۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

از میرحسین دست نشانده حکومت تا تجلی آفتاب حقیقت

میرحسین موسوی آن زمان که در پست نخست وزیری اش به عنوان بازوی راست خمینی جنایتکار شریک بلافصل آدمکشی ها و سرکوب های حکومتی بود، نه دوست داشت و نه مایل بود سخنی از تغییر بگوید. دقیقن عکس آنچه که امروز بر حسب سیاست پلید خود رژیم اسلامی، موسوی و همداستانانش اصلاح طلب و لیبرال معرفی می شوند آن زمان که وی در جایگاه شخص سوم مملکت بر سکوی مهمی از نظام آشفته و بی آبروی اسلامی اعمال قدرت می نمود یک متعصب دوآتشه و نمونه تام و تمام دگماتیزم بود که نه تنها سهیم در جنایات حکومت اسلامی بلکه ماورای آن دنائت خود را در سرسپردگی به نظام ثابت کرده بود.

آن یار غار و رفیق گرمابه و گلستان روح الله خمینی، اینک پس از سال ها از محاق بیرون آمده و در ظرف اندک زمانی، با فریبکاری توانسته است تا ماموریت دوم خود را به سود نظام ولی فقیه اجرا نماید و برای مردم ستم کشیده و تحت ظلم، به صورتی تخیلی و مقطعی تبدیل به یک چهره نجات بخش گردد.

در اینکه موسوی و امثال وی هرگز نمی توانند و نخواهند توانست ناجی این ملت باشند کسی صحبتی ندارد چرا که این حضرات اگر کاری از دست شان ساخته بود آنهمه سال کابوس مرگبار خود را بر سر ایران سایه گستر نمی کردند و به واقع اگر اینان آزادیخواه بودند خود سالیان سال به سرکوب ملت بیگناه همت نمی گماردند. اما نکته یی انحرافی در این ماجرا وجود دارد. چهره موسوی بسیار پیچیده تر و مرموزتر از آن است که بشود با نقدی سریع و شتابناک پیرامونش قضاوت کرد.

قدم نهادن وی در پست های سیاسی پس از استیلای جمهوری اسلامی بوده و در نتیجه میرحسین موسوی به طور کلی همواره برنامه ها و اهداف سیاسی خود را زیر نظر والیان فقیه به انجام رسانیده است. موسوی امروز نمی تواند ادعا کند در زمان خمینی فشار و خفقان موجود سبب می شد تا وی نتواند اهداف واقعی خود را پیاده سازد چرا که امروز نیز عینن همان خفقان وجود دارد و شخصی به نام علی خامنه یی با همان خوی وحشی گری و به همان درجه پست فطرتی رهبر پیشین(خمینی) در صدر قدرت وجود دارد. میرحسینی که دیروز زیر فشار و ارعاب خمینی قرار داشت بالطبع امروز نیز زیر سلطه این والی قرار دارد و چه چیز موجب می شود تا موسوی تندرو و اسلامیست افراطی دیروز، اکنون نقاب آزادیخواهی بر چهره زده و بخواهد تا منجی مقوایی یک مشت ابله تر از خود باشد؟

شاید ساده ترین فرضیه، یک جهش و تغییر ناگهانی فکری باشد اما کلیت داستان هرگز به این سادگی نیست. جمهوری اسلامی طی این سی سال گذشته هیچگاه بر سر اهداف و امیالش و به طور کلی بر سر موجودیت خود قمار نکرده است. این هرگز باور پذیر نیست که امروز موسوی بخواهد در پایتخت ام القرای اسلام و در بطن حکمرانی اسف بار دیکتاتور تئوکراتی مانند خامنه یی، مرکز تشکیل یک جنبش آزادیخواهانه باشد و همچنان بی واهمه به فعالیت های خود ادامه دهد و مورد عتاب و بازخواست نیز قرار نگیرد.

رژیمی که رکسانا صابری جوان را به جرم پا نهادن در خاک کشور اجدادی اش دستگیر و به حبس طولانی محکوم می کند، حاکمیتی که تحمل صدای احسان فتاحیان را ندارد و سیستمی که چند تعداد هنرمند مستقل را نمی تواند به رسمیت بشناسد و مورد بازجویی قرار داده و یا ممنوع الخروج شان می کند چه گونه می تواند میرحسین موسوی را به عنوان یک صدای مخالف بپذیرد و در جایگاهی عزیزتر از دیده بنشاند؟

آیا منطقن میرحسین موسوی می تواند طی سالیانی که در غیبت به سر می برده دچار تحولی صد و هشتاد درجه شده باشد؟ آیا درون مایه و فحوای سخنان امروز میرحسین با آن حرف های چندش آورش در زمان نخست وزیری او برای خمینی هیچ تفاوتی دارد؟ آیا کشور عزیز ما همراه با نسل هایی که دارند به باد می روند و سرمایه هایی که فنا شده و حیثیتی که در عرصه جهانی لگدمال شده است نیازمند بازگشت به راه تاریک کسی مثل خمینی است؟ آیا علاج و چاره درد این وطن زخم خورده پناه بردن به بیراهه ننگین کسی است که با آمدنش سراسر ایران را به ویرانی کشید؟ موسوی نه تنها از بابت آن سال های زشت و سیاه نخست وزیری اش هرگز در پیشگاه ملت لب به پوزش نگشوده است بلکه همواره در بیانیه ها و گفتگوهای زشت کارانه اش عقب گرد به دوران خمینی گجستگ را تکیه کلام و ترجیع بند خود قرار داده است.

بازگشت موسوی قطعن دو حالت بیشتر ندارد. وی در هر دو حالت آخرین تیر ترکش این نظام است. در حالت یکم موسوی به عنوان مهره یی دست نشانده به هدف مغشوش سازی صفوف ملت، ظهور یافته است تا مانع از به هم پیوستن این صفوف و تصمیم قاطع مردم برای براندازی نظام باشد و در حالت دوم وی ماموریت یافته تا پتانسیل و توان درونی ملت را تخریب کرده و افراد لایق و دلیری را که به صورت پراکنده و گسترده در میان مردم حضور دارند شاخص نموده و به مسلخ بفرستد.

موسوی در هر کدام از این دو وضعیت مامور است تا مردمی را که اکنون سال هاست به مثابه کپسولی در آستانه انفجار قرار دارند به مرز سازش با رژیم نزدیک کند. جالب اینجاست که در هر دو روی این سکه، همواره میرحسین موسوی واپسین امید رژیم اسلامی خواهد بود. جنبشی که به نام جنبش سبز لقب گرفته است اگرچه اقبالی مردمی و ملی دارد اما شوربختانه از رهبریت برخوردار نیست. موسوی و همتای او کروبی به هیچ عنوان و تحت هیچ حساب و کتابی شایسته این نخواهند بود تا چنین کشتی عظیمی را سکان داری کنند. موسوی علاوه بر آنکه بخشی از همین سیستم است به شخصه نیز از همان اضمحلال و انحطاط فکری رنج می برد که اربابش خامنه یی نیز به آن مبتلاست.

جنبش سبز صرف نظر از عنوان سبزش که دلالت بر تعفن فکری شخص میرحسین دارد و تاکیدی بر به اصطلاح سیادتش که نماد برتری جویی نامنصفانه وی به عنوان یکی از نوادگان پیامبر اسلام می باشد، اما همین جنبش در بطن خود دارای قابلیت های مثبتی نیز هست. مهم ترین قابلیت و ویژگی جنبش سبز که می تواند بدان ارزش ببخشد وجود و حضور قشر بالایی از جمعیت ایرانیان درون مرز است که همین خود سبب می شود که سرنوشت و عاقبت این جنبش برای همه ما مهم تلقی گردد.

نباید بگذاریم این جنبش ملی - که اکنون در سطح جهانی نیز از اقبال برخوردار است - هرز برود. اگر این مردم با تمام وجود خواهان تغییری واقعی در صحنه سیاست مملکت هستند، باید این ساختمان یکبار از پایه ویران و بار دیگر از نو آجرچینی و ساخته شود. به جرات می توان گفت افزون تر از نود درصد جوانان و میانسالانی که به این جنبش پیوسته اند هرگز با واژه مضحک و خیال پردازانه یی چون اصلاحات همسو و موافق نیستند بلکه خواهان تغییری اساسی و همه جانبه می باشند که جز در سرنگونی کامل جمهوری اسلامی نمی توانند تغییر مطلوب شان را بیابند.

این جنبش ملی نیازمند رهبری واقعی و گنجیده در معیارهای حقیقی رهبریت می باشد. این جنبش باید توسط شخصیتی صاحب نام و بلندنظر هدایت شود. تنها کسی که لیاقت، توانایی، دانایی، درایت، شجاعت و تک تک ویژگی های لازم را به صورت تمام و کامل در وجود خود دارد، ذات شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم هستند. ایشان بی تردید خواهند توانست با تدبیر ملوکانه و با تمام قابلیت های منحصر به فردی که در وجود مبارک شان مستتر است و حتا دشمنان ایشان قدرت انکار آن را ندارند این جنبش را رهبری نموده و به هدف غایی و نهایی اش برسانند.

رهبری میرحسین موسوی چیزی بیش از یک طنز و یک مضحکه نیست چرا که او حرفی فراتر از پایبندی به اصل این نظام، قانون نامشروع اساسی آن، پیروی از راه خمینی و...برای گفتن ندارد. میرحسین موسوی عضوی از هزارفامیل جمهوری اسلامی است و هرگز آنقدر احمق نیست که با اصل سیستمی درافتد که گوشت، پوست، حیات، رگ و ریشه اش بدان وابسته می باشد.

امروز باید این فرصت طلایی را غنیمت بشماریم. این جنبش اگر کوچک ترین نشانه یی از آزادیخواهی و میهن پرستی در خود دارد خوب است که همین امروز به زیر چتر گردون سای پادشاه برحق ایران پناه بیاورد. بدیهی است که حضور رهبری آگاه و با کفایت می تواند بهترین بازخورد ممکن را برای این جنبش به ارمغان بیاورد. حاشا در غیر این صورت نمی توان هیچ شانس مثبتی برای این جنبش نورسته ارزیابی کرد.

جنبش سبز دو راه بیشتر ندارد یا در سایه یگانه رهبر و ناجی ایرانزمین، رضا شاه دوم پهلوی به قله های پیروزی دست می یابد و یا اینکه با امید واهی بستن به عنصر دست نشانده و پوسیده یی چون میرحسین موسوی دیر یا زود به بن بست و نقطه پایانی خود خواهد رسید.

______________

نگاشته شده در تاریخ ششم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

رژیمی که با زبان ترور حرف می زند – پشت پرده قتل دکتر رامین پوراندرجانی

رامین پوراندرجانی، فارغ التحصیل بیست و شش ساله پزشکی که با رتبه یی بالا به دانشکده پزشکی راه یافته و بخشی از خدمت سربازی خود را به عنوان پزشک وظیفه در بازداشتگاه کهریزک گذرانده بود، به تاریخ سه شنبه نوزدهم آبان در استراحتگاه خود واقع در ساختمان فرماندهی بهداری نیروی انتظامی مرموزانه به قتل رسید.

بر طبق فرمول از پیش تعیین شده رژیم ولایت فقیه، این مرگ خودکشی اعلام گردیده است اما عامل یا عواملی که در پشت پرده این حادثه تلخ قرار گرفته اند بسیار پیچیده تر و مافیایی تر رفتار می کنند. قتل این جوان - که از مدتی پیش به طور جدی مورد تهدید عناصر حکومتی قرار داشت - واقعیتی را ماورای حساب و کتاب های معمولی برای سایرین هویدا می سازد. رژیم دقیقن کسی را هدف گرفت که به مثابه صندوقچه اسرار می توانست یک تهدید جدی برای مرکز ثقل حاکمیت به شمار رود. شادروان دکتر پوراندرجانی که پیشتر مصدومین شکنجه های هولناک بازداشتگاه کهریزک را معاینه کرده بود به راحتی می توانست این جزییات را برای رسانه های بین المللی فاش نماید.

درنگ پوراندرجانی در بیان صریح و بی پرده ی حقایق طبعن علت مهمی داشت. او به هر روی در واپسین زمان به پایان رساندن دوره خدمت خود بوده و سعی داشت به رغم تاسفی که مشاهده صحنه های فجیع و دلخراش این چند ماه اخیر، در وی به عنوان انسانی گنجانیده شده در ملاک های انسانی و اخلاقی به وجود آورده بود خدمت خود را به پایان برساند و در حرفه خود رسمن آغاز به کار کند.

اندک زمانی پیش از آنچه که دکتر پوراندرجانی قربانی دانسته های خود شود احضاریه یی را از جانب دادگاه دریافت داشته بود که وی را به خاطر وقوع حوادث کهریزک به محاکمه فرا خوانده بودند. رامین گذشته از آنکه به طور مداوم مورد تهدید افراد ناشناس قرار می گرفت، با رویت احضاریه کوشید تا راهی برای برون رفت بیابد. چند ماه پیش خروج دکتر آرش حجازی و واقعیاتی که وی پیرامون شهادت ندا آقاسلطان بیان نمود ضربه کمر شکنی بر پیکره جمهوری قتاله اسلامی وارد آورد هرچند رژیم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و صدای رسای دکتر حجازی که جزییات صحنه قتل را در منظر عموم رسانه ها عنوان کرده بود جایی برای کتمان و پرده پوشی باقی نمی گذاشت و حکومت نیز هرگز نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند.

مدت کوتاه باقی مانده از دوران خدمت دکتر پوراندرجانی، فرصتی بود تا حکومت الله بتواند جلوی فنای مطلق خود را بگیرد. قطعن افشای پشت پرده سیاه کهریزک به منزله تیر خلاصی بر پیشانی علی خامنه یی بود و جمهوری بی آبرویان اسلامی نمی خواست تا شرایط بد کنونی خود را از اینکه هست بدتر کند. قتل محسن روح الامینی یکی از شاخص ترین فجایع کهریزک بود که همراه با تجاوزهای به عنف، شکنجه ها و قتل هایی دیگر می توانسته و می توانند پرونده یی غیر قابل عبور برای رژیم خامنه یی فراهم سازند.

در اینجا دست جنایتکار جمهوری اسلامی از آستین سکته و خودکشی بیرون می آید و دکتر پوراندرجانی به شکل مشکوک و غیرقابل باوری در اتاق استراحتش بی آنکه هیچ شاهدی بر احوال وی باشد ناگهان به قتل می رسد. پرسنل نیروی انتظامی در ابتدا علت مرگ ایشان را سکته در خواب عنوان می کنند. گرچه اطرافیان و خصوصن خانواده اش پیش از آن هیچ علامتی دال بر بیماری قلبی در وی مشاهده نکرده بودند.

سپس اسماعیل احمدی مقدم رییس ناجا در کمال وقاحت و با ضد و نقیض گویی این جنایت را خودکشی اعلام کرده و تصریح می کند وصیت نامه او نیز در کنار پیکرش یافت شده است. رضا قلی پوراندرجانی پدر زنده یاد دکتر رامین پوراندرجانی در واکنش به ادعای احمدی مقدم خاطر نشان کرد که روز پیش با پسرش تماس تلفنی داشته و او کاملن سرزنده بوده و هیچ علامتی از میل به خودکشی در وی عیان نبوده است. پاره یی از دوستان دکتر پوراندرجانی در رد فرضیه احمقانه خودکشی ایشان اظهار داشته اند که رامین ساعاتی پیش از مرگ مرموزش، چند اس ام اس طنز و لطیفه برای دوستان خود فرستاده و همین نشان می دهد وی به لحاظ روحی و روانی در وضعیتی باثبات و نرمال قرار داشته است.

دکتر پوراندرجانی می توانست سرنخی قاطع برای افشای حوادثی باشد که در گذر خرداد و تیر امسال نه تنها ایران بلکه دنیا را به لرزه درآورده بودند. متاسفانه یکی از شاخص ترین روش های شوم رژیم اسلامی، تکرار خون برای محو نمودن خون های پیشین است. رویه یی که این رژیم از روز نخستش تا به امروز در پیش داشته است بر پایه خون و "کشتن برای کشتن بیشتر" بوده است. حکومت اسلامی در متن خود چیزی جز مرگ، وحشت، خشونت و ترور ندارد و به جز حذف فیزیکی هر عاملی که تهدیدی برایش شمرده شود راهی برای ابقای خود در پیش رو نمی بیند.

جمهوری اسلامی اساسن چیزی به نام منطق رو در رو و دیالوگ را نیاموخته است چرا که از نخستین ثانیه برقراری اش هیچ منطقی در خود سراغ نداشته است. پایه و مایه و عنصر اصلی این رژیم، ایجاد فشار و خفقان و در دست داشتن اهرمی است که بتواند با زور و برتری جویی به حیات ننگین خود ادامه دهد. جهان آزاد نیز در دیپلماسی امروز خود گرفتار چالشی نابخردانه به نام گفت و گو با سران رژیم وقت ایران می باشد. شاید بتوان گفت اشتباهی که امروز جهان آزاد مرتکب می شود چراغ سبزی پنهانی برای جولان دادن رژیم در هرچه بیشتر کشتار و سرکوب ملت است.

امروز یک پزشک نخبه و یکی از هم وطنان ما ناجوانمردانه به جرم آنکه از مسایلی خاص آگاهی داشت به قتل رسیده و پیکرش مظلومانه و حتا بدون حضور خانواده اش پنهانی در گورستان زادگاه خود مدفون می شود تا بدین سان سندی دیگر از جنایات این رژیم ثبت شود. بزرگ ترین مصیبتی که گریبان تروریست ها را می گیرد رسیدن به بن بستی است که هیچ گریزگاهی ندارد. بن بست تلخی که هم خون های قربانیان و هم خشم بی شمار مردمان آن را مسدود ساخته است. حکومت اسلامی که در بازداشتگاه کهریزک با قتل و شکنجه و تجاوز، یک تراژدی بزرگ را رقم زد اکنون و با به قتل رساندن شاهد آگاه و دانای حادثه، تراژدی بزرگ تری را می سازد که نه تنها پوششی بر جنایات پیشین اش نیست که ننگی بر ننگ های گذشته اش نیز افزون می کند.

قطعن رژیم تبهکار اسلامی می داند فجایع کهریزک بسیار وسیع تر و دامنه دار تر از آن هستند که مرگ یک پزشک متعهد بتواند پرونده این جنایات را ببندد و ابعاد این فاجعه دردناک را از چشم جهانیان مخفی بدارد. همانگونه که به قتل رساندن عامدانه سعید امامی در زندان - که از نظر رژیم کلیدی برای فاش شدن پشت پرده جنایات مخوف شان محسوب می شد- هرگز نتوانست جلوی پخش و انتشار جزییات قتل های زنجیره یی دهه هفتاد خورشیدی را بگیرد.

سران جمهوری ولی فقیه اگر هر حقیقتی را انکار کنند و هر اندازه در بی پروایی و بی شرفی و پست فطرتی شان سردمدار باشند بر یک واقعیت به خوبی آگاه هستند و آنهم اینکه قدرت شان عمر کوتاهی دارد و دیر یا زود بایستی در دادگاه های بین المللی پاسخگوی آدمکشی های خود باشند.

خون پاک دکتر پوراندرجانی به سان خون شرافتمند احسان، ندا، سهراب، کیانوش، اکبر محمدی و....خطی روشن بر صفحات تاریخ رسم کرده است که می تواند نویدی برای آزادی باشد. آزادی بی بها نیست و مایی که بهای آن را با مرگ عزیزان مان پرداخته ایم سرانجام حق مان را بازپس خواهیم گرفت.

________

نگاشته شده در تاریخ یکم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

اعدام تاسف بار احسان و پیام شکوهمند شاهانه پیرامون نادیده گرفتن حقوق انسانی اقوام ایرانی

اعدام ناجوانمردانه احسان فتاحیان، جوان معصوم و برومندی که به دست پلید رژیم ستمکار وقت ایران مظلومانه به خاک رفت، گرچه تلخ اما رخداد تازه یی نبود. طی سالی که گذشت و سال های پیش و به طور کلی در طی مدت این سه دهه نحس که رذل ترین موجودات تاریخ، چنگال اهریمنی شان را بر گلوی ملت ایران می فشارند، احسان های بسیاری به دست تبهکار حکومت الله پرپر گردیده اند.

این جمهوری منفور از همان روز نخست چیرگی اش بر موطن ما چیزی جز کوله باری از مرگ و خون برای این ملت به همراه نیاورده بود و هرچه گذشت بر میزان وقاحتش در کشتار و جنایت افزون کرد. رژیم اسلامی امروز کار را به جایی رسانده که در قیاس با خون ریز ترین حکومت های تاریخ جهان به آسانی می توان رژیم ولی فقیه را به عنوان بدترین معرفی کرد.

اگرچه اعدام احسان فتاحیان حکایت غریب تری هم دارد. حکایتی که بیشتر به مرثیه یی غمناک شبیه است. احسان به عنوان یکی از جوانان شریف و پاک این مرز و بوم، بهار سال گذشته در شهرستان کامیاران توسط عوامل اداره اطلاعات رژیم اسلامی دستگیر و بازداشت شد. البته گناهی جز فعالیت های مسالمت آمیز اجتماعی آنهم در راستای کسب آزادی برای هم وطنان محبوبش نداشت. جرم احسان فقط این بود که مرد بود. بسیار مردتر از همسالانش. جرم احسان به صرفه شجاعت او بود در بیان شفاف و بی آلایش حق طبیعی اش. حقی که از او و هم شهریانش و از همه هم وطنانش سلب گردیده است و احسان کسی نبود که بتواند سکوت کند.

احسان فتاحیان پس از اعزام به مرکز استان کردستان(سنندج) تحت بازجویی قرار گرفت و در بیدادگاه این شهر محاکمه شد. بیدادگاه مربوطه بدون رعایت آیین دادرسی و بی آنکه مدرک و سندی در دست خود داشته باشد احسان عزیز را با نسبت دادن اتهاماتی واهی چون اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ بر ضد نظام جمهوری اسلامی به ده سال حبس در تبعید محکوم ساخت.

این حکم طبعن بسیار دشوار و بی رحمانه بود. اما از آنجایی که در این ویرانه بی صاحب مانده و به تاراج رفته حتا بارقه یی از قانون به چشم نمی آید دادستانی بیدادگاه ننگین و نفرین شده تجدید نظر در اقدامی غیر قابل پیش بینی و بر خلاف آنچه که روال دادگاه های تجدید نظر در سراسر دنیا می باشد، با اعتراض به ملایم بودن حکم دادگاه بدوی در صدور حکم حبس ده ساله، اتهام مضحکی چون محاربه را نیز به اتهامات احسان افزود تا حکم نامنصفانه حبس ده ساله را به حکم شنیع و جانسوز اعدام تبدیل نماید.

این حکم دلخراش، بامدادان روز چهارشنبه بیستم آبان در سنندج به اجرا درآمد تا احسان نیز به وسعت ستارگان آسمان آزادی بپیوندد. شهادت احسان فتاحیان پیام هشدار دهنده بزرگی برای تک تک ما دارد که این رژیم چونان جلادی کهنه کار در صدد است تا در آینده یی نزدیک، فرد فرد هم میهنان مان را از دم تیغ کوردلی خودش بگذراند. اعدام، قتل و شکنجه هر فعال مبارزی می تواند حاوی این هشدار اکید باشد که رژیم منفور اسلامی سال های سال است حرکت گام به گامی را برای حذف فیزیکی هرکسی که ماورای اندیشه های پوچ و بی بن و مایه این رژیم، حرف نویی برای گفتن دارد آغاز کرده است.

جمهوری اسلامی امروز و در برهه یی که به وضوح بیم فروپاشی خود را حس می کند به شدت و تمام قد رو در روی هر آزاد اندیشی ایستاده است و مطابق با رویه شوم و جبارانه سی ساله اش اکنون در فجیع ترین صورت ممکنش آماده می باشد تا همه را به کام مرگ بکشاند. حکومت الله بی شک امروز نفس های آخرش را می کشد و از این رو دست به هر تلاشی می زند تا بقای موقتش را تضمین نماید. خون پاک احسان و همانندان او بهترین فرصت است تا فریاد تک تک ایرانیان به غریوی هماهنگ و یکسان بدل شود و شیرازه این پست فطرتان را از هم بگسلاند.

نمی دانم اما شاید جا داشت تا بنده حقیر این چند پاراگراف را در رثای روان شاد احسان فتاحیان شهید راه آزادی بنویسم و به سهم ناچیزم بغض خود را نسبت به این رویداد تلخ ابراز دارم. هرچند هنگامی که پدر بزرگوار ملت و شاهنشاه تاجدار، پیام وزین و درخشان شان را به همین مناسبت و به قلم ملوکانه نگارش و منتشر فرموده اند، دیگر دلیلی برای اطاله کلام و گزافه گویی جان نثاری چون بنده نیست. اما مایل بودم که این افتخار را داشته باشم تا در سایه کلام شاهانه آن خورشید فروزان، این حقیر نیز اندوه خود را از پرپر شدن گلی دیگر از سرزمین مادری ام بیان کنم.

شاهنشاه و ذات برتر، وجود نازنین اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی در کمال ابهتی که خاصه آن مقام شاهانه است، بیانیه یی را در سوگ جان باختن احسان فتاحیان و "در مورد نادیده گرفتن حقوق انسانی اقوام ایرانی" منت فرموده اند.

متن کامل پیام شکوهمند آن شاهنشاه والاتبار را در زیر بخوانید:

شنبه 23 آبان 1388

هم میهنانم،

اعدام بی رحمانه ی احسان فتاحیان باری دیگر گوهر ضد انسانی و جَنَم ضد ایرانی ولایت مرگ و جهل را نمایان کرد؛ این حکومت اشغال گر و ایران ستیز که برای بر جا ماندن خود دست به هر گونه پلیدی و جنایتی می زند و در عین حال مدعی برخورداری از برترین حقیقت ها نیز است، آیا به راستی حق را نمایندگی می کند؟ آیا طی این سی سال هرگز انسان را رعایت کرده است؟ آیا طی این سی سال هرگز ایرانیت را به جا آورده است؟ پرسش این است: این ها برامده از کدامین وحشت سرای تاریخ، برخاسته از کدامین سنت و مکتب اند که از هنگام ورود ناگوار اش به خاک ایرانزمین، برای ایران و ایرانی جز رنج و درد و مرگ هدیه ی دیگری نداشته و چیزی، جز رگبار اندوه و طوفان بیم نبوده است؟

ایرانیان،

آنچه که خمینی پایه گذاشت و کسانی، غـرقه در نوستالژی خـون و خشونت، امـروز از آن به راه طیبه ی امام یاد می کنند و خواهان بازگشت تام و تمام به آن اند، یک نظام آپارتاید محض بود که برترین ویژگی اش، تا به همین امروز، بخش کردن انسان ها به خودی و غیر خودی، و یا، کافر و مومن بوده است؛ کافر، و یا غیر خودی، هر آن کس است که خواستار حق است و معترض و جستجوگر آزادگی و آزادی، و مومن نیز کسی ست که به پشتیبانی کورکورانه از اقلیت حکومتی برخیزد و خارج از مدار نَفَس گیر ولایت گام ننهند، چرا که جز این، شایسته ی بزرگ ترین کیفر ها خواهد بود.

هم میهنانم،

نظام آپارتاید ولایی که سیادت و سروری یک طیف غیر مولد را بر همه ی دیگر قشر ها و گروه های اجتماع رسمیت بخشیده است، برای خود حق مطلق تفسیر و روایت در همه ی زمینه های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و دینی قائل است و با تکیه به این حق مطلق، که اصولا ناقض هر گونه برداشت اصیل از مفهوم حق است، هر آن کس را که مطابق منافع او عمل نکند، محارب، مفسد و مُرتد نامیده و در نهایت به حذف و نابودی فیزیکی اش دست می زند.

در این میان آن دسته از هم میهنان ما که بطور آشکار از آئین و مکتب ولایت محوران حکومتی پیروی نمی کنند، هدف فشارها و تبعیض های دوگانه هستند؛ در کنار دراویش و عارفان میهن ما که حکومت فقیهان از هیچ فرصتی برای پایمال کردن حقوق اولیه ی آنان چشم پوشی نمی کند، دو تا از شریف ترین و بلند آوازه ترین تیره های قوم ایرانی، یعنی بلوچ ها و کردها، بزرگ ترین رنج ها را در این سی سال برده اند. آن ها از هر غیر خـودی ای غیر خـودی تر شمرده شـده اند، و این در حالی ست که تاریخ ایران بدون این راستین ترین فرزندان ایرانزمین پنداشتنی نیست و اصولا تمدن ایرانی هرگز هیچ یک از فرزندان خود را غیر خودی ندانسته و امروز نیز نمی داند؛

عزیزانم،

در فردای برچیده شدن این نظام آپارتاید و اشغالگر که جز ویرانی ایران و خواری ایرانی دستاوردی نداشته است، همه ی فرزندان کوروش برای ایرانی آباد و آزاد، شانه به شانه ی هم خواهند کوشید و در زیر آسمان آبی ایرانشهر، همه ی ایرانیان پاک نهاد با هم در شادمانی و آسایش و آشتی خواهند زیست.

هم میهنان، شک نکنیم: در ایرانی که از دست اغیار بد نهاد باز اش خواهیم ستاند، هیچ کس بر هیچ کس برتری نخواهد داشت.

مرگ اجباری و نابهنگام احسان عزیزم را از سوی ملت بزرگ ایران به خانواده ی گرامی و همه ی بازماندگان و دوستان اش تسلیت می گویم و خود را در اندوه بزرگ شان شریک می دانم؛ خون او به هدر نخواهد رفت، و ایرانزمین نام یکایک فرزندان دلیر اش را در حافظه اش ثبت خواهد کرد.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

___________
نگاشته شده در تاریخ بیست و ششم آبان دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

پادشاه ما - برگ زرین ایران ما

برای پاره یی افراد این پرسش کمابیش وجود دارد که اکنون و در این موقعیت ویژه و سرنوشت ساز، چه کسی نقش اصلی را ایفا خواهد کرد؟ این دگرگونی چه گونه اتفاق افتاده و با چه اهرم هایی در عرصه سیاسی ایران تغییری حاصل خواهد شد؟

با توجه به مصیبت بزرگی که در سال 57 گریبان ایران را گرفت و طاعون رژیم ملاییزم که به جان میهن مان افتاد به هر روی در اوضاع و احوال سیاسی ایران تغییری جدی پدید آمد. نا به سامانی و زوال اقتصادی بسیار زود خودش را نشان داد. انزوای بین المللی ایران روز به روز پررنگ تر شده و بدبختی طوری بر ملت چیره گردید که در برخی افراد حس نومیدی پدید آمده و گمان می کردند وضعیت وخیم موجود غیرقابل تغییر می باشد. اما اکنون سال هاست که شرایط کاملن عوض شده. سالیانی است که مردم ایران پیراهن خمودی و کسالت را به درآورده و عمیقن خواهان تغییری جدی در صحنه سیاست ایران می باشند. به رغم تفسیرهای بعضن متفاوتی که افراد از واژه "تغییر" ارایه می دهند آنچه که مدنظر است یک تحول و دگرگونی جدی و همه جانبه در عالم سیاست امروز ایران می باشد.

نظر به آنکه در این باره مطالب متعددی در همین وبلاگ نوشته شده است، اینبار شاید بد نباشد از زاویه یی دیگر به ماجرا نگاه کنیم. شخصی که امروز به باور همگان – حتا دشمنان - ژرف ترین، جدی ترین، ثمربخش ترین و ملموس ترین نقش ممکن را برای رهایی ایران و حرکت به سوی آزادی و تشکیل سیستمی مردم گرا و مطابق با الگوهای پسندیده جهانی ایفا خواهد نمود، قطعن هیچکس نیست جز ذات مبارک رضا شاه دوم.

به یقین ایشان تنها چهره یی هستند که در کامل ترین ساختار ممکن تک تک ویژگی های لازم برای راهبرد جنبش ملی و مدنی ایرانیان را دارا می باشند. حتا افزون بر این ویژگی ها و کفایت های لازم، معظم له در سطح جهانی نیز شخصیتی کاملن شناخته شده هستند که این امر تاثیر به سزایی در هماهنگ شدن رسانه های جهانی در دفاع از حق ملت و ترسیم مظلومیت مردم دربند و بی گناه ایرانی خواهد داشت. پرسشی که بسیاری با توجه به این واقعیت طرح می کنند این است: ایشان با کدام اهرم و چه وسیله یی خواهند توانست کشتی توفان زده و سرگشته ایران را به ساحل نجات رهنمون سازند؟ این ابزار کدام است و آن حضرت چه گونه از این ابزار بهره خواهند جست؟

با توجه به عصر امروز که عصر چیرگی و قدرت رسانه هاست و همچنین قدرت مافوق تصور الکترونیکی که می تواند حجم شایان توجهی از اطلاعات را در ظرف چند ثانیه از این گوشه به آن گوشه جهان انتقال دهد، شاید بتوان به ابزار رسانه یی به عنوان قدرت مند ترین سلاح ممکن نگریست. اعلاحضرت از همان اوان تشریف فرمایی شان به خارج از ایران، همواره توانمندی ابزار ارتباطات جمعی و رسانه یی را از دیدگان مبارک دور نگه نداشته و برای ارتباط با ایرانیان درون مرز به طور جدی از آن بهره می بردند. هرچند طی سه چهار سال اخیر ایشان با قدرت رسانه یی چندین برابر گذشته به میدان نبرد آمده و بخش مهمی از شبانه روز خود را به فعالیت مجازی و همچنین گفت و گو با شبکه های معروف اختصاص داده اند.

بخش مهم دیگری که قطعن جنبه کاربردی و عملی آن بسیار بالاست و اجرای آن تضمین نامه قاطعی برای تاثیر هرچه بیشتر کوشش های ایشان خواهد بود، تلاش مداوم گروه های تبلیغاتی می باشد که اکنون نیز تعداد فراوانی در داخل ایران فعال می باشند و موظف به اطلاع رسانی، پخش و نشر گفته ها و مصاحبه های اعلاحضرت در سطح ایران هستند. این گروه ها بایستی هرچه بیشتر تثبیت و تقویت شوند و بی تردید فعالیت چنین گروه هایی صرف نظر از خطرات احتمالی موجود - که از جانب رژیم آدمخوار اسلامی این عزیزان را تهدید می کند - وجودشان به هر میزان سبب کمکی جدی به تبلیغ و گسترش هرچه بیشتر فرمایشات، گفته ها و راهکارهای معظم له می باشد.

آنچه که نقش ایشان را در پیشبرد هرچه توانمندتر و جدی تر این قیام ملی، پررنگ و شاخص می سازد نه فقط دستگاه ارتباط جمعی و تبلیغات مخفیانه داخلی بلکه ماورای آن، برقرار سازی ارتباط مستقیم ایشان با کارکنان درونی نظام کنونی است. چنین مطلبی شاید بیش از آنچه جالب به نظر آید عجیب و حیرت انگیز است و در میان رهبران انقلابی جهان، ندرتن می توان فردی را یافت که به اندازه ایشان و به همین وسعت سعی در ارتباط گیری و گفتمان با مسوولین و ضابطین نظامی داشته باشد که مصرانه و قدرتمندانه برای حذف آن حکومت می کوشد.

رضا شاه دوم سال های مدیدی است که به طور مستقیم با سران سپاه پاسداران و همچنین برخی از روحانیون وابسته به رژیم و سایر عناصر بالفعل جمهوری اسلامی تماس دارند و از این کانال به یک ارزیابی منسجم و منطبق با شرایط امروز دست یافته اند تا بهتر بتوانند مسیر لازم برای نیل به پیروزی را به هم میهنان تبیین فرمایند.

وجود شاهانه بارها به طور مستقیم یا تلویحن به این امر اشاره کرده اند و البته باید خاطر نشان شود که ارتباط گیری آن حضرت با عناصر و مهره های درونی یک حکومت، در صورت افشا می تواند برای این مهره ها عواقب ناگواری پدید آورد و به همین علت نیز ایشان همواره از بردن نام این افراد – که بسیار شان از بلندپایگان سپاه پاسداران هستند – خویشتن داری فرموده و مانع از کنجکاوی پرسندگانی گردیده اند که مایل بودند تا اطلاعاتی کلی از این اشخاص داشته باشند. به همین سبب سخن گفتن و بحث دقیق پیرامون نوع این ارتباطات و نتایج مرحله به مرحله آن - که کسی جز ذات ملوکانه از آن مطلع نمی باشد - به هیچ عنوان از سوی نگارنده ساخته نیست. اما آنچه که به وضوح پیداست خط سیری که قاعدتن ایشان در طی این مراودات پی گیری می کنند یافتن راهی کم خطر برای ملت ایران است تا بتوان دریچه یی گشوده و هم میهنان را به پیروزی نزدیک تر ساخت.

در گذر سالیان اخیر اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی به طرز فزاینده یی دامنه فعالیت های رسانه یی خود را گسترش داده و ابعاد آن را بیشتر و بیشتر ساختند. در شرایط خفقان آلود حاکم بر ایران اکثریت قاطع هم میهنان ترجیح می دهند به رسانه های آزاد جهانی پناه برده و در عمل مخاطبین اینترنت و ماهواره باشند. در واقع مردم این دو ابزار را تنها کانال انتقال واقعی و غیرمصلحت اندیشانه اخبار دانسته و سعی می کنند بهترین استفاده ممکن را از ماهواره و اینترنت داشته باشند. این میان تعداد زیادی از لوازم جانبی برای تکثیر و همه گیرتر کردن این دو ابزار قدم به صحنه می گذارند(سی دی، فلش، نوارهای ویدئویی، بلوتوث و..)تا در فراگیری آنها نقش خود را بازی نمایند.

رژیم اسلامی هرچه قدر دامنه خشونت، خفقان و محدودیت رسانه یی خود را بالاتر ببرد باز نخواهد توانست سدی محکم بر سر راه رسانه های قدرتمند جهانی ایجاد کند. بدیهی است فشار از سوی رژیم هر اندازه بالاتر رود واکنش مردم نیز به همان میزان افزایش خواهد یافت و حتا اگر ملت نتواند به طور علنی خشم خود را در مقابل سانسور و ارعاب ابراز کند، بازهم حکومت الله نمی تواند از مرز مشخصی عبور کند. به عنوان نمونه در گیر و دار انتخابات و مسایل پس از آن، رژیم ناگزیر شد برای مدتی کمتر از یک ماه سرویس پیام کوتاه را در سطح کشور قطع کند که متعاقب وصل دوباره آن، مردم بیش از یک ماه این سرویس را تحریم کردند و مخابرات حکومتی افزون بر ضرر قطع سرویس، ناچار شد زیان فزاینده یی را نیز از بابت این تحریم ملی بپردازد.

اکنون و بی هیچ انکاری رهبری قوی و قدرتمند با در دست داشتن کلیه لوازم ارتباطی و نفوذی مافوق تصور، در صحنه نبرد حاضر و آماده به سان کوهی استوار ایستاده است. این شخصیت یعنی ذات ملوکانه رضا شاه دوم دلیرانه و هشیار در راس همه مردم قرار دارند و در سایه کرامت شهریارانه این سپهسالار همه ما مجال داریم با اطمینان خاطر کافی به آینده یی روشن امید ببندیم. ما خواهیم توانست با تکیه بر فرامین ایشان، متعهدانه و مسوولانه به صحنه بیاییم و برای باز پس گرفتن میهن مان از چنگال خون ریز و سفاک ترین حاکمان تاریخ، بجنگیم و سینه سپر نماییم. سزاوار ما مردم ایران نه این شرایط تلخ و اسف بار است که حق داریم فرصت یابیم تا دیگرباره طعم خوش زندگی عزت مندانه و سربلند را تجربه کنیم.

امکانات همه جانبه و رهبری خردمند و فرزانه پشتوانه ملت هستند. برگ زرین، اعتبار و مایه افتخار ما، شهریار و پادشاه ما اکنون با تمام قدرت و توان در مرکز صحنه مبارزه قرار دارند. بهتر است دست کم بکوشیم تا ما نیز درصد ناچیزی از سهم خود را در این مبارزه ملی پرداخت نماییم. این مسوولیت بر عهده یکایک ماست چرا که رهبر و شهریار ما بسیار بیش از مسوولیت شان و فراتر از آنچه که بر خود تعهد می شمارند سخاوتمندانه تمام امکانات مادی و معنوی خود را به کار گرفته اند. بیاییم و این فرصت تاریخی را غنیمت بدانیم و باور نماییم آینده متعلق به همه ماست. بیاییم و اثبات کنیم جای این رژیم بدسرشت و اهریمنی در منجلاب تاریخ خواهد بود.

________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و دوم آبان دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

از وهم تا واقعیت(به بهانه سالروز رسوایی سیزدهم آبان)

گرچه شاید با گذر چند روز از سیزدهم آبان - سالروز فاجعه یی که حیثیت ایران را به تمامی بر باد داده - دیگر نوشتن مطلبی پیرامون این روز، کمی بی مورد آید. اما با توجه به وضعیت خاصی که به لحاظ تبلیغاتی طی این چند هفته برقرار بوده و حال و هوایی ویژه و متفاوت از سالیان گذشته بر آن سایه انداخته بود، به طور کلی نگارنده مایل نبوده و نیست تا اگر بنا باشد حرکت و جنبشی به اندازه یک درصد بر بنیان مشئوم رژیم اسلامی ضربه وارد نماید، بحث و چالشی سبب شود تا سران بد اندیش این رژیم دیوسیرت شادکام گردند.

سیزدهم آبان، ریشه در هیچ دارد. اینکه چرا از عبارت "هیچ" استفاده می شود نه به خاطر رخداد تاسف باری که توسط اوباش خط خمینی در سیزده آبان پنجاه و نه پیش آمده و موجب بی آبرویی هرچه بیشتر جمهوری تروریستی اسلامی گردید. این هیچ کنایه از چهل و پنج سال پیشتر است که مصادف با تبعید شدن خمینی به ترکیه، تجمع کوچکی در حمایت از آن جرثومه فساد - که به هیچ سلکی از جامعه تعلق نداشت - با برخورد مامورین امنیتی وقت مواجه شده و پس از چیرگی غضبناک اسلامیست ها، این حادثه کم اهمیت تبدیل به کربلایی سوزناک گردید. جمهوری اسلامی که نمی توانست از این داغ کوچک به باغ نشسته اش صرف نظر کند بر اساس این رویداد کوچک و محو گشته در تاریخ، سیزده آبان را به حماقت تمام روز دانش آموز نام گذاری کرد.

این هیچ بی ریشه سرانجام میوه پلیدی خود را در سال 58 به بار نشانید و حمله رذیلانه اوباش رژیم به سفارت خانه امریکا که بخشی از خاک آن کشور محسوب می شد و متعاقبن به گروگان گرفتن شصت و شش تن از سفیران امریکایی، بحران پیچیده یی را رقم زد که هنوز کشور ما ایران با عواقب و پیامدهایش دست و پنجه نرم می کند.

سیزدهم آبان صدالبته در نگر اکثریت قاطع هم میهنان، لکه ننگی پاک نشدنی بر پیشانی ایران و ایرانی است. سیزده آبان روزی نیست که بتوان به عنوان یک سالروز و یا مناسبت ملی، بر آن حسابی باز نمود. به هر روی وقتی صحبت از سیزده آبان می شود نخستین تصویری که در ذهن افراد نقش می بندد یورش وقیحانه و غیرقانونی عناصر سپاه به سفارت خانه کشوری دیگر می باشد. تصویر زشت و زننده به اسارت گرفتن ده ها سفیر و کاردار که بر حسب قوانین بین المللی می بایست در آن مکان امان و امنیت شان تضمین می گشت.

چنین رسوایی بزرگی شنیع تر از آن می نماید که بخواهد پلکانی برای صعود تا بام بلند آزادی باشد. در عین اینکه عده یی از برگزار کننده های مراسم کذایی امسال، دم از ضد دیکتاتور بودن می زنند به آسانی فراموش می کنند که سیزده آبان با هویت و زندگی نامه دیکتاتور بدنامی چون روح الله خمینی گره خورده و عجین گردیده است و معقولانه نیست کارناوالی در این روز به راه افتد که بخواهد عوام فریبانه یا خود فریبانه شعار "مرگ بر دیکتاتور" سر دهد.

بی شک علی خامنه یی - که امروز دست بی رحم ترین دیکتاتور ها را از پشت بسته - شاگرد، مرید و پیرو کمر بسته همان خمینی بوده است. نارهبری مانند خمینی که چنین مار زهرآلودی را در آستین تبهکار خود پرورانیده، با هر حساب و کتاب و در هر فرمولی که گنجانیده شود چیزی فراتر از یک دیکتاتور نبوده است.

برنامه یی که از هفته ها و بلکه ماه ها پیش توسط سران و هواخواهان جنبش سبز به کرات در بوق و کرنا تبلیغ می شد سرانجام در روز سیزده آبان برگزار شد. این همایش گرچه در ساختار ظاهری اش برای اعتراض به دولت و رژیم وقت برگزار شده اما دورنمایی همرنگ و هم سان همین حکومت دارد. این به وضوح مشخص است که وقتی سیستمی از ریشه و بنیاد و ماهیت مورد تایید و مطلوب یک نهاد یا گروه نباشد هرگز و هیچگاه اعتراضات خود را با شاخص های چنین رژیمی منطبق نخواهد کرد. قطعن تشکلی که به اساس یک رژیم معترض باشد و به معنی واقعی کلمه با دیکتاتوری مخالفت ورزد راه اعتراض و آزادیخواهی را از کوره راه منفوری چون سیزده آبان عبور نخواهد داد.

بدیهی است جنبش سبز به صورت ماهوی با جمهوری اسلامی مغایرتی ندارد. داستانی که توسط آنها به راه افتاده صرفن در راستای اعتراض به نتیجه انتخابات کذایی اخیر است که در مفهوم هیچ شباهتی به انتخابات نداشته بلکه سناریویی مضحک و احمقانه برای تضمین مهره جنایتکاری چون احمدی نژاد بوده است.

آقای موسوی اگر به واقع دوست داشت آزادیخواهی خود را به مرحله ثبوت برساند هیچگاه با سران پلشت این رژیم ایران سوز، هم پیاله نمی شد. هفتم تیر را به عنوان سالروز به گور واصل شدن بهشتی آدمکش عزا نمی گرفت تا یک عده هم میهن نیک باور اما به شدت ساده لوح را در مسجد قبا گرفتار کرده و سرانجام موجبات تجاوز و به قتل رسیدن تعدادی از آنها را به دست حیوانات درنده جمهوری اسلامی و بر سر هیچ و پوچ به بار بیاورد.

اگر میر حسین موسوی حقیقتن به عنوان یک آزادیخواه و معترضی جدی و واقعی برای جمهوری نیرنگ باز اسلامی موجودیت داشت در سالروز یک واقعه تروریستی و آبروبرانداز، هم گام با سران رژیم و بسیجیان مزدور و وطن فروش آن از مردم دعوت به شرکت در تظاهرات نمی کرد. اگر آقای میر حسین موسوی دوستدار بازگشت حقوق اولیه هم وطنان به آنان بود جای آنکه برای تصاحب مرکب چهارساله قدرت در زیر نظر خون آشامی مانند ولی فقیه گریبان چاک کند به صراحت صحبت از سرنگون سازی این رژیم و برگزاری رفراندومی آزاد و همگانی برای تعیین نوع و شکل حکومت می نمود.

گذشته از اینکه موسوی با توجه به سوابق تیره اش به عنوان نخست وزیر خمینی خون آشام، جا داشت بابت تمام گفته ها و کرده هایش طی آن سال ها که به طرز چندش آوری بوی خیانت و خباثت می دادند صراحتن از ملت ایران پوزش طلبد که نه تنها چنین نکرد بلکه مداومن دم از ادامه دادن راه خمینی زده و بر این مشی وطن فروشانه اش تاکید اکید می ورزد.

شوربختانه موسوی و همتایان او به میدان آمده اند تا با به بازی گرفتن عده یی چشم و گوش بسته، اذهان عمومی را از واقعیت ها فارغ سازند. رژیم نامشروع اسلامی اکنون یک گام بیشتر با دسترسی به سلاح های هسته یی فاصله ندارد. دست یافتن چنین حکومت افسار گسیخته و ضدبشری به این سلاح مرگبار، می تواند تبعات رنج آوری در درجه نخست برای خود ملت ایران داشته باشد. دستیابی و تجهیز این رژیم به سلاح اتمی، حکومت الله را به تحقق خیالات خام خود در دست درازی کردن به سایر کشورها نزدیک تر کرده و بدیهی است فاجعه نهایی متعلق به ایران و مردمانش خواهد بود.

به عنوان واپسین کلام، نمی توان و نباید هیچ گونه حسابی بر ثمربخش بودن چنین جنبش ها و حرکت هایی باز نمود. برایند عملکرد جنبش سبز و به طور کلی نتیجه بینش و تفکر امثال میرحسین موسوی ها تثبیت و تقویت رژیم ویرانگر اسلامی خواهد بود. ارزش هایی که از جانب این جنبش ترسیم و تعریف می گردند از نگر نظری و عملی هیچ تفاوتی با ارزش های حقیر و پست حکومت الله ندارند. اگر بخواهیم واقعی و منطقی نگاه کنیم، روز سیزدهم آبان یک عزای ملی است. عزای هتک بین المللی کشور عزیزمان ایران در سطح جهان و روزی که سبب شد تا نگاه دولت های جهانی نسبت به ایران و ایرانی به طور کامل دگرگون گردیده و نام ایران با واژه ننگین تروریزم قرین شود.
_____________

نگاشته شده در تاریخ هجدهم آبان دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

پیام شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم به مناسبت روز کوروش کبیر

هفتم آبان ماه هرساله به نام و یاد کوروش کبیر پادشاه بزرگ و تاریخ ساز ایران کهن، به احترام ایشان روز کوروش نام گرفته و بر همین اساس بسیاری از هم میهنان مایل اند که همه ساله و در شُرُف این روز به یادماندنی چنین افتخاری را کسب نموده و در پاسارگاد بر مزار آن پادشاه پرابهت حاضر شوند.

کوروش بزرگ چیزی حدود دو هزار و پانصد سال پیش به عنوان شهریاری عادل و فرزانه، برای نخستین بار منشور حقوق بشر را در ایران پایه گذاری کرد. لوحه حمورابی که به دستور وی نگاریده شده حاوی قوانینی تغییر ناپذیر برای رعایت حقوق اقشار گوناگون جامعه اعم از فقیر، ثروتمند، کارگر و کارفرما می باشد که به صورت دقیق و بند به بند نوشته شده و امروز در همین جهان مدرن کنونی همچنان موجبات اعجاب و شگفتی مردمان سرتاسر دنیا را فراهم نموده است.

در اجتماع رو به زوال رفته و سرکوب شده امروزی ایران که نکبت جای حقیقت و ضد ارزش جای ارزش مسند نشین گردیده است واژگانی چون حقوق بشر و برابری حقوق، بسی نامانوس و حیرت انگیز می نمایند. اما ما به عنوان ملت ایران خوب است بدانیم که شاهنشاهی چون کوروش کبیر متعلق به میهن ما ایران و برگ درخشنده یی از تاریخ ماست و میهن به قهقرا رفته، اسلامیزه شده و ستم کشیده کنونی ما نه ثمر آن تاریخ گرانقدر باستانی که حاصل و بازخورد ندانم کاری و جهل خود ما مردم است که دارد امروز به آن تاریخ کهن و آن افتخار و اعتبار از دست رفته ایران دهان کجی می کند.

پادشاه و شهریار فربخت ایران، پدر ملت و جانشین کوروش کبیر، ذات اقدس ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی اراده فرموده اند تا به مناسبت فرا رسیدن هفتم آبان روز کوروش بزرگ، پیامی را به ملت ایران ابلاغ فرمایند.

این حقیر زیاده از حد در محضر این پیام شکوهمند گزافه گویی نمی کنم. متن کامل پیام معظم له را در زیر بخوانید:

به نام ایران و به نام مردم ایران

ایرانیان،
۲۵۶۸ سال پیش از این، مردی بر تخت شهریاری ایرانزمین برنشست که نام اش می بایست با نام ایرانزمین گره خُورَد. کوروش هخامنشی، در پیرامونی به سیاست ورزی پرداخت، که تیره های ایرانی در پراکندگی به سر می بردند و در فراسوی مرزهای ایرانزمین نیز، خشم و کین و بی قانونی و تاریک اندیشی فرمان می راندند. او اما، با همبسته کردن همه ی ایرانیان زیر یک پرچم واحد و گرد یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی مشترک، که بر بردباری پایه ای، خرد ورزی اصولی، کردار نیک و دلیری هوشمندانه استوار بود، کاخ با شکوهی را پایه گذاشت که با وجود همه ی گزندهای پنداشتنی، تا به امروز نیز فرونریخته است: تمدن ایرانی.

هم میهنانم،
پرسش این است: کوروش، که ایرانیان به حق او را پدر می نامند و امروز از زن و مرد و پیر و جوان آرامگاه اش را گلباران می کنند و بزرگ اش می دارند، آیا یک تافته ی جدا بافته بود و یا خیر، برایندی بود از فرهنگ خردمدار و انسان دوستانه ای که در اش پرورش یافته بود؟ من فکر می کنم پاسخ برای همه ی ما روشن باشد. کوروش، با همه ی یکتایی شخصیتی اش، از آن رو کوروش شد، چرا که فرهنگ و جامعه ای که در آن روئیده بود چنین امکانی را به او می داد.

پس امروز این بر یکایک ماست که برای بازیابی و بازسازی آنچه که نیای بزرگوار مان، کوروش، برای ما بر جا گذاشت، به وارسی و پژوهش آن فرهنگ پر فروغی بپردازیم که انسان هایی چون کوروش و همانند او را از زهدان خود زائیده بود. چرا که نمی توان کوروش را بزرگ داشت، اما برای فرهنگی که او از آن برامده بود، ارجی به جا نیاورد.

ایرانیان،
شکی نباید داشته باشیم که تداوم کوروش، پدر حقوق بشر ایران و جهان، جز با تداوم راه، سنت، و فرهنگ گرانمایه ای که او آن را نمایندگی می کرد، شدنی نیست. پس با خود می پرسیم، جایگاه و مفهوم انسان در سنت فکری کوروش چیست؟ جایگاه طبیعت، جایگاه دانش، جایگاه هنر و ادب؟ در سنت کوروش چه پنداشتی از مفهوم آزادی و مفهوم حق وجود دارد؟ تصور از خدا و اهریمن در این سنت چیست؟ تصور از دوست و دشمن؟ جایگاه زن در سنت کوروش هخامنشی کجاست؟ رابطه ی میان مرد و زن، رابطه ی میان فرزند و پدر و مادر چگونه و از چه رنگی است؟ خانواده، دوست و همسایه در چه ترتیب و بافتار اجتماعی ای جای دارند و ارتباط درونی شان چگونه است؟ فرهنگ و سنتی که فرزند ماندانا، کوروش بزرگ را در دامن خود می پرورد، چه دریافتی از نیک و بد، چه برداشتی از امر راست و امر دروغ دارد؟ بردباری را چگونه تعریف می کند و مرز شکیبایی را کجا می داند؟ پایه و ساختار قانون، در چنین سنتی، کجا و از چه جنمی ست؟ در یک جمله، جهانی بینی چیره بر آن تمدنی که کوروش را می آفریند، از چه گوهر و دارای چه ساز و کاری ست؟

هم میهنانم،
هنر پرسیدن و اندیشیدن بوده است که از ایران ما، تمدنی استوار بر روشن خِرَدی، تمدنی پرسنده و اندیشنده پدید آورده است. بیائیم با هم اندیشی و هم پرسی، شانه به شانه ی یکدیگر، برای ساختن آینده ای تابناک و انسانی، آینده ای که برامد بهترین های گذشته مان باشد، بر این سنت و هنر گوهربار ِ «ایرانی اندیشیدن» و «ایرانی پرسیدن» پای فشاریم؛

من، به عنوان یک آزادیخواه، با آگاهی کامل به نقش و مسئولیت تاریخی ام، روز کوروش بزرگ را به یکایک شما هم میهنان عزیزم شادباش می گویم. جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران، که برایندی از یک خودآگاهی ژرف تمدنی و تعهد به سنت درخشان فرهنگ و هنر و سیاست ایرانی ست، با نام کوروش هخامنشی گـره خورده است. با به یاد آوردن انــدیشه و گفتار و کـِردار کوروش بـزرگ، هـر ایرانی می داند که «آزادگی»، طبیعت سلب ناشدنی او، و «آزادی»، حق مسلم اوست. نسل جوان امروز ایران بهترین گواه برای اثبات این حقیقت انکار ناپذیر است که کوروش، در یکایک فرزندان اش، بیدار و هشیار است.

نام اش جاودان و راه اش، پر رهرو باد
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی

______________

نگاشته شده در تاریخ یازدهم آبان دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی