۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

پیام رضا شاه دوم به مناسبت درگذشت دکتر شجاع الدین شفا

طی دو هفته ی اخیر تلخ ترین و تاسف بارترین رخدادی که سبب غم و اندوه تک تک دوستداران ایران و عاشقان ادب پارسی گردید، سفر نابهنگام دکتر شجاع الدین شفا بود که در سن نود و دو سالگی و پس از طی عمری پربار و سرشار از خدمت، جهان را بدرود گفت و به نیکنامی تاریخ پیوست.

آثار و تالیفاتی که از آن استاد فقید و عالیقدر بر جای مانده اند، چراغ راهی برای مردمان امروز و همچنین نسل فردا و فرداها هستند. در جاودانگی شجاع الدین شفا همین کافی است که تولدی دیگرش همواره ماناست و سرچشمه یی جوشان از شعور، خرد و آگاهی.

متعاقب وفات دکتر شفا، پیام شکوهمند بزرگمردی از تبار کوروش کبیر، به ناگهان دل داغدیده بسیاری از رهروان و دوستداران استاد را خوشنود نمود. پیام ملوکانه شهریاری بس بزرگ که همواره مهر، رحمت و عنایت حضرتش، امید و شور را مهمان قلب ها می سازد. فرزانه یی که نام شکوهمند و شاهانه اش آرامش بخش دل هاست و وجود نازنینش یگانه فخر میهن آریایی ما.

ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی در تاریخ سوم اردیبهشت امسال، اراده فرمودند تا به مناسبت ضایعه فقدان استاد شفا، پیام تسلیتی توام با مهر و شفقت شاهانه مرحمت کنند. خواست آن حضرت چنین بود تا در پیام درخشان و چون همیشه روحبخش شان هم خدمات بی ریای شفا پاس داشته شده و هم تسلای خاطری باشد برای بازماندگان او که باز نشانه اوج رافت و مهر ملوکانه آن اهورا مرد نیکو نژاد است.

پادشاه بزرگ ایران در متن پیام شاهانه، به درگذشت غم انگیز دکتر شفا در غربت اشاره فرموده و گفتند: " او نیز همانند بسیاری دیگر از مشاهیر پهنۀ ادب و فرهنگ ایران در دیار غربت و غمین از مصیبت هایی که بر میهن عزیزش رفته است جان سپرد". این حقیقت تلخ فقط شامل حال پروفسور شفا نشد که شوربختانه درد گران بسیاری دیگر از ادیبان، روزنامه نگاران، هنرمندان، ارتشیان و پژوهشگران بزرگ ایرانی می باشد که ناگزیرند به جرم اندیشه والای خود در تبعید و دور از دیار، جان به جان آفرین تسلیم کنند.

به امید روزی که حکومت تردامان اسلامی به زباله دان متعفن تاریخ بپیوندد و همراه با برامدن آفتاب ابدی ایران و بازگشت دیگرباره اعتبار و افتخار به موطن مان، ما این مجال را داشته باشیم که مزار یکایک این عزیزان را در خاک پاک وطن گلباران نماییم.

متن کامل پیام همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم را در ادامه بخوانید:

سوم اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

درگذشت شجاع الدین شفا عرصۀ ادب و فرهنگ ایران را از یکی دیگر از پژوهشگران و نویسندگان پرتوان و نامدار ما تهی کرد. حاصل عمر پر بار او ده ها تالیف و ترجمه، به ویژه ترجمۀ آثار ادب کلاسیک اروپایی، بود. به ضرورت آشنایی هموطنانش به آثار و ویژگی های ادب و فرهنگ دیگران اعتقادی راسخ داشت. در همان حال، سال های بسیار از عمرش را صرف پژوهش در شناختن و شناساندن آثار و تاثیر ادب، فرهنگ و تمدن ایران در جهان کرد و برای برپا ساختن کتابخانه ای که در برگیرندۀ همۀ نوشته های منتشرشدۀ دیگران در این زمینه باشد از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.

دریغ که نه به این آرزویش رسید و نه شاهد رهایی و بهروزی سرزمینی شد که به آن عشقی بیکران داشت. او نیز همانند بسیاری دیگر از مشاهیر پهنۀ ادب و فرهنگ ایران در دیار غربت و غمین از مصیبت هایی که بر میهن عزیزش رفته است جان سپرد، ولی آثار ادبی و فرهنگی او برای همیشه یادگار دوران توسعه و پیشرفت میهن عزیزمان خواهد بود.
روانش شاد و یادش گرامی باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای مبارک ذات اقدس شاهانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

____________________

نگاشته شده در تاریخ نهم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

در پیشگاه فرخنده زادروز والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی









ستاره یی بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

عید خرمی در راه است. ولادتی بس شکوهمند، فردا زادروز نوگلی شکوفنده در دامان پر عظمت پهلوی است که امروز به سان ستاره یی پرفروغ پرتو افشانی می کند.

فردا هشتم اردیبهشت ماه برابر با خجسته میلاد والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی، سومین فرزند علیاحضرت شهبانو و چهارمین فرزند اعلاحضرت فقید شاهنشاه آریامهر می باشد.

در سال یکهزار و سیصد و چهل و پنج خورشیدی، درحالیکه دربار پرشکوه سلطنت هماره جاوید پهلوی معطر به شمیم دل انگیز وجود نازنین والاحضرت ولایتعهد(رضا شاه دوم) و همچنین والاحضرت شاهدخت فرحناز دومین جگرگوشه خاندان سلطنتی بود، اراده شهریار بزرگ و ملکه پاینده ایران چنین بود تا غنچه لطیف و نازک اندام دیگری نیز قدم به آن خانه کبریایی بگذارد و چنین شد که والاحضرت علیرضا پهلوی در روز پرمیمنت هشتم اردیبهشت ماه، منت بر سرای خاکی گذاردند و دیده به جهان باز فرمودند.

ایشان از همان کودکی طبیعتی آرام و ملایم داشتند. شاهزاده علیرضا مورد مهر و توجه خاصه برادر بزرگوار و پدر تاجدارشان بوده و از عزت و احترام به خصوصی بهره مند بودند.

آن حضرت در اوان نوجوانی و درحالیکه دوازده سال بیشتر از عمر مبارک شان سپری نشده بود، مقارن با شرارت ویران کننده متجاسرین و توفان شومی که سراسر وطن را درنوردید ناگزیر به ترک دیار شدند.

مدت کوتاهی بعد شوک سفر همیشگی پدر، والاحضرت علیرضا را سخت مغموم ساخت اما ایشان که همتی بس گران و عزمی مثال زدنی در وجودشان ودیعه بود، در کنار زندگی تلخ در تبعید، مطالعات درسی را به طور جدی ادامه دادند تا جایی که آن حضرت موفق به کسب مدرک کارشناسی تاریخ از دانشگاه پرینستون، کارشناسی ارشد از دانشگاه کلمبیا و دکترای تاریخ شناسی ایران پیش از اسلام از دانشگاه هاروارد امریکا گردیده و هم اکنون شاهزاده بزرگوارمان این افتخار را نصیب دانشجویان دانشگاه هاروارد نموده اند که در سمت استادی ارزنده، آنجا را به هیبت وجودشان جلایی دیگر ببخشند. چه بسیار دانشجویان امریکایی و یا سایر ملیت ها تحت تعالیم والاحضرت به تحصیل در آنجا اشتغال دارند.

والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی در سال یکهزار و سیصد و هشتاد، ضایعه جبران ناپذیر فقدان خواهر والامقام شان پرنسس لیلا پهلوی را تجربه کردند و این فاجعه بر آن حضرت که روابطی بس صمیمانه با خواهر کوچک ترشان داشتند تاثیر تلخ و نامطلوبی گذاشت. ایشان یک سال سپستر از این حادثه، تصمیم به ازدواج فرموده و هم اکنون در کنار همسر نیکو خصال شان بانو سارا طباطبایی در کشور امریکا زندگی می کنند. زندگی ساده و بی پیرایه یی که شوق بازگشت به میهن محبوب، آن را به رنگ و رویی زیبا و شگفت انگیز آراسته می نماید.

ایشان هماره به آن روزی امید بسته اند که شب تاریک و مشئوم ایران پایان پذیرد و در سایه وجود پرتلالو برادر تاجدارشان اعلاحضرت رضا شاه دوم، وطن دوباره وطن شود و آزادی و آرامش دیگرباره مهمان خانه های تک تک هم میهنان شان گردد.

فرا رسیدن میلاد مبارک والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی را گرامی داشته و نخست در پیشگاه لایزال وجود باریتعالی شاهنشاه هماره برقرار ایران، آن دُر درخشنده، ذات اقدس ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی مراتب چاکری و شادباش حقیرانه خود را عرضه می داریم. آنگاه به محضر مبارک مادر معنوی ملت ایران، علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی عرض تبریک بی کران خود را از بابت فرا رسیدن این عید سعید تقدیم داشته، بعد به حضور مبارک والاحضرت شاهدخت فرحناز پهلوی این میلاد خجسته را فرخنده باد عرضه می داریم و همچنین به خدمت والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی دیگر خواهر ایشان، ولادت برادر را تبریک عرض می نماییم. سپس با کمال خشوع و خضوع به محضر والاتبار شاهزاده علیرضا پهلوی زادروز پرعظمت شان را شادباش عرضه نموده و به حضور بانوی ایشان والامقام سارا طباطبایی این میلاد مبارک را شادباش و خجسته باد عرض می کنیم.

با این امید که والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی در سایه پر ابهت برادر تاجدارشان صد سال زنده و پاینده بمانند.

میلاد والاحضرت علیرضا بر یکایک ایرانیان راستین شاد باد...

____________

نگاشته شده در تاریخ هفتم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

دکتر شفا اندیشمند بود متهتک شما خواب زدگان هستید

پروفسور شجاع الدین شفا به عنوان یکی از متفکرین برجسته قرن و همچنین یکی از چهره های صمیمی، وطن دوست و شریف معاصر، شخصیتی است که به آسانی از یادها و خاطره ها بیرون نمی رود.

بیست و هشتم فروردین امسال (برابر با با هفدهم آپریل) هنگامی که شنیدم ایشان در سن نود و دو سالگی و در منزلش واقع در شهر پاریس دیده بر جهان خاکی بست، افسوس و حسرتم صد چندان شد. به شخصه شفا را یکی از بیدار سازان نسل کنونی می دانم و یکی از محققین توانمند عصر حاضر که چه بسیار جوانان و نوجوانانی را از پیله حماقت و خام اندیشی بیرون کشیده و دنیای جدید را در برابر دیدگان شان به نمایش گذاشت.

افسوس و حسرت آنجایی است که به چشم خود دیدیم شفا ها تنها به جرم خرد، اندیشه و ذهن های باز و روشن شان محکوم به غربت و زندگی دشوار تبعیدی بوده و نتوانستند حتا در خاک میهن محبوب خود آرام بگیرند. تاسف نه فقط به خاطر اینکه دکتر شفا رخت از جهان بست که مرگ پیشانی نوشت تک تک ما موجودات خاکی است. استاد شفا کارنامه وزین و درخشانی از خود به جای گذاشت و به خاطر همین کارنامه متجلی و پر ارزش اش، مردی نیست که با بستن چشم هایش بمیرد که تا افکار روشن اندیشانه او زنده است شفا نیز زنده خواهد بود.

از باب سوابق درخشان دکتر شفا بسیار جای سخن گفتن هست و به طور کلی خدمات ارزنده او به ادب پارسی، در حوصله این مقاله نمی گنجد. تنها همین که او مترجمی چیره دست بوده و کتب تحقیقاتی فراوانی را نیز نگارش کرد و اکنون بسیاری شان کتاب های مرجع به شمار می روند. پروفسور شفا مدتی نیز در سایه سلطنت شکوهمند پهلوی، افتخار معاونت وزارت دربار را بر عهده داشته و در برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله نیز نقش موثر و مطلوبی را ایفا نموده است.

خبر درگذشت دکتر شجاع الدین شفا در سطحی وسیع و جهانی منتشر شد و این میان بیشتر رسانه های مستقل، تاسف و اندوه ژرف خود را نسبت به وفات ایشان ابراز داشته و حتا بخش ویژه یی را به زندگی نامه استاد شفا اختصاص دادند. رسانه های وابسته به حکومت الله نیز که در زمان حیات دکتر شفا، کینه عمیق و درد جانسوزشان را نسبت به اندیشه های او بارها و بارها اظهار کرده بودند در هنگام درگذشت شفا نیز نتوانستند آن بغض قدیمی را به فراموشی بسپارند و با عباراتی خشمگین و خودفروشانه استاد شفا را خطاب قرار دادند. البته از این دغل بازان وطن فروش اصلن انتظاری جز این نمی رود و قدر و ارزش شخصیتی چون شفا همین بس که پس از مرگش نیز همچنان مورد کینه و غضب اسلام فروشان است.

این میان وبسایت جرس(جنبش راه سبز) - که تحت نظر عطا الله مهاجرانی و محسن کدیور اداره شده و خط مشی آن مستقیمن از جانب این عناصر مزور تعیین می گردد - خبر فوت شجاع الدین شفا را به زننده ترین شکل ممکن بازتاب داد. این رسانه ضد وطن در حالیکه نمی توانست عصبیت خود را نسبت به آن پروفسور فقید پنهان کند در کمال بی شرمی و دنائت، شفا را نویسنده متهتک نامید.

متن خبری که در تاریخ بیست و هشتم فروردین از سوی وبسایت جرس منتشر شد عینن با این جمله آغاز می گردد:

"جرس: شجاع الدین شفا، مترجم قدیمی ونویسنده متهتک ایرانی که سه دهه پایانی عمرش را به هتک باورهای دینی و اسلامی گذراند، شامگاه جمعه ۲۷ فروردین ماه، در پاریس درگذشت."

البته وبسایت اسلامیست جرس ساعاتی بعد متن خبر را عوض نموده و نوشته وقیحانه پیشین را از خروجی خود حذف نمود. بدیهی است که چنین تغییر و ویرایشی، دیگر هیچ ثمری به احوال گردانندگان جرس ندارد زیرا این سایت به ظاهر مدعی دموکراسی و در واقع سوپاپ اطمینان بقای جمهوری اسلامی، به خاطر بی شرمی آشکارش مورد عتاب و سرزنش بسیاری از روشن فکران قرار گرفته و با توجه به داعیه دروغینش در باب دموکراسی و آزادی، ناگزیر بود که این دم خروس رسوایی اش را به هر نحو ممکن حذف نماید بنابراین در اقدامی کاملن بی فایده آن را تغییر داد. اگرچه متن خبر شنیع و مملو از عقده اش، کپی شده و در سایر رسانه ها قرار گرفته بود.

چنین حرکتی به هیچ وجه از سوی وبسایتی مانند جرس عجیب نیست. گردانندگان آن پیشتر تشت وطن فروشی شان از بام افتاده و صدای رذالت شان طنین انداز شده بود. کسانی که خود را روشنفکر دینی نامیده و زیر چنین لقب مجعول و مضحکی در راه تشویق و تحسین سیاست های کثیف جمهوری اسلامی از هیچ حرکتی کوتاهی نکرده و نمی کنند اگر بنا بود جز این واکنش دیگری نسبت به نام استاد فقید شجاع الدین شفا نشان دهند جای تعجبی بس فراوان بود.

مشکل اصلی نه جرس و اداره کننده گان آن که دشواری بزرگ ما وجود حامیان چشم و گوش بسته و در خواب مانده آنها می باشند. امثال کدیورها و مهاجرانی ها هرگز نجات دهندگان این ملت نبوده و نخواهند بود.

کسانی که سال های سال در کسوت ملا و یا حافظ منافع رژیم ددمنش اسلامی، از هیچ خیانت و کثافتی فروگذار نکرده اند امروز نیز در لباس روشنفکر دینی و به اصطلاح منتقد جمهوری اسلامی همچنان آب به آسیاب ولی فقیه ریخته و قلم و کلام شان را با گفته ها و تعابیر این رژیم منفور و نامشروع هماهنگ می سازند.

اگر بنا باشد منجیان ایران و حامیان آزادی، دون مایگانی چون مهاجرانی، موسوی، کروبی، کدیور و سازگارا باشند که وای بر روزگار ما و صد وای بر احوال میهن ما.

این افراد حتا از خرده شعوری نیز بهره مند نبودند تا دست کم در برابر نام این اندیشمند فقید، کمی ادب و متانت را رعایت کرده و از عبارت زننده یی چون متهتک استفاده نکنند.

متهتکین حقیقی خود امثال همین مهاجرانی و کدیور هستند که سال ها با قلم و زبان شان در راه ترویج خرافه ها و تحمیق مردم گام برداشته و جامعه ایران را فرسنگ ها به عقب بردند. افرادی که دین را بازار کسب و اسباب بقای وجود بی مایه خود می دانند البته که هر نوع روشنگری را هتک نامیده و هر انتقادی را محاربه می پندارند. متهتکین واقعی همین مبلغین و مروجین مذهبی هستند که حرمت انسانیت را هتک می کنند. متهتک آن کسانی هستند که جنایت شنیع سال 67 را مرتکب شدند. همان ها که جانب اعراب تروریست را می گیرند. اگر آقای دکتر شفا در تعریف ذهنی اینان متهتک نامیده می شود پس بدانند و آگاه باشند این متهتکین بی شمارند و بی شمارتر نیز خواهند شد.

آنهایی که در خرداد و تیر ماه سال گذشته در اعتراض به خفقان موجود در حکومت اسلامی، شجاعانه به خیابان ها آمده و خون پاک شان کوچه ها و خیابان ها را رنگین ساخت از نگر جناب مهاجرانی قاعدتن متهتکینی می باشند که حرمت ولی ستمکار فقیه و دلقکش احمدی نژاد را هتک کرده اند. اگر استاد شفا متهتک بود یکایک زندانیان سیاسی نیز متهتک اند. آیت الله بروجردی نیز متهتک است و به طور کلی همه ما ملتی که خواهان باز پس گرفتن حقوق اصلی و اولیه خود می باشیم هم متهتک ایم و هم محارب و چه مقامی والاتر از آنکه یک نفر محارب، متهتک و ملحد باشد اما نوکر تا کمر خمیده بیت ولی جانی فقیه نباشد. چه زیباتر از آنکه انسانی مرتد باشد اما روشنفکر دینی، وطن فروش و ضد ایران نباشد.

به احترام اندیشمند خدمتگزاری چون دکتر شجاع الدین شفا تک تک ما از امروز بالجمله متهتک هستیم و به این پیشه شرف مندانه خود افتخار می کنیم.

روان استاد شفا شاد باد و یادش گرامی.
______________________

نگاشته شده در تاریخ چهارم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

فرمایشات گهربار رضا شاه دوم در دانشگاه جرج واشنگتن: ایران از دین سالاری تا مردم سالاری

هنگامی که در یک جامعه دین، مذهب و یا مسلکی تبدیل به یک قانون شود تک تک افرادی که به هر دلیلی با این دین و مذهب، سازگاری فکری و باوری نداشته باشند ناگزیرند که یا کلیه سنن و قوانین آن مکتب را بپذیرند و یا تحت سخت ترین فشارها قرار گیرند.

در جهان امروز و عصر نوین، دیگر جایی برای برپایی خیمه مذهب گرایی و فلسفه بافی نیست و دنیای امروزی چنین برمی تابد که صرفن خرد جمعی و عرفی حاکم باشد.

شوربختانه یکی از تلخ و تاسف بارترین بداقبالی هایی که حدود سه دهه پیش گریبان ملت واژگون بخت ایران را گرفت سلطه بی چون و چرای قوانین واپسگرایانه اسلام بود که سبب شد جامعه مترقی و رو به رشد ایران، ناگهان به قعر تاریک چهارده قرن گذشته پرتاب شود.

استیلای مکتبی و دین سالاری فاجعه یی بود که اشتباه نسل گذشته در کنار تصمیم شوم قدرت های جهانی نصیب ما نمود. اما پس از رخ نمود بسیار حوادث دردناک، ملت ایران به بلوغ و بیداری ذهنی رسیده و اکنون اکثریت قاطع مردم ایران با تمام وجودشان خواهان پایان بخشیدن به این شرایط غیر قابل تحمل و حذف کامل جمهوری اسلامی می باشند.

شاهنشاه بزرگ ایران ذات ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی با توجه به تلاش های مداوم شان که در راستای آگاه سازی سایر ملل و رهبران کشورهای جهان اول، اینبار قدوم مبارک را به دانشگاه جرج واشنگتن نهادند تا برای تعداد بسیاری از اساتید آن دانشگاه و همچنین چهره های به نام دنیای سیاست و اقتصاد سخنان شان را ایراد فرمایند.

رضا شاه دوم به تاریخ سه شنبه بیست و چهارم فروردین ماه امسال، دانشگاه جرج واشنگتن را به یمن حضور فرخنده شان مزین ساختند و چون همیشه در دفاع از حقوق پایمال شده هم میهنان و وضعیت وخیم کشورمان ایران، نکاتی بسیار کلیدی و مهم را خاطر نشان کردند .

آنچه که معظم له بیش از هر مطلب دیگری بر آن تاکید ورزیدند کوشش برای بدل شدن میهن مان به کانون توجه جهانیان بود و اینکه زمان آن رسیده که مجامع بین المللی تمرکز و توجه خود را در جهت احوال مردم داخل ایران قرار دهند. ایشان همچنین دو اصل دموکراسی و سکیولاریزم را در چشم انداز آینده ایران شاخص و حیاتی شمرده و لزوم این دو مولفه اصلی را یادآور شدند.

در ادامه می توانید متن کامل فرمایشات آن یگانه محبوب را به زبان پارسی بخوانید:

دکترمیلر از معرفی محبت آمیز شما متشکرم

خانمها و آقایان عصرتان به خیر

امشب بسیار خوشحالم که در دانشگاه جرج واشنگتن با شما هستم

چنانچه آگاهید من ارتباط خاصی با این دانشگاه دارم، همسر من تحصیلات دورۀ لیسانس و همچنین دورۀ دکترای حقوق را در این دانشگاه گذراند. به خاطر دارم که شبهای بی شماری را با بی خوابی در پی تکمیل نیازهای درسی یا آمادگی برای امتحاناتش می گذرانــد بنابر این می تـوان گفت که من نیز ماننـد شما یا لا اقل ماننـد همسرانتان این دوران را گذرانده ام.

حقیقتاً یکی از علائق من در چارچوب وظائفم این است که با رهبران آینده داد و ستد داشته باشم و امشب مایلم که نه تنها حقایقی را بازگو کرده بلکه احساسات هموطنانم را نیز با شما در میان بگذارم.

کشور من دوران بسیار نگران کننده ای را می گذراند. همچنانکه بسیاری از شما در ماههای اخیر شاهد تصاویر متعددی که بر روی فیس بوک – یوتوب و سایر رسانه ها منعکس می شده بوده اید و این تصاویر مرارت مردم ایران را در کنار بی رحمی رژیم ملایان به روشنی ترسیم کردند.

آن عده از ما که تمام زندگیمان را در پی احقاق مردم سالاری و حقوق بشر در ایران صرف کرده ایم مایل بودیم که چنین روزهایی و عواقب دردناک آن پیش نمی آمد. آنچه که در اطراف انتخابات تقلبی سال ۲۰۰۹ اتفاق افتاد مردم ایران را به نقطۀ عطفی کشاند که بازگشت از آن ممکن نیست و نتیجتاً رژیم نیز به تظاهر در راستای دین و ایمان، غرور ملی و انسانیت پایان داد.

تابستان گذشته مردم ایران به دست آورده هائی که در تاریخ سی و یک ساله جمهوری اسلامی بی سابقه بوده است نائل آمدند. برای بار اول مردم ایران قادر شدند که تظاهراتی را با ابعاد گسترده و بر علیه تمامیت گرائی وسلطۀ طلبی مذهبی ترتیب داده و هماهنگ کنند. این تظاهرات و اعتراضات تا به امروز ادامه دارند و از مقطع انتخابات ماه ژوئن عبور کرده و در واقع صلاحیت رژیم و رهبر آن خامنه ای را زیر سئوال برده اند.

شهامت و ارادۀ این قهرمانان بی نشان در مقابل ظلم، بی عدالتی و شقاوت رژیم تحسین مردم جهان را برانگیخت و شالودۀ آنچه که اولین انقلاب سدۀ بیست و یکم یا انقلاب تویتر یا انقلاب سبز نام گرفت ریخته شد.

ملموس ترین نتیجۀ حرکت سبز این است که امروز جهان از یک سو به درک بهتری از ماهیت واقعی این رژیم دست یافته و از طرفی نیز به واقعیت آرمانها و خواستهای مردم ایران پی برده. پرده از چهرۀ رژیم برگرفته شده. نهایتاً من اطمینان دارم که کشور من از این ظلمت رهائی خواهد یافت. ایرانیان بر اینان چیره خواهند شد و این رژیم به دست مردمانش سقوط خواهد کرد. چنانچه مایل باشید که از گفته های من فقط یک نکته را بخاطر بسپارید اجازه دهید آن این باشد که تلاش مردم ایران برای دستیابی به مردم سالاری و حقوق بشر و همچنین احیای شأن و احترامشان ادامه دارد هر چند در زمرۀ خبرهای ارائه شده در این کشور قرار بگیرد یا نه. این تلاش به همت جوانانی که نگاهشان بجای گذشته معطوف به آینده است به ثمر خواهد رسید.

اجازه بدهید قدمی به عقب برداریم تا ببینیم چه عواملی ما را در این مقطع تاریخی قرار داده اند. البته ما نباید میدان دیدمان را صرفاً به انتخابات سال گذشته و عواقبش محدود کنیم چنین کاری سی سال مقاومت را دست کم خواهد گرفت و به ورطۀ فراموشی خواهد کشاند. آنچه که امروز در ایران اتفاق می افتد سالها ست که در حال بنا و شکل گیریست. کما اینکه وقایع تابستان گذشته نمایانگر لحظۀ مشخص شدن روندها و انسجام هموطنانم از هر گذر و از هر باور سیاسی در مقابل رژیم بود. این گذر راه سهل و آسانی نبوده. بعنوان فردی که خود را دانش پژوه حرکات بدور از خشونت و نافرمانی مدنی تلقی می کند می توانم تأئید کنم که تلاش در مقابل رژیمهای خشن و سرکوبگر هیچگاه ساده و بی خطر نیست.

طی سالها مهمترین مانعی که بر سر راه هموطنانم قرارداشته نبود سازماندهی گسترده و امکان ایجاد هماهنگی در زمینه تلاشهایشان است. محدودیتهای شدیدی در زمینه های ارتباطات اطلاع رسانی، گردهم آئی و سخنرانی که بر آنها اعمال شده باعث آن شده که قشرهای مختلف جامعه امکان اینکه گردهم آمده و اعتراضات علیه رژیم را به گوش هم رسانند را نداشته باشند. از نقطه نظر تاریخی مخالفت با رژیم ملایان به ابراز ناخرسندی های پراکنده محدود می شده. برای مثال در جائی دانشجویان و در جایی دیگر کارگران یا زمانی زنان یا معلمان معترض بودند. در گذشته تمامی ابراز مخالفتها در اسرع وقت و با شقاوت نیروی امنیتی رژیم در هم شکسته شده اند. نتیجتاً و بر خلاف تذکرات برخی از ما کمتر کسی در سراسر جهان از اینکه در این سه دهه چه پدیده ای در حال شکل گیری و تبلور است مطلع بوده.

هرچند که رژیم ممکن است دچار اشتباه محاسبه و یا پریشان خاطری از بابت نزاعهای درونی شده باشد ولی هموطنانم به یک واقعیت ملی روشنگرانه دست یافته اند. و درلوای آن قابلیت سازماندهی یک قیام گسترده را پیدا کرده اند. برای اولین بار در این سی سال این مردم توانستند که پنجه ای را که رژیم بر گلوگاه ارتباطشان با خارج می فشرد را در هم بشکنند. برای اولین بار مردم دارای صدا، هویت و حرکتی که هادی آن خودشانند شدند. برای اولین بار پس از سی سال جهانیان چهره واقعی ایرانی را شناختند. دانستند که آنان که هستند و چه میطلبند، آزادی! بالاخره برای اولین بار در عرض سی سال جهان این چهره واقعی را نیز دید. وقاحت، شقاوت، سلطه گرائی، اشاعۀ افراط گرائی و اقامه قدرت از طریق مشت آهنین.

در داخل ایران مردم از هر موقعیتی برای لطمه زدن به وضع حکومتی رژیم استفاده میکنند. ایرانیان خارج از کشور که در میانشان هستند کسانی که حتی وطنشان را ندیده اند در تلاشند تا در زمینۀ وقایع داخل آگاهی رسانی کنند. آنان در چندین قاره به برگذاری تظاهرات پرداختند. در همین منطقه و در مجموعۀ تجاری ناسیونال نیز تظاهراتی برگذار کردند که در آن میان با تکیه بر اتحادشان با هم میهنان داخل کشور و استفاده از دستبندهای سبز به جمع آوری امضاء پرداختند و در ضمن به مکاتبه با قانون گذاران و هیئت تحریریۀ رسانه ها نیز ادامه میدهند. بسیار باعث خرسندی من است که میبینم چگونه وقایع دردناک داخل ایران هموطنانم را اینگونه برانگیخته. تنها راه نجات عموم ما از این کابوس مردم سالاری و تعهد بی چون و چرا به حقوق بشر برای فرد فرد ایرانیان میباشد. اتحاد ما این رهائی را تسریع خواهد کرد.

فراتر از این به همت عدۀ بیشماری قهرمان بی نام و نشان خبرهائی که از داخل بدست رسیده در تارنماهای بی شماری انعکاس یافته و بریده های تصویری آن در رسانه های عمدۀ جهان قابل رویت می باشد. ما بسیار تحت تاثیر شرکت تویتر و تصمیم به تعویق انداختن بسته شدن سرویس شان به صِرف کمک به تظاهر کنندگان ایران قرار گرفتیم و از این بابت از آنان سپاس گذاریم. این حرکت تویتر را میتوان با رفتار شرکتهای نوکیا و زیمنس که فن آوریهای مقابله با مردم همچون کنترل و جاسوسی اینترنتی را به رژیم فروخته اند قیاس کرد.

یکی دیگر از نتایج اتفاقات تابستان ۲۰۰۹ این بوده که جهانیان به مسئلۀ حقوق بشر در ایران و یا نبود آن توجه دقیق تری مبذول میدارند. جامعۀ بین المللی مستمراً تحولات ایران را بیش از هر زمان دیگر تحت نظر گرفته. در هفته های اخیر تعداد زیادی از ارگانهای دولتی و غیر دولتی در ارتباط با بحران حقوق بشر در ایران بیانیه هائی صادر کرده اند. وزارت خارجه آمریکا در گزارش سالانه ای که در زمینۀ حقوق بشر تهیه کرده عنوان میکند که هر چند فشار بین المللی بر حکومت ملایان افزوده شده وضعیت حقوق بشر از زمان انتخابات اعتراض برانگیز تابستان سال گذشته تا کنون وخیم تر شده.

ضمناً وزارت خارجه نگرانی خود را از تحت فشار بودن اقلیتهای مذهبی تیز ابراز کرده. در ماه فوریه در جلسۀ شورای حقوق بشر سازمان ملل در نشستی در زمینۀ بازنگری، جمهوری اسلامی متعهد شد که قوانین بین المللی را رعایت کند ولیکن پس از گذشت زمانی کوتاه توصیۀ سازمان ملل در مورد کنار گذاری تبعیض نسبت به بهائیان ایرانی را رد کرد.

ده ها باورمند به ادیان اقلیتی منجمله بهائیان، مسیحیان و کلیمیان تحت اتهامات واهی در زندانها بسر میبرند. در دادگاههای رژیم که متهمین از داشتن ابتدائی ترین حقوق همچون داشتن وکیل مدافع محرومند دولت مشخصاً به تعهدات خود در برابر موازین بین المللی حقوق مدنی و سیاسی پشت کرده است. فراتر از آن سازمان عفو بین المللی موارد دیگری را که در طی آن دانشگاهیان، پزشکان، روزنامه نگاران، هنرمندان و رهبران اتحادیه ها حقوق اولیه خود را از دست داده اند و زندانی شده اند را به ثبت رسانده و جالب تر از آن ماه گذشته سازمان خبرنگاران برون مرز مدعی شد که یک سوم خبرنگاران زندانی شده جهان در زندانهای ایران بسر میبرند.

همین امشب که بـا شما سخن میگویم امیر انتظام کـه طولانی ترین دورۀ زندان سیاسی را گذرانـده در منزلش تحت نظر می باشد. او پس از سی سال از امضا یک توبه نامه که منجر به آزادی وی میشد امتناع ورزیده. یک رهبر روحانی مطلع به نام آیت الله بروجردی هم اکنون در زندان تحت شکنجه های روحی و جسمی بسر میبرد. ایشان اجازۀ انتقاد از رفتاری که رژیم بنام مذهب می کند را به خود داده بود و خواستار جدائی دین از حکومت شده. در هفته های گذشته ما شاهد فرار موجی از وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و پناهجوئی آنان از اردوگاه های مستقر در ترکیه و عراق و شرایط رقت بار زندگی آنان در این اردوگاه ها بودیم این افراد نباید به هیچ وجه فراموش شوند. فرد فرد آنان نمایانگر طبع قهرمانانۀ مردم ایران می باشند و شرایط آنان روشنگر قساوت تحمل ناپذیر رژیم است.

هموطنان من بیش از این قادر به تحمل وضعیت موجود نیستند. بیش از پیش راه کار به جهت یک نغییر سیاسی اساسی در ایران متمایل می شود. قانون اساسی ملایان در بطن خود و از ریشه معیوب است و برای پیش برد ایران باید تعویض شود. تفکر تغییر رژیم خصوصاً در ایالات متحده بحث انگیز بوده و این تفکر را در برخی برانگیخته که الزاماً تغییر رژیم از طریق نیروهای خارجی و یا دول خارجی باید صورت بگیرد. ولیکن این تفکریست اشتباه و باید بیافزایم که تفکریست بسیار ناگوار. من همواره ابراز کرده ام که دخالت در امور و یا حمله به کشورم از جهت مواضع خارجی ناخواسته ناگوار و اشتباه می باشد و از هر جهت با منافع ایران و جامعۀ بین المللی در تناقض است. چنین حرکتی صرفاً رژیم را گستاخ تر و مردم را در راه دفاع از سرزمین متحد خواهد کرد. دقیقاً بر اساس همین احساس بود که من در سال ۱۹۸۰ در زمانی که صدام به ایران دست اندازی کرد شخصاً داوطلب شدم که به نیروی هوائی ایران بپیوندم که البته این درخواست از جهت رژیم ملایان پذیرفته نشد. حمله به ایران حمله به یک یک وطن پرستان است. بنابراین من معتقد و مصرم که تغییر رژیم محتمل است و باید از طریق ایرانیان و فقط از جانب ایرانیان انجام پذیرد. تغییر از خارج نه مشروعیت خواهد داشت و نه دوام.

گذشته از اینکه رژیم ملایان زورگو و منفور است با نگاهی به قانون اساسی آن به این نتیجه می رسیم که تنها راه رسیدن به یک تغییر اساسی در حیطۀ سیاسی در ایران رسیدن به مرحلۀ داشتن مسئولیت و شفافیت در سیاست است. در قانون اساسی باصطلاح رژیم اسلامی چندین مورد و اصل غیر دموکراتیک گنجانده شده بنابراین چنین دولتی قادر نیست که نمایندگی مردم را بعهده گیرد یا در خدمت آنان باشد و همچنانکه در تابستان گذشته مشاهده شد برگزاری هر تعداد انتخابات این کم و کاستها را از میان نخواهد برد. در چار چوب قانون اساسی جمهوری اسلامی هیچ روش قانونی که از طریق آن مردم بتوانند رژیم را زیر سئوال برده و مسئول قراردهند گنجانده نشده.

برای روشن شدن این کاستی ها می توان به مورد انتخابات اشاره کرد. انتخابات در ایران آزاد نمی باشد. بر طبق آئین قانون اساسی یک هیئت غیر مسئــول و انتصابی اکثــریت داوطلبین را طبـق ضوابطی مردود شناخته و از دور خارج می کنند. انتخابات در ایران ساختگی است زیرا همچنانکه در سال گذشته شاهد آن بودیم رژیم برای پیشبرد مقاصدش به هر حیله ای متوسل می شود. بنابر این انتخابات در ایران دموکراتیک نبوده و این فقط منحصر به یک گروه و تقلب آنان در تابستان گذشته نیست. حقوق ایرانیان مرتباً به یغما میرود و این تعبیرات هجوآمیز در قانون اساسی رژیم مندرج است.

از طریق تغییرات ساختاری در سیاست هموطنانم قادر خواهند شد که قدمهای لازم را در جهت احقاق مردم سالاری و حقوق بشر برای ایران بردارند. البته تغییر به تنهائی حلال همه مشکلات نیست. در فردای انحلال این ساختار سیاسی ایرانیان باید دولتی که پاسخگوی نیازهای آنان و حامی حقوقشان باشد را شکل دهند

برای آینده ایران من شخصاً همیشه طرفدار برپائی یک مردم سالاری سکولارکه در آن جدائی شفاف مسجد از دولت درج شده باشد هستم. من قانون اساسی که بر پایۀ اعلامیه جهانی حقوق بشر تدوین شده باشد را ترجیح میدهم. گذشته از باور شخصی، من اطمینان دارم که با صرف زمان کافی و داشتن گفتمان لازم در مجامع عمومی مردم سالاری خواستۀ اکثریت ایرانیان و خصوصاً جوانان امروز خواهد بود. با توجه به نشستهای متعددی که با مخالفان رژیم خصوصاً سبزهای داخل و خارج ایران داشته ام اعتقاد من براین باور استوارتر شده. این بار زمانیکه حاکمیت به مردم بازگردد آنها دولتی را خواهند خواست که با مشروعیت و به نمایندگی مردم با حس مسئولیت و با شفافیت عمل کند تا با تداوم باقی بماند.

البته در این فرایند نقش جامعۀ بین المللی بسیار مهم است و از من بارها سئوال شده که جامعۀ بین المللی در این راستا چه باید و یا چه می تواند انجام دهد.

اگر بتوان پنداشت که جامعۀ بین المللی از آرزوهای واقعی هم وطنانم با خبر است، واضح است که از رفتاری که منجر به تضعیف تلاش آنها برای دستیابی به آزادی در حین تقویت دیکتاتوری که بر علیه آن مبارزه می کنند باید امتناع ورزند. برای نمونه شرکتهای نوکیا و زیمنس که قبلاً به آنها اشاره شد باید در قبال فروش فن آوریهائی که به رژیم در ارتباط با جاسوسی علیه مردم کمک میکند جوابگو شوند. شهروندان کشورها یا نمایندگان آنها می توانند با فرستادن پیامهای اعتراض آمیز و تهدید به تحریم و یا اعتراض کردن به عنوان سهامداران این شرکتها از بی تفاوتی آنها نسبت به مردم ایران بکاهند. بالعکس با تأمین اینگونه فن آوریها و نرم افزارها برای مردم ایران می توانند از گرفتاریهای آنها در زمینۀ ارتباطات و خطرات ناشی از آن جلوگیری کنند. شرکتهای فن آوری اینترنتی دیگر میتوانند با همکاری با ایرانیانی که در زمینۀ ارتباطات فعالند محصولاتی را برای برخورد با این مشکلات و ایجاد ارتباطات بی خطر بوجود بیاورند. بنیادها نیز می توانند از ایجاد این فن آوریها و همچنین در زمینۀ پناهندگان ایرانی حمایت مالی کنند. اجازه بدهید که روشن تر بازگو کنم، هیچ کس انتظار ندارد که جامعۀ بین المللی برای منافع مردم ایران نسبت به منافع خودشان اولویتی در نظر بگیرد ولیکن زمانی که این منافع در جهات موازی در حرکتند جامعۀ بین المللی هم می تواند و هم باید از جنبش مشروع و به حق مردم ایران علیه ستمگران حمایت کند.

برای نمونه اجازه بدهید که منافع جامعه بین المللی را در ارتباط با ایران یا متأثر شده از ایران برشماریم در یک نگاه کوتاه این موارد به نظر خواهد آمد: حفظ حقوق بشر- جلوگیری از اشاعۀ تروریسم بین المللی پایان بخشیدن به مناقشات خاورمیانه- کنترل ازدیاد سلاح هسته ای و تضمین ثبات در حوزۀ خلیج فارس.

من بارها در مقالات و مصاحبه ها عنوان کرده ام که شاه کلید برای برخورد با این نگرانیها مردم سالاری و حقوق بشر در ایران است. اگر از هیچ لحاظ دیگری نسنجیم، صرفاً به لحاظ هم نظر بودن ایرانیان با سایر مردم جهان در این مورد می توان گفت که تمامی این نگرانی ها از طریق ایجاد مردم سالاری در ایران رفع خواهند شد. به عبارتی دیگر در جائی که مسائلی چون دسترسی ایران به امکانات هسته ای نگران کننده است چنین مسئله ای خود به خود زمانیکه مردم ایران در نحوۀ حکومتشان سهیم باشند حل خواهد شد. یک خوانندۀ رپ زیر زمینی چنین میگوید: " ما نان می خواهیم و آنها به ما کیک زرد میدهند" فکر می کنم که این حرف بیانگر اولویتهای مد نظر مردم ایران است. من مطمئنم که یک ایران مردم سالار، متعهد به صلح و عدم تکثیر و استفادۀ سلاحی از فن آوری هسته ای خواهد بود. اعتبار بین المللی ما بدون شک متکی به شفافیت و تعهد به التزاماتیست که ما امضا کننده آنیم همچون ان-پی-تی

با تأیید این مهم که جامعۀ بین المللی و منافع ایران به هم متصل و مرتبطند مردم و دُوَل جهان برای ابقای منافع خود باید از چالش مردم ایران در راه احقاق آزادی و مردم سالاری حمایت عملی کنند. اجازه دهید که یادآور شوم که حمایت عملی از مردم ایران برابر با دخالت خارجی و یا تقلیل دادن مشروعیت حرکت مردم ایران نمی باشد.

برای نمونه میتوان از حرکت همبستگی مردم لهستان و حرکت ضد تبعیض نژادی مردم آفریقای جنوبی نام برد. دنیای آزاد فریادهای آزادی خواهانه آنان را شنید نهایتاً به وضعیت موجود از طریق کمک رسانی خاتمه داد. در هر دو مورد پشتیبانی مفرط بین المللی از مردم و اعمال فشار مستقیم به دولت مورد نظر وجود داشت و حائز اهمیت است که اشاره شود که در هر دو مورد در لهستان و آفریقای جنوبی مهمترین عامل اهرم فشار داخلی یعنی خود مردم بودند که این تغییرات را بوجود آوردند. اهرمهای فشار خارجی همچون تحریمهای اقتصادی به این اهداف کمک کرد ولی خود هدف نبود. حتی اگر هدف تغییر رفتار رژیم باشد هیچ عاملی همچون فشار داخلی که در کوچه و برزن محسوس شود چنین رژیمهائی را وادار به این امر نمی کند. بنابر این همانگونه که برخی از جوامع رهائی یافته در آفریقا یا اروپای شرقی شاهدند حمایتهای سنجیده جامعۀ بین المللی می تواند عامل کلیدی برای ایجاد تغییر در ایران شود.

در خاتمه باید گفت که برگزاری مفتضحانه انتخابات سال گذشته و عواقب آن از طرفی درک عمیقی از ماهیت اصلی رژیم ملایان ارائه داد و از طرفی دیگر خواسته های واقعی مردم ایران را بر ملا کرد. بیش از هر زمان دیگر خطی که هموطنان مرا از رژیم جدا میکرد بر زمین این بازی نقش گرفت. در ماههائی که در پی حوادث تابستان گذشته طی شد مردم این تفاوت فاحش را مرتباً یادآور شدند. یکی از شاخص ترین شعارهای آنها که خطاب به آقای اوباما بر زبانها رانده میشد یک گزینه اصولی را عنوان میکرد."اوباما اوباما یا با اونها یا با ما" این شعار که در قالبی ساده در واقع بیانگر این مطلب است که اگر شما از تظاهر کنند گان حمایت نکنید مفهوم آن این است که از ظالمان و ستمگران حمایت میکنید

اگر قرار بر این شود که ما از وقوع احتمالات شومی که در زمانی نه چندان دور به واقعیت خواهند پیوست پرهیز کنیم باید تائید کنم که روزنۀ زمانی حساسی هم برای هموطنانم و هم برای جامعۀ بین المللی موجود است. تنها گزینه ای که به پیروزی هر دو طرف منجر خواهد شد بسیار ساده است ولیکن مستلزم تعهدیست که لازمۀ این چنین ثمره ای میباشد. مردم ایران را حمایت کرده و نیرو رسانی کنید- آنها خودشان کار را تمام خواهند کرد. اما باید سریع عمل کرد. زمان آن هم اکنون است.

سال گذشته هموطنان پرشهامت و بردبار من خصوصیاتی را که آنان را از این ظالمان متمایز میکند در معرض دید عموم قرار دادند. در مقابل خشونت رژیم صلح آمیزانه رفتار کردند و در مقابل نفرت رژیم با گذشت رفتار کردند. در حین چند پارگی رژیم با هم متحد بودند زمان نا امیدی رژیم امیدوارتر شدند و آنگاه که فریاد آزادی برآوردند رژیم بر آنها باران ظلم و ستمش را بارید.

شما می توانید شاهد اولین تلاش نسل خود در راه احقاق منزلت بشری شوید. برادران و خواهران شما در آن سوی جهان از همان اینترنتی که شما استفاده می کنید برای بزیر کشاندن یکی از بی رحم ترین رژیمهای جهان استفاده کرده و این مهم را با اعتقاد و شهامت پیگیری میکنند. نسل شما به نوعی که از این فن آوریها استفاده میکنند مرا به این باور رسانده که حکومتهای مطلقه به زودی از آن گذشته خواهند شد. در جائی که اطلاع رسانی به سهولت در جریان است هیچ انسانی قادر نخواهد بود انسان دیگری را فریب داده و مطیع خود کند. این را ما از شما آموختیم. حقیقت قادر است در آنی به اقصی نقاط جهان انتقال بیابد. حقیقت ایران و مردم ایران را مدام بازگو کنید. ایرانیان هم اکنون بیش از هر زمان دیگر به شما نیاز دارند نجات ایران در دست نسل شماست. این گفته دکتر مارتین لوتر کینگ را به دل بنشانید که: "در پایان راه ما گفته های دشمنانمان را فراموش خواهیم کرد ولی سکوت دوستانمان را به خاطر خواهیم سپرد"


پیوند به تارنمای شکوهمند اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی شاهنشاه هماره برقرار ایران

_________

نگاشته شده در تاریخ سی ام فروردین دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی


۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

رضا شاه دوم میراث دار افتخار - یگانه فرصت جنبش سبز

مدتی قریب به یکسال از نخستین جرقه جنبش سبز می گذرد. زمانی نزدیک به یکسال است که نسلی نو، صدایی نو را به گوش نه فقط ایرانیان داخل که جهانیان رسانیده اند. طی این چندین و چند ماه پیروزی های بسیاری نصیب ملت گردیدند که جملگی دستاورد خون پاک جوانان ایران و ضمیر آگاه هم میهنان مان بودند.

اما شوربختانه آنچه همواره جنبش را گرفتار چالش ساخته و هنوز هم مانع از آن است که حرکت نهایی به ثمر برسد، وجود و حضور اشخاصی می باشد که هیچ نسبت و سنخیتی با آرمان های آزادیخواهانه و دموکراتیک ندارند. کسانی که با کمال تاسف و بر حسب درک ناکافی برخی از مریدان جنبش سبز، خود را در راس جنبش قرار داده اند. اینان در عین ادعای دروغین دموکراسی، گام های شان عجیب با خط قرمزها و ارزش های بی ارزش جمهوری اسلامی هماهنگ است.

البته افزون بر اصلاح طلبان داخل نشینی مانند موسوی یا کروبی که نام شان نا به جا در صدر جنبش ملی ما قرار گرفته، عده یی از عناصر سابق حکومت اسلامی نیز در خارج از مرزها با ارادت تام و تمام به اسلامیست های وطن فروش، سکان قیام ملت را در دست های آلوده خود گرفته اند تا جنبش را به بیراهه بکشانند.

میرحسین موسوی با سوابق کریه خود طی دهه شصت و جنایات بلاانکاری که در پرونده نخست وزیری اش ثبت شده است، اکنون و با صراحتی زننده خود را موظف می داند که ایران را به دوران قرون وسطایی و ننگین حکومت خمینی پرتاب کند و جای آنکه در کنار آنهمه خیانت و جنایتش، لااقل امروز بر شعار اصلی یعنی حذف کامل کلیت دین و ولایت از عرصه سیاست پای بفشارد خواهان پسرفتی شنیع به دوران سیاه خمینی جلاد می باشد.

شیخ مهدی کروبی چریک تروریست اسبق نیز اکنون با همان عبا و قبای شیادانه و مردم فریب آخوندی و به عنوان نماد خرافه پرستی و بت گرایی، جنبش رهایی بخش ملت را در چنگال خود گرفته و با تعهد و پایبندی کامل به قوانین رژیم نامشروع اسلامی، داعیه رهبری مردم را نیز دارد. کروبی نیز مانند همتای خود موسوی، بلندترین آرمان خود را شمارش دوباره آرا و پس گرفتن سکوی چندش آور ریاست جمهوری اسلامی از یک گرگ دیوانه چون محمود احمدی نژاد می داند تا اگر بنا باشد مطابق رویه سی و یک ساله این رژیم، چهار سال دیگر کشتار و کثافت کاری انجام شود سردسته کشتارگران اینبار شخص موسوی یا کروبی باشد نه شخص احمدی نژاد!

همانگونه که در سطرهای بالاتر اشاره شد جنبش این ملت سرگردان تیپاخورده، رهبران جعلی و دروغین دیگری نیز در آنسوی آب ها دارد و آنان نیز پاسدارها و آخوندهایی هستند که مامورین سازمان یافته رژیم اسلامی می باشند و الحق طی این سال ها جز مدح و ثنای جمهوریت و اسلامیت، واژه یی بر زبان نیاورده اند. عطا الله مهاجرانی مسوول قدیم سازمان حج و اوقاف و وزیر سابق ارشاد و سانسور اسلامی در کنار آخوند محسن کدیور، پاسدار اکبر گنجی، پاسدار علیرضا نوری زاده، پاسدار محمد محسن سازگارا، عبدالکریم سروش و ... دیگر افرادی هستند که از مدعیان بلافصل جنبش ملی می باشند.

پرسش اینجاست که تا کی و چه زمانی باید حضور نا مبارک و غیر قابل پذیرش عده یی را در این جنبش تحمل کرد که نه تنها سوابق شان تیره و ناپاک است بلکه هنوز هم به همان ساختار تعلق خاطر داشته و جای همراهی و همدلی با خواسته اصلی ملت و پرداختن به آرمان واقعی آنان، جنبش را در حالت سکون، خلا و خوابیدگی قرار داده اند تا مبادا پایه های ستمکارترین حکومت تاریخ ایران یعنی جمهوری ولایت فقیه دچار لرزش و فرو ریختگی شود.

اگر بنا بود از این حضرات کاری ساخته باشد می بایست طی همان هفته های نخستین، جمهوری اسلامی تمامیت اش دچار مخاطره می شد. اگر از این رهبران مقوایی حرکتی برمی آمد در دهه پایانی خرداد و اوایل تیر ماه پارسال باید کار آخوندهای مزدور یکسره می شد تا به زباله دانی تاریخ بپیوندند. این افراد که صدالبته سال ها پیش امتحان خود را به زشت ترین نحو ممکن پس داده و پست فطرتی و دنائت خود را به اشکال گوناگون اثبات کرده اند امروز نیز بار دیگر نشان دادند که شایسته و لایق رهبری نبوده و حتا بضاعت شان آن اندازه نیست که تماشاگران خوبی برای قیام بزرگ ملی ما باشند.

مثلی هست که می گوید آزموده را آزمودن خطاست و امروز به عینه پیداست که آقایان موسوی، کروبی، خاتمی، مهاجرانی، گنجی و غیره هرگز اشل های شان آن میزان نیست که رهبران چنین جنبشی باشند. اینان نسل همان هایی هستند که عکس خمینی گجستگ را در ماه نظاره کردند. فرزند همان تفکری که فقیه و مجتهد مذهبی را لایق نخستین مسند در ملک کوروش و داریوش می داند. محصول همان ذهنیتی که هنوز افراد را بر حسب دین و مذهب دسته بندی می کند و همچنان به واژه هایی چون محارب و مرتد اعتقاد و باور دارد.

امروز زمان آن رسیده تا رهبری آگاه و لایق را برگزینیم و بگذاریم جنبش سبز در مسیر موفقیت قرار بگیرد. بزرگ ترین ترمز جنبش، تفکر تئوکراتیک و واپسگرایی است که در بالای سر آن ایستاده. تفکر موحشی که اکنون زیر نام های خطرناکی چون کروبی ها و موسوی ها پنهان شده تا جنبش را همچنان به بیراهه سوق دهد و زمان را به سود حاکمیت تروریست اسلامی پیش ببرد.

رهبر لایق و شخصیت مافوق تصوری که اکنون برترین، ارزنده ترین و یگانه ترین سرمایه ملت ایران است، بزرگمردی از تبار ایران می باشد. ذات اقدس ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم فرزند برومند شاهنشاه فقید پهلوی هم اکنون تنها شانس پیروزی ملت ایران هستند.

تا کی و چه زمان ملت ایران باید میان بد و بدتر به دنبال راهی برای نجات میهنش باشد؟ تا چه هنگام ما باید به مقایسه افرادی بنشینیم که یکی از دیگری شرورتر و ننگ نام تراند؟ آیا وقت آن نرسیده است که به جای در کفه ترازو قرار دادن بد در کنار بدتر و سرگردان شدن به دنبال کسانی که خودشان به عینه معترفند نمی توانند و نمی خواهند یک قدم از حریم ها و خط کشی های این رژیم فتنه پرور، عدول کنند، بیاییم و در میان خوب و خوب تر به دنبال بهترین گزینه باشیم؟ چرا باید همچنان در میان بدنامان گرفتار انتخابی آزارنده بمانیم؟ چرا باید ناگزیرانه به خودمان بقبولانیم که خون را می توان با خون کمرنگ تر شستشو داد؟ امروزی که پس از سی و یک سال مشقت، مردم بالاخره توانسته اند با تقدیم خون عزیزان شان جنبش و قیامی در خور توجه بیافرینند و تحسین جهانیان را به خود معطوف سازند، آیا این حق ملت نیست که از رهبر و فرمانده یی تام و تمام بهره مند گردد؟

هنگامی که بزرگ ترین، برترین و شکوهمندترین شخصیت تاریخ اکنون چونان کوهی استوار ایستاده اند و حاضرند این منت را بر سر جنبش ملی ما بگذارند، چه دلیلی دارد ما هنوز در کوره راه ها در پی دستار به سرها و اسلامیست های دوآتشه حیران بمانیم؟

البته بر سر راه این جنبش و در مسیر دشواری که می باید طی کند متاسفانه افرادی وجود دارند که حاضرند آرمان ها و خواست های به حق ملتی را که در حال پرداختن هزینه های انسانی است پایمال کرده و به قربانگاه بفرستند اما مرد بزرگی چونان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی در صدر این جنبش قرار نگیرند. این حس حسدآمیزی که برآمده از خبث طینت برخی از جمهوری طلبان دوآتشه می باشد سد بزرگ یا به عبارت دیگر همان ترمزی است که نمی گذارد جنبش سبز تیر نهایی خود را پرتاب نماید.

امروز وقت آن رسیده تا خود ملت و اقشار عادی جامعه دست به تصمیمی جدی بزنند. این میان نقش رسانه ها و دستگاه های ارتباط جمعی بسیار مهم و حیاتی اما انتخاب نهایی همچنان با خود ملت است. دو راه بیشتر پیش رو نیست:

یا ماندن در منجلاب حکومت وقت ایران و فرصت دادن به این بیگانگان وطن فروش تا جایی که همه را به کام مرگ بکشانند و یا حرکت دادن قیام ملت به مسیر اصلی برای پیروزی. بدیهی ست که راه دوم تنها در سایه رهبریت چهره یی مقبول و فرزانه امکان پذیر خواهد بود.

در پایان باید گفت آنهایی که از قدم نهادن شاهانه اعلاحضرت واهمه داشته و مایل نیستند معظم له زمام رهبری این قیام را به دست بگیرند، مشکل شان با ایشان نیست که با جایگاه تاریخی ایشان است. بد نیست این دوستان بدانند که اعلاحضرت رضا شاه دوم جدای از حضورشان در صدر جنبش سبز – که بالطبع این امر به خواست آن حضرت می تواند رخ نماید – میراث دار نهاد پادشاهی هستند و خواهند بود و حضور احتمالی ایشان به عنوان رهبر این جنبش یا عدم حضورشان در این کسوت، هیچ گونه تغییری در مسند حقیقی شان که همانا شهریاری ایران است ایجاد نخواهد نمود.

طبعن پیشبرد این قیام، وظیفه و مسوولیت ایشان نیست و اگر اراده به حضور در این عرصه فرمایند تنها نشانه یی از لطف ایشان است اما بر سر نهادن تاج شاهنشاهی و تکیه زدن بر اریکه پادشاهی مسوولیت تاریخی معظم له می باشد. این دو مطلب در واقع هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند و تصور اینکه پادشاه بودن و تبار شاهنشاهی داشتن آن حضرت، ارتباطی مستقیم یا غیر مستقیم به رهبریت ایشان برای جنبش سبز دارد، حاکی از برداشت ناصحیح بعضی افراد می باشد.

حضور اعلاحضرت به عنوان فرمانروا و رهبر این جنبش، به سود خود جنبش است و ایران را چندین گام به پیروزی زودهنگام نزدیک تر خواهد ساخت. وگرنه در جایگاه شاهانه رضا شاه دوم هیچکس تردیدی ندارد.

___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و هفتم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

گفتگوی اختر قاسمی با محضر جلالت پادشاه ایران

نگریستن به گذشته ها تنها به همان میزان اهمیت دارد که تحلیل تاریخ بتواند چراغی فرا روی حال و آینده ما روشن سازد. رمز درست نگریستن به گذشته ها شناخت کافی از تاریخ معاصر است هرچند امروزه و در چنبره رژیم دروغگوی اسلامی، تاریخ هرگز به درستی برای نسل جوان بازگو نمی شود. آنان که خود فرزندان پیش از انقلاب منحوس خمینی می باشند و رخدادهای آن زمان را به خوبی در یاد دارند اگر داخل مرزهای ایران باشند و شرف نیز در وجودشان پیدا باشد جرات و توانایی بیان واقعیات را ندارند چرا که ناگزیرند یا همسو با الگوهای یک حکومت دروغ پرداز و غاصب، حقایق را تحریف کنند و یا مهر سکوت بر لب بنشانند.

در چنین شرایط اسف باری، نقش و وظیفه مایی که در اینسو قرار داشته و دل های مان به شوق آزادی میهن مان می تپد بسیار سنگین و حیاتی است. ما بایستی زوایایی از تاریخ معاصر و به خصوص آنچه که مربوط به اعلاحضرتان فقید، دو پادشاه بزرگ و ایران ساز، رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی به چشم می خورند شفاف سازیم و در پیش روی نسل جوان ایرانی مشهود نماییم تا بدانند میان واقعیت با آنچه که این حکومت جهل و جنون در ذهن شان وارد ساخته است فرسنگ ها فاصله وجود دارد.

بحث تکراری، مضحک و سودجویانه یی که بیشتر جمهوری خواهان مدعی اپوزیسیون، همواره به میان می آورند تا مبادا قافیه را به سود میهن پرستان اصیل و راستین ببازند، پیش آوردن واژه دیکتاتوری در محضر نام محمدرضا شاه فقید می باشد. این دسته از جمهوری خواهان دون پایه، متاسفانه بر حسب فقدان استدلالی در توجیه اعمال خیانت بارشان ناچارند که به این تهمت بزرگ و غیر قابل باور پناه ببرند تا به اذهان عمومی تلقین کنند شورش شرارت آمیز و وطن سوزشان در سال 57، علت و منطقی فراتر از کژ فهمی و نابخردی آنان داشته است و بدین نحو در چشم عوام، آرمان های بی ارزش شان را توجیه کنند.

اختر قاسمی یکی از جمهوری خواهان تندرو است که به گونه یی شاید یکی از سرسپردگان قلبی نظام حاکم نیز باشد، در نشست سالانه جامعه بین المللی حقوق بشر (واقع در شهر بن آلمان) این مجال را یافت تا به پیشگاه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی شرفیاب شود. وی از حضور ایشان کسب اجازه کرد تا گفتگویی را با آن حضرت ترتیب دهد که البته به یمن اذن شاهانه، خانم قاسمی توانست مصاحبه یی انجام داده و روز بعد متن پیاده شده آن در سطح جهانی پخش گردد.

شوربختانه قاسمی در بیشتر پرسش ها کوشیده بود تا عقده های فروخورده هم کیشان خود را بگشاید اما پاسخ های صریح و هوشمندانه شاهنشاه ایران، قاسمی را نیز مجاب ساخت تا از دریچه یی معقولانه و واقع بینانه تر سوالات خودش را ادامه دهد. ذات مبارک رضا شاه دوم پیرامون گذشته، حال و آینده فرمایشاتی کلیدی ایراد فرمودند که در ادامه خواهید خواند. آنچه که معظم له بر آن تاکید اکید فرمودند بلوغ و آگاهی وسیع و همه جانبه در جامعه امروز ایران است که حاصل تجربیات تلخ ملت طی این سی و یک سال اخیر می باشد.

متن کامل گفتگوی اختر قاسمی را با محضر همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم می توانید بخوانید:

ضمن سپاس از اين‌که وقت‌تان را به من داديد. شما هميشه از اتحاد حرف زده‌ايد، چرا تا کنون نتوانسته‌ايد نيروهای اپوزيسيون را حول محورهايی که گفته‌ايد گرد آوريد؟ آيا دليل اين‌که اين نيروها حمايت نکرده‌اند اين نيست که شما با گذشته و زمانی که پدرتان مسئوليت داشته‌اند برخورد نکرده‌ايد؟

اعلاحضرت رضا شاه دوم: من برخورد کرده‌ام، نه يک بار نه دو بار. آخرين‌اش هم به شکلی بسيار وسيع‌تر و مشخص‌تر در کتابی به نام «ساعت انتخاب» که سال پيش به زبان فرانسه منتشر گرديد. ترجمه‌اش هم به فارسی موجود است که می‌توانيد در کتابخانه‌ها پيدا کنيد. برخورد بسيار شفاف و مشخصی با آن مسائل کرده‌ام. ضمن اين که اين مسائل را با بسياری از افراد در طول اين سال‌ها نيز در ميان گذاشته‌ام؛ از احزاب بگيريد تا چهره‌های سرشناس سياسی و يا فکری‌. حالا اگر به اندازه‌ی کافی شنيده‌نشده، بيش‌تر امر ابزاری و عليحده‌ای است. اين‌ها به کنار، من فقط يک سئوال عملی در مقابل اين سئوال شما طرح کنم. آيا شما خوش‌تان می‌آيد که قضاوت من از شما برمبنای عمل‌کرد والدين‌تان باشد؟

خير، ولی مسئله اين است که شما معرف يک نظام هستيد.

اگر مبنای شما برخورد با نظام است، نظام پادشاهی يک نظام است. نظام را می‌خواهيد محکوم کنيد به‌خاطر عمل‌کرد خاص يکی از نمايندگان‌اش در يک دوره‌ی زمانی؟ اگر بر آن مبناست، کل سلطنت را می‌شود محکوم کرد همان‌طور که کل جمهوری را می‌شود محکوم کرد. مگر در حال حاضر يک نظام جمهوری نداريم؟ پس جمهوری بايد بد باشد. حالا جواب جمهوری‌خواه اين است که اين جمهوری آن جمهوری‌ای که ما می‌گوئيم نيست؟ خوب بنده هم آن نظام پادشاهی‌ای که می‌گويم نظام پادشاهی‌ای که شما می‌گوئيد بد است، نيست. من هم به همان اندازه می‌توانم بگويم از جمهوری شما می‌ترسم. وقتی که ذات جامعه ديکتاتورطلبی و ديکتاتورسازی است، فرم‌اش ديگر مسئله نيست. مسئله فرهنگ آن جامعه است نه مسئله‌ی نظام. بايد درست فکر کنيم. مگر مردم نروژ يا سوئد کوته‌فکرند که نظام پادشاهی داشته‌اند. از قضا بيش‌تر مخالفين نظام پادشاهی در کشورهای سلطنتی پناهنده هستند. تمام چپ‌های ما در کشورهايی مثل نروژ و سوئد پناهنده هستند. اگر مونارشی بد است چرا نرفته‌اند به کره شمالی و يا کوبا؟

ولی نظام پادشاهی ما يک نظام ديکتاتوری بود!

خوب من هم همين را دارم می‌گويم. شما مرا بر اساس افکار خودم و رفتار خودم می‌خواهيد قضاوت کنيد يا اين که فکر می‌کنيد به شکل ژنتيکی بنده تفکرات و سياست و شرايط زمان پدرم را به ارث برده‌ام؟ راست‌اش را بخواهيد من سی سال است که بايد جواب اين سئوال را بدهم. واقعا ديگر از اين سئوال خسته شده‌ام. آخر کمی فکر کنيد؛ عاقلانه فکر کنيد. بنده پنجاه سال‌ام است. از نسلی هستم که هفت سال بعد از سال ۳۲ و مصدق و داستان ملی‌شدن نفت به‌دنيا آمده‌ام. نصف جمعيتی که امروز در ايران هستند اصلا زمان انقلاب به‌دنيا نيامده‌بودند. آيا مشکل يک جوان چهارده ساله‌ی امروزی ايران اين است که مثلا ۶۰ سال پيش حزب کمونيست در آن سال‌ها چه مشکلی با پدرم داشته و يا مشکلات امروزی مملکت مسئله‌ی اوست؟ قضاوت گذشته و شرايطی که بوده، خوب و بدش به بنده ربطی ندارد. بنده معرف نظرات خودم هستم. آدم خودم هستم و يک حداقل توقع عاقلانه دارم. به همان اندازه که شمای نوعی خوش‌تان نمی‌آيد که قضاوت کسی از شما برمبنای کار والدين‌تان و يا کسی ديگر باشد، کار مرا قضاوت کنيد.

اين فرق می کند، نظام شاهنشاهی يک نظام موروثی بود، شما وارث آن نظام هستيد و برای رسيدن به آن تلاش می‌کنيد. به‌عنوان وارث آن نظام موظف هستيد که به مردم توضيح دهيد که چه برخوردی با عمل‌کرد گذشته و آن نظام داريد و سوال از شما در مورد گذشته و پدرتان به معنای...

نه به تازه‌گی، بلکه بنده سی سال است که راجع به گذشته اظهارنظر کرده‌ام. اين حقيقت را هم قبول کنيد. مسئله اين است که ما فرهنگی داريم که سلطنت‌طلب دوآتشه يک دقيقه نمی‌آيد يک خط از حرفی که يک کمونيست می‌زند را بخواند تا اصلا بداند چه می‌گويد، برعکس آن هم صادق است. اين آن فرهنگی است که از قبل يک پيش‌داوری دارند بدون اين‌که حتی به خودشان زحمت دهند يک بار دو خط بخوانند تا ببينند طرف چه می‌گويد قبل از اين‌که به شکل سطحی عکس‌العمل نشان دهند. چون مثلا می‌گويد به رگ غيرت‌ام برمی‌خورد و يا يک عقده‌ای در من هست. اين برخورد شايسته‌ی يک جامعه‌ی مدرن و مترقی نيست. اين برخورد بسيار عقب‌افتاده و ابتدايی است. پس تعجب نبايد کرد که در اين شرايط به آن آينده‌ای که می‌خواهيم نتوانيم برسيم. چون با اين نوع برخورد نشان داده‌ايم که اصلا تمدن‌اش را نداريم. اين را بايست در خودمان ايجاد کرده‌باشيم. به اين خاطر است که من امروز می‌گويم جريان سبز، جريانی است که پيش‌داوری از قبل ندارد؛ می‌گويد نگاه می‌کنم، بررسی می‌کنم، قضاوت می‌کنم، بعد نظرم را می‌دهم. نه اين‌که جدٌم به من گفته چون ديروز فلانی به من سيلی زد تو هم بايستی برعليه‌اش باشی. اگر چنين بود می‌بايست فرانسه و آلمان هنوز در جنگ می‌بودند.

مکانيزم اتحاد چيست؟

در پاسخ به مسئله‌ی اتحاد، حرف من داشتن يک مکانيزم هم‌آهنگ و معرف يک خواسته‌ی جمعی و فرامسلکی سياسی است. ما الآن با يک مشکل ملی روبه‌رو هستيم. مسئله‌ی آزادی، مسئله‌ی دمکراسی، فقط محدود به خواسته‌ی يک طيف يا گروه يا حزب خاص کشور ما نيست. کليت جامعه‌ی ايران در نبود فضای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر لطمه می‌بيند؛ حالا می‌خواهد کارگر باشد، کشاورز باشد، زن باشد، کُرد باشد، بلوچ باشد، بهائی باشد، مسلمان باشد يا يک لائيک و يا آته‌ئيست باشد. اين نتيجه‌ی مستقيم نظامی است که حتی به يک معمم شيعه‌ی اثناعشری هم رحم نمی‌کند مثل آقای بروجردی که اکنون در زندان شکنجه‌اش می‌دهند؛ وای به‌حال بقيه. تا زمانی که نتوانيم در کشورمان به حکومتی، نظامی، قانونی که تضمين‌کننده‌ی حقوق کليه‌ی مردم ايران باشد و کوچک‌ترين تبعيضی، از هر لحاظ، نسبت به هيچ شهروند اين مملکت قائل نشود، برسيم؛ انگيزه‌ی خدمت به آن مملکت و در قالب آن مملکت ماندن را سست می‌کنيم و از بين می‌بريم.

اولين قدم عملی برای اتحاد چيست؟

حرف من اين است که، آقايان و خانم‌هائی که سال‌هاست از يک ديد حزبی، مسلکی، ايدئولوژيکی به قضايا برخورد کرده‌ايد و هرگز نخواسته‌ايد فراتر از گروه‌بندی‌های فکری خودتان پل ديالوگ به سوی ساير جريانات، حتی مخالف تفکر خودتان بزنيد؛ امروز کشوری مثل آلمان فرصت اين را می‌دهد احزاب مختلف و تفکرات مختلف ايرانی در سايه‌ی آزادی، دور هم گردآيند و حرف خودشان را بزنند، روسری را روی سرشان بگذارند يا نگذارند؛ چرا در مملکت خودمان اين موضوع را پياده نکنيم! تا ابد می‌خواهيم در آلمان بمانيم و به هم‌ديگر فحش دهيم؟ يا برويم زودتر مملکت‌مان را آزاد کنيم؟ بعد از اين‌که خانه را ساختيم سر رنگ موکت و ديوار دعوا کنيم. اول آن خانه را بسازيم. اول آن آتش را خاموش کنيم، و برسيم به آن مرحله که حق رأی را به شهروندان ايرانی برگردانيم؛ حق رأيی را که اکنون ندارند. بعد ادعا کنيم که راه من بهتر است يا راه تو. آن را هم در نهايت بايد به انتخاب گذاشت. فايده‌اش چيست که بنشينيم تا ابد و بگوئيم حرف من از حرف تو درست‌تر است؟ چه‌گونه می‌خواهيد ميزان‌اش را بسنجيد؟ فارغ از اين‌ها، اگر از من امروز بپرسيد که تمايل مردم ايران به چيست می‌گويم قاعدتا به آزادی و حقوق بشر؛ چون اين موضوعی جهانی است. ما که تافته‌ی جدابافته از يک آرژانتينی يا يک ميانماری يا يک هلندی که نيستيم. اين ديگر يک موضوع بشری است. تا زمانی که فضای باز سياسی در ايران نباشد، تا زمانی که شما نتوانيد مناظره‌ی عمومی داشته‌باشيد، نمی‌توانيد افکار عمومی را عملا بسنجيد و ميزان بگيريد. هيچ‌کس نمی‌تواند اين ادعا را بکند. برای همين می‌گويم اولين دغدغه‌ی ما بايستی هرچه زودتر رسيدن به آن فضای باز سياسی باشد؛ به حق انتخاب باشد. اين می‌تواند دستور کار هر حزب و هر ايدئولوژی‌ای باشد.

اتحاد بر مبنای اين تفاهم است که رأی خودت را در جيب خودت داشته‌باش، جمهوری‌خواه می‌خواهی باشی، مشروطه‌خواه می‌خواهی باشی، چپ می‌خواهی باشی، باش و بمان! اصلا مسئله‌ی ما امروز اين نيست. مسئله‌ی ما اين است که تا روزی که بنده، شما و ديگری نتوانيم در مملکت خودمان، در يک قالب دمکراتيک، رأی خودمان را بدهيم، نمی‌توانيم نظرات خود را پيش ببريم. بالاخره اکثريت می‌برد ولی حق اقليت هم حفظ باشد؛ اين را فقط در نظام‌های دمکراتيک سراغ داريم. اول به آن برسيم بعد بگذاريم مردم انتخاب کنند. بالاخره مردم رأی می‌دهند، يا حزب شما می‌برد يا حزب من. الآن وقت دعوا سر حزب و اين‌که چه کسی می‌خواهد رئيس جمهور و يا نخست وزير شود نيست. ما اول بايد از مرحله‌ی گذار از اين رژيم بگذريم و زمينه‌ی آن را فراهم کنيم. بنا بر اين من می‌گويم برويم اين حق را در مملکت خودمان پياده کنيم. برای رسيدن به آن‌جا، هيچ جريانی با هر ادعائی که داشته‌باشد به تنهائی نمی‌تواند اين کار را انجام دهد. رژيم جمهوری اسلامی تصادفی نيست که همه کار کرده تا هرگز نگذارد چنين اتحادی بين نيروهای مخالف خودش در بخش بزرگ اپوزيسيون دمکراتيک به‌وجود آيد. به هر ترفندی که بخواهد دست زده، پول هزينه کرده، آدم‌ها را خريده، نفوذ کرده... مسلما اين کارها را خواهد کرد. در مقابل‌اش ما چه‌کار بايد بکنيم؟ يا می‌توانيم آب به آسياب جمهوری اسلامی بريزيم يا در مقابل بگوئيم که اين‌جای‌اش را کور خوانده‌ای، اين‌جا ما در تله نمی‌افتيم، اين‌جا ما می‌دانيم بازی از چه قرار است. ما کار خودمان را انجام می‌دهيم، در مقابل‌ات هم می‌ايستيم. اگر از راه ساده نخواهی از حکومت پائين بيائی، پائين‌ات می‌کشيم. نه با جنگ، نه با انقلاب، نه با کودتا ولی برمبنای يک سياست مقاومت مدنی و به‌دور از خشونت. چرا اين را می‌گويم؟ به‌خاطر اين‌که اين تغيير پديده‌ی خيلی مهمی است، بدون مشارکت مستقيم نيروهای انتظامی همين رژيم، اين انتقال به‌دور ازخشونت مشکل خواهد بود. اين جزو فاکتورهائی است که بايد درنظر بگيريم. وقتی که مردم می‌شنوند «مرگ بر جمهوری اسلامی»، خيلی‌هائی که در همين رژيم جمهوری اسلامی خسته‌اند و کاره‌ای هستند فکر می‌کنند که نکند ما هم جزو اين «مرگ» هستيم. آيا وقتی می‌گوئيم «مرگ بر جمهوری اسلامی»، به اين معناست که اين نظام و حکومتگران‌اش مشکل ايجاد کرده‌اند يا اين‌که می‌گوئيم هر کس که در اين رژيم هست هم بايستی با آن پائين رود؟ فکر نکنيد مهم نيست. آن پاسدار، آن بسيجی، مردد است و نمی‌داند پای‌اش را کجا بگذارد، از سوی ديگر نمی‌داند چه جای‌گزين‌اش است، کدام نيرو و چه تشکلی؟ بنابراين هنوز اين را لمس نمی‌کند. نهايت امر اين است که می‌گويد من کمی از دستور سرپيچی می‌کنم ولی هنوز به اين سو نمی‌آيد. آن تکنوکرات يا بوروکراتی که در بخش ادارات حکومتی است می‌گويد تکليف من چه می‌شود؟ به دست غربی‌ها بيندازيم؟ آمريکائی‌ها بيايند ايران را هم به هم بريزند و مثل عراق همه را از کار بی‌کار کنند؟ نه، اين را هم نمی‌گوئيم. ما می‌گوئيم نه، دنيا دخالت نکند، ما به دنيا می‌گوئيم از ديد ابزاری بيائيد به ما کمک کنيد. از نظر تکنولوژی حمايت کنيد. فضای رسانه‌ای را در جائی که رژيم فشار می‌آورد کم کنيد يا بيش‌تر کنيد. مثلا وقتی که نوکيا و زيمنس برای جلوگيری از مبارزات مردم تکنولوژی به رژيم می‌فروشند، ضدش را شما می‌توانيد بدهيد.

چگونه بايد پيش رفت؟

... اولين شرط، امکان ايجاد فضای انتخابات آزاد در ايران است و اولين شرط انتخابات آزاد اين است که من حق داشته‌باشم بگويم: رفراندوم بر سر «جمهوری اسلامی آری يا نه». تکليف‌مان را با اين رژيم از طريق دمکراتيک مشخص کنيم. اگر باور داريم که اکثريت مردم ايران خواهان اين رژيم نيستند، طبيعی است که مرحله‌ی بعدی، پيش‌بينی نظام بعدی است. انتخاب يک مجلس مؤسسان، در آن دوران گذار؛ يک حکومت موقت بايستی تشکيل شود، يک دولت موقت، يک دولت ائتلافی برای اداره‌ی امور موقت کشور در يک زمان حداکثر يک سال‌ونيمه. در اين فاصله احزاب سياسی تشکيل می‌شوند، مطبوعات آزاد هستند، مردم ايران دائم از بحث‌های احزاب سياسی آگاه خواهند شد و شرايط انتخابات اولين مجلس مؤسسان که برای پرداختن به تعريف و طرح قانون اساسی‌ی آينده‌ی نظام دمکراتيکی که می‌خواهيم و اميدوارم مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد؛ فراهم می‌شود. اگر بخواهم نظرخاص خودم را بگويم، دو قانون اساسی که از نظر متن ۹۹ درصدش مشابه است؛ يکی در قالب مشروطه‌ی پادشاهی، يکی در فرم جمهوری و نهايتا با جزئياتی متفاوت درانتخابات رياست جمهوری، يا فرض کنيد نخست‌وزير به معرض رأی عمومی گذاشته می‌‌شود و در يک رفراندوم ثانوی، آن قانون اساسی پيشنهادی و فرم نهائی‌اش از طريق رفراندوم دوم تثبيت شده و تعيين نوع نظام و محتوای آينده نظام از اين طريق تصويب می‌شود. مرحله‌ی آخر، فاز انتخابات اولين مجلس دمکراتيک نظام جديد خواهد بود و انتخابات تشکيل اولين دولت حکومت جديد. احزاب سياسی هم همان‌طور که گفتم در يک سال‌ونيم آماده‌گی يارگيری‌ها و تبليغات‌شان را داشته‌اند.

چه تفاوتی بين اين جنبش و انقلاب سال ۱۳۵۷ می‌بينيد؟

اين جنبش بر خلاف سال ۱۳۵۷ تيری در تاريکی نيست، که مثلا فعلا از شر شاه خلاص شويم بعد ببينيم چه می‌شود. هم‌اکنون نصف بيش‌تر مخالف‌های پدرم، جريانات چپ ديروز، دارند انگشت خودشان را گاز می‌گيرند که عجب خاکی به سر خودمان ريختيم. برويد بپرسيد. خيلی‌هاشان را من خودم می‌شناسم. تفاوت با سال ۵۷ اين است که من خودم از استاد دانشگاه تهران شنيده‌ام که می‌گفت عکس خمينی را در ماه ديده‌است! می‌خواهيد ديگر به شما چه بگويم؟ من به اين مردم و توان و قابليت و پتانسيل‌شان اعتقاد دارم. عقل سليم يک راننده‌ی تاکسی در ايران امروز به صد تا استاد دانشگاه ديروز ما می‌ارزد! عقل‌اش به واقعيات جامعه‌ی ما بيش‌تر می‌رسد. چون اين واقعيات را مستقيما چشيده‌است.

پیوند به تارنمای وزین پارس دیلی نیوز که این گفت و گو را منعکس نموده است

______________

نگاشته شده در تاریخ بیست و سوم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

ربودن شهرام امیری فاجعه یی که تبدیل به طنز سال شد

تقریبن یک سال پیش حکومت اسلامی مدعی شد که شهرام امیری دانشمند فیزیک هسته یی هنگام مراسم حج ربوده شده است. اما در حقیقت وی به ایالات متحده امریکا رفته و تقاضای پناهندگی نموده و امروز افشای این مساله به شدت سبب تحیر و خشم توامان رژیم گردیده است. شهرام امیری که سال پیش، مفقود شدنش به یک تیتر جنجالی برای رسانه های شیاد وابسته به رژیم بدل گردیده بود دیگر باره و باز بی آنکه خودش بخواهد نامش رسانه های دروغ پرداز اسلامی را تسخیر نمود.

رژیم اسلامی با اعلام خبر گم شدن امیری، شروع به مویه سرایی کرده و ضمن تاکید بر وضعیت نامعلوم شهرام امیری و نگرانی برای وی، این مطلب را چونان همیشه دلیلی بر توطئه دشمنان برای به خاک سیاه نشاندن اسلام و جمهوری اسلامی دانسته و تمام سعی خود را مبذول داشت تا دانشمندی را که مغز متفکر تاسیسات مخرب هسته یی اش تلقی می شد بیابد و بازگرداند.

اکنون شهرام امیری که در امریکا به سر می برد از این کشور درخواست پناهندگی نموده است. او در شرایط مساعد و با ثباتی در کشور نامبرده سکنا گزیده و امیدوار می باشد تا با قطعی شدن پناهندگی اش بتواند در رسانه های شاخص ایالات متحده رسمن ظاهر شده و به عنوان یکی دیگر از چهره های برجسته علمی گریخته از ایران با آنان گفت و گو کند.

دکتر شهرام امیری متخصص رادیو ایزوتوپ های پزشکی که کرسی استادی دانشگاه مالک اشتر را نیز از آن خود کرده بود در ژوئن سال گذشته (مطابق با خرداد ماه) به ظاهر اعلام نمود که مایل است برای انجام مناسک حج عمره مفرده به عربستان سعودی سفر کند. او سه روز پس از این سفر بی بازگشت ناپدید شد. گرچه رژیم اسلامی ابتدا بغض ناشی از گم شدن این متخصص برجسته هسته یی را فرو خورده و هیچ واکنشی نشان نداد.

سه هفته بعد در نشست سران گروه بیست در امریکا، باراک اوباما اعلام نمود که یک مرکز تاسیسات هسته یی در روستای فوردو از توابع استان قم به طور مخفیانه فعال می باشد. رژیم ولایت فقیه فورن طی نامه یی به آژانس هسته یی، رهبران جهانی را از وجود این مرکز مطلع ساخت. به وضوح پیدا بود که آقای امیری اطلاعات لازم پیرامون این مرکز را به سازمان های اطلاعاتی امریکا گزارش داده است زیرا اطلاعاتی که امریکا از مرکز فوردو داشت فراتر از تحقیقاتی بود که شبکه اطلاعاتی امریکا به وسیله ماهواره هایش از آن باخبر گردیده بود.

یکی از ماموران زبده سی آی ای گفته است که طی تماسی در حدود چهار سال پیش از آقای امیری دعوت به همکاری شده و طی مدت حدودن سه سال شهرام امیری محقق هسته یی سی و چند ساله، موفق گردیده تا محرمانه اطلاعات مهمی را در مورد برنامه های هسته یی جمهوری اسلامی برای سیا ارسال کند.

وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی کوشش فراوان اما بی نتیجه یی نمود تا شهرام امیری را از هر طریق ممکن به ایران برگرداند اما حتا هیچ مدرک موثق و قابل اعتنایی برای اثبات ربوده شدن این دانشمند جوان در دسترس نداشت. امیری به همراه اطلاعاتی مهم و حیاتی، ایران را برای زمانی طولانی و نامشخص ترک کرده و ضربه یی تکان دهنده به جمهوری ترک تاز و بلند پرواز اسلامی وارد ساخته بود.

تابستان سال گذشته جمهوری اسلامی در اقدامی زننده و ناپسند سه شهروند امریکایی را در مرز دستگیر نمود تا بار دیگر خاطره زشت و آبرو برانداز گروگانگیری سفارت امریکا در خیابان روزولت، این بار در مرز کردستان عراق تکرار شود. به نظر می رسید این حرکت رژیم وقت ایران، هدفی تلافی جویانه برای تحت فشار قرار دادن امریکا صرفن به منظور استرداد مغز متفکر اتمی اش داشته باشد. البته این حرکت ناکام مانده و شهرام امیری به ایران بازنگشت.

نکته اصلی که بیش از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد نوع مواجهه رژیم حاکم با چنین حوادثی می باشد. حاکمیت اسلامی، در نخستین برخوردش با خبر ناپدید شدن شهرام امیری تحت تاثیر شوکی اجتناب ناپذیر بوده و بسیار بی حساب و احساساتی عمل کرد. رژیم فورن دشمن فرضی یعنی امریکا را مقصر اصلی شمرده و مطابق با شعار مضحکی که رهبر نا به کارش خمینی بنیان نهاده بود همه فریادها را بر سر امریکا زد و مدعی شد که این دانشمند هسته یی ربوده شده است.

امروز که ورق برگشته و همکاری همه جانبه آقای امیری با سیا و پناهندگی ایشان به امریکا فاش شده است، جمهوری اسلامی به ناگزیر مواضع خود را تغییر داده و با ادعای اینکه اصولن شهرام امیری یک دانشمند نبوده و تنها در زمینه فیزیک، تحقیقاتی را به ثمر رسانده ادعا کرد که ماجرای پناهندگی وی صحت ندارد که اگر حقیقت داشته باشد امیری باید در رسانه های خبری به صورت رسمی ظاهر شود!

جمهوری زیانکار اسلامی که در مرحله یکم و بر حسب بلندپروازی های کودکانه اش، از روند جذب شدن امیری به عنوان کسی که از راز مهمی چون تاسیسات هسته یی فوردو آگاهی کامل داشت غافل ماند. در نتیجه بی آنکه خود بخواهد مقدمات خروج او از ایران و متعاقبن سفرش به امریکا را فراهم ساخت.

رژیم در اقدام احمقانه دوم جای آنکه بر علل ناپدید شدن شهرام امیری و سپس فاش شدن جزییات پایگاه اتمی فوردو تاملی نماید باز دست به شیون و مویه و مرثیه سرایی زد تا از شهرامی که به همه اساس و پایه و بنیانش خیانت کرده و به آرمان های امام زمانی حکومت الله پشت پایی جانانه زده بود، یک کربلای خونین بسازد.

اشتباه سوم جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی که تنها مدعی برقراری ارتباطات ماورایی با نیروهای آسمانی و حمایت مستقیم از جانب الله می باشد، دروغ های احمق فریب امروزش در رد کلیت مطلب و پافشاری مضحکش بر کذب بودن پناهندگی آقای امیری است. رژیم همچنان دارد در گرداب اشتباهات بی پایانش دست و پا می زند و نمی خواهد حقیقتی را بپذیرد که باید از همان اول متوجه می شد اگرچه به سبب بازی خوردگی نتوانست. دست کم پذیرش حقیقت و نوشیدن جام زهر فرار این مغز متفکر، باعث می شود تا جمهوری ولایت فقیه بیش از این خود را در مجامع جهانی خوار و خفیف نسازد.

امیری و امیری ها نمونه هایی از متفکرین و متخصصینی هستند که از مرزهای ایران می گریزند. اینان مثال های بارزی از نسل جوان و بیدار ایران اند که نمی خواهند مهر ننگ همکاری با حکومتی تیره بخت و جنایت پیشه بر پیشانی شان نقش ببندد. امروز هرکسی که به طور رسمی یا غیر رسمی با فعالیت های خطرناک و نامشروع اتمی یا غیر اتمی جمهوری اسلامی همراه و همکار باشد بخشی از شبکه تروریستی بین المللی محسوب می شود. شهرام امیری انتخاب کرد که از این شبکه اختاپوس وار خارج شود و همین خود فارغ از هر حرف و حدیثی نشانه یی روشن از وجدان بیدار او و همانندان اوست.

___________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی