی پدید آورده بود.

شتاب عمودی پیشرفت در زمینه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، علمی، بهداشتی و...بی شک عده یی از ناآگاهان اجتماع را دچار این تصور کرده بود که در سیر تکاملی چنین پیشرفت هایی نقش چندانی نصیب آنها نیست و همین تصور اشتباه، آنان را به ثمرات خوشایندی که در سایه این ارتقاء عایدشان- و عاید تمام ملت – می شد بی اعتنا کرده بود.

متاسفانه سرآغاز مشکل همینجا بود. لازم است ذکر شود که پادشاه بزرگ و هماره برقرار ایران جانشین آریامهر، رضاشاه دوم پهلوی نیز در مجموعه مدون "گدشته و آینده" که حاصل گفتگوی آن حضرت، با احمد احرار است به همین مساله اشاره فرموده اند. از سوی دیگر، بودند افرادی که سال ها تعفن خرافه ها بر مغزشان رسوب کرده و هر قدم مثبتی را که حکومت سرافراز شاهنشاهی پهلوی در راستای آرامش و آسایش ملت برمی داشت مغایر با رسوم و سنن پوچ و باطل خود دیده و سر به مخالفت و آشوب برمی داشتند.

باید بپذیریم که ما ایرانیان در کنار فضایل و خصایل نیک مان مشکل بزرگی داریم که گهگاه از بی نظمی و کراهت لذت می بریم و حس تنوع طلبی مفرط (که در برخی وجود دارد)باعث می شود، اندیشه نکنند که "چه" را بر جای "که" می نشانند. همین مشکل و باور بیمارگونه بعضی افراد، موجب یک آشوب خیابانی و جابه جایی حکومتی مترقی، مرفه و عزتمند(سلطنت پهلوی)با یک سیستم دیکتاتوری(جمهوری مستبد اسلامی) به سرکردگی خمینی شد. بسیاری از شرکت کنندگان در انقلاب پنجاه و هفت، خیلی زود متوجه خطای بزرگ خود شده و با آغاز جنگ –که سر انگشت فتنه گر خمینی لعین، نخستین جرقه آن را زد- تعداد بیشتری از کرده خود پشیمان شدند.

چند ماهی از حمله عراق به تمامیت ارضی میهن مان می گذشت که پدر نازنین ایران اعلاحضرت فقید محمدرضا شاه ما را ترک گفتند و ارتش ایران- که با اعدام بزرگ ترین و میهن پرست ترین امرایش توسط خمینی، ناقص و ناکارآمد شده بود - به سختی و با چنگ و دندان ایران را روی پا نگاه داشت و البته با به خاک و خون کشیده شدن جوانان بیشمار ایرانی سرانجام جنگ هشت ساله بی هیچ منفعتی برای دو طرف و با پایانی مساوی ختم شد.

خمینی در ابتدای جنگ می گفت اگر بیست سال دیگر هم طول بکشد ما ایستاده ایم اما تنها هشت سال کافی بود تا دریابد سیاست و امور نظامی، قبایی است که بر تن نحیف و نادان او بس گشاد و مضحک می نماید و در نتیجه جام زهر را- البته خیلی دیر- نوشید و پای قطع نامه را امضا کرد تا پرونده جنگی -که فراتر از یک میلیون تن از عزیزان این ملت را به زیر خاک فرستاده بود- بدینسان بسته شود.

در ظرف چهار ماه بیماری عجیب و بدون درمانی بر جسم این کفتار پیر مستولی شد و بر اساس آنچه خود منابع حکومتی اعلام کردند در ساعات اولیه سحرگاه چهاردهم خرداد سال شصت و هشت و دقیقن یک روز پیش از سالروز پانزدهم خرداد که یادآور حدود بیست و شش سال پیش و رسوایی به راه انداختن خمینی در مدرسه فیضیه بود، نفس آخر را کشید اما تقریبن همه می دانستیم این پایان بازی نیست و تا زمانی که جمهوری ضدملی اسلامی بر دوش ما مسلط است تغییر چندانی در وضعیت نابه سامان کشورمان پدید نخواهد آمد. روند تابوسازی و بت تراشی رژیم حاکم، هنگام مرگ این پیرمرد مکار و حیوان صفت، بیش از هر زمانی خود را نشان داد و با اهرم ناشیانه تبلیغاتی و مرثیه و غزل گفتن در مدح!! او کوشیدند موجودی را که خاک از پذیرفتنش شرمنده است در چشم بی خردان، کنار انبیا و پیامبران جایش دهند و هم تراز امامان کنند!!

باوری که بعضی بدان معتقدند محاسبه ماده تاریخ فوت اشخاص است. بدین معنا که تاریخ مرگ شخصی را (البته قمری)بر طبق حروف ابجد محاسبه کنند و جمله یی را بیابند که گواه بر حالت او در جهان باقی باشد. قصد این نیست که بر سر حقانیت یا عدم حقانیت چنین اعتقادی بحث شود اما از آنجا که شوربختانه طرفداران روح الله خمینی مشتی نادان و بی سواد بیشتر نبودند، سران حکومت الله تصمیم گرفتند به دروغ جمله یی را از بطن تاریخ به گور واصل شدن این به اصطلاح امام!! بیرون آورند که دال بر آرامیدن یک آدمکش حرفه یی، در سایه درختان بهشتی باشد و ضمن تحمیق هرچه تمام تر امت ناکام شان، برگ برنده یی پوشالی برای ده سال دیکتاتوری بنیانگذار رژیم حاکم دست و پا کنند و جالب اینجاست که یکی از اندیشمندان معاصر آقای مهدی شمشیری با صرف زمانی کوتاه ماده تاریخ واقعی مرگ خمینی رابه مدد اعداد و ارقام پیدا نمود(ضمن اینکه به شخصه حروف و اعداد را دوباره چک کردم و دریافتم ایشان درست حساب کرده است).

ماده تاریخ واقعی مرگ روح الله خمینی چنین است: "هوالخمینی به درک واصل شد". از شیادی رسانه های وابسته حکومتی که بگذریم مرگ خمینی بازتابی کاملن متفاوت در رسانه های مستقل جهانی داشت. درحالی که تلویزیون سیمای اسلامی در منتهای ممکن داشت شیون و ناله سر می داد، خبر مرگ این شخص-که حدود ده سال پیش تیتر جنجالی رسانه ها بود- به شکلی رسمی، کوتاه، گذرا و سرسری پخش شد و البته ایرانیان آزاده و در تبعید نیز جشنی به همین مناسبت در شهر لس آنجلس برگزار کردند: جشن پایان گرفتن مردی که از دم تیغ ستمکارش پیر و جوان و کودک در امان نمانده بودند.

این جشن به خاطر بسته شدن دفتر عمر کسی بود که با تاریخ مملکتی کهن و با سرنوشت ملتی بزرگ، بازی تلخی کرده بود. فردی که باسو استفاده از نام دین، میهنی را به نابودی کشانده بود. در این مراسم ذات مبارک شهریار غربت نشین ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی و همسر ایشان ملکه والاحضرت یاسمین اعتماد امینی پهلوی نیز اجلاس جلوس کردند. ذات مبارک پادشاه روی صحنه و در میان خیل مشتاقی که دمی از ابراز احساسات فارق نبود، لب به سخن گشوده و فرمودند که ما امروز شاد نیستیم زیرا خمینی به تمام آرزوهایش رسیده است. به راستی زمان کوتاهی لازم بود تا به ایرانیان کم تجربه، حقانیت فرمایش ملوکانه اثبات شود.

علی خامنه یی، با وجود داشتن شقاوتی همچون سَلفش خمینی و توانایی منحصری که در تخریب هرچه تمام تر ایران داشت بر عرصه قدرت ظاهر شد و گروهک سپاه- که حالا دست قدرتمند رژیم برای جولان دادن و ایجاد خفقان بود- پشت سر خامنه یی قرار گرفت و دیگر بر همگان روشن شد این قلب حکومت الله است که باید از تپش باز ایستد و این روح جهل، ترس و خرافه پرستی است که باید گردن زده شود تا به مدد غیرت و ایران پرستی بتوانیم این حکومت فاسد را ریشه کن کنیم.

حالا امروز دیگر، آن باقی ماندگان جنون پنجاه و هفت و آن فریب خورد گان سرخورده دریافته اند: یگانه راه نجات میهن ما بازسازی همان ساختاری است که تنها در آن چهارچوب خواهیم توانست ایران سربلندی داشته باشیم و آن ساختار، بازگردانی آیین فرازمند پادشاهی در سایه فره ایزدی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی است.

آن دلدار دلیری که در تمام این سال های ماتم زده و سیاه، نام و کلام و ابهت وجود ایشان همواره حس غرور و آرامش به ما داده است و حس امیدی تازه که روزی نه چندان دور، دفتر نظام نامشروعی که روح الله خمینی پایه و بنایش را ریخت بسته خواهد شد و چنانچه خودش به قعر دوزخ سقوط کرد، جمهوری دین آلوده یی را که کابوس ملت مان کرد هم روزی به زباله دانی تاریخ رهسپار خواهد شد.

یادگارهای شومی که خمینی برای مردم بخت برگشته ایران به جا گذاشته گرچه قابل شمارش نیستند اما گوشه هایی در زیر خلاصه وار ذکر شده اند:

1-جنگ خان و مان سوز هشت ساله ایران با عراق و از دست رفتن نیروهای انسانی، منابع طبیعی و خسارات مادی غیرقابل ارزیابی.

2-خدشه دار شدن حیثیت بین المللی ایران عزیز با عناوینی مانند تروریست وخرابکار.

3-تورم سرسام آور و متعاقب آن بالا رفتن آمار خودکشی، فساد، دزدی و...

4-پایین آمدن وخیم سطح علمی مدارس و دانشگاه های ایران در قیاس با پیش از انقلاب پنجاه و هفت.

5-بی ارزش شدن پول کشورمان به شکلی که حتا بهای پول رایج مفلوک ترین کشورها بیش از ایران است.

6-افزایش فزاینده تعداد بی خان و مانی همراه با رشد غیر عادی و نامعقول جمعیت.

7-بیزاری فزاینده ملت نسبت به دین و مذهب و دیدگاه منفی و غیرقابل جبران آحاد مردم در مورد اسلام و پیرامونش.

...

با آرزوی روز بزرگی که در پای شهریارمان اعلاحضرت رضا سجده زنیم و طلب بخشش کنیم و دانسته بگوییم شرمساریم از اینکه دیوانه ی رذل و تردامنی را بر اریکه قدرت نشاندیم و شرمنده ایم که موجبات غربت چندین ساله را برای خاندان بزرگی پدید آوردیم که ذره ذره وجودمان از آنها و متعلق به آنهاست.

________
نگاشته شده در تاریخ سیزدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی