۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

وراي حد تقرير است شرح آرزومندي – پاسارگاد دو ساله شد

سيزدهم تيرماه سالروز گشودن اين تارنگار است. دو سالي كه در كنار ياران گذشت، اين افتخار را به حقير داد تا با بزرگواران خرد پيشه و مبارزين گرانقدري آشنا گردم و از محفل مهربان آنان بهره مند شوم. دو سال با شما عزيزان گذشت و اكنون وارد سومين سال فعاليت تارنگار پاسارگاد مي شوم. در اين رهگذر بي ترديد تجربيات ارزشمندي به دست آوردم كه زين پس مي توانند بسيار سودمند و راهگشا باشند.

در مدت دو سال قلم زدن، دو بار به دست عناصر رژيم اسلامي اين تارنگار مسدود گشت كه ناگزيرم نمود كل وبلاگ را به آدرسي تازه انتقال دهم.

روزي كه اين كمترين تصميم به گشودن چنين وبلاگي گرفتم، انگيزه و هدف تنها تلاش براي رهايي ايران بود و كوششي هر اندازه محقر به خاطر بازگشت معبودي كه جان و جهانم بسته يك تارموي حضرتش است و امروز چونان يك ايراني وطن پرست، عاشقانه و اميدوار به انتظار جلوس حكمران قلب ايران و آن پادشاه بزرگ بر اريكه پر جلالت كياني مي باشم.

زماني كه نماد فره ايزدي و محبوب روزگاران ما اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي تاج شهرياري بر سر نهند روزي بزرگي است كه جان نثار براي ديدنش ثانيه ها را مي شمارم و در حسرت فرا رسيدنش تلخي ايام را به جان مي خرم:

خسروا گوي فلك در خم چوگان تو باد

ساحت كون و مكان عرصه ي ميدان تو باد

زلف خاتون ظفر شيفته ي پرچم توست

ديده فتح ِ اَبد عاشق جولان تو باد

نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد

هرچه در عالم امر است به فرمان تو باد

بيست و چهار ماهي كه تا امروز با شما عزيزان سپري شد، پا به پاي شما در غم و اندوه گذشت. اندوه مصايب تلخي كه بر سر ميهن عزيز ما ايران مي آيد، تاسف كابوس سياهي كه بر ميهن حكم فرماست و بغض گل هايي كه به دست اين نااهلان دين پناه وطن فروش غريبانه پرپر مي شوند.

رسم تاريخ چنين است كه رخدادهاي تلخ و شيرين در پس يكديگر قرار گيرند. ميهن عزيز ما گرچه در سالياني نه چندان دور در اوج غرور و ابهت قرار داشت امروز به دست اين گرگان خونخوار و واپس گرايان بي آزرم بدل به ايرانستاني مالامال از پريشاني، نكبت و خفت گرديده است. اما همين رسم ديرينه روزگار ما را نويد مي دهد كه اين سيه روزي ناخواسته سپري خواهد شد و ما به همان دوران خوش سرافرازي باز خواهيم گشت.

قاطعانه اميدوارم كه بتوانم با عزمي راسخ تر، هر روز بهتر از ديروز در سنگر قلم استوار بمانم و بتوانم سهم شخصي ام را در افشاي ماهيت پليد رژيم نامشروع و پست فطرت اسلامي بپردازم.

تنها يك سخن باقي مي ماند كه به واقع كلام اول و آخر جز اين نيست:

شهريارا!

به اميد حضور دل افروز شما نفس مي كشيم و قلب هاي مان به شوق درخشش چشمان شهلاي شما مي تپند. ما با اميد ديدار دوباره آفتاب خرم وجود مبارك تان همچنان زنده ايم. كه فرمان دهنده مرگ و زندگي شماييد. مظهر هميشه بودن شماييد. واجب الوجود شماييد و ما آنسوتر از بندگي حقيرانه دربار پرشكوه تان هيچ نيستيم.

بزرگوارا!

ما هرچه باشيم و نباشيم بيش از قطره يي نيستيم كه شما درياييد و وجود لايزال تان بس است كه هرآنچه هست به وجود تان ببالد و از نكهت نسيم حضورتان سر تا به پاي وطن شكوفا شود.

فرتوري كه در بالاي اين پست قرار دارد به دستان توانمند دوست گرامي و خوش ذوقم هم وطن آريايي طراحي شده كه جا دارد از حسن سليقه و مهر اين عزيز ارجمند صميمانه سپاسگزاري نمايم.

_______

نگاشته شده در تاریخ سيزدهم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

فرمانروا چه وقت به ايران بازخواهند گشت؟

ايران كشوري است كه دست كم امروز بخش مهم حيثيت و آبروي خود را از دولت سر خاندان پهلوي دارد. ايران به دست زبردست پادشاهان فقيد پهلوي مي رفت تا به ابرقدرتي زوال ناپذير بدل گردد. مملكت ما اگر امروز هنوز اندك رمقي از آبروي گذشته در كالبدش وجود داشته باشد همه و همه از بليط آن روزگار است. اين سخن بر عارف و عامي پوشيده نيست و نه تنها دوستان تاييدش مي كنند كه دشمنان قسم خورده آن خاندان جليل نيز عمدتن نمي توانند در پي انكار چنين واقعي برآيند و حتا با نهايت بي رقبتي بر شكوه، اقتدار و روند بي سابقه مدرنيزاسيون دوران طلايي سلطنت پهلوي صحه مي گذارند.

امروز ايران در دست نابه كاران اسير مي باشد. تماميت ارضي، ناموس، هويت و سرمايه هاي انساني و ملي و طبيعي ما در زير سم ارازل اسلام پرست در خطري جدي گرفتار آمده اند. وسعت مصيبت قابل توصيف نيست. ما ساليان متمادي است كه در پي يافتن راه حل هستيم. اكنون ديگر همگان دريافته اند جز براندازي اين سيستم، راه معقول و تعريف شده ديگري وجود ندارد. راهي كه به آزادي، رهايي و سربلندي ايران برسد بي شك با بقاي جمهوري اسلامي هيچ نوع قرابتي ندارد. اين واقعيت هم اكنون فصل مشترك تمام مخالفان حاكميت مذهبي مي باشد و به رغم تمام اختلاف نظرها و چالش هاي ديدگاهي، اين مطلب كه رژيم وقت بايد سرنگون شود، نقطه تقاطع همه مخالفين در سير فعاليت هاي مبارزاتي مي باشد.

رهبر، ملجا، محبوب و مقتداي يگانه ما پادشاه و سرمنشا اميد ما اكنون بيشتر از سي سال است كه در غربت و تبعيدي اجباري حضور دارند. براي بسياي از ما كه ميهن را با تاريخ گرانسنگ و هميشه جاويد سلطنت قرين و يكسان مي بينيم، بازگشت معظم له به اريكه كياني و حضور دوباره شان در وطن عزيز، شاخص ترين هدف و مهم ترين اصل مي باشد. هدفي كه در راه آن تقديم جان نيز دشوار به نظر نمي رسد. هدفي كه مي شود به خاطر آن دست به هركاري كه شايسته و بايسته است بزنيم.

آنچه شرح داده شد شايد بيشتر به يك پيش گفتار شبيه بود. يك مقدمه چيني براي بيان مطلبي كه در طي اين چند روز اخير نقل محفل رسانه ها و شايد سرتيتر جنجالي بسياري از خبرگزاري هاي بزرگ بود. تماس خبرنگار مديالاين با محضر شاهانه و كسب اجازه وي براي انجام گفتگويي تلفني با رضاشاه دوم، مصاحبه ويژه يي را رقم زد كه جاي صحبت و تامل فراوان دارد. آنچه كه وجود مبارك ايشان فرمودند گرچه بسيار صريح و شفاف بيان شد اما براي پاره يي از افراد( در سطوح مختلف نگرش و بينش) پرسش ها و ابهامات بسياري بر جاي گذاشت. ذات ملوكانه اعلاحضرت رضاشاه دوم فرمودند: "لحظه بازگشت من فرا خواهد رسيد". اين تيتر –البته به زبان انگليسي- به مانند يك بمب رسانه يي منفجر شد و بيشتر مخاطبين جاي كمي انديشيدن بر محتواي اين جمله و بعضن بي آنكه زحمت خواندن چند سطر بعد را به خود دهند اين ذهنيت در آنها پيش آمد نمود كه ذات اقدس شاهنشاهي تا چند روز و شايد چند هفته ديگر اراده به بازگشت نموده اند. در شرايطي كه نه تنها رژيم منحوس اسلامي همچنان باقي است بلكه به سبب وقايع خاص اخير جو پادگاني و سركوبگرانه رژيم نيز ده ها بار بدتر از گذشته مي باشد.

پرسش اينجاست كه چرا بايد رهبر اين قيام ملي و كسي كه حضور و تصميم گيري و فرمانروايي ايشان براي لحظه به لحظه فعاليت هاي مبارزين لازم و ضروري به نظر مي رسد، به مركز خطر وارد شود؟ پس تفاوت ميان سربازان وطن با پشتوانه و تضمين نامه ايران چيست؟ آيا مردي برابر با اعتبار تاريخي چند هزار ساله ايران مي بايست هم رديف با سربازان بجنگد و نبرد نمايد؟ اين با كدام منطق سازگار است؟

ابهام اصلي را كدام عامل سبب شده؟

تيتر جنجالي مديا لاين يا عدم تعيين دقيق زمان از جانب معظم له؟

آيا اين تصميم شاهانه است يا زاييده خيالات مخاطبين؟

بياييم و پيش از هر صحبتي به متن اصلي اين گفتگو رجوع كنيم. آن حضرت در متن صحبت شان فرمودند: "لحظه بازگشت من به ايران فراخواهد رسيد. من به شما اطمينان مي دهم."

جمله يي كه از سوي پادشاه ايران با صراحت بيان گرديد حاوي قيد زماني آينده بود و شايد سوال اينجا باشد كه چرا در طي ساليان گذشته تاكنون رضاشاه دوم چنين قاطع از بازگشت خود به ايران صحبت نفرموده اند؟ اين امر مي تواند دو علت داشته باشد. دو دليل كه با هم رابطه يي تنگاتنگ داشته و باطبع بنده به عنوان نگارنده نخواهم توانست يكي را بر ديگري محتمل تر قلمداد نمايم. هر دو دليل مي توانند قاطعيت معظم له را در اعلام بازگشت شان به ايران در آينده يي كه شايد بسيار نزديك باشد توجيح كنند:

الف: رخدادهاي اخير كه مي توانند زمينه يي روشن را براي يك قيام ملي آشكار و ثمربخش ترسيم نمايند.

ب: ضروري و لازم دانستن حضور ايشان از نگر خود آن حضرت براي بهتر پيش بردن جنبشي كه جرقه آن اكنون افروخته شده است.

با توجه به آن فرمايش رضاشاه دوم پهلوي كه گفتند:" من آماده ام تا بازگردم و نقش كليدي خودم را در كار مردم ايران ايفا نمايم" به روشني مي توان دريافت منظور ايشان از بازگشت نه بازگشتي پس از سرنگوني اين حكومت كه بازگشتني پيش از آن و در راستاي "سرنگون سازي رژيم" است و در نتيجه اين بحث مي تواند كمي دامنه دار تر گردد.

اراده ايشان به عنوان فرمانرواي بي چون و چراي ذهن ها و قلب هاي ما بي هيچ مكث يا ترديدي لازم الاجراست. ما گفته ها و اوامر ايشان را نه تنها مورد بحث و آناليز قرار نمي دهيم و يا اما و اگري بر روي آن مكتوب نمي كنيم كه بي حتا سخني اضافه تر فقط فرمان مي بريم و اجرا مي نماييم. اين منش و روش پيروان آيين شكوهمند پادشاهي است. اين در خون و سرشت ماست و نه جاي صحبتي دارد و نه پرسشي اما از آنجا كه ما سربازان آيين پادشاهي، هدفي به نام آزادي ايران و متعاقب آن خوشبختي تمام ملت و به خصوص نسل جوان در سر داريم و به آن برهان كه سرنوشت كشور ما و به خصوص آينده آن پس از به گور واصل شدن رژيم وقت، انديشه يي بسيار بسيار مهم است و تمام توش و توان را بر آن وقف كرده و آينده وطن را بي نهايت مهم و حساس مي انگاريم پس مجبوريم پيرامون هرآنچه كه امنيت همه جانبه شاهنشاه و يگانه كليد رسيدن به فرداي آزادي را بخواهد مورد كوچك ترين تهديدي قرار دهد حتا اگر سخن از سوي شخص پادشاه بيان شده باشد واكنش نشان دهيم. ما در اين يك مورد به خصوص و استثنايي "اما"، "اگر"، "بحث" و "دعوي" خود را طرح كرده و پروايي از اين جسارت ناخواسته نداريم.

به هر روي هر زماني حتا اگر هنوز يك بسيجي يا پاسدار در خيابان هاي ايران موجود باشد ما نخواهيم گذارد كه ايشان بي مقدمه، بي حساب و بدون برنامه ريزي مافوق دقيق امنيتي به ايران بازگردند. ما هر كدام به خودي خود يك اهرم بالقوه هستيم كه مي توانيم با چنگ و دندان هم كه شده جلوي عملي شدن چنين تصميمي را از سوي ايشان بگيريم و سد محكمي باشيم كه نگذارد ايشان به كانون خطر قدم گذارند تا روزي كه ايران از ننگ تمام عوامل و عناصر رژيم فعلي پاك گشته و به يك ثبات نسبي دست يابد.

پيچشي كه برخي طرح كرده و يك مشت احمق تر از خودشان بر آن دامن زده اند، پيش كشيدن رندانه بحث كليدي بودن نقش ايشان در به ثمر رساندن جنبش ملي و مردمي است. البته در اين مهم هيچ شكي وجود ندارد اما احمقان اين را آنچنان شاخص نموده اند كه تصور مي دارند نقش ايشان به چنين نقطه يي ختم مي گردد حال آنكه ما رضاشاه دوم را براي فرداي ايران مي خواهيم. براي روزها، سال ها و دهه هاي آزادي و براي سلطنت بر ايراني آباد و آزاد. ما اين سرمايه و گوهر تكرار نشدني را براي چنين ساليان روشن و خرمي اندوخته كرده ايم و هرگز اين اجازه را نخواهيم داد كه يك عده معيوب المغز، كژانديش، مغرض و بعضن نادان، نقش رضاشاه دوم را منحصر به رهايي بخشي ايران بدانند و يا برخي دوست نمايان بدتر از دشمن بر حضور عيني ايشان در نبرد تن به تن با رژيم اسلامي تاكيد ورزند و عده يي لاابالي كوته فكر، كوتوله و از رده خارج نيز با طرح صحبت "برابري افراد" خواهان آن باشند كه صدمات و لطمات ناشي از تلاش هاي مبارزاتي هم ميهنان ميان تك تك افراد حتا ذات همايوني پادشاه تقسيم گردد! اين نظريه ها و گفته ها در عين مضحك بودن، هذيان هاي تلخي را مي نمايند كه از ذهن هاي بي بُعد و تهي يك مشت خيال پرور بي آرمان بيرون مي جهند.

ما شهريار مان را به چشم يك نهاده و پس انداز هميشگي نگاه مي كنيم. به يك سرمايه بسيار بسيار گرانبها و در عين ستايش و تحسين بيش از اندازه اينهمه دليري و شجاعت كه تنها در نهاد والاي يك بزرگ مرد مي تواند ديده شود ما به هيچ قيمتي نخواهيم گذاشت ايشان پيش از براندازي اين رژيم قدوم مبارك را به ايران بگذارند.

آنچه هدف، آرمان، انگيزه و خواسته اصلي ما مي باشد برقراري سيستمي است كه زير نظر آن يگانه اهوراي ايران اداره شود. غير از اين هر سيستمي كه بخواهد در عين ادعاي سكيولاريستي و دموكراسي به هر شكل، عنوان و ساختاري بدون راي و نظر آن حضرت تاسيس شود را نه تنها به رسميت نمي شناسيم كه اجازه نخواهيم داد آب خوشي از گلوي تازه به دوران رسيده ها پايين برود. مايي كه امروز هستي و نيستي خود را به كف گرفته ايم تا با رژيم ناميمون و بدذات آخوندي بجنگيم فردا نيز با هر نوع سيستمي كه نام مبارك اعلاحضرت رضا شاه دوم در صدر آن قرار نداشته باشد دليرانه ستيز خواهيم كرد. فرزندان ايران پادشاهي و عاشقان آن شاهنشاه بزرگ را نمي توان ساده انگاشت و يا به هيچ صورتي از آنان عبور كرد. شايد يكي از علل ضعف سلطنت طلبان در پاره يي مواقع همين كوتاه آمدن هاي بيجا و بي مورد يا زياده از حد مصلحت انديشانه صحبت كردن بوده باشد. بسياري مواقع صراحت و رو در رويي، بهترين راه سخن گفتن است و خيلي از گفته ها را بايد طوري بيان نمود كه جاي هيچ بحثي باقي نماند.

به عنوان واپسين كلام چنين نتيجه مي گيريم:

اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي در حال حاضر تصميم روشن، مشخص و زمانداري براي بازگشت به ايران ندارند و اما حتا اگر ايشان روز يا ماه و سال مشخصي را نيز براي اين امر در نظر مبارك گرفته باشند اين روز، ماه و سال قطعن هنگامه يي است كه رژيم بدهيبت اسلامي براي هميشه به زباله دان تاريخ رهسپار شده باشد. اما اگر تصميم ملوكانه بر ورود به كشوري است كه هنوز در اشغال اغيار مي باشد بر اساس همان اصل استثنايي كه در سطور بالا عرض شد، ما جان نثاران با تمام قوا رو به روي اين تصميم ايشان خواهيم ايستاد و از آنجايي كه قلب مهربان آن حضرت، از تلف شدن زندگاني ما متاثر خواهد گرديد در نتيجه مرگ و زندگي خويش را مقابل تصميم ايشان براي بازگشت به ايران قرار خواهيم داد كه چنين شيوه يي بي ترديد ثمربخش خواهد بود.

پیوند گزارش مدیا لاین در تارنمای ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی

_________

نگاشته شده در تاریخ يازدهم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

وقتي شدت فاجعه احساسات يك پادشاه بزرگ را برمي انگيزد (رضا شاه دوم در گفتگو با لوفيگارو)

جنبش اعتراض آميز هم ميهنان در ادامه اعلام نتايج انتصابات ولي فقيه، همراه با يك موج خروشان سراسر ايران را درنورديد. اين قيام ملي بازتاب وسيع و بلاتصوري در رسانه هاي جهاني داشته و دارد. ايران طي يك هفته اخير در صدر اخبار جهاني بوده است. خصوصن رخدادن فاجعه دلخراش روز شنبه سي ام تيرماه كه منجر به شهادت دلخراش ندا آقاسلطان توسط يكي از مزدوران بسيج گرديد، سبب يك زلزله خبري در سراسر دنيا شد.

فيلم چهل ثانيه يي جان دادن اين دوشيزه معصوم و دلير ايراني را تقريبن تمام مردم جهان به تلخي تماشا كرده اند و بالطبع احساسات خشم آلود بين المللي را نسبت به اين جنايت آشكار برانگيخته است. زنده نام ندا آقاسلطان كه براي شركت در اين جنبش آزاديخواهانه به خيابان اميرآباد تهران شتافته بود به وسيله يكي از تك تيراندازان بسيج، قلب او هدف قرار داده شده و ناجوانمردانه جان باخت.

پادشاه بزرگ و پاينده ايران اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي كه فيلم به قتل رسيدن ندا را ملاحظه فرموده اند در يك واكنش كم مانند نتوانستند درخشش اشك هاي ملوكانه را از خبرنگاران و حاضران شركت كننده در جلسه مطبوعاتي لوفيگارو(نشريه شهير فرانسوي) پنهان بدارند. اما با وجود اندوه و تالم شديدي كه معظم له با ديدن اين مستند دلخراش حس مي فرمودند، دعوت خبرنگاران را پذيرفتند تا پيرامون آنچه در ايران رخ مي دهد مطالب مهمي را بيان نمايند.

ايشان مصرانه از رسانه هاي بزرگ جهاني خواستند تا از اين قيام بزرگ نهايت پشتيباني معنوي خود را به عمل آورند. وضعيتي كه خشونت مافوق تصور مزدوران هتاك رژيم جنايت پيشه اسلامي در ايران به وجود آورده بيش از اندازه اسف بار است. شاهنشاه بزرگ ايران رضاشاه دوم چندين بار سخنان خود را به خاطر چيرگي بغض ناگزيري كه نشانه وسعت مهر بي آلايش آن ذات مبارك مي باشد قطع فرمودند.

شوربختانه متن به فارسي برگردانده شده گزارش نشريه لوفيگارو در اختيار بسياري از هم ميهنان قرار نداشته و تنها نسخه انگليسي آن به نقل از نشريه خبري اي اف پي واشينگتن در دسترس مي باشد. اين طبعن موجب سوء استفاده پاره يي از رسانه هاي وابسته و مزدور داخل ايران و حتا غرض ورزان دوست نما گرديده و در نتيجه متن اصلي آن به شكلي بسيار تحريف شده و يا حتا جعلي بازتاب داده شده است. حقير بر خود ديدم تا برگردان واقعي و بي كم و كاست اين گزارش را در معرض ديد بازديدكننده هاي عزيز قرار دهم تا جاي هيچ شبهه و ابهامي باقي نمانَد.

اين گزارش از نگر پوشش دادن فرمايشات پادشاه پرشوكت ايران ذات همايوني رضاشاه دوم و مروري بر گفته هاي تكان دهنده و نافذ معظم له در جمع خبرنگاران، بسيار ارزشمند مي باشد گرچه در ارايه متن خبري، اصول ادب كلامي رعايت نگرديده و نام آن ذات اقدس ملوكانه و همينطور ضماير مربوط به ايشان چنان كه شايسته و بايسته است لحاظ نگرديده اند اما بنده به خاطر حفظ امانت هيچگونه ويرايشي در متن انجام ندادم و تنها توضيحاتي كه داخل پرانتز قيد گرديده اند براي واضح تر ساختن متن مي باشند.

گزارش را در زير بخوانيد:

فرزند شاه گفته است: نداي به قتل رسيده يكي از دختران من است

دوشنبه بيست و دوم ژوئن 2009

واشينگتن اِي اف پي

رضا پهلوي فرزند شاه فقيد ايران روز دوشنبه درحاليكه عكس دختر مبارز و به قتل رسيده نامدار ايراني "ندا" را در جيب پيراهن اش نهاده بود در ارتباط با كشته شدن وي طي اعتراضات (مردم) تهران سخن گفت.

مطابق با دعوت شدن وي به يك كنفرانس مطبوعاتي پيرامون نقش رسانه هاي غربي و دولت ها براي قدرتمند نگه داشتن اين جنبش اعتراض آميز در ايران، پهلوي درحاليكه مي كوشيد اشك هايش را پاك كند به خبرنگار لوفيگارو گفت: من ندا را به جمع دخترانم اضافه كردم. عكس او را از اكنون تا هميشه در جيبم نگاه خواهم داشت.

وليعهد سابق ايران همواره در جيب چپ پيراهن خود عكس همسرش ياسمين و سه دخترش نور، ايمان و فرح را قرار مي داده و اكنون عكس نداي از دست رفته نيز به اين عكس ها پيوسته است.

او (چند لحظه) همه را در سكوت نگه داشت و درحاليكه به درستي قادر نبود صحبت كند بابت اشكي كه در چشمانش جمع شده بود پوزش خواست.

فايل ويدئويي به خون غلتيدن زن جوان، نشانه قتل عام معترضين در تهران است. اين فيلم كه در روز شنبه از طريق اينترنت پخش گرديد جرقه يي ناگهاني در سراسر جهان افكند.

اين زن كه با نام ندا شهرتي منحصر به فرد يافته است سمبلي از مبارزه ايرانيان با حاكمان اسلامي كشور در رويارويي با پافشاري كردن آنان بر پيروز جلوه دادن قهرآميز شخص تندرويي چون محمود احمدي نژاد در انتخابات رياست جمهوري ماه اخير است.

به گفته نشريه ملي كلاب واشينگتن، پهلوي قاطعانه از خشونت ددمنشانه آدمكشان لباس شخصي رژيم بر ضد مردم بي دفاع صحبت كرد و رسانه هاي جهان را ترغيب نمود تا شريان بين المللي جنبش اعتراض آميز مردم ايران باشند.

پهلوي گفت: هيچ كس از بستن چشم هايش به روي دشنه ها و كابل هايي كه چهره ها و دهان هاي جوانان و پيران ما را مي درند سودي نخواهد برد. يا از گلوله نافذي كه سينه نداي محبوب ما را شكافت. اويي كه تنها گناهش جستجو كردن آزادي بود. هيچكس به جز ستمگران و آدمكش هاي(اجير شده) آنها.

پهلوي سخنانش را به خاطر شدت احساساتي كه بر وي حاكم شده بود قطع نمود.

بر حسب گفته راديوي وابسته به دولت ايران، در روز شنبه دست كم چهارصد و پنجاه و هفت تن از مردم در برخورد هاي خياباني تهران (توسط خشونت گران) بازداشت شده و ده نفرشان نيز مقتول شدند. درگيري پرهزينه يي كه در طول اين يك هفته ادامه داشت حداقل هفده كشته به بار آورد.

پهلوي گفت خسارت احتمالن بيش از آنچه كه گزارش شده مي باشد. اما چيزي مطرح شده كه رقم دقيق كشته ها را افزايش داده است زيرا منابع داخل ايران به او گفته اند (جسم) قربانيان اغلب به مكان هاي ناكجاآبادي كشانده مي شوند طوري كه حتا بستگان شخصي شان نمي توانند به آنان دسترسي يابند.

لينك به تارنماي ملوكانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوي

" تمثال اهورايي معظم له كه در بالاي اين پست قرار دارد از تارنماي حضرتش برداشت شده است "

__________

نگاشته شده در تاریخ ششم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

تقديم به خواهر آسماني ام ندا- ندايي كه خاموش نخواهد شد

ندا، حيف از تو بود. حيف از آن تبسم تازه شكفته يي كه بر لبان خوش سخن ات مي درخشيد. حيف از تو بود ندا جان...ديگر كوچه يي كه هر روز از آن مي گذشتي به بوي سِحرانگيز تن ات آغشته نخواهد شد. مادرت نسيم گيسوان تو را حس نخواهد كرد. پدرت دستان گرم تو را به شوق نخواهد فشرد. زمستان امسال زادروزت را به رقص و شادي نخواهي نشست و گيسوانت را به باد نخواهي سپرد. ندا تو ديگر طلوع هيچ آفتابي را نخواهي ديد. بهارهاي ديگر به چه اميدي بيايند وقتي كه غنچه لبان پرمهر تو در خاك خفته است؟

شرمم مي آيد از تو بنويسم، شرمم مي آيد دليري ات را شرح دهم كه خود دلي رنجور از زمانه دارم و دست و پايي بسته. كه كوله باري از غربت به دوش دارم و بغضي كه هميشه در گلويم چنبره زده است و چشمي حرمان زده كه فرصت دارد تا واپسين روز زندگي به ياد چشم هاي تو گريه كند...

ندا جان!

سفرت غريبانه بود. ناگهاني بود. آخر مگر چند بهار از عمرت سپري شده بود؟ مگر چند صفحه از تقويم عمر تو ورق خورده بود؟ نداي نازنين! وقتي به خاك غلتيدي، هنگامي كه روي آسفالت داغ چون سينه سرخي عاشق در گرمي خون خودت عاشقانه پرپر زدي حس كردم انگار تيري كه به قلب پرتپش تو نشست دلم را شكافته است. باور نمي كني اما در آخرين ثانيه ات، وقتي كه چشم هايت به نقطه يي نامعلوم خيره ماندند تكه يي از روح مرا به خاك بردي... باورت نمي شود ندا جان اما چشمان بازمانده ات حكايت تمام عمر من است. حكايت تمام ناگفته هايي كه اگر زبان به گشودن شان مجال داشت جاي اشك دريايي از خون گريه مي كردم...

خواهر به افسانه ها پيوسته ام!

خوشا به حال تو، خوشا بر چنين سفر كردني كه تاريخ موطن كهنسال مرا به سوگواري جاودانه ناگزير ساخته است. خوشا بر چنين بال گشودني كه صدها هزار پرستوي زخمي بال و پر شكسته را به موعد پروازي دوباره مي خوانَد.

خواهر جاودانه ام!

اگرچه ديگر ارديبهشت سال آينده به بوي عطر بدن ات مست نخواهد گرديد. گرچه مادرت ديگر سيبي از نگاه تو نخواهد چيد. اگرچه عزيزانت را به محفل لبخند شادمانه ات مهمان نخواهي كرد. گرچه ديگر هرچه تو را به نام كوچك ات صدا بزنيم پاسخي نخواهي داد اما ايران به نام تو افتخار خواهد كرد. فردا به خون تو خواهد باليد. دژخيم پير از بيم نام بي پيرايه ات نابود خواهد شد.

ندا جان!

نداي پرخروش تو خاموش نمي گردد. حتا اگر اهريمنان اكنون آسوده سر به بالين مي گذارند حالا كه لطافت جسم پاك تو در آغوش سرد خاك آرميده است باز آسوده و نشئه در تعفن تاريك شان قهقهه سر مي دهند، به خون پاك تو سوگند عيش بدنامي شان را منقص خواهم كرد.

وقتي كه شام سياه وطنم به صبحي دوباره آغاز شود، خون حرير تن تو در سراسر ديارم جوانه خواهد زد. از جاي پاي تو اي به جاودانه ها پيوسته هزار هزار لاله خواهد دميد. جاي تو را در تمام لحظه ها خالي مي گذارم. در گريه ها، خنده ها، اميدها و آينده ها... هرجا گُلي ببينم كه تازه شكوفه كرده است نام تو را اي "نداي آسماني"٬ با همین حنجره زخم خورده ام ندا خواهم داد...

مريم م آزاد

_________

نگاشته شده در تاریخ چهارم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

فریاد بزن ایرانی امروز وقت فریاد است

بيست و سوم خرداد ماه و ساعاتي پس از اعلام نتايج انتصابات كذايي، موج خشم و اعتراض هم ميهنان در فضاي شهرهاي ايران طنين انداز مي شود.

رژيم اسلامي دست و پاي خود را گم كرده و از رويارويي با اين درياي خروشان ناتوان مانده است. فرياد هم ميهنان دربند، پس از حدود ده سال(رويداد تكان دهنده هجدهم تير) بار ديگر از اين حنجره هاي زخم خورده برخاسته و مي رود تا حماسه يي ديگر را رقم زند.

اوباش كمر به خدمت بسته ولي فقيه نمي توانند صحنه را خالي بگذارند پس با قساوت تمام وارد عمل مي شوند.

بر اندام مزدوران حاكميت مطلقه رعشه يي سخت درافتاده است. تمام امكانات ابزاري را به خدمت مي گيرند. رسانه ضدملي سيماي اسلامي اخبار خود را تمام عيار معطوف به قيام خروشان ملت نموده. رژيم با تمام قوا سعي دارد اين قيام خودجوش را آشوب و اغتشاش نام نهد اما كوشش ها بيهوده است و اين موج خروشان تنها موج نيست بلكه يك حادثه است و فصلي نوين كه بيشتر شكسته شدن سدي را مي مانَد كه ساليان سال راه گلو را بسته بود.

شبكه اينترنت در داخل ايران براي ساعاتي طولاني قطع مي شود. پارازيت بر امواج ماهواره يي خصوصن هاتبرد غير قابل توصيف است. سرويس پيام كوتاه به كلي قطع شده. سل فون ها كارايي برقراري تماس ندارند. رژيم اجازه نمي دهد هم ميهناني كه به دست عمال خودشان مجروح شده اند تحت درمان قرار گيرند. حتا فضاي بيمارستان ها مليتاريزه شده است.

خيابان شاه رضا(انقلاب)، ميدان وليعهد(وليعصر)، خيابان كوروش(شريعتي) و بسياري خيابان هاي ديگر تهران كاملن در دست مردم مي باشند. اساتيد دانشكده شيمي دانشگاه صنعتي آريامهر(شريف) اعتصاب مي كنند. چندين دانشجوي پسر توسط لاشخورهاي وابسته به جمهوري اسلامي ناجوانمردانه به قتل مي رسند و خون پاك شان خيابان ها را رنگين مي سازد. وضعيت غيرقابل بيان است. ديگر صحبت، صحبت موسوي و احمدي نژاد و ديگران نيست. بحث بر سر آزادي است و حقوق پايمال شده هم ميهنان ...

ندا آقا سلطان دوشيزه شجاع و مبارز ايراني در سي خرداد موسوم به "شنبه سياه" بر اثر اصابت گلوله به قلبش جان مي سپارد. پزشكي كه ناظر اين صحنه دلخراش بوده است جلو مي دود تا شايد بتواند ندا را نجات دهد. او نمي تواند خونريزي را متوقف كند. به رغم خونریزی غیر قابل کنترل وی سعی می کند به ندا کمکی کرده باشد. اين پزشك گواهي مي دهد كه ندا با وجود تلاش های وی كمتر از دو دقيقه بعد به ستارگان درخشان آسمان آزادي می پیوندد. بسيجي ضارب در ميان دستان خشمگين ناظرين اين صحنه به هلاكت مي رسد.

هم ميهنان پيش مي روند تا صدا و سيماي خامنه يي را تصرف كنند. رژيم اسلامي شايد آخرين نفس ها را مي كشد. پايان كار نزديك است. ديكتاتور بزرگ ديروز در نماز جمعه آشكارا لب به تهديد ملت گشوده و سگ هاي دريده و ذوب شده اش را دعوت به سركوب ملت نموده است. علي خامنه يي به انتها رسيده و خود نيز بر اين امر واقف مي باشد.

نيروهاي مسلح به روي مردم بي محابا آتش مي گشايند. شاهدين به صراحت مي گويند كه اتوموبيل هاي آبپاش جاي آب اسيد ضعيف بر بدن معترضين مي ريزد. گاز اشك آور، اسپري فلفل... حاكميت اسلامي در لبه پرتگاه است و به نيروي انتظامي دستور مي دهد تا خيلي دير نشده تظاهر كنندگان را قلع و قمع كنند. قيام همچنان ادامه دارد.

جاده ها تحت كنترل هستند. عناصر وابسته به رژيم فضاي جاده ها را نظامي و ارعاب انگيز كرده اند. رفت و آمدها به طور كامل كنترل مي شوند.

هم ميهنان هر شب و در تمام محله ها و همه شهرهاي ايران ساعت ده شب روي پشت بام ها به نشانه خشم و اعتراض "الله اكبر" سر مي دهند. مردم سقوط و عقب نشيني كامل رژيم را خواستارند.

اين روزها فضاي ايران با هميشه فرق دارد.

به راستي چه عاملي قدرتمندتر از خود ملت مي تواند به جنگ ديكتاتوري و استبداد رود. در برابر قهر يك ملت هيچ قدرتي تاب ادامه دادن ندارد. آنچه در اين ميانه شايد از هرچيزي مهم تر باشد اطلاع رساني است. زماني كه "آگاهي" جاي تنيده شدن در پيله خرافه و جهل را بگيرد، به راستي مي توان به آزادي چند گامي نزديك تر شد. اين سخن شايد چندان تازه نباشد اما بيان كننده واقعيت است: ملت ايران امروز به مانند يك كپسول درحال انفجار است و تنها به جرقه يي نياز دارد. اين جرقه را بايستي يافت و ايجاد كرد تا بتوان سرمنشا يك جوشش و انفجار بزرگ گرديد. آزادي بي بها نيست و بهاي آن را تك تك ما ناگزيريم به نوعي پرداخت نماييم.

هنگامي كه يك ملت آگاه شود، بداند و بر دانسته هاي خود باوري راسخ داشته باشد قطعن به پا خواهد خاست. وظيفه روشن و مسلم ما اطلاع رساني است.

ايراني امروز دیگر بيدار مي باشد. مدت مديدي ست كه از خواب خرگوشي برخاسته و چشم هايش را به روي حقايق گشوده است. نبرد و سرنگون ساختن حكومتي كه ريشه آن "فقاتلوهم حتي لا تكون الفتنه" مي باشد و مبنايش بر جهاد و ترور قرار گرفته بي شك نيازمند تقديم خون هاي بسياري مي باشد. در قيامي كه طي چند روز و هفته اخير شكل گرفت، عدد رسمي جان باختگان به روايت خبرگزاري هاي معتبر جهاني بيش از بيست نفر مي باشد كه بي ترديد آمار واقعي بسيار فراتر از اين رقم است. ما از چيرگي ظلم و يكپارچه شدن تيرگي جهل و ناداني بسيار بيش از مرگ مي ترسيم. اگر بنا اين باشد كه سلطه منفور ملايان تيره بخت و سيهكار بر ايران عزيز ما ادامه يابد ما مرگ مفتخرانه را به چنين زندگي كرم وار و بي ارزشي رجحان خواهيم داد. نسل آينده ما حق دارند در هواي آزادي نفس بكشند و ايران عزيز ما بايد به اقتدار و شكوه گذشته خود بازگردد و بار ديگر در جهان نام آور شود.

آزادي و زيستن در جامعه يي سالم، سربلند و خوشبخت نخستين حق تمام مردمان و بازيابي اين حق مستلزم پيشكش جان هاي بسياري است:

يا ما سر خصم را بكوبيم به سنگ

يا او سر ما به دار سازد آونگ

القصه درين زمانه ي پرنيرنگ

يك كشته به نام به كه صد زنده به ننگ

___________

نگاشته شده در تاریخ سوم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم - پاسخ به ياوه هاي امير سپهر(بخش چهارم و آخر)

نيروي بزرگ مبارزين پيرو مشروطه و پيروان پادشاهي رضاشاه دوم همواره و همچنان در عرصه مبارزه فعال هستند و شايد كاهلي و سست عنصري خود شما و يا كساني كه دور و برتان ملاحظه مي كنيد اين تصور و توهم را براي تان پيش آورده كه به طور كلي حقيقي ترين و ايراني ترين مبارزين را خانه نشين بپنداريد. اين چشم نابينا و تاريك شماست كه نمي تواند يا نمي خواهد ببيند.

دستکم خود اين رژيم بی فرهنگ و ضد ايرانی خوب می دانند که من از چه سخن می گويم و برای چه می گويم. به همين خاطر هم هست که عوامل پيدا و پنهان آن، اينک از اين شخص بسان نی نی چشمان خود مواظبت می کنند. شاهد اينکه من، يکی ـ دو متن بسيار مؤدبانه و از سر درد خطاب به او نوشتم که چکيده ی آنها هم اين بود که :«پسر خوب! کشور دارد از دست می رود. موعظه ديگر بس است، رها کن اين عناطر ايران برباده ده را و تا استقلال و يکپارچگی ايران از دست نرفته، کاری انجام ده. ناسلامتی آخر تو وارث و مسئول حياتی ترين نهاد تاريخی ايران هستی»

به محض اين که من اين هشدار های دلسوزانه را نوشتم، چاقوکش های رژيم و توده اکثريت، نه تنها فورآ انواع و اقسام پرونده های دزدی و حيزی و خانم بازی و کلاهبرداری... را برايم ساختند، بلکه پاره ای از آنها اصلآ مرا آشکارا به زدن و ترور و حتا کشتن تهديد کردند. من اينها را از روی راستی می نويسم و در اين مورد هم پرونده ای در نزد پليس امنيتی گشوده ام.

نخست اينكه جناب امير سپهر شما اگرچه در دروغ سازي، خيال بافي و داستان پردازي هاي دور و دراز يدطولايي داريد اما لازم است گاهي اوقات براي حفظ ظاهر و پرستيژ شخصي خودتان هم كه شده ياوه گويي هاي رنگارنگ تان را در كنار دليلي كه دست كم عوام پسند باشد ارايه دهيد. دليلي كه بتواند درصدي از مخاطبين شما را مجاب سازد. آيا شما مي توانيد سند و مدركي محكمه پسند عرضه كنيد دال بر اينكه عوامل پيدا و پنهان رژيم كه سي سال آزگار است كابوس حضور و فعاليت هاي مستمر يگانه جانشين كيان شاهنشاهي ايران به عنوان برجسته ترين رقيب حكومتي، خواب شان را مشوش ساخته است از ايشان به سان ني ني چشمان خود مواظبت مي كنند؟ آيا اخيرن رژيم كفتار صفت اسلامي به اين درجه از شعور و روشن پنداري رسيده كه از اينسوي دنيا هزينه مي كند تا از دشمن شماره يك خود در آنسوي دنيا مواظبت نمايد يا حكومتي كه منتقد ولي فقيه را محارب با خدا و مستوجب قتل مي داند تا اين حد گردش صد و هشتاد درجه يي نموده كه شاخص ترين، اساسي ترين و جدي ترين دشمن اش را حفاظت مي كند و آن وقت يك بي مايه بدقواره كم اهميت و بي سر و پا مانند شما را مورد تهديد و ارعاب قرار مي دهد؟ شما براي اين دو ادعاي تان كه (با عرض تاسف)يكي از ديگري مضحك تر و بي پايه تر هستند چه دليلي داريد جز اينكه يكي را علت ديگري قرار دهيد؟

آقاي سپهر!

گرچه درصد قاطعي از نوشته هاي تان به سود رژيم آخوندي بوده و در راستاي مهر تاييد نشاندن بر تمام مدعياتي است كه اين سه دهه حاكمين نظام جهنمي اسلامي بر ضد خاندان بزرگ پهلوي و خصوصن شخص اعلاحضرت سعي كردند در بوق و كرنا كنند حركت مي كنيد. اگرچه شما همسوي با دشمنان وطن و مقابل ما جهت مي گيريد و خودتان نيز اين را مي دانيد. اما اگر راست مي گوييد و عوامل اين رژيم جنايتكار، شما را آشكارا به "ترور" و "كشتن" تهديد كرده صرفن بدين خاطر است كه شما لااقل در ظاهر با عباراتي تحريك كننده ارزش هاي اين سيستم را مخاطب قرار مي دهيد و طبيعي است كه واكنش يك نظام ديني با درجه تحمل زير صفر در مقابل هركسي كه چنين بنگارد تهديد به مرگ باشد. اين از خصايل ذاتي اين نظام است.

اما شما از كجا مي دانيد و مطلع هستيد كه رضاشاه دوم به عنوان ركن اصلي نظام پادشاهي ايران مورد همين تماس ها و پيام هاي تهديدآميز قرار ندارند؟ آيا ايشان نيز لزومن بايد مانند شما در يك نوشته و در معرض ديد عموم اعلام كنند؟ يا به عبارت واضح تر هركه از جانب رژيم اسلامي مورد ارعاب و تهديد قرار مي گيرد موظف است در يك نوشته عمومي اين مطلب را به عنوان موضوعي كاملن بي ربط جار بزند؟ اين "ننه من غريبم"ها فقط از امثال شما بر مي آيد چرا كه اگر در حقيقت مورد تهديد جدي قرار داشتيد به همان گشودن پرونده نزد پليس بسنده نموده و با بيان كردن واضح آن، امكان خطر را براي خودتان چند برابر نمي كرديد. اصولن جز در مواقعي خاص مرسوم نيست كسي اين قبيل مسايل را در ملاعام ابراز كند. جناب سپهر! چنين حناهايي خيلي بي رنگ تر از آن هستند كه روي آن حساب مي كنيد...

شما اگر در گذشته توده ای که سهل است، حتا جاسوس رسمی و شناخته شده کی. جی. بی و يا ليبی و هر دشمن خونين نظام شاهنشاهی پيشين هم که بوده باشيد، اگر تروريست و بانک زن هم بوده باشيد، تنها با يک ايميل به دبيرخانه او، خواهيد توانست که به آسانی با وی ديدار کنيد. ليکن اگر او بداند که شما يک هوادار پادشاهی هستيد، بدانيد که وی، وجود شما را حتا در پنجاه گامی خويش هم تحمل نخواهد کرد.

آقاي سپهر كاش اگر شما به طور خاص و در موقعيتي ويژه مورد مهر ملوكانه واقع نگشته ايد گلايه شخصي تان را با اين اسلوب زننده به ديگر اشخاص تعميم نمي داديد. شما اين حق و اجازه را نداريد كه به صرف مشكلات شخصي تان، فرد فرد آنهايي را كه به شرف پابوسي ايشان مي رسند مورد اهانت قرار دهيد.

ترديدي نيست كه اگر شما مورد عنايت خاص ملوكانه نيستيد اين عيب در درون شخص شماست و قطعن عكس آنچه كه مي نماييد و دوست داريد بقبولانيد در شما غش و ريايي وجود دارد كه معظم له با ذكاوت همايوني بدين مهم پي برده اند. هر ايرادي هست در وجود خود شماست و باز تاكيد مي شود شما به هر عنواني و تحت هر كسوتي حق نداريد اشخاص حقيقي و حقوقي را بي قيد اسناد و دلايل به القابي چون جاسوس، تروريست، بانك زن و غيره بخوانيد.

شما اگرچه افسار گسيخته مي نويسيد و هيچ حرمتي را لحاظ نمي نماييد اما باز در چهارچوب قوانين حقوق بشر، پروانه نداريد كه براي تطهير كردن خودتان از نام و ننگ هاي احتمالي، به افراد ديگر تهمت و اهانت نثار كنيد. كساني كه به محضر ايشان شرفياب مي شوند(چه آنان كه پادشاهي خواه هستند و چه كساني كه بر طبل مخالفت مي كوبند) همگي از فيلترهاي امنيتي عبور مي نمايند و مهم تر اينكه اعلاحضرت براي ملاقات با هر كسي دلايلي دارند كه اين دلايل، مافوق ذهن بنده و شما بخشي از مسووليت ايشان را به عنوان رهبر ملي ايران تشكيل مي دهند.

وقتی که چنين مبارز و ميهن پرست و روشنگر دلاوری{رضا فاضلي}مرد، اين شاهزاده ی بی بخار، حتا يک خط تسليت هم با نام و امضای خود، برای تسلای همسر نابوده شده فاضلی ننوشت. به سبب اينکه نخست مبادا که رفقای ملا و سيد و ملی مذهبی اش از او رنجيده خاطر شوند، دوم اينکه نشان دهد شخصآ هم يک اسلام پناه است و سوم اينکه حتا اينرا هم نشان داده باشد که او هم از روشنگرانی که رژيم روضه خوان ها ايشان را «دين ستيزان» می خواند، هيچ خوشش نمی آيد.

اينكه شما محتواي يك مطلب را در گرو عريض و طويل بودن آن مي بينيد به نگرش سطحي و قشري خودتان باز مي گردد كه در سياق نوشتاري تان اين نگرش به روشني مشهود مي باشد. پيام تسليت نياز نيست مثنوي هفتاد من كاغذ باشد چراكه كيفيت آن مهم است نه الزامن كميت اش. مضافن اينكه ايشان حتا اگر صلاح نمي ديدند پيامي صادر فرمايند باز هم هيچگونه ارتباطي به نوع بينش شادروان فاضلي نداشت. آقاي فاضلي با دين اسلام مخالف بود اما اگر بخواهيد با اين برهان، مخالف آقاي فاضلي را "دوستدار اسلام" و يا "اسلام پناه" بناميد به همان مثل معروف "دشمن دشمن من دوست من خواهد بود" باز مي گرديم. تصور نمي رود شما با اين تز پوسيده موافق باشيد و در نتيجه نمي توانيد با اين صغرا و كبرا چيدن هاي آبكي و بي قوام تان چيزي را فراي آنچه كه هست ثابت نماييد.

اعلاحضرت اگر مقدر نمي فرمودند به دبيرخانه دستور صدور همين پيام را نيز نمي دادند چرا كه لزومي نبود به خاطر درگذشت كسي چون زنده ياد فاضلي كه در مقابل دوربين با آن لحن زننده و ناروا پيرامون ايشان سخن گفته و ناخواسته براي دشمنان ما خوش رقصي كرده بود، معظم له پيام تاسف و تاثر صادر كنند اما همين اقدام ايشان به كرامت ذاتي حضرتش مرتبط است و دقيقن همين صفت عاليه كه يك از ميليون آن در وجود شماها نبوده، نيست و نخواهد بود سبب مي شود تا ايشان وقتي عباس اميرانتظام خائن را در چنگال گرگ هاي پست فطرت رژيم در واپسين مراحل يك بيماري بدخيم مي نگرند، با مهر و لطفي پدرانه و از سر شفقت به وي پيام مي دهند. چنين رحمت و بخشايشي متعلق به صاحبان فره ايزدي است و شما نيز لازم نيست تا چندان به اين مطلب فكر كنيد چون ذهن تان گنجايش درك قسمتي از آن را هم ندارد و فقط بر سردرگُمي تان خواهد افزود. اگر بنا باشد شما آقاي امير سپهر نيز چون پادشاه فرزانه ايران بيانديشيد و عمل نماييد پس به قول شيخ اجل: چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت...

چنين اتحادی که دستکم بيست سال که او با آن ما را مچل کرده، به در هم آميختن و يکی کردن آب و روغن می ماند که تا کنون که هيچ شيميست حتا دارنده ی نوبل هم به اين کار توفيق نيافته. توده ای زمانی با من اتحاد خواهد کرد که يا من ديگر توده ای و ميهن فروش کامل شده باشم و يا اينکه او ديگر بکلی به تمامی گذشته ی خود آب دهان انداخته باشد.

وقتي صحبت از اتحاد مي شود برخي دچار اين خيال واهي مي شوند كه مقصود از اتحاد، پذيرش قاطع و صد در صد افكار يكديگر مي باشد حال آنكه در اوان رخدادن انقلاب شوم پنجاه و هفت، همان توده يي كه به اساس خدا هم اعتقاد نداشت بي آنكه شيميست و دارنده نوبل باشد با مجاهد خلقي كه يكي از پايه يي ترين اهدافش پياده كردن اسلام بود دست پيمان داد تا مقصود پليد هر دو عملي شود و اكنون كه قرار است ما در مقابل آن فاجعه منحوس و ننگين، انقلابي ديگر بيافرينيم اين دست اتحاد ديگر ناممكن و نشدني و شبيه آميختگي آب و روغن است؟

گويا يادتان رفته است كه ما همگي چه دوستداران واقعي ايران(پهلوي پرستان) و چه دشمنان ايران(توده يي ها و ماركسيست ها) هدف مشتركي به نام براندازي داريم كه اكنون از هرچيز مهم تر مي باشد. تنها در سايه پياده شدن اين هدف مشترك است كه ما خواهيم توانست به آرمان هاي والاي خود جامه عمل بپوشانيم پس چه بخواهيم و چه نخواهيم براي عبور از سد نخستين نيازمند اتحاد البته در راستاي اجراي اين هدف مشترك يا همان سرنگوني رژيم هستيم و در مسير ياد شده بايد همگام و همراه با هم پيش رويم.

بي هيچ گمان و شكي ذات ملوكانه رضاشاه دوم به مراتب بيش از كساني چون شما به خيانات و جنايات توده و ماركسيست آگاهي داشته و به عمق بي شرمي اين وطن فروشان اشراف دارند اما يك استراتژيست، يك رهبر و يك خط مشي دهنده با ديگران در نوع برخورد و شيوه نگريستن تفاوت هايي عمده دارد. يك رهبر سياسي و يك پادشاه كه نماد اعتبار تاريخ و برگ زرين يك ملت است نمي تواند احساساتي و هيجان زده يا توام با خنده و گريه به مسايل نگاه كند. چنين شخصي ماوراي آن است كه همين لحظه يا همين سال و همين دهه را به تماشا بنشيند. پادشاه يك كشور هفت هزار ساله، تاريخ را مي بيند و صدها سال پسين تر از امروز را.

مطلبي كه امروز فهم آن براي شماي نوعي دشوار مي باشد شاه ايران سالياني پيش به تفسير آن نيز پي برده اند. ايشان آنسوتر از ما و شما را مي نگرند و هزاره ها پيش از آنچه ما متولد شويم نيز از نظرشان پنهان نيست. ميان شكوه شاهانه با چهار قلم به دست معمولي، تفاوت از زمين تا آسمان است...

و در پايان آقاي امير سپهر! ما به تاريخ كشورمان، آيين گرانقدر پادشاهي و پادشاه محبوب مان همواره و تا آخرين دم حيات مان وفادار خواهيم ماند. رضاشاه دوم سپهسالار ايرانزمين و يگانه فرصت ما براي بازگشت به اوج ابهت و اقتداري هستند كه چند دهه پيش و در سايه پدر تاجدار ايشان در چنين هوايي تنفس مي كرديم.

اين ياوه ها را براي خودتان بگذاريد و اجازه دهيد تاريخ مسير خود را طي كند. پادشاهان بزرگ تاريخ را شكوه مي بخشند و صفحه صفحه آن را به زينت وجود حضرت خويش آراسته مي سازند. ما پادشاه ايران را سرنوشت خويش و مظهر ديروز، امروز، فردا و فرداهاي مان مي دانيم و شما كوتوله هاي بي قدر و قيمت را حقيرتر از آن مي بينيم كه در پيشگاه يگانه منجي ايران دهان بگشاييد و هرزنامه بنويسيد.

اگر در شوق رسيدن به اريكه قدرت و روياي تكيه زدن بر مسند بزرگان چنين نوشته ايد در همين خيال خام خود روزگار بگذرانيد. تا دنيا برقرار است و ميهن ما پابرجاست سلطنت ايران متعلق به خاندان بزرگ پهلوي بوده و يگانه ميراث دار اين سلطنت عظيم، ذات همايوني اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي خواهند بود. ما خاك كفش ايشان را با تمام هستي شما برابر نخواهيم گرفت و اين ريشه در پيماني دارد كه با روح پرفتوح دو پادشاه فقيد و والاتبار ايران اعلاحضرت رضاشاه كبير و محمد رضاشاه بسته ايم. شما نيز بهتر است خموش بمانيد:

مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم

هواداران كويش را چو جان خويشتن دارم

به كام و آرزوي دل چو دارم خلوتي حاصل

چه فكر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم

مريم م آزاد

__________

نگاشته شده در تاریخ بيست و نهم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

پيام شكوه شاهانه رضاشاه دوم خطاب به خامنه يي

قيام پرشور موج خروشان سبزپوشان كه در اوان پايان اعلام نتايج انتخابات كذايي آغاز شده و در اعتراض به "فريب انتخاباتي" و ترفند نيرنگ آلوده رژيم دروغگوي اسلامي براي سهيم ساختن اقشار جامعه در يك "انتصابات سراسر ساختگي" شكل گرفت، اين روزها حاكميت ولي فقيه را به شدت دچار سردرگمي ساخته و به واقع از پي گيري برنامه هاي هميشگي بازداشته است.

اين تنها اعتراضي ساده به آرا آن انتخابات كذايي نيست كه بي شك تفاوتي ميان هيچيك از چهار نامزد دستچين شده شوراي نگهبان به چشم نمي آيد بلكه اين قيام و اين نهضت كه با موجي از حمايت موسوي دفتر آن گشوده شد و در ادامه وارد مسير آزاديخواهي و مطالبه حقوق از دست رفته هم ميهنان گرديد، فراتر از هر سخني صداي در گلو خفته آن بيداراني است كه به ظلم آشكار عمامه داران هتاك و جائر معترض بوده و از اعمال كثيف اينان در طي سه دهه گذشته خشمگين مي باشند.

ددمنشان مزدور و مزدبگيران هار و دريده صفتي كه قلاده در گردن و به خدمت تام و تمام خامنه يي از هيچ جرم و جنايتي فروگذار نمي كنند، در طي ده روز گذشته شمار بسياري از هم ميهنان عزيز ما را به خاك و خون كشيدند.

ايدئولوژي بي ارزش و بي منطقي كه پاسخ قلم را با گلوله و پاسخ فرياد را با قتل عام مي دهد هرگز تاب و تحمل چنين اعتراضاتي را ندارد و رژيم اين ملايان بي خاصيت كه بر مبناي آن ايدئولوژي پوسيده و زنگار بسته بر سر قدرت آمده و جاپاي حاكميت تمام عيار خود را محكم ساخته است، طاقت لرزش و فرو ريختن پايه هاي حكومت اهريمني اش را ندارد كه براي همه اربابان قدرت هاي مطلقه، باور و پذيرش به يغما رفتن "مسند حكومت" دشوار مي باشد. خصوصن براي ناحق به منصب نشستگان حرامزاده يي چون ملايان دژخيم و اسلام پناهان ايران ستيز و سركوبگري مانند پيروان سفله و سينه چاك آنان، خيال از كف دادن قدرت و شوكت نيز به راستي كابوسي بس بزرگ است به همين خاطر تمام نيروها و سرمايه هاي اندوخته شده را تا بن دندان مسلح به صحنه فرستاده اند تا بي محابا مردم را زير ضرب و شتم گرفته و خيابان هاي تهران و سرتاسر ايران را به خون آنان نقش بزنند.

جمعه يي كه گذشت - همانگونه كه در رسانه ها نيز بازتاب داشت - علي خامنه يي ولايت متعفن فقيه در طي سخنراني نكبت باري كه ارايه كرد آشكارا مردم را تهديد نمود و نه تنها اثبات كرد كه موج خشم و اعتراض اين ملت داغديده را نمي بيند و صداي زخم خورده آنها را نمي شنود كه حتا در برابر اين خيل عظيم كه فرياد شان مرزها را درنورديده است تمايل نمي دارد سرمويي از اسب ديكتاتوري و آدمكشي خود پياده شود و بپذيرد كه هم ميهنان ما ديگر علي خامنه يي و اعيان و انصارش را به رسميت نمي شناسند و دوست ندارند سايه منفور اين افراد را بر سر موطن شان تحمل نمايند.

سخنراني خامنه يي به واقع "تاسف بار" و حاكي از نهايت استبداد توام با حماقت او بود. مطالبي كه وي در قالب عباراتي تهديدآميز و تهوع آور ابراز نمود تنها گواه بر سرشت پليد يك مستبد تاريك دل مي باشد كه در چندقدمي فروپاشيده شدنش نيز حاضر نيست سرخم كند و در پيشگاه اين ملت مظلوم طلب پوزش نمايد. گفته هاي خامنه يي در نماز جمعه تهران، دلالت بر كمال نفهمي و تهي مغزي او داشت و مويد اينكه اين ولي فقيه حتا تاريخ معاصر را نيز نمي شناسد و از سرنوشت جباران دون صفتي چون پل پت ها و صدام ها درسي نياموخته است.

ساعاتي پس از اين سخنان ارعاب آميز و مملو از خشونت و غيض، خورشيد فروزان ايران، آن يگانه اميد و به تپش درآورنده قلب ها، همان بهار خرمي كه شميمي از حضور حضرتش هواي وطن را معطر مي سازد، ذات اقدس همايوني رضاشاه دوم بيانيه يي كوبنده و استوار خطاب به علي خامنه يي منتشر فرمودند. اين متن پراقتدار پاسخي مناسب و بسيار درخور تحسين به ياوه هاي اين فقيه دين فروش بود كه سطر سطر آن پشت كوه را به لرزه مي افكند.

اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي در سطرهاي پاياني اين متن خروشان، ملت دربند را به ادامه اين قيام تشويق فرموده و تاكيد كردند كه مردم همچنان به شيوه يي مسالمت آميز بر درخواست هاي به حق خود پاي فشارند و تا به دست آوردن آزادي كامل از پاي ننشينند.

معظم له همچنين از اعضاي قواي قهريه رژيم(بسيج، سپاه، نيروي انتظامي و...)قاطعانه خواستند كه بر روي خواهران، مادران، پدران، فرزندان و هم وطنان خود رگبار گلوله نگشايند و تاكيد فرمودند كه سرباز ايرانزمين، تحت هيچ شرايط و به هيچ بهانه يي نبايد خون يك ايراني را بريزد.

متن كامل پيام ملوكانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی را در زير بخوانيد:

جمعه 29 خرداد 1388

آقای خامنه ای، سخنرانی تاسف بار امروز شما در نماز جمعه، نشان داد که شما از تاریخ نیاموخته و ظاهرا، آمادۀ پذیرایی رای آزاد مردم ایران نیستید. شما به جای گوش فرا دادن به درخواست های مردم ستم دیدۀ ایران، آن ها را تهدید کردید، و به جای پذیرفتن تخلف برنامه ریزی شده، بر آن مُهر تایید نهادید.

آقای خامنه ای، جنبش آزادی خواهانۀ مردم ایران، جنبشی ست کاملا مسالمت آمیز و قانون مدار، جنبشی دمکراتیک و مبتنی بر انسان دوستی ژرف، جنبشی که امروز تحسین و پشتیبانی معنوی بیشترین شمار از مردم جهان را برانگیخته است. امروز، همۀ آزادگان جهان به ایرانیان افتخار می کنند.

در این میان، هر چه پُلیسی تر کردن فضای جامعه و راه را برای نیروهای سرکوبگر باز گذاشتن، عملی ست که فقط به بیشتر ریخته شدن خون مردم بی گنـاه و ستم دیدۀ ایـــران می انجامد. آقای خامنه ای، شما، شخصا، مسئول هر قطره خونی هستید که از پیکر مردم دلیر ایران بر «بوم میهن ایرانزمین» ریخته می شود. از تاریخ درس بگیرید، و جلوی وخیم تر شدن امور را، تا دیر نشده است، بگیرید؛ چرا که تاریخ نشان داده است که هیچ نیرویی، هر چقدر نیز مهیب، توان ایستادگی در برابر ملتی را، که «تصمیمی قطعی» به آزاد کردن خود گرفته باشد، ندارد.

من، در همان حال که از مردم ایرانزمین می خواهم که همچنان به شیوه ای مسالمت آمیز بر درخواست های به حق خود پای فشارند و تا به دست آوردن آزادی کامل از پای ننشینند، از تمامی نیروهای انتظامی، بسیج، پاسداران و ارتشیان نیز مصرانه انتظار دارم که از هر گونه برخورد خشونت آمیز با مادران و پدران، با خواهران و برادران، با فرزندان و جگرگوشگان خود پرهیز کنند. سربازان ایرانزمین، ایرانی، تحت هیچ شرایطی، و به هیچ بهانه ای، نباید خون ایرانی را بریزند.

خداوند نگهدار ایران و مردم دلیر ایرانزمین باشد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی

_____________

نگاشته شده در تاریخ يكم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم - پاسخ به ياوه هاي امير سپهر(بخش دوم)

" امير سپهر كه خود را به عنوان هوادار نظام پادشاهي معرفي كرده است چندي پيش دست به قلم شد تا يك هجونامه را زير نام مانيفست خود نگارش كند. محتواي مقاله وي مملو از اهانت و جسارت بود كه همين امر سبب گرديد تا بنده نتوانم از كليت مطلب چشم بپوشم و صلاح ديدم پاسخي را مطابق با شان و شئون نوشتار وي ارايه دهم كه ضمن تنوير اذهان عمومي، آقاي سپهر نيز دريابد كه مجوز ندارد دهان ياوه سراي خودش را بيش از اندازه باز نمايد. هفدهم همين ماه، بخش يكم اين جوابيه انتشار يافت و اكنون بخش دوم آن رو به روي ديده ياران عزيز مي باشد"

شعور پايين و خفت انديشه هاي آقاي سپهر دقيقن جايي مشخص مي شود كه طلبكارانه مدعي مي گردد سرمايه و اعتبار معنوي اعلاحضرت و همينطور سمت و جايگاهي كه در آن قرار دارند متعلق به شخص ايشان نيست و سپس امير سپهر در كمال بي شرمي اين سرمايه بزرگ و بي مانند را با يك ميراث بادآورده مادي قياس مي كند و نتيجه مي گيرد كه:

او اگر فرزند اوناسيس و راکفلر و بيل گيت و هر ميلياردر و يا تريليارد ديگری بود و تنها پول و ثروت از پدر خود به ارث می برد، حق داشت که با آن ثروت، هر کاری که دلش خواست انجام دهد. يعنی اگر او تمامی اين ثروت مادی خود را هم که يکشبه در يک کازينو برباد می داد، باز هم کسی حق نداشت که به وی اعتراض کند

آنچه كه موقعيت و شرايط پادشاه محبوب ايران رضاشاه دوم را از ساير شاهنشاهان كاملن مستثنا و متفاوت مي سازد، وقوع بحران ننگين و شومي به نام انقلاب 57 در اوان جواني ايشان بود كه به علت سفر ناگهاني پدر تاجدارشان و رخداد حوادثي تلخ و پياپي، پس از وفات پادشاه فقيد از جانب ايشان ميراث مادي ناچيز و كم بهايي به فرزندشان رضاشاه دوم انتقال يافت(بدين علت كه حتا سرمايه شخصي آريامهر بزرگ نيز در داخل ايران باقي مانده و همانگونه كه مي دانيم به سرعت توسط سران رژيم نامشروع ملايان غصب شد)اما ماوراي اين ميراث مادي معمولي و ناچيز، سرمايه بسيار بسيار بزرگي به نام فره ايزدي به ايشان تعلق گرفت كه اكنون موقعيتي صد در صد خاص و غيرقابل قياس به معظم له بخشيده است. اين سرمايه شخص ايشان مي باشد و برابر با دارايي هاي مادي آن حضرت به خود ايشان تعلق دارد و كسي نمي تواند معترض چنين واقعيتي باشد.

مگر می شود که يک ايرانی شرافتمند که بسيار هم ادعای ميهن پرستی دارد، اينهمه فقر و سيه روزی مردم، اينهمه شکنجه، اينهمه اعدام، اينهمه ظلم و بيداد، اينهمه بی آبرويی در جهان، اينهمه توهين و تحقير، اينهمه جوان پامنقلی و حتا اينهمه ناموس فروشی دختران تن پاره ی ما در مينی کشور های عربی و حتا حراج جگرگوشه های ما در پاکستان نکبتی را هم ببيند و باز هم هيچ اقدام راستينی برای نجات اين ملت فنا گشته نکند!

ما واقعن در حيرتيم كه آيا توقع اميرسپهر چيست؟ آيا او در جستجوي چه مي باشد و به انتظار كدام اقدام راستين نشسته است؟ ايكاش آقاي سپهر كه با چنين بيان تند و حاكي از غيض، غضب و كينه يي مقاله خود را نگاشته و عينن همان مزعبلات منتشره سال گذشته خود را در ساختاري زننده تر ثبت و ارايه كرده است كمي نيز به تفسير و مشروح نظريه و مانيفست خود مي پرداخت تا دست كم ما دريابيم منظور ايشان از "اقدام راستين" چه مي باشد؟

بلي كسي منكر چنين واقعيات تلخي نيست. فقر و فلاكت، شكنجه و اعدام، هتك حيثيت بين المللي ايران در سراسر جهان، فروش نواميس ايراني به كشورهاي حقير عربي وووو مسايلي نيستند كه از چشم هيچ بلندنظري خصوصن پادشاه ايران - كه پدر ملت محسوب مي گردند- پنهان مانده باشند اما ذهن امير سپهر در جاي ديگري سير مي كند و خواسته و توقع وي به عنوان يك ايراني كاملن معمولي از محضر ملوكانه اعلاحضرت، سخني ديگر است كه بايسته است توقع بيجا و آكنده از ابهام آقاي سپهر كمي بازتر و گشوده تر شود تا عيان گردد چه اندازه بي منطق و كودكانه مي باشد:

ورنه وظيفه ی وجدانی به او حکم می کرد که پس از ديدن اينهمه ظلم و بيداد و توهين و تحقير نسبت به هم ميهنانش و دريافت اينهمه "التماس نامه" از سوی مردمش، دستکم اين حداقل اخلاق را داشته باشد که به هواداران خود بگويد که ای مردم، لطفآ از من «تهور» و «دل به دريا زدن» و «مسئوليت پذيری» که از نخستين ويژگی های يک رهبر است، مخواهيد. چون من فاقد اين ويژگی ها بوده و به همين سبب هم، نمی توانم سکان هدايت اين کشتی طوفان زده را به دست گيرم. پس، بيخودی هم در انتظار اقداماتی شجاعانه از سوی من نمانيد.

آقاي امير سپهر بازهم جملات وقيحانه خود را به گونه يي ديگر و در چند پاراگراف بعد تكرار مي كند و اينبار از عبارت "وظيفه وجداني" استفاده مي كند. وي خاطرنشان مي سازد كه تهور، مسووليت پذيري و دل به دريا زدن از ويژگي هاي نخستين رهبري است و باز هم از اصطلاح " اقدامات شجاعانه" كمك مي گيرد تا بهتر منظور خود را برساند.

در اينجا بدين علت كه آقاي سپهر مقصود خود را به روشني بيان نكرده است ناگزير چند فرضيه مطرح مي شوند كه لازم مي باشد با دقت بر يك يك آنها تاكيد شود. اين مباحث مي توانند در ابهام زدايي بسيار كارساز باشند:

فرض يكم: مي توان از سخنان سپهر چنين برداشت كرد كه وي "اقدامات شجاعانه" يي را كه با گستاخي تمام از وجود مبارك شاه ايران طلب مي كند در سخناني گزنده و مملو از خشم و به قول خود وي محكم و يا شجاعانه مي بيند و احتمالن انتظار دارد ايشان ادبيات خود را طوري تغيير دهند كه خواست امثال او برآورده شود.

فرض دوم: به نظر مي رسد اين فرض با توجه به تمام گفته هاي وي بيشتر به واقع نزديك باشد. آقاي سپهر قاعدتن دوست دارد شاهنشاه ايران در اقدامي ناگهاني و به تعبير وي تهورآميز اعلام فرمايند كه به ايران خواهند آمد و در زماني مشخص و ساعتي تعيين شده از هم ميهنان دعوت فرمايند كه به استقبال معظم له بروند و مقارن با ازدحام مافوق تصوري كه در خيابان ها و نزديك فرودگاه پيش خواهد آمد رژيم اسلامي اعلام شكست نمايد و بي آنكه بر اساس طينت پليد و آدمكش خود بخواهد خيل عظيم مشتاقان ديدار اعلاحضرت را چون برگ هاي خزاني بر زمين ريزد، منفعلانه سعي كند با مردم گفتگو كند و سخن آنان را بشنود و يا اينكه نيروهاي مسلح و قداره كش خود را خلع سلاح نموده و مسير را براي عبور شاهنشاه به تهران بازنمايد!

امير سپهر در سطور بعدي خود بيانيه، پيام و سخنراني را اصولن افعال بي حاصلي تعبير مي كند. به رغم آنكه ظاهرن خود وي به عنوان يك مدعي پر سر و صدا و توخالي مبارزه در تمام سال هايي كه گذشت نه تنها هيچ هزينه مادي يي از جيب پرداخت نكرده بلكه تنها دهان گشاده به ياوه اش را سلاح مقتدرانه خود دانسته و تصور مي دارد به صرف بيان چند مدل فحاشي فلان و بهمان و غيره، رسالت خود را به جاي آورده و صدالبته آقاي سپهر جرات بيش از اين را نيز ندارد. با توجه به اين امر او قطعن نمي تواند توقع داشته باشد كه اعلاحضرت رضاشاه دوم فقط گويش و نوع سخن گفتن خويش را تغيير دهند و يا به زعم آقاي سپهر محكم تر صحبت كنند. خود سپهر نيز مي داند بيان و نوع گفته هاي ايشان بسيار محكم، شيوا، قاطعانه، در زمان لازم خشم آگين و در عين حال مسيح وار است و از آنجايي كه سپهر صحبت از تهور و دل به دريا زدن مي نمايد در نتيجه نمي توان اين تهور مورد نظر وي را به گونه يي خاص از بيان جملات و واژه ها نسبت داد پس مي توان گفت فرض يكم اشتباه و خارج از رده مي باشد.

حال به فرض دوم مي رسيم و پيش از بهتر گشودن مطلب جا دارد كه به اين نكته اشاره شود بر خلاف ادعاي تهي مايه آقاي سپهر، تهور به هيچ وجه جزوي از ويژه گي هاي يك رهبر شايسته و خردمند نمي باشد. نگارنده ماه ها پيش نوشتاري چند شماره يي را در تبيين ويژگي هاي يك رهبر شايسته به قلم درآورده و به خدمت دوستان عرضه نمودم. بي ترديد تهور مي تواند صفتي باشد كه يك رهبر را بدل به شخصيتي غيرقابل اطمينان سازد. چراكه تنها فردي لايق رهبريت چنين عرصه كلاني مي باشد كه از بينش كافي و عقل حسابگر برخوردار باشد و جاي استفاده از روش هاي مخاطره آميز، روش هاي هوشيارانه و كم هزينه را به كار گيرد.

كسي كه براي زندگي خود ارزشي قايل نباشد بي هيچ ترديدي كوچك ترين ارزشي براي زندگي سايرين نيز قايل نيست. اين يك قاعده بسيار ساده است كه فراتر از چهارچوب ها و اسلوب روانشناسي و جامعه شناسي حتا با گوشت و پوست و خون قابل درك و احساس مي باشد. شخصي كه نسبت به خود و خويشان خود رحم و نگراني روا ندارد، هرگز رحم و انعطافي نسبت به ساير افراد نخواهد داشت و مي شود قاطعانه گفت تهور، دل به دريا زدن و انجام اعمالي توام با ريسك هاي بزرگ و غير قابل پيش بيني، صفاتي هستند كه يك فرد را از نظر شايستگي براي رهبري خلع خواهند ساخت.

آنچه كه امير سپهر مدنظر دارد بي گمان تصويري از يك ريسك خطرناك مي باشد كه نه تنها در آن جوانب امر بررسي نگرديده اند بلكه از نظر استدلالي نيز دچار لكنت و اشكال مي باشد. نخستين پرسش اينكه آيا اگر بر حسب فرضي محال و ناشدني، رهبري مبارزات ايران از امروز به آقاي سپهر محول شود(چنانچه اين امر به وضوح آرزوي قلبي وي مي باشد) آيا او حاضر است دست به چنين حركتي بزند؟ آيا آقاي سپهر به عنوان يك شهروند بسيار عادي و معمولي و يك ايراني با ويژگي هاي معمولي هفتاد ميليون نفر ديگر حاضر است با زندگي شخصي خود بازي كند؟ هرگز نمي توان با بياني سنگدلانه و از سر دنائت، جان هيچ انساني را كم يا بي ارزش تلقي كرد اما بي پرده و صريح بايد گفت كه احتمال هر آسيب جاني براي آقاي سپهر نوعي، هركس ديگري يا حتا خود نگارنده تنها بر اساس نوع اتفاق توام با تاسفي مقطعي و گذرا براي آنهايي است كه باخبر خواهند شد و البته براي وابستگان نزديك، اين مطلب جدي تر خواهد بود حال آنكه خداي ناكرده پيرامون ذات اقدس همايوني برابر با نابودي همه ايران است و هنگامي كه ايران در بين نباشد ادامه مبارزه و حتا انديشه به كشوري كه ديگر وجود ندارد چه حاصلي خواهد داشت؟

ادامه دارد

_______________

نگاشته شده در تاریخ بيست و هشتم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

بيانيه شاهانه پيرامون تحولات اخیر ایران

همانگونه كه آگاه هستيم اين روزها و در حاشيه برگزاري انتصابات رژيم اسلامي، فضاي داخل ايران رنگ و بوي خاصي به خود گرفته و موج اعتراضات ناشي از تقلبي كه آشكارا صورت پذيرفته در جريان مي باشد.

بر كسي پوشيده نيست كه تك تك نامزدهاي اين سناريوي از پيش نوشته شده، از لايه هاي ويژه يي كه منحصر به سران آدمكش نظام منفور اسلامي مي باشد عبور كرده و مورد تاييد ثقل حاكميت مي باشند. در نتيجه دست يافتن هركدام از آنان به منصب رياست جمهوري، دستاوردي يكسان و البته سياه براي هم ميهنان در برخواهد داشت و به همين علت منصب گيري هيچكدام از ايشان نمي تواند حساسيت ويژه يي در ما برانگيزد. همانطوري كه تاكنون و در طي سه دهه عمر كثيف اين جمهوري نامشروع، حاصل و عايد ايران و ايراني جز نكبت و تباهي چيز ديگري نبوده است قطعن پس از اين نيز تا واپسين ثانيه عمر اين حاكميت مرگبار، جز همين ويراني، تباهي و بدروزگاري ثمر بهتري براي اين مردم حاصل نخواهد شد.

اما گذشته از چنين صحبت هايي مي توان از تحركات اخير دو برداشت نمود:

الف: فرياد هم ميهناني كه امروز بيشتر خيابان هاي تهران و همچنين برخي از شهرستان ها را پر كرده است نشانه تمايل و علاقه مفرط آنان به آزادي است و اينكه به هر روي بر اساس رايي كه داده اند خواهان گرفتن سهم خود مي باشند و نتيجه دست نويس شده اين انتخابات كذايي، مطلوب شان نيست.

ب: هر تجمع خياباني از سوي هم ميهنان دربند براي سرنوشت ايران، يك "فرصت" تلقي مي شود. فرصتي كه اگر غافل بمانيم خطايي بس بزرگ است.

به ياد داشته باشيم كه خاتمي و اطرافيانش گرچه عناصر و مهره هاي همين سيستم بوده و هرگز و هيچگاه دل هاي شان براي رهايي ايران نمي تپيده است اما ناخواسته و در هجدهم تيرماه سال 78 سبب پيشامد فرصتي شدند. فرصتي كه ما اگر قدر و ميزان اهميت آن را مي شناختيم شايد امروز مي توانستيم در وضعيت بسيار بهتري پيرامون آنچه كه رخ مي دهد قضاوت نماييم.

هم ميهناني كه امروز موج سبز موسوي آنها را گرفتار ساخته و به اين تقلب علني و فاحش - كه محمود احمدي نژاد را بر مسند رياست نشانده - معترض مي باشند، بي شك فراتر از آنچه شيفته موسوي ها و كروبي ها باشند(كه همين افراد سال ها بخشي از اركان اين نظام سركوبگر و جنايت پيشه محسوب می شدند) خواهان، دوستدار و پرستش گر آزادي و تشنه بازگشت نظام و سيستمي شايسته و مطلوب ايرانيان هستند. مردمي كه اكنون در خيابان هاي تهران غريو برآورده اند، نه تمناگر تجديدنظر در يك انتخابات مضحك و بي ارزش كه در اعماق ذهن خود مايل به سرنگوني رژيمي مي باشند كه طي سي سال همه چيزشان را به يغما برده است.

اين وظيفه ماست كه انگيزه و درون مايه چنين تحرك و جنبشي را تقويت نموده و در مسير درست به جريان اندازيم. اين برماست كه فرصت هاي بارز و شايد سرنوشت ساز را مغتنم دانسته و تلاش كنيم خط مشي واقعي چنين حركت هايي را براي هم ميهنان داخل ايران ترسيم نماييم.

به راستي همان "نسيم دگرگوني" كه ذات اقدس همايوني رضاشاه دوم در كتابي به همين نام بدان اشاره فرموده اند اكنون به وضوح و روشني پيداست و در پناه وزيدن چنين نسيم روح بخشي، مي شود اميدوارانه تر به فردا نگريست.

هر سال كه مي گذرد جامعه ايران به رغم تمام سركوب هاي دروني، چندين گام به سمت و سوي مدرنيته و پيوستن به ارزش هاي پذيرفته شده جامعه جهاني برمي دارد و خرقه مندرس خرافه ها و دروغ هاي رژيم چاه جمكراني و كهنه پرست اسلامي را بيش از پيش به دور مي افكنَد. اين همان نسيم دگرگوني است كه به زودي خواهد توانست به توفاني بدل شود.

پيرامون تحولات اخيري كه در ايران عزيز رخ داده است، سپهسالار ايرانزمين وجود مبارك اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی اراده فرموده اند تا در اين زمينه بيانيه يي خطاب به رهبران جهان صادر نمايند.

ايشان در متن بيانيه ملوكانه ضمن تاكيد بر محروميت هم ميهنان از حق انتخاب در ايران، تصريح فرمودند كه امروز در کنار هم میهنان و همصدا با آنان خواهان بركناري اين نظام مي باشند.

معظم له ديگر بار رهبران دولت هاي جهاني را از عواقب هولناك اعطاي هر امتيازي به نظام مردم ستيز اسلامي آگاه كرده و يادآوري فرمودند كه ناديده گرفتن تجاوز مستمر رژيم اسلامي به حقوق و آزادي مردم ايران، تشويق و تاييد همه حكومت هاي متجاوز جهان مي باشد.

متن كامل بيانيه پراقتدار اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي را در زير بخوانيد:

شنبه 23 خرداد 1388

در این روز جهانیان شاهد تجلی گستردۀ خشم میلیون ها ایرانی علیه نظامی هستند که ابتدایی ترین حقوق انسانی و آزادی های اجتماعی آنان را سرکوب کرده است، از آن جمله حق انتخاب آزادانۀ نظام و حکومتی که بتواند به اوضاع اسفناک کنونی مسلط بر سرزمین ایران پایان بخشد.

رسیدن به چنین هدف و تغییر بنیادی شرایط حاکم بر میهن ما تا هنگامی که نظام کنونی بر جاست ممکن نخواهد بود. نظامی که رهبر مادام العمرش مدعی حکومت به نمایندگی از خداست و کار انتخاب مسئولان قوای سه گانۀ کشور و نهادهای عمدۀ اجرائی دولتی مستقیم یا غیر مستقیم برعهدۀ او است حتّا گزینش نامزدهای نمایندگی مجلس و مقام ریاست جمهوری هرگز نخواهد توانست مدافع آزادی ها و حقوق مردم ایران و مجری خواست های آنان باشد.

من امروز در کنار هم میهنانم و همصدا با آنان خواهان برکناری نظامی هستم که همچنان مصمم به سرکوبی حقوق اصلی و منحصر به فرد مردم ایران در عرصۀ سیاسی است. نه تنها حکومت مدعی نمایندگی خدا بلکه هر نظام دیگری که بخواهد به دستاویز هر مسلک و اعتقادی به سلب آزادی ها و حقوق ایرانیان برخیزد نباید و نمی تواند نقشی در آینده ایران داشته باشد.

من به همۀ رهبران و دولت هائی که مدعی دفاع از حقوق بشر و برقراری حکومت قانون اند بـار دیگر یـادآوری می کنم که اعطای هر امتیاز به نظام مردم ستیز و متجاوز جمهوری اسلامی و نادیده گرفتن تجاوزهای مستمر و فاحش آن به حقوق و آزادی های مردم ایران گامی در راه تشویق و تأئید همۀ حکومت های متجاوز جهان است.

امروز به جای اتخاذ سیاست های کوته بینانه و بی فرجام این دولت ها باید با پشتیبانی از خواست های انسانی و مسلم مردم ایران در صدد استوار ساختن شالوده های آزادی در همۀ جوامع سرکوب شده باشند.

پیوند به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و پنجم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي