۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم - پاسخ به ياوه هاي امير سپهر(بخش دوم)

" امير سپهر كه خود را به عنوان هوادار نظام پادشاهي معرفي كرده است چندي پيش دست به قلم شد تا يك هجونامه را زير نام مانيفست خود نگارش كند. محتواي مقاله وي مملو از اهانت و جسارت بود كه همين امر سبب گرديد تا بنده نتوانم از كليت مطلب چشم بپوشم و صلاح ديدم پاسخي را مطابق با شان و شئون نوشتار وي ارايه دهم كه ضمن تنوير اذهان عمومي، آقاي سپهر نيز دريابد كه مجوز ندارد دهان ياوه سراي خودش را بيش از اندازه باز نمايد. هفدهم همين ماه، بخش يكم اين جوابيه انتشار يافت و اكنون بخش دوم آن رو به روي ديده ياران عزيز مي باشد"

شعور پايين و خفت انديشه هاي آقاي سپهر دقيقن جايي مشخص مي شود كه طلبكارانه مدعي مي گردد سرمايه و اعتبار معنوي اعلاحضرت و همينطور سمت و جايگاهي كه در آن قرار دارند متعلق به شخص ايشان نيست و سپس امير سپهر در كمال بي شرمي اين سرمايه بزرگ و بي مانند را با يك ميراث بادآورده مادي قياس مي كند و نتيجه مي گيرد كه:

او اگر فرزند اوناسيس و راکفلر و بيل گيت و هر ميلياردر و يا تريليارد ديگری بود و تنها پول و ثروت از پدر خود به ارث می برد، حق داشت که با آن ثروت، هر کاری که دلش خواست انجام دهد. يعنی اگر او تمامی اين ثروت مادی خود را هم که يکشبه در يک کازينو برباد می داد، باز هم کسی حق نداشت که به وی اعتراض کند

آنچه كه موقعيت و شرايط پادشاه محبوب ايران رضاشاه دوم را از ساير شاهنشاهان كاملن مستثنا و متفاوت مي سازد، وقوع بحران ننگين و شومي به نام انقلاب 57 در اوان جواني ايشان بود كه به علت سفر ناگهاني پدر تاجدارشان و رخداد حوادثي تلخ و پياپي، پس از وفات پادشاه فقيد از جانب ايشان ميراث مادي ناچيز و كم بهايي به فرزندشان رضاشاه دوم انتقال يافت(بدين علت كه حتا سرمايه شخصي آريامهر بزرگ نيز در داخل ايران باقي مانده و همانگونه كه مي دانيم به سرعت توسط سران رژيم نامشروع ملايان غصب شد)اما ماوراي اين ميراث مادي معمولي و ناچيز، سرمايه بسيار بسيار بزرگي به نام فره ايزدي به ايشان تعلق گرفت كه اكنون موقعيتي صد در صد خاص و غيرقابل قياس به معظم له بخشيده است. اين سرمايه شخص ايشان مي باشد و برابر با دارايي هاي مادي آن حضرت به خود ايشان تعلق دارد و كسي نمي تواند معترض چنين واقعيتي باشد.

مگر می شود که يک ايرانی شرافتمند که بسيار هم ادعای ميهن پرستی دارد، اينهمه فقر و سيه روزی مردم، اينهمه شکنجه، اينهمه اعدام، اينهمه ظلم و بيداد، اينهمه بی آبرويی در جهان، اينهمه توهين و تحقير، اينهمه جوان پامنقلی و حتا اينهمه ناموس فروشی دختران تن پاره ی ما در مينی کشور های عربی و حتا حراج جگرگوشه های ما در پاکستان نکبتی را هم ببيند و باز هم هيچ اقدام راستينی برای نجات اين ملت فنا گشته نکند!

ما واقعن در حيرتيم كه آيا توقع اميرسپهر چيست؟ آيا او در جستجوي چه مي باشد و به انتظار كدام اقدام راستين نشسته است؟ ايكاش آقاي سپهر كه با چنين بيان تند و حاكي از غيض، غضب و كينه يي مقاله خود را نگاشته و عينن همان مزعبلات منتشره سال گذشته خود را در ساختاري زننده تر ثبت و ارايه كرده است كمي نيز به تفسير و مشروح نظريه و مانيفست خود مي پرداخت تا دست كم ما دريابيم منظور ايشان از "اقدام راستين" چه مي باشد؟

بلي كسي منكر چنين واقعيات تلخي نيست. فقر و فلاكت، شكنجه و اعدام، هتك حيثيت بين المللي ايران در سراسر جهان، فروش نواميس ايراني به كشورهاي حقير عربي وووو مسايلي نيستند كه از چشم هيچ بلندنظري خصوصن پادشاه ايران - كه پدر ملت محسوب مي گردند- پنهان مانده باشند اما ذهن امير سپهر در جاي ديگري سير مي كند و خواسته و توقع وي به عنوان يك ايراني كاملن معمولي از محضر ملوكانه اعلاحضرت، سخني ديگر است كه بايسته است توقع بيجا و آكنده از ابهام آقاي سپهر كمي بازتر و گشوده تر شود تا عيان گردد چه اندازه بي منطق و كودكانه مي باشد:

ورنه وظيفه ی وجدانی به او حکم می کرد که پس از ديدن اينهمه ظلم و بيداد و توهين و تحقير نسبت به هم ميهنانش و دريافت اينهمه "التماس نامه" از سوی مردمش، دستکم اين حداقل اخلاق را داشته باشد که به هواداران خود بگويد که ای مردم، لطفآ از من «تهور» و «دل به دريا زدن» و «مسئوليت پذيری» که از نخستين ويژگی های يک رهبر است، مخواهيد. چون من فاقد اين ويژگی ها بوده و به همين سبب هم، نمی توانم سکان هدايت اين کشتی طوفان زده را به دست گيرم. پس، بيخودی هم در انتظار اقداماتی شجاعانه از سوی من نمانيد.

آقاي امير سپهر بازهم جملات وقيحانه خود را به گونه يي ديگر و در چند پاراگراف بعد تكرار مي كند و اينبار از عبارت "وظيفه وجداني" استفاده مي كند. وي خاطرنشان مي سازد كه تهور، مسووليت پذيري و دل به دريا زدن از ويژگي هاي نخستين رهبري است و باز هم از اصطلاح " اقدامات شجاعانه" كمك مي گيرد تا بهتر منظور خود را برساند.

در اينجا بدين علت كه آقاي سپهر مقصود خود را به روشني بيان نكرده است ناگزير چند فرضيه مطرح مي شوند كه لازم مي باشد با دقت بر يك يك آنها تاكيد شود. اين مباحث مي توانند در ابهام زدايي بسيار كارساز باشند:

فرض يكم: مي توان از سخنان سپهر چنين برداشت كرد كه وي "اقدامات شجاعانه" يي را كه با گستاخي تمام از وجود مبارك شاه ايران طلب مي كند در سخناني گزنده و مملو از خشم و به قول خود وي محكم و يا شجاعانه مي بيند و احتمالن انتظار دارد ايشان ادبيات خود را طوري تغيير دهند كه خواست امثال او برآورده شود.

فرض دوم: به نظر مي رسد اين فرض با توجه به تمام گفته هاي وي بيشتر به واقع نزديك باشد. آقاي سپهر قاعدتن دوست دارد شاهنشاه ايران در اقدامي ناگهاني و به تعبير وي تهورآميز اعلام فرمايند كه به ايران خواهند آمد و در زماني مشخص و ساعتي تعيين شده از هم ميهنان دعوت فرمايند كه به استقبال معظم له بروند و مقارن با ازدحام مافوق تصوري كه در خيابان ها و نزديك فرودگاه پيش خواهد آمد رژيم اسلامي اعلام شكست نمايد و بي آنكه بر اساس طينت پليد و آدمكش خود بخواهد خيل عظيم مشتاقان ديدار اعلاحضرت را چون برگ هاي خزاني بر زمين ريزد، منفعلانه سعي كند با مردم گفتگو كند و سخن آنان را بشنود و يا اينكه نيروهاي مسلح و قداره كش خود را خلع سلاح نموده و مسير را براي عبور شاهنشاه به تهران بازنمايد!

امير سپهر در سطور بعدي خود بيانيه، پيام و سخنراني را اصولن افعال بي حاصلي تعبير مي كند. به رغم آنكه ظاهرن خود وي به عنوان يك مدعي پر سر و صدا و توخالي مبارزه در تمام سال هايي كه گذشت نه تنها هيچ هزينه مادي يي از جيب پرداخت نكرده بلكه تنها دهان گشاده به ياوه اش را سلاح مقتدرانه خود دانسته و تصور مي دارد به صرف بيان چند مدل فحاشي فلان و بهمان و غيره، رسالت خود را به جاي آورده و صدالبته آقاي سپهر جرات بيش از اين را نيز ندارد. با توجه به اين امر او قطعن نمي تواند توقع داشته باشد كه اعلاحضرت رضاشاه دوم فقط گويش و نوع سخن گفتن خويش را تغيير دهند و يا به زعم آقاي سپهر محكم تر صحبت كنند. خود سپهر نيز مي داند بيان و نوع گفته هاي ايشان بسيار محكم، شيوا، قاطعانه، در زمان لازم خشم آگين و در عين حال مسيح وار است و از آنجايي كه سپهر صحبت از تهور و دل به دريا زدن مي نمايد در نتيجه نمي توان اين تهور مورد نظر وي را به گونه يي خاص از بيان جملات و واژه ها نسبت داد پس مي توان گفت فرض يكم اشتباه و خارج از رده مي باشد.

حال به فرض دوم مي رسيم و پيش از بهتر گشودن مطلب جا دارد كه به اين نكته اشاره شود بر خلاف ادعاي تهي مايه آقاي سپهر، تهور به هيچ وجه جزوي از ويژه گي هاي يك رهبر شايسته و خردمند نمي باشد. نگارنده ماه ها پيش نوشتاري چند شماره يي را در تبيين ويژگي هاي يك رهبر شايسته به قلم درآورده و به خدمت دوستان عرضه نمودم. بي ترديد تهور مي تواند صفتي باشد كه يك رهبر را بدل به شخصيتي غيرقابل اطمينان سازد. چراكه تنها فردي لايق رهبريت چنين عرصه كلاني مي باشد كه از بينش كافي و عقل حسابگر برخوردار باشد و جاي استفاده از روش هاي مخاطره آميز، روش هاي هوشيارانه و كم هزينه را به كار گيرد.

كسي كه براي زندگي خود ارزشي قايل نباشد بي هيچ ترديدي كوچك ترين ارزشي براي زندگي سايرين نيز قايل نيست. اين يك قاعده بسيار ساده است كه فراتر از چهارچوب ها و اسلوب روانشناسي و جامعه شناسي حتا با گوشت و پوست و خون قابل درك و احساس مي باشد. شخصي كه نسبت به خود و خويشان خود رحم و نگراني روا ندارد، هرگز رحم و انعطافي نسبت به ساير افراد نخواهد داشت و مي شود قاطعانه گفت تهور، دل به دريا زدن و انجام اعمالي توام با ريسك هاي بزرگ و غير قابل پيش بيني، صفاتي هستند كه يك فرد را از نظر شايستگي براي رهبري خلع خواهند ساخت.

آنچه كه امير سپهر مدنظر دارد بي گمان تصويري از يك ريسك خطرناك مي باشد كه نه تنها در آن جوانب امر بررسي نگرديده اند بلكه از نظر استدلالي نيز دچار لكنت و اشكال مي باشد. نخستين پرسش اينكه آيا اگر بر حسب فرضي محال و ناشدني، رهبري مبارزات ايران از امروز به آقاي سپهر محول شود(چنانچه اين امر به وضوح آرزوي قلبي وي مي باشد) آيا او حاضر است دست به چنين حركتي بزند؟ آيا آقاي سپهر به عنوان يك شهروند بسيار عادي و معمولي و يك ايراني با ويژگي هاي معمولي هفتاد ميليون نفر ديگر حاضر است با زندگي شخصي خود بازي كند؟ هرگز نمي توان با بياني سنگدلانه و از سر دنائت، جان هيچ انساني را كم يا بي ارزش تلقي كرد اما بي پرده و صريح بايد گفت كه احتمال هر آسيب جاني براي آقاي سپهر نوعي، هركس ديگري يا حتا خود نگارنده تنها بر اساس نوع اتفاق توام با تاسفي مقطعي و گذرا براي آنهايي است كه باخبر خواهند شد و البته براي وابستگان نزديك، اين مطلب جدي تر خواهد بود حال آنكه خداي ناكرده پيرامون ذات اقدس همايوني برابر با نابودي همه ايران است و هنگامي كه ايران در بين نباشد ادامه مبارزه و حتا انديشه به كشوري كه ديگر وجود ندارد چه حاصلي خواهد داشت؟

ادامه دارد

_______________

نگاشته شده در تاریخ بيست و هشتم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: