۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

تروریزم در رژیم اسلامی –معنای مطلق لکنت ایدئولوژیک

تروریزم یا همان حذف فیزیکی افراد برای رسیدن به مقاصدی خاص، بحران بزرگی است که متاسفانه با آغاز حکومت تاریک خمینی، شکل وسیع تر و همه گیرتری را در سراسر دنیا به خود گرفته و موجب نگرانی ملل و دولت های جهان شده است. در این پیرامون پیشتر نیز، حقیر پست هایی نوشته ام و در پست حاضر، باز به واقعیت تلخی به نام "ترور فیزیکی" پرداخته می شود.

امروزه ده ها و صدها سمینار با صرف بودجه های چندین میلیون دلاری درممالک مختلف برگزار شده و به این معضل خطرناک می پردازند. تروریزم اکنون مشکل و خطری به مراتب عمیق تر و مهلک تر از مواد مخدر، شناخته می شود. کنترل ویژه و مستمر خطوط هوایی و مرزهای کشورها، نشان از تهدید جدی تفکر تروریزم در عصر حاضر دارد.

و به راستی ریشه در کجاست؟

نخست باید دید چه افراد و گروه های فکری، با ترور فیزیکی موافق و همسو می باشند؟ افرادی که حامی "سلطه ارعاب و وحشت" یا "کشتن اشخاص برای محو تفکرات آنها" می باشند بدون شک افرادی هستند که در دو ویژگی با هم وفاق دارند یعنی:

الف: دچار اعتقاداتی هستند که بر آن اعتقادات، احساسات حاکم است و در نتیجه افکار و اعتقادات خود را کفی بر آب می بینند و چنان از محو ارزش ها و هویت فکری خود بیمناک اند که وجود و حضور اشخاص می تواند تهدیدی کشنده برای ایدئولوژی آنان باشد و به گونه یی از ضربه دیدن و خاموش شدن اجاق مکتب خود در هراس هستند که دست به قتل یک یا چندین انسان می زنند تا اعتقاد و ارزش های(قطعن بی ارزش)خود را از سقوط نجات دهند و البته با چنین اقدامی، کلنگ سهمناک تری را از سمت خود بر افکار و آرمان های تهی خویش وارد می آورند زیرا فرد قربانی-حتا اگر تا امروز یک شخص معمولی بوده باشد-پس از ترور شدن به بالاترین جایگاه در قلب، ذهن و کلام دوستان خود و یا غریبه گان می رسد و در نقطه یی دیگر تروریست و تحریک کننده او در حد بی نهایت، مورد تقبیح، نفرت و اشمئزاز واقع می شوند و این معنایی جز شکست تفکر تروریزم در پایه و ذات خود ندارد.

ب: افراد معتقد به حذف فیزیکی، تک تک و بی استثنا در جایی از عمر خود، دچار یک ضربه روحی - روانی شده اند که همین ضربه، صورتی از سرخوردگی را برای شان ارمغان آورده است و می خواهند با به قتل رساندن مخالفان از درد پنهان خود گره گشایی کنند که باز ثمری جز محو کردن خودشان در سایه سیاه انزجار و خشم سایرین نسبت به آنان نخواهند برد.

نمونه بارزی از سردمداران تروریزم در قرن حاضر، سران رژیم مستبد اسلامی هستند و به طور شاخص تر پایه گذار و مبدع این رژیم در ایران که همان روح الله خمینی بود. وی بر اساس شواهد، از کودکی دچار عقده های آشکار و پنهان بود که وقتی بر مسند قدرت نشست و حس کرد پشتوانه های محکمی برای ابقای افکار موهوم و بی ارزش خودش دارد با صراحت از حَرب و جهاد گفت و گروهک سپاه را در دستان پلید خود ایجاد کرد و از یک مشت لاابالی، به قول خودش ارتش بیست میلیونی پدید آورد(همانان که به بسیجی شهرت دارند و جز ارعاب و سرکوب مردم و اطاعت حیوانی از ولایت فقیه هنری ندارند)و به فرمان این ملای درنده و روان پریش، بسیار افراد آزاده یی در گوشه گوشه دنیا ترور شده یا بدون برخورداری از کمینه حق دفاع از خود، به جوخه های اعدام سپرده شدند.

تاکنون به دستور جمهوری ولایت فقیه بیش از هشتاد تن از رهبران اپوزیسیون در آن سوی مرزها ترور شدند و آن تعداد که در هر کسوت و سمتی به صرف مخالف بودن با افکار ننگین و خون آلود این حکومت، در داخل مرزها و به شکل زنجیره یی یا غیر زنجیره یی کشته شدند، بیش از چند صد نفر بوده است.

همین خمینی دژخیم، وقوع جنبش کشتارگر و هولناکی را نیز در فلسطین و به نام "انتفاضه" ترغیب کرد که پیدایش این گروهک کثیف تا امروز عاملی است برای اینکه کشور اسراییل و ملت فلسطین نتوانند به مرحله یی از صلح و سازگاری برسند و هر روز و هر هفته با اقدامات تروریستی همین انتفاضه، مردم بیگناه اسراییل و متقابلن خود مردم فلسطین به قتل می رسند و جای تردیدی نیست که این جوی خون، مرهون تلاش های مغرضانه روح الله خمینی و در واقع نتیجه پیاده شدن افکار یک بیمار روانی(خمینی) است که متاسفانه با صلاحدید بیگانه گان بر میهن عزیز ما چیره شد.

مضحک ترین بند ماجرا- که شاید از فرط تلخ بودن زهرخندی را بر لب هر آنکه از شعور بهره یی برده است بنشاند - احساسات گرایی و جسارت احمقانه شخص "ترورگر" یا تروریست در اجرای عمل شوم خود می باشد و به واقع همانکه مسوولین رژیم حاکم و مزدوران شان به شهادت طلبی یا از جان گذشتگی تعبیر می کنند. مساله بسیار واضح است و نباید در پرده اصطلاحات و کنایه ها غامض شود: کسی که معتقد به دین و مذهبی باشد که آن دین و مذهب در امور زندگی او دخالت مستقیم داشته باشد، هنگامی که هر عاملی را برابر باورهای خودش ببیند قدم جلو می گذارد تا آن عامل را از سر راه افکار خود بردارد و در این گریز به از میان رفتن جان بی ارزش خود نمی اندیشد و پرسش اینجاست که در چه حساب و کتابی، نام یک جنایت توام با زبونی و یا بهتر بگویم نوعی "ترس ایدئولوژیک" که در بطن یک "بی پروایی جاهلانه" ریشه دارد، شجاعت نامیده می شود؟؟

پرسش را به گونه یی دیگر درمی آوریم و ملموس تر می کنیم: حاکمانی که در هر محفل و کوی و برزنی ناله مرگ بر امریکا و مرگ بر اسراییل و مرگ بر... سرمی دهند و یا آنقدر تهی مغزند که خود را "حزب اللهی" نامیده و به خداوند ماهیتی مادی اطلاق می کنند که تو گویی خدا نیز در بند حزب و حزب بازی است!! و به واقع جماعتی که خود را زیر چتر بی معنای"دار و دسته خدا" نشانده و مرگ جهانیان را برای بقای خویش خواستارند، راه و چاره و کلیدی به جز تروریزم برای ادامه حاکمیت خود می بینند یا خیر؟ آنها در ضمیر خود خوب می دانند که در حزب!!خدا قرار ندارند و دست پنهان خدا بر شانه های عدمی شان سنگینی نمی کند پس برای پیشبرد اهداف خود، جز "ترور" کدام راه پیش پای شان موجود است؟ این پرسش ها همه گی یک سوال بیش نیستند که جواب در درون شان مستتر است: ادامه حکومت اسلامی برابر با ادامه جولان تروریزم و وخیم تر شدن آن است و حذف این نظام، مساوی با حذف کانون و مدار اصلی ترور در سراسر دنیاست.

ماجرا به همین ختم نمی شود. مبحث تروریزم، مبحث پیچیده و دامنه داری است و ریشه هایش در منجلاب تابو پرستی و جهل ناشی از تکیه تهی مغزان تمام دوران ها بر ارزش ها و مکاتب معیوب، منقضی یا تحریف شده شان قرار دارد.

در این واقعیت ما با هم اتفاق نظر داریم که اگر فردی یا حکومتی بر استحکام اعتقادات خود باور قاطعی داشته باشد دغدغه یی برای از میان برداشتن مخالفان خود ندارد و مطلب دیگر اینکه یک دین یا مذهب(هر دین و مذهبی) در ماهیت خود اثبات پذیر نیست و در نتیجه مورد هجمه دایمی مخالفینش قرار دارد پس اگر حکومتی بر پایه دین ایجاد شود، برای اثبات خود خواه و ناخواه "یک حکومت تروریست" خواهد بود.

_________
نگاشته شده در تاریخ دهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: