۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

فرموده پادشاه ما سرمشق ماست – حرکت به سوی سکیولاریزم

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

خواهم ایستاد تا به عشق تو جان ببازم – انتقال آدرس پاسارگاد برای پنجمین بار

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

چه کسی رهبر این جنبش است؟


جنبشی که نطفه آن در آغاز برگزاری انتصابات رهبری خرداد ماه امسال بسته شد، در ادامه حرکتی قاطعانه تر داشت. جنبش مورد نظر توانست یکسری مرزها و حریم های از جان عزیزتر جمهوری اسلامی را بشکند و درنوردد تا جایی که امروز می تواند امید و دلگرمی یکایک مبارزین این صحنه باشد. در ماهیت خودجوش این جنبش ما شکی نداریم اما استمرار و ثمربخشی آن نیاز دارد تا پرسشی ویژه مطرح شده و پاسخ مناسبی به آن داده شود و در حقیقت یافتن پاسخ این سوال، لزوم ادامه مسیر است.

بسیاری مدعی هستند جنبش اخیر ملت ایران – که اتفاقن گذشته از پاره یی مسایل جانبی اش یک دست یافت ارزنده به شمار می رود- فاقد رهبر می باشد چرا که رهبر اصلی خود ملت می باشد. این افراد دلایلی را برای مدعی خود قید می کنند که معمولن تکراری بوده و بر یک سیکل مداوم و بی منطق دور می زند. دلایل این اشخاص به وضوح نشان می دهد که چه اهدافی در پشت سر رهبر ظاهری قرار دادن مردم وجود دارد.

جمهوری خواهی برای بعضی اشخاص، در حکم یک عقده چند ده ساله است. از آنجایی که چیرگی ناگهانی نظام ولایی، این مجال را از عاشقان جمهوریت گرفت تا طعم قدرت را تجربه کنند، در صدد فرصتی هستند تا با موج سواری بر ملت و مجیزگویی ظاهری و مقطعی آنان و یا رهبر معرفی کردن یک جمعیت هفتاد میلیونی، سرانجام موفق شوند با تحقق بخشیدن به رویای سی و چند ساله خود سکوی قدرت تام و تمام را از هم کیشان سابق باز پس گیرند و دیکتاتوری ثانویه را بر ملت بخت برگشته تحمیل نمایند.

هواداران توفیض رهبری به ملت، اصلی ترین دلیلی را که برای مدعی خود ارایه می دهند این است که در صورت پیروی مردم از یک رهبر برای ادامه مبارزات و رسیدن به پیروزی، سناریوی قدرت طلبی خمینی تکرار خواهد شد یا به تعبیر اینان ملت بار دیگر بازی خواهد خورد.

دلیل دیگر این افراد، بی اقبال یافتن گزینه هایی است که پیشتر کوشیده بودند تا به عنوان رهبر برای جنبش ملی تعریف و تکوین کنند(اشخاصی چون موسوی، کروبی، خاتمی و...). این گزینه ها به علت سوابق سیاه سیاسی شان و گرایشاتی که همین امروز نیز به شخص خامنه یی، خمینی و اصل جمهوری اسلامی نشان می دهند، دارای محبوبیت و وجهه بالایی نیستند و در نتیجه چون این هواخواهان بذل مسند رهبری به یک جمعیت بالاتر از هفتاد میلیون، نمی توانند یا نمی خواهند بر گزینه اصلی فکر کنند ناچارند صورت مساله را پاک کرده و نیرنگ بازانه صفت رهبر را پیشوند نام هر ایرانی کنند تا عده یی ساده اندیش به واقع تصور کنند رهبر هستند و از این بابت عمیقن خرسند شوند بی آنکه بدانند رهبریت تعریف خاصی داشته و به آسانی چنین سمتی به هرکسی تعلق نخواهد گرفت.

اعطای رهبری جنبش ملت (یا به قول بعضی جنبش سبز) به آحاد ملت ایران، به هیچ وجه روح دموکراسی در خود ندارد زیرا بیشتر به یک تعارف مبالغه آمیز شبیه است که اتفاقن در فرهنگ ایرانی ما موج می زند. ما عادت داریم در مصادیقی چون زیبایی، ثروت، هوشمندی، خانه داری، فن بیان، خوش پوشی و... برای خویشان و دوستان مان، به غایت کلمه تعارف به خرج دهیم و به طور کلی در تمامی جوانب زندگی بی آنکه بفهمیم برای خوشایند یکدیگر در تحسین و تمجیدمان اغراق یا به قول انگلیسی ها اگزجریت می کنیم تا جایی که گاهی خودمان هم نمی فهمیم چه قدر تعابیر ما با واقعیت فاصله دارد.

رهبر خواندن یک جامعه هفتاد و دو ملت که در آن افراد عامی، بی سواد، کم سواد، با سواد، معلول و عقب مانده، ساده لوح، خوش بین، بدبین، ترسو، شجاع، خجالتی، خشن، ملایم وووو وجود دارد بیشتر به جوک شبیه است تا حتا یک تعارف احمقانه. آیا منطقی است که همه این افراد با صفات یاد شده هرکدام یک رهبر باشند و وزنه رهبری شان نیز یکسان باشد؟

اصولن رهبری در تعریف اصلی خود متعلق به یک نفر است و این به هیچ عنوان نقض عدالت و برابری نیست. چرا که تنها مزیت این مسند، مسوولیت ها و دشواری های زیاده از حدی است که بر عهده فرد مورد نظر نهاده خواهد شد. ضمن اینکه بسیاری از افراد یک جامعه پتانسیل در دست گرفتن این مسوولیت ها را ندارند. بسیاری از اشخاص به طور بالقوه دارای این استعداد نبوده و یا اینکه در خود جنم و شجاعت تقبل چنین سمتی را نمی بینند. حتا افراد واجد شرایط نیز اگر در کنار هم گرد آیند و هر کدام یک رهبر تلقی شوند، این جنبش به مثابه یک کشتی که بخواهد ده ها ناخدا داشته باشد حتمن غرق خواهد شد و قطعن همه جنبش با سر به زمین خواهد خورد.

این تفکر کودکانه حتا در یک قالب واژه ها نیز معنایی جز مضحکه کردن خود و ملت ندارد چه رسد که بخواهد به مرحله اجرا در آید. آیا آنهایی که مداومن رهبریت جنبش را خود ملت معرفی می کنند هدفی جز فریب دادن و به بازی گرفتن مردم در سر دارند؟

در مورد خمینی نیز نکته جالبی که بسیاری عامدانه از آن عبور می کنند این است که در زمان تشکیل دولت موقت بازرگان، همین شعار ظاهری وجود داشت که ملت رهبر است و صرف نظر از دخالت مستقیم بیگانه برای ثمر دادن شورش ایران سوز 57 و شکل گیری جمهوری اسلامی، در میان گزینه هایی که برای رهبریت این نظام مطرود وجود داشتند روح الله خمینی بیشتر با بهره گیری از روح خرافه پرست بخشی از مردم آن زمان توانست محبوبیت بیشتری نسبت به رقبا کسب نماید. خمینی صرف نظر از روحیه جنایی اش که با همتایان خود در تساوی بود، عنوان سیادت را با خود یدک می کشید و در عین مرجع تقلید نامیدن خودش، از احساسات مذهبی مردم بیشترین سوءاستفاده را می کرد. خمینی بنا نبود رهبر یک ملت باشد و اصلن بنا نبود چنین جمهوری ضدبشری در ایران شکل بگیرد. تسلط خمینی بر اریکه قدرت، یک شانس بود که چند اهرم به طور هم زمان زمینه اش را برای وی فراهم ساخته بودند.

وجود یک رهبر واحد و قدرتمند که همه توش، توان و کفایت لازم برای پذیرش این مسوولیت خطیر در وی عیان باشد، لازمه اصلی و حیاتی جنبش است. این جنبش که در همین اوان کار، با خون پاک و بی پیرایه بسیاری از هم میهنان رنگین شده، محترم تر از آن است که اشخاصی شرور و فرصت طلب رهبریت آن را چشم بسته به یک خیل عظیم تقدیم داشته و در عمل آن را بی رهبر سازند.

همانگونه که اداره یک ارگان، نیاز به مدیر دارد یک جنبش مردمی و یک نهاد مبارزاتی، صدها برابر بیشتر نیازمند رهبری واحد است. ارایه کردن چرب زبانانه رهبریت چنین جنبشی به همه مردم، به معنای حقیر شمردن و بی ارزش دانستن چنین خروشی می باشد. این ظلمی آشکار است که باید با دقت بر آن تامل شود. افرادی که می کوشند این توهم را به وجود آورند که یک جنبش با رهبران متعدد و در واقع "آقا سرخود" راه به جایی خواهد برد کسانی هستند که یا قلبن مایل به بقای جمهوری اسلامی اند و یا اینکه در رویای دور خود کسب جایگاه رهبری بی چون و چرا را مزه مزه کرده و تحقق این رویای محال را در فریفتن عموم مردم یافته اند.

تنها شخصیتی که قطعن، بی هیچ کتمانی و در نهایت وضوح شایسته این مسند رهبری می باشد ذات شاهانه رضا پهلوی دوم است. معظم له بی تردید تمام ویژگی های لازم برای رهبریت را در وجود مبارک شان دارند. این گزینه تنها سرمایه ملت ایران در دستیابی به آزادی و حقوق بشر است. پس از طی کردن پستی و بلندی های فراوان امروز شاید به این بلوغ رسیده باشیم که دریابیم جای پروراندن آرزوهای محال و درجا زدن و هزینه بیهوده پرداخت کردن، ناگزیر هستیم جایگاه رهبری را به کسی واگذار کنیم که لایق تر از دیگران باشد.

نیازی به تکرار این مکرر نیست که انسان ها اگرچه در پیشگاه قانون حقوق برابری دارند اما توانایی ها، درایت، شعور و شرف شان یکسان نیست. باید قبول کنیم این وظیفه خطیر از آن کسی است که توانمندتر از ما باشد و لیاقت و کفایتش افزون تر از ما.

بیاییم و جای گوش سپردن به این یاوه سرایی ها، رهبر واقعی و کسی را که حقیقتن از یک یک جنبه های لازم برخوردار بوده و روش، منش و بینش سیاسی اش در سطح جهانی مطلوب و مقبول می باشد برگزینیم پیش از آنکه این فرصت شامل مرور زمان شده و خروش به سردی گراید.

___________

نگاشته شده در تاریخ یکم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

فرخنده و شاد باد زادروز والاحضرت شاهدخت فرح دوم پهلوی








۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

هجرت آریامهر فقید در سوز دی ماه و آوار مصیبت بر سر تاریخ

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

هفدهم دی یادگار مبارک رضا شاه کبیر و پیام شکوهمند میراث دار سلطنت پهلوی

هم میهنان آزادی خواهم،

دختران، خواهران، و مادران شیردل ایران،

امروز سالگرد و یاد آور فصل پربار دیگری از تاریخ معاصر میهن عزیزماست. فصلی که به حق می توان فصل رهائی زنان ایران از بند اسارت نامید. در این فصل بود که زنان پس از قرن ها اجبار به رعایت سنّت های کهن و تبعیض آمیز جامعۀ مرد سالار، از حصارها و محدوده های تحمیلی بیرون آمدند و به راهی گام نهادند که سرانجام و ناگزیر به تحقق همۀ آزادی ها و حقوق انسانی آنان خواهد انجامید. گرچه کشف حجاب در آغاز با مقاومت های سرسختانۀ گروهی قشری و زن ستیز همراه بود، بی تردید می توان آن را نماد و نشانی از آغاز ورود زنان به پهنه های گوناگون اجتماعی دانست. از آن پس بود که قوانین و مقررات ناسازگار با اصل برابـری زن و مرد در ایـران به تدریج رنـگ باخت تا آن جا که در طـی نیم سده عرصه ای از زندگی اجتماعی در ایران نماند که زنان در آن سهم و نقش شایستۀ خویش را نداشته باشند.

هم میهنانم:

همۀ این حقوق و آزادی ها، در پی انقلابی ویرانگـر و ایـران سوز، آماج دشمنی و تجاوز بی انتهای نظام واپس گرای جمهوری اسلامی شد. امّا، زنان هشیار و دلیر وطن در پیکاری سی ساله و پیگیر برای بازیافتن آزادی ها و حقوق از دست رفته نه تنها عقب ننشسته اند بلکه به همّت و آگاهی ها و توانائی هائی دست یافته اند که نظیرش را مشکل بتوان در دیگر جوامع جهان یافت. امروز این زنان دلیر و مصمم در صف نخست پیکار سرنوشت ساز مردم ایران اعتبار و افتخار می آفرینند. در همان حال که مردم دنیا در برابر تصمیم و ارادۀ شکست ناپذیر زنان سر تحسین و تعظیم فرو می آورند، رهبران جمهوری اسلامی تلاش مسالمت آمیز آنان را در طلب آزادی با خشونت خونین و تجاوز وحشیانه ای پاسخ می دهند که در تاریخ نظیرش را نمی توان یافت.

زنان سربلند ایران:

تردید نکنید که پیروزی نهائی بر تاریکی و تباهی و نام بلند و جاودانی در تاریخ از آن شماست. بدانید که به حق در صف رهبری پیکار، پیکاری نیک فرجام و افتخار آفرین جای گرفته اید. مطمئن باشید که پایداری خلل ناپذیر و مسالمت جویانۀ شما به تدریج و سرانجام سپاهیان فریب خورده و افسون شدۀ دشمن را نیز بیدار و آگاه خواهد کرد و به استقبال شما خواهد کشید. دل قوی داریم که تا آن روز فاصله چندان نیست.

خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه پادشاه فرزانه ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

__________

نگاشته شده در تاریخ بیستم دی دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

غزلی پیشکش به خاک پای شهریار

روزهای وطن همرنگ شب ها سپری می شوند و در حالیکه عصاره و معنای ناب میهن ما دور از دیار به سر می برند، ایران همچنان در غربت و ناکامی است و ایرانیان شاهدان دردمند این سرنوشت تلخ تر از زهر...

جان نثار در خلوت و تنهایی ام جز نام و یاد شهریار محبوب، چیزی را نه می بینم و نه باور دارم. گرچه می کوشم تا جای ممکن، در این پایگاه مباحثی طرح شوند که بیشتر در راستای دانستن و یافتن تازه ها باشد نه صرفن بیان احساسی که بی شک در قلب همه ایرانیان راستین دیده می شود.

اما گهگاه آدمی از بیان آنچه درون اش می گذرد ناگزیر می باشد چرا که نه می توان سکوت کرد و نه این امکان هست که آنچه را به زیبایی تمام در پیش رو می بینیم توصیف نکنیم و به قلم نیاوریم.

حقیر بار دیگر جسارت کردم تا در پیشگاه پادشاه بزرگ ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، غزل ناقابلی را به خاک پای ایشان تقدیم کنم.

با این امید که سروده زیر لایق باشد تا پیشکشی شود به محضر آن اهورا مرد و آن وارث نامدار کیان هفت هزار ساله ایران. هرچند برای سرودن شعری در وصف یک تار موی ایشان، تاریخ نیز ما را کفایت نخواهد کرد.

غزل را در پایین بخوانید:

بگو سپیده ی صبحی به ناز برگردد

تبار و برتری و فَره باز برگردد

بگو کجاست بهاری که بوی یار آید

چه می شود اگر آن سروناز برگردد

پس از شکستن این فوج در به در مانده

یگانه شاه جهان سرفراز برگردد

نگاهِ خیره ام اینجا به جاده خواهد ماند

که شاهزاده ی من یکه تاز برگردد

درین حصار که بغضی نهان شده شاید

که محرمی به همه رمز و راز برگردد

خدا کند که میان هجوم دشواری

مراد و مُنجی ما چاره ساز برگردد.

________

نگاشته شده در تاریخ هجدهم دی دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

شکاف درونی رژیم بهترین فرصت برای براندازی حاکمیت اسلامی


دو گانگی و شکاف عمیقی که میان سردمداران تراز نخست رژیم اسلامی و همینطور در بین رده های پایین تر آن ایجاد شده امروز در حکم فرصت مهمی است.

این شکاف هرچند در سه دهه گذشته و آغاز شکل گیری حکومت خمینی نیز مشهود بوده اما با گذر زمان هر ساله این رخنه بازتر و عمیق تر شده و امروز کار رژیم ولایی را بدان سو برده که به نظر می رسد بدل به مشکلی اساسی برای جمهوری اسلامی گردیده باشد.

پیش از آنچه وارد بحث اصلی شویم بد نیست چند نمونه از قطب های شاخص شکاف مورد نظر را مرور کنیم:

حسن خمینی به عنوان متولی قبر پدر بزرگش، اکنون به تعارض و اختلاف نظری جدی با شخص ولایت فقیه رسیده است. وی به طور صریح و علنی موضع گیری های خود را اظهار می دارد.

ارتش به عنوان ارگانی که شاید در تمام طول سال های عمر رسوای جمهوری اسلامی با سپاه در تضاد بوده است امروز این تضاد را علنی و آشکار ساخته و در همین باره درجه داران سطح بالای ارتش بیانیه صادر کرده و مخالفت خود را با سیاست های رژیم اعلام می دارند.

میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر و دست راست خمینی و یکی از عناصر اصلی رژیم، امروز بر سر دستیابی به قدرت، تبدیل به یک قطب متضاد شده و این تضاد و تناقض را نیز بارها و زیر عناوین مختلف در رو به رویی با آرا و اندیشه های ولی فقیه اعلام کرده است.

علیرضا بهشتی و علی مطهری فرزندان دو تن از پیشکسوتان برپایی جمهوری اسلام فروشان، امروز شمشیرشان را برای حاکمیت ولایی از رو بسته اند.

اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان یکی از پایه های اصلی انقلاب 57، اکنون به همراه خانواده و فرزندانش برای حفظ و گسترش منافع قدرت جویانه خود رو به روی علی خامنه یی ایستاده و در ستیز برای تصاحب جایگاه نامشروع ولایت فقیه، هاشمی نیز بدل به یک قطب مخالف گردیده است.

سپاه نیز از این رخنه ژرف در امان نبوده و میان سران سپاه نیز، رو در رویی و تضاد های جدی و غیر قابل انکار موجود است.

ووووو...

مثال ها بسیارند و شاید چند نمونه به تنهایی بتوانند کفایت کنند که اصل مطلب چیست؟

هر سیستمی وقتی بنا باشد به سمت اضمحلال و فروپاشی گام برداشته و مسیر زوال را بپیماید عینن به حال و روز جمهوری وقت ایران مبتلا خواهد شد.

رژیم اسلامی می رود تا با سرعت هرچه تمام تر پلکان فنا را تا بسته شدن همیشگی دفتر خود و پیوستنش به تاریخ طی کند. شکافی که میان اصلی ترین ستون های رژیم افتاده است شکافی نیست که بتوان از آن عبور کرده و یا چشم پوشانه آن را به حال خود باقی گذارد. رژیم به وضوح وارد مسیری شده است که قطعن راه بازگشتی نخواهد داشت.

سناریوهای احتمالی رژیم بیش از دو تا نمی توانند باشند:

یا حکومت الله به بازیابی مهره ها پرداخته و تا حدی مواضع خود را تغییرات موقتی خواهد داد تا عناصر از دست رفته را دوباره به سمت خود جذب نماید و یا اینکه در اقدامی انتحاری به تصفیه و حذف مهره های نامبرده دست خواهد زد.

راه دوم از آنجایی که برای رژیم هزینه بالایی در بر خواهد داشت(سوای در نظر گرفتن راه و روش تصفیه مورد نظر)، از نگر سردمداران اصلی گزینه مناسبی نخواهد بود و راه یکم شاید راه هموارتر و بی خطرتری برای شان تلقی شود. راهی که دشواری کمتری داشته و در حکم یک اعاده حیثیت موقت برای جمهوری اسلامی، می تواند دلگرم شان سازد.

اما سوالی که برای سران رژیم و خصوصن شخص ولی فقیه مطرح است اینکه تا کجا می توان آرمان ها و ارزش های مفروض رژیم را که تمام هویت و ماهیت رژیم بدان وابسته است به مسلخ فرستاد؟ این خودکشی اعتقادی تا چه مرزی باید پیش رود تا جوابگوی بحران موجود باشد؟

آیا رژیم ولایی می تواند بخشی از کلیت و موجودیت خود را که امروز نه تنها از جانب مخالفین و منتقدین اش که از طرف بسیاری از عناصر درونی رژیم مورد سوال است به کنار نهد تا از گرداب موحشی که تهدید کننده همه هستی اش می باشد خود را رهایی ببخشد؟

بالطبع انکار ارزش های پایه یی رژیم از سوی سران حکومت، ریسک بزرگی می طلبد و با توجه به بیم وافری که مسوولین اصلی رژیم از فروپاشی قدرت و متعاقبن نابودی مطلق خود دارند، این هرگز نمی تواند یک ریسک قابل قبول به شمار رود. زیرا هر تلنگری که به پایه های سست شده و رو به ویرانی ایدئولوژی حکومت اسلامی وارد آید می تواند همه چیز را بر سرشان آوار کند.

جمهوری اسلامی گرچه از روزهای نخستین شکل گیری خود، بر نامشروع و نامناسب بودنش واقف بوده اما شراب گوارای قدرت مطلقه حتا در روزگاری که ستم و خفقان ملت را تا سرحد انفجار رسانیده باشد چیزی نیست که علی خامنه یی از آن صرف نظر کند.

به معنای واضح تر امروز و پس از سی سال سلطه بی چون و چرای رژیم اسلامی و تحمیل این حکومت بر ایران و ایرانی، مصیبت، فقر، بیماری، شکنجه، زندان، اعدام و مرگ سهم آحاد شریف ملت ایران بوده و در نقطه مقابلش ثروت، قدرت، شهرت و آزادی بی حد و حصر نصیب پست ترین اقشار جامعه از دزد و قاتل و آخوند و روضه خوان و... گردید و حال سران چنین حاکمیتی که طعم خوش رفاه بی کرانه را در سایه شقاوت و جنایت چشیده اند هرگز نی توانند از آن چشم پوشی کنند. به ویژه وقتی که فروپاشی نظام برابر با نقطه پایان همه چیز باشد.

خامنه یی و اطرافیانش به راستی می دانند آنسوی مرزهای ایران نیز جایی نداشته و از سوی محاکم بین المللی سال هاست حکم جلب و دستگیری شان صادر شده و راه رفت و برگشتی پیش روی شان دیده نمی شود.

شکافی که امروز به وضوح هرچه تمام تر در ابعاد گوناگون رژیم مشهود است بهترین فرصت می باشد تا ضربه نهایی از سوی مخالفان، معترضان و مبارزان حقیقی وارد شود.

آنچه که برای جمهوری اسلامی تیر خلاص محسوب می شود نه یک جنگ نظامی و نه هرگونه خشونت خونین می باشد که قاطع ترین ضربه زمانی بر چهارچوبه رژیم وارد خواهد آمد که آحاد ملت رو در روی شان بایستند و سران اصلی جمهوری اسلامی به عینه ببینند که تک تک پایگاه های مردمی رو به روی شان ایستاده اند و امکان هیچ نوع مقابله یی را نیز ندارند.

نبرد لایه های مختلف جامعه در سودمندترین حالت خود بایستی در عرصه فرهنگی باشد. اگرچه صحنه های دیگری نیز در این نبرد حساس و سرنوشت ساز می توانند تعریف شوند اما یکی از بارزترین و کارسازترین عرصه ها عرصه فرهنگی است. خصوصن تلاشی که باید برای بیدار سازی نسل جوان صورت گیرد بسیار شایان اهمیت می باشد.

شکافی که امروز در اصل حکومت دیده می شود، فرصتی طلایی و مغتنم است برای یکایک ما و می تواند در حکم میانبری برای رسیدن به هدف مشترک ما یعنی براندازی اصل و اساس رژیم باشد.

___________

نگاشته شده در تاریخ پانزدهم دی دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی