۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

پس از قریب به هشت ماه، وبلاگ پاسارگاد توسط ISP اکثرمناطق ایران ف ی ل ت ر شد. ظاهرن رژیم جائر و صفاک اسلامی به علت عدم برخورداری از یک ایدئولوژی محکم و نداشتن هیچ پشتوانه یی(تاریخی یا مردمی) تاب تحمل قلم مخالفین را هم ندارد. چه قدر می تواند مسخره باشد حکومت پلیدی که بالاترین دلیل اقتدارش، کشتار و به خاک و خون کشیدن بیگناهان است و منطقی جز ترور و جنگ و جنایت نیاموخته است٬ از واژه هایی که مبارزین دنیای مجازی روی کیبورد تایپ می کنند می لرزد و خود را به پایان و نابودی نزدیک تر می بیند. خوشحالم که توانستم این لرزه ها را به جان قطاع الطریقان وطن فروش و دشمنان ایران آریایی ام بیاندازم.

چنانچه دوستان می گویند، جمهوری فاسد و ضدملی حاکم، در فاصله چند روز بسیاری از وبلاگ های آزادی خواه را "ف ی ل ت ر" کرده که جا دارد به فرد فرد این مبارزین هم سنگرم شادباش بگویم.

ادامه فعالیت مبارزین دنیای اینترنت به احتمال بالا خواهد توانست دریچه های پیروزی را بگشاید. از امروز فعالیتم را در این آدرس یعنی پاسارگاد2 پی خواهم گرفت و همچنان با شما دوستان عزیز و آزاده ام خواهم بود. یقین بدانید تا آن زمان که سایه وجود ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی بر سر این دنیاست- که امیدوارم معظم له مستدام باشند و جان ناقابلم بلاگردان ایشان شود- این کمترین نیز هستم و هر روز جدی تر از روز پیش، با حکومت قداره کشان دین فروش خواهم جنگید.

آنطور که از پیش هویداست انتخابات امسال به رغم جنجال های تبلیغاتی همیشگی اش، بی رونق تر از گذشته برگزار خواهد شد. ملت ایران باور دارد همان" نسیم دگرگونی" که شاه خوبان رضا شاه دوم پهلوی در کتابی با همین نام به آن پرداخته اند، وزیدن تندی را آغاز کرده است و پایه های بی بنیان حکومت الله توان تحمل چنین نسیمی را- که نکهت آزادی را با خودش خواهد آورد- ندارد.

"جانم فدای پادشاه بزرگ ایران ذات مبارک اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی"

__________
نگاشته شده در تاریخ نهم اسفند دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود


پس از نامه یی که حدود یک هفته پیش از سوی البرادعی رییس کل آژانس بین المللی اتمی مبنی بر تصویب اجازه یی مشروط و بخشیدن اختیارات محدود هسته یی به حکومت وقت صادرشد٬ رژیم جهل و خشونت اسلامی به رقص و پاکوبی برخاست. اگرچه در متن نامه البرادعی شروط و توصیه های فراوانی وجود داشته اند که حکومت الله را در مانور عملی خود-برای دستیابی به بمب اتم- بسیار محدود می کند با اینحال رییس جمهور دلقک اسلامی٬ محمود احمدی نژاد به عنوان سردمدار ماجراجویی هسته یی رژیم٬ به طور علنی جشن پیروزی هسته یی!! را تبریک گفت تا آن دسته از مردم ایران -که شوربختانه در جهل خان و مان سوزی سیر کرده و گوش جان شان را تنها به اراجیف صادر شده از سوی این اهریمنان سپرده اند و بی شک بسیاری از آنها متن پیام محمدالبرادعی را حتا نخوانده و یا از فرط درایت شان!!! چیزی از آن سر در نمی آورند.

در مقالات پیشین بحران هسته یی رژیم و پیامدهای آن مطرح شده و تحلیل بسیاری بر آن رفت و در این پست٬ مایل هستم دو تا موضوع مهم را عنوان کنم:

۱- رژیم دستار بندان این روزها می کوشد وانمود کند که در بازی هسته یی کامیاب شده است اما در آینده یی بسیار نزدیک ملت عزیز ایران قربانی ماجرا خواهند بود زیرا بازی تمام نشده و خر رویاهای آسید علی گدا هنوز از پل "تزویر و فریب " عبور نکرده است. آقای شیمون پرز٬ رییس جمهور اسبق اسراییل و برنده جایزه صلح نوبل٬ چندی پیش از سران رژیم وقت ایران اکیدن خواست تا به این بازی کودکانه و خطرساز پایان دهند و بالطبع بی توجهی رژیم اسلامی به تمام این هشدارها٬ در نهایت گریبان ملت بیگناه را خواهد گرفت و احتمال حمله نظامی به ایران از سوی اسراییل قریب الوقوع است. دمیدن اینان در شیپور هسته یی و در واقع بلندپروازی شان ماجرای شومی را برای میهن ما رقم خواهد زد و البته مردم ایران نیز مجبور به پرداخت بهای گزافی خواهند بود.

۲- مورد دوم شاید هشداری باشد برای دنیای آزاد که بی قیدانه مشغول مباحثه و مذاکره با افسار گسیخته گانی است که در زمان لازم به ملت ایران حتا رحمی روا نخواهند داشت و درست مانند شخص خمینی٬ در عوالم مالیخولیایی سیر کرده و مترصد فرصتی هستند تا رویاهای دورشان را جامه عمل پوشانده و سراسر دنیا را در آتش قهر خود بسوزانند. رژیم ولایت فقیه٬ با ضریب احتمالی بالا تا پایان سال ۲۰۰۸ مجهز به بمب اتم خواهد بود و از آنجا که حمایت روس در طی این سال ها اینان را به موشک های دوربرد و فضاپیما هم تجهیز کرده تا قادر باشند ماهواره یی را به فضا پرتاب کنند- که چندی پیش تمام دنیا در جریان پرتاب موشک ماهواره یی جمهوری ولایت فقیه قرار گرفتند- در نتیجه خواهند توانست هر نقطه از دنیا را به وسیله موشک مجهز به کلاهک اتمی هدف قرار دهند.

در جهان امروز که جهان دانش و خرد است و منطق بر امورش حکمفرماست عده یی گدای تازه رسیده می خواهند دنیا را در پنجه های قدرت خود بگیرند و با شمشیر بی خردی٬"جهان اسلام"را به اهالی این کره خاکی تحمیل کنند.

مخاطب این سطر٬ سران حکومتی دنیا هستند: پس کی می خواهید صدای ملت دربند و مظلوم ایران را بشنوید؟ در این یک سال سرنوشت ساز که امنیت و آرامش در تمام دنیا مورد تهدید یک مشت جانی بالفطره که از تمام هستی جز یک مشت ورد و هذیان نیاموخته اند٬ قرارگرفته است کاش به خود می آمدید و مسیر سرکوب آرزو پروری های رژیم دیکتاتورحاکم بر ایران را به مسیری میانبر و کم هزینه بدل می ساختید.

و بالاخره فرد فرد ملت عزیز و محنت زده ایران هستند که قادرند خون آشامان حاکم را سرنگون کنند. ملت امروز کمابیش دریافته است٬ از دست هیچ قدرت بیرونی و به عبارتی از دست "بیگانه" کاری بر نمی آید. در بحث برون رفت بحران هسته یی البته نقش ملت ایران اندک بوده و گشودن این گره پر مخاطره به دست تمام دنیا امکان پذیر است. اما رهایی ملت از یوغ این رژیم مستبد٬ تنها به مدد به پاخیزی و اتحاد آنان و در سایه رهبری فرزانه٬ چون ذات بی پایان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی میسر خواهد شد.

سال جدید٬ سال حساس و سرنوشت سازی خواهد بود و شعور و آگاهی مردم ایران، نقشی به سزا دارد که سرانجام پایه های حکومت سلطه گران فرو ریزد و میهن مان ایران نجات یابد.
_________

نگاشته شده در تاریخ هفتم اسفند دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

مرا هرگز مباد آندم که بی یاد تو بنشینم

ماه اسفند رو به پایان است و سالی دیگر در انبوه غم و اندوه دارد با ما وداع می کند تا سالی دیگر و داستانی دیگر. امید قاطع ملت این است که سال هشتاد و هفت، سال پیروزی نور بر تاریکی باشد و ملت در بند زندان ولایت فقیه، زندانبانان سیاه دلی را -که حدود سه دهه است کابوس شان بر سرمان آوار شده - به قعر دوزخ بفرستند تا در سایه آزادی و حضور محبوب و معبود ملت مان، آن شهریار مهربان و آن بیکرانه ترین ذات مقدس و هستی بخش، پرتو خویش را بر ایران بتابانند تا میهن مان دوباره سرافرازی گمشده اش را تجربه کند. در آستانه سالی نو مطابق معمول همه در گیر و دار رسوم مطبوع نوروزی هستند و علارغم تمام سرکوب های اجتماعی می خواهند خود را برای لحظه هایی شاد آماده سازند.

من اما هرچه می کوشم نمی توانم خودم را در این شادی ها سهیم کنم زیرا پیوسته در این تفکرم: "پادشاه ایران٬ نوروز دیگری را در غربت می گذرانند" از این اندیشه گریزی ندارم و باورم این است بسیاری از ایرانیان نیز هر سال را در حسرت طلوع "خورشید در تبعید ایران " ذات ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی می گذرانند.

آن حضرت بی آنکه خم به ابرو آورند هر سال پیام شادباش نوروزی را به ملت ایران مرحمت می کنند و ما هرگز و هرگز نمی دانیم در آن قلب مبارک چه می گذرد و شاید هم برای این دانستن تلاشی نمی کنیم.

جان نثار سروده زیر را به خاک پای آن پادشاه بزرگوار، اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی پیشکش داشته ام در حال و هوای همیشگی انتظار نظاره آن رخساره دلربا، باشد تا نوروز آینده را در سایه فره ایزدی معظم له پای هفت سین مان بنشینیم:

با یک بلیط اتوبوس ٬ جامانده از هیاهوی دیروز ها

به انتظار فردای رسیدنم

در مه آلود این جاده خالي‌

بليط را گم كرده‌ام، افسوس

چاره‌يي جز خم شدن، زير اين رگبار بي‌هنگام نيست

توفان این بیراهه

نه به شاخه‌هاي شكسته رحم دارد

نه به این تن تکیده بی تار و پود

در هزار توي ثانيه‌ها

تنها به ساعت آمدنت خيره‌ام

در به‌ درم

در پیش روی شهر آشناي دير سالي

سواري

از آن نمي‌گذرد حتا

دستي

چراغي

بر گور تاریک مان روشن نمي‌كند

چه‌گونه به تاريخ پشت

كرده‌ايم

که ساعت ها و سالنامه ها را

وارونه باور كرديم؟

چرا اين دست‌ها نمي‌فهمند؟

تا كي اين تكبير مكرر؟

در صف‌هاي گسسته‌ باوری

كجاست آن حضور سترگ بي‌ انكار؟

مثل يك نور ناب

برين ظلمت زارِ در سوگ نشسته بتاب!

ما در این زمستان زشت

اسير بي‌برگ و باري مانده‌ايم.

__________

نگاشته شده در تاریخ چهارم اسفند دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

در پابوس ولادت شکوهمند رضا شاه کبیر

ماه اسفند دارد از راه می رسد. ماهی که آغازگر ایران در آن پا به دنیای هستی گذاشت.

ماه اسفند٬ با نام و عظمت بیکرانه ابرمردی به نام رضاشاه کبیر عجین است.

بیست و چهارم این ماه٬ ولادت خجسته ایشان است. زادروز پادشاهی که حضرتش هم سرسلسله دودمان جلیل سلطنت پهلوی و هم پدر ایران نوین بوده اند. به راستی که حافظ چه خوش سروده است:

ای روی ماه منظر تو٬ نوبهار حُسن

خال و خط تو مرکز حُسن و مدار حُسن

در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر

در زلف بیقرار تو پیدا٬ قرار حُسن

در پابوس آن میلاد پرشکوه٬ جان نثار مطالبی در وصف ذات کبریایی اعلاحضرت فقید رضا شاه کبیر خواهم نوشت.

__________

نگاشته شده در تاریخ سی ام بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش

هنگامی که به سراپای میهن مان نگاهی ساده، بی غرض و بی آلایش بیاندازیم، جز غم و اندوه و نکبت چیزی خودنمایی نمی کند. ملت ایران بعضن ناامیدند و تعدادی که روح آزاده تری دارند یا دربند هستند و یا محکوم به تبعید و یا در خلوت غمناک خود می اندیشند که چه باید کرد؟ باور داریم که ایران هنوز زنده است اما انسان غریبی را می ماند که در توفان و گردباد، به دشواری چشمان خود را باز نگاه داشته است.

آیا تا کنون اندیشیده ایم، هر دردی را درمانی است و درد میهن ما نیز بی درمان نیست. امروزه با پیشرفت علم ریشه سخت ترین بیماری ها حتا بعضی مواقعی" سرطان" را نابود می کنند. آیا ریشه ملایان، بدخیم تر از سرطان است؟

برای رسیدن به آزادی- که در پرتو آزادی بتوان حکومتی دلخواه و مورد قبول اکثریت ملت ایران را پایه گذاری کرد- نیاز به دو مرحله مهم داریم:

1-اتحاد و یکدسته گی مبارزین برای مقابله با اهریمن ضدمیهنی حاکم بر ایران.

2-کوتاه کردن دست این افراد نالایق از صحنه حکومت و مقدمه چینی برای برگزاری یک رفراندوم آزاد برای تعیین حکومت آینده.

تردیدی نداریم که مرحله یکم نیاز به یک رهبر دارد. سالیانی بر سر این مهم، در میان تشکل های اپوزیسیون، جدال برقرار بود. به گونه یی که برای عده یی تصور این بود که شاید در یک رفراندوم مردمی برای تعیین شکل و ساختار حکومت، در برابر حدود چهل میلیون ایرانی قادر به رای دادن، حدود چند صد نفر گزینه برای رهبری آینده ایران وجود داشته باشند. از سوی دیگر، بسیاری از چهره های شاخص اپوزیسیون بنا به بسیاری از دلایل -که شاید بارزترین آنها خطرات و سنگینی چنین مسوولیتی بوده- از پذیرفتن آن سرباز می زدند و به قولی مایل نبودند چنین مسوولیتی را برعهده گیرند.

پاییز امسال در لحظه یی تاریخی و سرنوشت ساز، خورشید فروزان میهن مان آن طلعت هماره نویدبخش و آن ذات بی پایان و کبریایی، پادشاه عالیقدر ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی این مسوولیت مهم، حساس و پرمخاطره را بر دوش مبارک گرفتند و بدینسان، سوسوی لرزان امید در قلب ایرانیان، به طلیعه روشنی بدل شد تا پیکر ستمکاران چیره بر میهن را به لرزه درآورده و چشم این شیاطین نابه کار را کور و نابینا سازد.

ملت ایران امروز به جد امیدوار است تا در آینده یی بسیار نزدیک، سایه های جهل و اسارت کنار روند و آفتاب حقیقت و آزادی در آسمان ایران جلوه گر شود.

جان نثار این سروده ناچیز را که در قالب غزل مثنوی سروده ام٬ به خاک پای آن ابرمرد استوار و هماره برقرار ایران، شهریارخوبان، شاه شاهان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی تقدیم می دارم:

مانده در پیچ و خم ننگ و فریبیم دریغ

بسته در موطن خود باز غریبیم دریغ

ما همه لرزه به تن٬ لرزه به جانيم كنون

روسيهَ، غم ‌زده، رسواي جهانيم كنون

جان چه قدر است كه در پاي تو ريزيم٬ بيا

اشك را شب به سحر پاي تو ريزيم٬ بيا

آرزو نيست به جز آمدن يار به شهر

ما همه منتظر رويت دلدار به شهر

ما همه در طلب توست كه اين‌گونه شديم

بر سر هر خط و هر شعر فقط شعله شديم

در بلنداي نگاهت٬ دل ما چيزي نيست

غير يك برگ رها در غم پاييزي نيست

سالياني‌ست كه ما خسته و حسرت‌ زده‌ايم

همچو يك مزرعه‌ مرده‌ي آفت‌ زده‌ايم

افتخاري‌ست كه جا پاي شما را بوسيم

مثل اين است كه چشمان خدا را بوسيم

سر به داريم و شما سرور جانان هستيد

خشك ساليم و شما مژده‌ي باران هستيد

مُرده هستيم و شما عطر مسيحا داريد

معجز عیسي و موسي همه يك جا داريد

وارث عزت ايران تويي اي مرد٬ بتاب

مهر تابان تو به ظلمت‌كده برگرد٬ بتاب

اي تو در كالبد خسته‌ي ما همچون روح

اي تو معناي بزرگي، همه‌ي فر و شكوه

يار از توست كه من باز سخن مي‌گويم

اين فقط نام شما هست كه من مي‌گويم

در طرفداری‌ آن بُت كه سفر كرد هنوز

از غم و بي‌كسي و داغ وطن مي‌گويم

شهر آذين شده تا يار بيايد به وطن

از زبان‌هاي خموش همه تن مي‌گويم

ما همه تشنه‌ي آن پرتو نوريم ٬ عزيز

اين كلامي‌ست كه از مرد، زِ زن مي‌گويم

شمع را پاي شكيبايي بر هجران نيست

شعله‌شعله فقط از اوست سخن مي‌گويم

كاش مي‌آمد و اين شب زده‌گي گم مي‌شد

باز در بركه‌ خاموش تلاطم مي‌شد

شهر چون بسته كويري‌ست ز هر سو به سكوت

يا همان راند‌گي‌ آدم و حوا به هبوط

تو بيا٬ خانه‌ي تاريك چراغان بشود

طلعت نور تو در خانه نمايان بشود.

" فرتور بالا٬ تمثال مبارک اعلاحضرت می باشد که از وبسایت مدافعان ملی از هم اندیش گرامی جناب آقای توحید کریم زاده برداشت شده است"

_________
نگاشته شده در تاریخ بیست و ششم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

زمزمه های بنده یی حقیر در پیشگاه پادشاه و خدایگان ایران رضا شاه دوم پهلوی

ای خوب تر از خوب، فراتر از باور، ای روشن تر از روشن ترین آیه های حقیقت، پادشاه گرانمایه ایران، ای مهربان ترین مهربانان، ای ذات مطلق کبریایی، ببخشا این زبان الکن و حقارت کنیزک سراپا عجز درگاهت را، ای شاه شاهان، بگذارید شما را به نام شگرف تان بخوانم. همان نامی که خلقت جهان تنها٬ به اشاره مژگان صاحبان این نام پرآوازه بوده است. نام بلند آن ذات مطلقی که دنیایم بلاگردان وجود مبارک اوست:

اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی!

درود بیکرانه تمام کاینات و تک تک سلول های آفرینش٬ بر وجود بی انکارشمایی که جهان در وصف یک تارموی شما بسی ناتوان و بی مقدار است.

در آفاق دیروزهایم، جز نام شما، جز کلام شما و جز حضور روشن تان کسی و چیزی نمی شناختم و در تمام لحظه های امروزم و در برگ برگ فرداهایم٬ جز آن وجود نازنین تان حضوری را ندیده ام و احساس نخواهم کرد.

باور داشتم لایتناهی به عظمت نگاه شما ختم می شود و باورم بود شما بزرگ ترین انسان هستید و امروز چه شگفت دریافتم چون شمایی در ذهن ها نمی گنجد و هیچ موجودی را آن اندازه قدرت نیست که توصیف ابرمرد بیکرانه یی چون شما را تواند.

در روزگاران کهن، رعایا جسارت نمی کردند٬ در پیشگاه پادشاهی بزرگ سخن بگویند و امروز این چاکر دربار همایونی به خودش جرات داده تا با واژگان بی ارزشش، در آستان جلالت شما زبان درازی کند و حرف بزند و هنگامی که می بیند معبود و سرور و بزرگش در تبعید حضور دارد٬ باز زبان در کام نمی گیرد، قلم را غلاف نمی کند، از شرم در گوشه عزلتی جان نمی دهد و باز نفس می کشد.

جان نثار قربان خاک پای تان شود، اگر عمری به بطالت گذشت و اگر زیر سایه الوهیت شما پا گرفتیم و با اذن ملوکانه شما زنده ایم و حرف می زنیم، آن ذات اقدس به نیکی می دانند٬ ما بندگان نمک نشناس و فرومایه یی هستیم. اما همچنان قلم بخشودگی و عطوفت را بر گناهان این خطا پیشگان شرمزده درگاهشان می کشند.

منتی که دودمان جلیل سلطنت پهلوی، برسر فرد فرد ایرانیان دارند به بلندای تاریخی است که جهل، در خرد و هویت آن ملک رخنه کرد و آنقدر ریشه دوانید تا به میراث داران کوروش کبیر و سلسله داران خرد و صاحبان کیان میهن٬ چنین خصمانه جسارت کرده و ننگ تاریخ بشریت را برای خود و نسل های پسین مان خریدیم.

ای برتر از حقیقت! ای ناب ترین جلوه هستی! خدایان را تاب وصف شکوه تان نیست٬ حقیر که یک پیشمرگ کوچک بیشتر نیستم. به اصالت خاک میهن تان سوگند، تا پای جان فدایی تان خواهیم ماند و جز آن ذات مقدس٬ نه اندیشه یی خواهیم داشت، نه مظهری پرستیده و نه دیروزی، نه امروزی و نه فردایی خواهیم شناخت.

حقیر به فدای تان، بی صبرانه امید داریم قدم بر چشم این خیل عاشق و منتظران ستم کشیده بگذارید و به میهن تان بازگردید ٬تا به پرتو لایزال شما این ظلمت سرای ویرانه٬ طراوتی دوباره بگیرد. شاید آن روز این جان بی ارزش را پیشکشی کنم ناقابل٬ در میعاد بازگشت شما که بازگشت فره ایزدی به کهن میهن جاودانه ایران است.

پابوس و ارادتمند حقیر

چاکر دربار پر افتخار سلطنت پهلوی

مریم م آزاد

_________
نگاشته شده در تاریخ چهاردهم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

این ره که تو می روی به ترکستان است


حدود سه ماه پیش بلکه لختی آن طرف تر نوجوانی از قماش امت ولایت خواه٬ در وبلاگ ام پیامی خصوصی درج کرد. محتوای گفته اش به طور واضح موید میزان کم سن و دانسته هایش بود. وی از من خواست با او وارد یک بحث شوم. ایده هایی را که او در چند سطر مطرح کرده بود بر هول محور جنگ و اینکه آیا انگیزه حمله به ایران و غیره چه بوده است؟ او که نام خود را "روح الله عاشوری" معرفی کرده بود، یو آر ال یک وبلاگ را هم به عنوان آدرس خود برگزیده و بالطبع پاسخ او بایست در همان وبلاگ داده می شد.

پس از مدتی آقای عاشوری بازگشته و دوباره همان حرف های پیشین را گفت و من دریافتم وبلاگ مربوطه متعلق به این شخص نیست و تنها از آدرس آن سوء استفاده کرده است. زیرا پاسخ من را اصلن نخوانده و از آن بی اطلاع بود. این جوانک شروع به ارسال ای میل کرد و موهوماتی را که بزرگ تر هایش کوشیده بودند در مخیله اش جا بدهند٬ با عباراتی نارسا٬ درهم و برهم و بعضن آمیزه یی از لاتین و فارسی برایم می نوشت.

زمان نسبتن زیادی لازم بود تا وی با قواعد اولیه وبلاگ نویسان آشنا شود و سپستر هجویات خود را- که در ده دوازده پست اخیرتک تک دوستان خوانده و پاسخی هم اگر نیاز داشت داده اند- به محدوده نظرات وارد کرد. ایشان کم کم حس کرد تاب هجمه مخالفین و آرا آنان را ندارد و البته مانند همه هم کیشان و مخموران جام سیدعلی گدا٬ او نیز نخواست بپذیرد: "اندیشه یی که پویا باشد برای اثبات خود نیازی به فحاشی کردن ندارد". البته این شخص اندیشه یی جز تکرار گفته های متهوع اربابانش نداشت. او را گریزی جز این نبود.

سرانجام این جوان را سیندروم عقده ها و محرومیت هایش وادار کرد دست به تهدید بزند. صراحتن به ایشان خاطر نشان کردم مرا از این لاطائلاتش نترساند. بارزترین ویژگی این موجود٬ قرار داشتن روی یک سیکل "عذرخواهی" و "تهدید" بود و مدام از این وضعیت به وضعیت بعدی رنگ عوض می کرد.

ماجرای روح الله عاشوری به همین جا ختم نشد. او مرتب و حتا تا همین امروز پیام های قبیح و زننده یی را به شکل خصوصی برایم درج می کند. شئونات اخلاقی مرا از نمایش عمومی آن پیام ها باز داشته اما اگر نیاز باشد تک تک شان را نمایش خواهم داد. روح الله عاشوری با شکایت بردن پیش یک کودک نابخرد و نوباوه دیگر به نام فرزاد-که تقریبن طرز بینشی یکسان داشتند- مداوم و با چندین و چند هویت، ایجاد مزاحمت نموده و یا تهدید و ارعاب می کردند. پاره یی ازنام های این افراد عبارت بودند از: نیما شاهرودی، نظامی،samandar، reza، ایکس، alahazrat، عاشق روح الله و سیدعلی، پیرو شهید همت، مسلمان انقلابی، ایرانی مسلمان، مسلمان ایرانی، میهن پرست واقعی، مسلمان، مرتضی موسوی٬ مبارز، سلام و...بوده است که البته بعضن به واسطه عدول از موازین اخلاقی تایید نمایش نگرفتند و یا اینکه خصوصی ثبت شده بودند.

از ابتدای دهه نامبارک فجر(بخوانید زجر)به روشی بسیار کودکانه و نخ نما٬ شمارش معکوس هک و مسدود کردن وبلاگ من از سوی اینان اعلام شد. باز به آنان گفتم تهدید بر روی بی دردانی مثل شما کار آمد است اما بر آن کسی که جان بر سر دست گرفته و به میدان آمده تا با کفتاران این رژیم استبدادی بجنگد٬ تهدید موثر نخواهد بود.

این افراد کوته فکر٬ همه چیز را از دریچه ذهن کوچک خود می بینند و گمان می کنند بر فرض مثال هک شدن یک وبلاگ، برای من و مانند من ناراحت کننده است. حال آنکه ما در راه آزادی ایران از یوغ ملایان، تیمسار رحیمی ها، فرخ رو پارساها، دکتر فرخزادها٬ اکبر محمدی ها و یا سروهای نامیرایی چون والاگهرشهریارشفیق را از کف داده ایم و همین عزم ما را هر روز جزم تر کرده که تا نابودی این اهریمنان و آزادی میهن لحظه یی درنگ نکنیم.

این فرمایش ملوکانه ذات مقدس اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی همواره آویزه گوش مان است: "من تا روزی که زنده هستم و تا روزی که هم میهنانم را آزاد نبینم که بتوانند آینده خودشان را به دست خودشان تعیین کنند، لحظه یی ازحرکت خودم ایستاده گی نخواهم کرد ". جان نثار نیز به پیروی از همین فرمایش پادشاه بزرگ، در کنار تک تک هم وطنانم تا تقدیم آخرین قطره خون خود به کیان میهن، ثانیه یی از مبارزه دست نمی کشیم تا در روز بزرگ آزادی، بازگشت محبوب و موعودمان رضا شاه دوم پهلوی را در ایران جشن بگیریم.

نتیجه یی که مایلم بگیرم:

یکم اینکه امروز که به ظاهر قدرت در دست این جانوران اسلام گراست و هرچند وقت یکبار نیز رفراندومی نمایشی و با خریدن ساده لوحان برگزار می کنند تا ابهت پوشالی خود را به رخ ملت ایران بکشند و گهگاه نیز با انجام مانور و غیره٬ به خیال پوچ خود می خواهند جهان آزاد را بترسانند اما هنوز از شنیدن یک صدای مخالف بیم دارند و به راحتی یک وبلاگ (مانند همین پاسارگاد)می تواند بر قامت پلیدشان رعشه بیاندازد و از آنجا که آگاهی هم میهنان از وقایع، برابر با مرگ این رژیم دیکتاتوری است به هر روشی متوسل شده یا به عبارتی بهتر٬ هر تخته پاره یی را چنگ می زنند تا صدای رسانه های آگاهی بخش، به گوش ملت شریف ایران نرسد. مسدود سازی سایت ها و وبلاگ ها در اینترنت و امواج پارازیتی بر روی ماهواره بهترین سند بر این واقعیت مسلم است که بنای اعتقادی این دژخیمان بسیار سست و بی بنیاد است و تلنگری قادر است زلزله یی عظیم برای شان بیافریند.

دوم اینکه آقای روح الله عاشوری همچون بالادست هایش از سرمویی صداقت بهره مند نبود و اگرچه چندین و چندبار ای میل فرستاد که هرگز به وبلاگ شما نخواهم آمد به یک هفته نرسیده یا با همان نام و یا نامی دیگر خودش را آفتابی کرده و یاوه هایش را منتشر می کرد.

شما مدعیان دین و سیاست!! آیا این ناراستی و نامردی٬ ودیعه و میراث پدرخوانده های تان خامنه یی، خمینی و غیره است که در وجود شماها متبلور شده است؟ از همین جا می توان فهمید سایرحرف ها و شعارهای تان نیز پوچ و توخالی است.

شما ها که بارها و با صد زبان گفته اید امام زمان پشت این مملکت است پس چرا جنگ با یک کشور جهان سوم شما را هشت سال زمین گیر کرد؟ آیا نمی توان قاطعانه گفت نیرویی فرایی، محافظ شماها نیست و تنها ذات بی رحم و خونخوارتان تا امروز ضامن بقای تان بوده است؟ اگر ادعا دارید امام دوازدهم بالاترین امکانات نظامی را با خود دارد چرا خود را به آب و آتش زده و تحقیر می کنید تا سلاح های زنگ زده روس را بخرید؟ رهبر اعظم!!تان٬ جناب خامنه یی آیا با یک تماس غیبی قادر به خریدن آن امکانات و تسلیحات امام زمان نیستند؟ اگر جمله امام حسین را بر کوی و برزن نقش می کنیدکه: خون بر شمشیر پیروز است بفرمایید چه اصراری به در دست داشتن سلاح اتمی دارید تا در زمان لازم خون میلیون ها انسان را بر زمین بریزید و جهان را در آتش قهر خود بسوزانید؟ اگر اسلام تان ناب است و الگوی تان علی، پس چرا رفسن جانی با الگانس و رونیز اسکورت می شود؟

اصولن به درج این پست تمایل نداشتم. با در نظر گرفتن اینکه در پنهان٬ دلم به حال تک تک این جوانان راه گم کرده می سوزد و در این مدت با خودم اندیشیدم شاید رویه جناب عاشوری نیز عوض شود و به حقایق دست یابد. ضمن اینکه در این مدت به علت تعدد مباحث و پست های ویژه ظهور انقلاب منفور خمینی٬ چندان فرصتی نبود تا به این مساله پرداخته شود اما جناب روح الله عاشوری واقعن وقاحت را از حد گذراند و علارغم شکیبایی ام بر صدای مخالف و باوری که به پولورالیزم دارم٬ از آنجا که صدای مخالفت این آقا به ناهنجاری گراییده و مزاحمتش از اندازه بیشتر شد ناچارم کرد با کراهت بسیار در این پیرامون بنویسم. قضاوت باشد با تک تک عزیزان آزاده و میهن پرستی که این مطلب را می خوانند...

"شایان توجه عزیزان بازدید کننده٬ فرتور بالا از خبرنامه امیرکبیر برداشت شده است"

___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و سوم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

پیام ساحت فرخنده اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی در سالروز شوم بیست و دو بهمن

بُود آیا که در میکده ها بگشایند

گره از کار فرو بسته ما بگشایند

به صفای دل رندان صبوحی زدگان

بس در بسته٬ به مفتاح دعا بگشایند

در میخانه ببستند خدایا مپسند

که در خانه تزویر و ریا بگشایند

در سالروز رخداد شوم بیست و دوم بهمن روز نابودی ایران و ایرانی٬ بار دیگر پدر مهربان میهن ذات اهورایی شهریار هماره برقرار ایران اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی اراده فرمودند تا پیامی به ملت ابلاغ فرمایند. آن حضرت در منتهای شفقت و لبریز از مهر و لطفی که به مردم ایران و به طور ویژه نسبت به ایرانیان دربند دارند پیام ملوکانه را صادر فرمودند. روی سخن معظم له٬ بیشتر با جوانان و نسل کنونی ایران است و در سطر سطر آن متن٬ تاکید بر اصل اتحاد و امید به آینده یی نزدیک موج می زند. متن کامل پیام آن پادشاه بزرگ به شرح زیر است:

هم میهنان عزیزم،

نزدیک به ســه دهـۀ پیش در چنیـــن روزی، ملت ما مــردمی بودنـد که امیــد را در فــردای خود می جستند.
۲۹ سال پس از آن هرج و مرج بزرگ٬ حکومتی بر ایران چیــره شده است که تمام توانش را برآن گذاشته تا امید را ریشه کن کند. این حکومت برآن بوده و هست تا از شب، ابدیتی ســازد. شبــی کــــه سپیــده نــــدارد. شب سیــاه از فســاد. شب عــدول از حــق. شب دروغ. شب بی بخشش. شب سرد زمستانی که راکبان دروغ، بی بهارش می خواهند. ۲۹ سال از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، سالروز غروب امیــد، می گذرد. شبی که اگر بپایـــد، سرانجامش ویرانه ای خواهد بود فاجعه آمیزتر از ویرانۀ کنونی.

هم میهنم،

خطاب من در این روز سیـاه، فـرد فـرد شما عزیزان اید. جمهوری تباهی، امروز در سخت ترین تنگناهــای درونی و برونی گرفتارآمده است. نسلی نــو به میان آمده است. نسلی که هم از تجربـۀ ویرانگر پدران خود آموخته و هم نگاهش به فراسوی ماتم است. نسلی که بدنۀ هرم جمعیتی ایران و نیروی محرکۀ اصلی افکارعمومی این ملت را تشکیل می دهد. نسلی که بــرآنست که بساط غم برانــدازد و بـــرای میهن و زنــدگی خویش طرحی نــو دراندازد. نسلی کـــه، از این پس، هستی ایران در گروی ارادۀ آن نهفته است.

هم میهنانم،

من برآنـم تا همراه بــا شما و دست در دست هم، طومـار «آن دروغ بـــــزرگ» را درهم پیچیــم. حاکمیت می بــایست کــه از آن ملت ایـران باشــد. در ایـن راه، من برآنـم، این خواست دیــــرینۀ شما ملت بزرگ جامۀ حقیقت پوشد.

هم میهنانم،

پایان شب سیـه، صبح سپیــد است. بهــاران آزادی در راه است. امــروز جهان آزاد آماده است تا از حرکت شما پشتیبانی کند. بیاییــم دست دردست هم نهیم و فــرارسیدن فصل شادی را شتابی نو بخشیم، که پیروزی در انتظار ملت ایران است.

خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی

لینک به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

فرا رسیدن سالروز کودتای شوم بیست و دوم بهمن٬ روز عزای ملی بر تمام ایرانیان حق طلب و راستین تسلیت باد.

__________

نگاشته شده در تاریخ بیست و یکم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

دوازدهم بهمن روزی که شیطان آمد

در آستانه دهه شوم بهمن قرار داریم. پایکوبی شیاطین انسان نما٬ در بزم مرگ میهن مان ایران. جشن و هلهله جائران وطن فروش٬ در آغاز دهه یی که سالگرد ویرانی کهن میهن مان بود. انقلابی که بیشتر نام انهدام به او می برازد و با خود تنها نکبت و مصیبت را به ارمغان آورد. کودتایی شوم که با فکر بیگانه گان و با دست بیگانه یی دیگر(خمینی هندی زاده گجستگ)برای ایران رقم خورد و خیلی آسان٬ کیان شکوهمند پادشاهی را از ما ستاند و سلطه رژیمی ضد ملی را به ما بخشید. بهمن ماه٬ ماهی که خواهران مان سنگسار شدند٬ برادران مان را به رگبار بستند و خانه را زیر قدم خود٬ به ویرانه یی غمگین بدل ساختند.

به امید روز بزرگی که کیان٬ ابهت و افتخار ایران٬ همان ذات اهورایی و بلندمرتبه٬ وجود مبارک اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی به وطن شان ایران بازگردند و این سالروز شوم از سالنامه ها خط بخورد و به یمن آن حضور خجسته پس از قریب به سی سال زمستان استخوان سوز٬ بهاری دوباره میهمان میهن پریشان مان شود.

پیشاپیش فرا رسیدن روز شوم دوازده بهمن٬ مصادف با ورود دیو نامیمون٬ روح الله خمینی آن تاریک دل شب آلوده و رند ریاکار که با حضور خود و موج سواری بر خیل مسخ شده ناراضیان و متجاسرین توانست حکومتی مستبد و ضدمیهن را به ما تحمیل کند و سایه پلید وی٬ حتا لبخند را بر لبان ملت خشکانده تسلیت می گوییم. هیهات نفس را یارای بیرون فرستادن نیست ...سروده یی را که در زیر می بینید٬ متفاوت از سروده های پیشین و اینبار در باب چنگیز قرن مان خمینی سروده شده است و در پنج بیت٬ مطابق با نام خانوادگی وی٬ گریزی دارد به ظهور یک جنایت کار در عرصه میهن عزیز ما ایران(اگر حروف نخستین ابیات را به هم متصل کنید نام این جنایت کار یعنی خمینی را خواهید یافت):

خبیث بود و قدم را به آشیانه گذاشت

چه داغ مهلک و تلخی به قلب خانه گذاشت

مزورانه سخن از طلوع ایمان گفت

و رفت ٬ رد پلیدی فقط شبانه گذاشت

یکی ازین همه مفتون راه گم کرده نگفت

چرا به قامت مان٬ زخم تازیانه گذاشت

نشست٬ برشب مان خنده کرد و دیر رفت

و نام ننگ خودش را برین زمانه گذاشت

یگانه نایب چنگیز عصر ما درین بیداد

چه مهر سرد سکوتی٬ به درب خانه گذاشت.

_______

نگاشته شده در تاریخ نهم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

مروری بر ریشه های فاجعه بیست و دو بهمن

بیست و دوم بهمن ماه، روز عزای ملی فرا رسیده است. بی آنکه بخواهم در این پست به تبعات شوم و غم انگیز این فاجعه بپردازم که پیشترها گفته شده و زین پس نیز گفته خواهد شد. مایلم در باب ریشه های این مصیبت سخن بگویم و اینکه چه شد از فراسوی عزت٬ به منتهای ذلت و ناکامی افتادیم.

از سال هزار و سیصد و چهار خورشیدی و پس از فروپاشی سلسله قاجارها و طی کردن پیچ و خم های فراوان٬ مجلس شورای ملی، رای براین داد که درجه دار لایق ارتش٬ رضا سواد کوهی(سپستر با نام خانوادگی پهلوی)بر اریکه کهن و پر رونق پادشاهی جلوس کند.

بدینسان این ابرمرد که نام رضا شاه کبیر برازنده حسن وجودش بود٬ با جدیت فراوان و در طول تنها سیزده سال پادشاهی٬ اوضاع آشفته ایران را سامانی دوباره داد. اقدامات شایسته ایشان را فرزند بزرگوارشان محمدرضا شاه پهلوی آریامهر و خدایگان ادامه داده و تکمیل کردند. مساله یی که دغدغه این دو پادشاه فقید بود و در راستای اصلاحات زیربنایی ایران برای آن بزرگواران ایجاد زحمت می نمود٬ مزاحمت ملایان جاهل و توسری خورده یی بود که همیشه بغض و کینه خود را نسبت به پیشرفت و مدرنیزه شدن ایران نشان می دادند...

تا اینجا را بسیاری می دانیم. اما سرمنشا عداوت ملا، با حکومتی ملی و استوار بر پایه تاریخ و حقانیت٬ یعنی همان دودمان جلیل سلطنت پهلوی چه بود؟ آیا تنها به احکام پوشالی آخوندها منحصر می شد و موهوماتی که اینان بدان ها باور داشته و به قولی خود را پیامبرانی جا زده و نگران نزول عذاب الاهی بر سر امت گمراه !!شان بودند؟ البته ظاهر ماجرا چنانچه امروز در منجلاب رسانه های وابسته به رژیم فریاد زده می شود همین بود اما پشت پرده این سنگ اندازی ها و لگدپرانی های ملایان از جمله مدرس و در نهایت خمینی، لزومن به اسلام مرتبط نبود. این عداوت ها ریشه عمیقی در روح بیمار و سرخورده این دلالان دین داشته است. به قول حافظ:

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

روح الله خمینی از ابتدا قایل به دین اسلام نبوده و در خانواده یی هندو، تهیدست، بی بند و بار و عیاش رشد یافته بود. تحمل محرومیت در کودکی و نوجوانی٬ برای وی تبدیل به عقده شده بود تا از نظام پادشاهی بیزار باشد و ریشه تمام محنت ها و ناکامی هایش را داخل دربار جستجو کند و از آنجا که بی نهایت از "فقر فرهنگی" نیز رنج می برد قادر به تحلیل مصایب خود نبود و درک نمی کرد دودمان پهلوی متفاوت از خاندان قاجار یا برخی ازسلسله های شاهنشاهی٬ تمام فکر و سرمایه و تدابیر خود را معطوف به آسایش مردم ایران کرده اند.

خمینی هندی زاده٬ از آن زمان که در ایران پای خود را محکم کرد و با پذیریش ناخواسته دین رایج ایران(اسلام) برای یادگیری فقه، پا به حوزه علمیه قم گذاشت، نقشه هایی بلند پروازانه را در ذهن حقیر خود ترسیم می کرد. این موجود نادان و روان رنجور٬ از شکیبایی بهره مند نبود و می خواست پله های شهرت و قدرت را سریع بپیماید. اما موقعیت زندگی و اجتماع به او اجازه نمی داد تا به تک تک آرزوهای دور و درازش برسد. خمینی مانند بیشتر افرادی که از سیندروم رویاهای سرکوفته رنج می برند و کابوس نا به سامانی های کودکی رهای شان نمی کند٬ برای ضربه وارد کردن به بنیانی- که سفیهانه آن را سبب نامرادی های خود می دانست- مدت مدیدی فکر کرد تا به راهکاری سریع و کم خطر دست یابد.

روح الله خمینی اگرچه در کارنامه عمر پلید خود بی رحمی اش را به همه اثبات کرد اما نسبت به خود بسیار ترسو یا به قول عوام" جان دوست" بود و نمی خواست بی گدار به آب بزند. خمینی موفق به کسب اجتهاد از قم نشد از آنجا که زبان عربی جزو لاینفک یادگیری دروس فقهی است و خمینی از درک این زبان عاجز بود. قواعد پیچیده این زبان در صرف و نحو و غیره از همان بدو امر خمینی را دچار سردرگمی ساخت تا قید آموختنش را بزند. پس او در این تلاش خود نیز ناکام ماند اما دلیلی نمی دید تا دیگران نیز بدانند بنابرین همه جا خود را "مجتهد" معرفی می کرد. شیطنت ها و لجبازی های خمینی، مقارن با پانزدهم مهرماه سال چهل و یک و همزمان با تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در سایه شاهنشاه آریامهر و نخست وزیری اسدالله علم آغاز شد.

خمینی با زننده ترین لحن ممکن – که صد البته به عدم سواد و تربیت او باز می گشت – پدرفقید ایران محمد رضا شاه را مخاطب قرار داده و به اعطای حق رای به زنان و همچنین افراد غیر مسلمان اعتراض کرد و بانگ برآورد که: امسال روحانیت عید ندارد!!!

دومین اقدام جسورانه خمینی٬ اجرای نمایش فرمایشی تحصن طلبه ها در مدرسه فیضیه به تاریخ دوم فروردین سال چهل و دو بود که به بهانه شهادت امام صادق٬ بلوای سیاسی به پاکرده و به حدی شعارهای هتاکانه سرداده و اغتشاش کردند تا ماموران امنیتی ناچار شدند حضور یابند و با آرامش متفرق شان کنند اما روح الله خمینی -که این نقشه را نیز برباد رفته می دید- دوباره از مغز خود یاری گرفت تا از یک واقعه پیش پا افتاده٬ فاجعه یی دلخراش بسازد و به دروغ اعلام کرد که مدرسه فیضیه به خون کشیده شد!!! و در پیامی به مراجعه تقلید٬ فغان برآورد که با ما چنین کردند و چنان کردند و سرهای طلاب شکسته شد و عمامه ها را به آتش کشیدند و...او صریحن به حکومت وقت اعلان جنگ داد.

سومین عمل آشوبگرانه این موجود ناراحت٬ در دوازدهم خرداد سال همان سال بود که دیگر گذشت بر وی سزاوار نبود و نیازمند تکانی بود تا وی به خود آید و دست از این حماقت بی پایان بردارد. خمینی بار دیگر در مدرسه فیضیه-جایی که هنوز آرزوهای ناکامش را در آن محل می جست- یک به اصطلاح سخنرانی سر داد که مملو از الفاظ ناشایست و سرشار از اتهام نسبت به حکومت شاهنشاه بود. او سه روز پس از این سخنرانی در خانه خود دستگیر شد و پس از طی مدت کوتاهی بازداشت٬ به محضر مبارک آریامهر فقید شرفیاب شد و در حالی که جذبه این مردبزرگ٬ عرق از هفت چاک خمینی سرازیر کرده بود٬ در نهایت شرمساری پوزش خواست و شاهنشاه نیز٬ همسو با قلب رئوف و مهربان شان دستور آزادی وی را صادر کردند.

در اینجا اگر این مرد خفیف ٬از ذره یی شعور و آگاهی بهره مند بود به عناد و سرکشی خود پایان می داد و به حقوق شهروندی خود اکتفا کرده می کوشید زندگی آرام و معقولی مانند دیگران داشته باشد. اما افسون رویاهای دور و درازش مجالی برای "اندیشه کردن" به وی نمی داد. خمینی سرسختانه می خواست دنیا را فتح کند تا همگان بدانند: "بی ارزش ترین و نادان ترین افراد نیز می توانند سکان قدرت را به دست بگیرند حتا اگر همچنان نادان مانده باشند". چهارمین اقدام خمینی که اگرچه در نگاه آدمی بسیار نابخردانه می نمود اما بی آنکه خود او بداند منجر به تبعید خمینی شد که در آن تبعید٬ وی تبدیل به برگ برنده اروپا شده و عاقبت خمینی فرومایه را در سینی نقره به ملت ایران تقدیم کردند.

بله سخنان مغرضانه و مملو از اتهامی که در چهارم آبان سال چهل و سه (سالروز ولادت شاهنشاه فقید آریامهر) به وسیله خمینی گفته شد و او بحث دروغین کاپیتولاسیون را عنوان کرد تا به خیال خام خود ضربه وارد سازد. خمینی اینبار عباراتی به مراتب زننده تر از گفته های پیشین خود داشت. پر واضح بود که چنین فردی٬ یک عنصر مخرب محسوب می شد. موجودی که با بند بند قوانین ملی یک کشور٬ خصوصن مواردی که در جهت آسایش و رفاه مردم و عدالت بود مخالفت می ورزید، تنفسش در این کره خاکی اسباب دردسر بود و ساده ترین واکنش یک پادشاه یا هر مقام مسوولی به وقاحت و جسارت یک مرد عامی و کوته فکر مثل خمینی، جز صدور اشد مجازات برای او نبود. درخواستی که بسیاری از مسوولین وقت٬ از محضر محمدرضا شاه پهلوی داشتند اما ایشان در اوج رحم و عطوفتی که در نهادشان به ودیعه گذاشته شده بود فرمان به دستگیری و تبعید خمینی دادند. دستگیری و تبعید او که تنها واکنشی کوتاه و مقطعی را از سوی عده یی از اقشار ناآگاه جامعه دربرداشت خیلی زود می توانست این موجود مفلوک را از عرصه آشوبگران محو کرده و زودتر از موعد به زباله دان پرت کند.

این آتش٬ به قاعده خاموش شده و خاکسترش هم داشت به باد می رفت. اما دست بیگانه بود که سرانجام از آستین پیراهن ژنده مخالفین پادشاهی بیرون آمد. سال پنجاه و هفت، جیمی کارتر رییس جمهور وقت امریکا٬ طرحی به نام "کمربند سبز" را مورد مطالعه قرار داد. این طرح معنای غامضی نداشت. کمربند سبز تنها به بیمناکی امریکا از گسترش "قدرت کمونیزم" در جهان برمی گشت و اینکه تشکیل حکومتی بر مبنای دین در ایران که همسایه شوروی محسوب می شد قادر به ایجاد دژی برای انزوا و ایزوله شدن بینش کمونیستی بوده و چنین رژیمی کمک می کرد تا کمونیزم- به عنوان یک ایدئولوژی الحادی- به کشورهای همجوار رسوخ نکند. پرزیدنت کارتر، نقشه خود را به صورتی محکم تدوین کرده و بازخوردش را بسیار سریع گرفت. خمینی که در فرانسه بوده و هجویات خود را ضبط می کرد تا توسط رسانه های فرانسوی پخش و منتشر شوند، با توجه به پشتگرمی هایی که ابرقدرت ها به وی داده بودند، ناگهان چون ماری سر بلند کرد که: "شاه باید برود" و به طرز عجیبی با هر نوع مباحثه و نقد و نظری مخالفت ورزید. به خمینی دیکته شده بود. او مامور بود و معذور.

دوازدهم بهمن پنجاه و هفت، خمینی در حالی که از پله های هواپیمای اختصاصی فرانسوی پایین می آمد در ذهنش خود را پیروز می یافت و می دانست ادامه ماجرا نیز به سود او پیش خواهد رفت. بنابر همین اصل، روح الله خمینی هندی زاده سرمست بود و خونسرد. حرف هایی که در بهشت زهرا به زبان آورد یا بر مستی یا دیوانگی او دلالت دارد هرچند به نظر می رسد آمیخته این دو بوده است. او مدعی شد که باید پرچم ایران تغییر کند و اینکه چنین و چنان خواهم کرد و... بسیار مطمئن از اینکه مهره های بازی به سود او چیده شده اند اعلام کرد: من دولت تعیین می کنم من تو دهن این دولت می زنم" ادامه این بازی تلخ، به ثمر نشستن کودتای سیاه سال پنجاه و هفت بود و در روز بیست و دوم بهمن، سلطنت پر افتخار پهلوی کنار رفت تا ملایان پلشت، سلسله دار میهن شده و گردابی بسازند تا تمام ارزش ها و اخلاقیات را با خود به اعماق بکشاند.

زنجیره توطئه بیگانه، خط سیاهی بود که از نوفل لوشاتو تا تهران کشیده شد و سایه مرگباری را بر سرمان آوار کرد.

به امید اینکه سرانجام، این کابوس به پایان رسیده و به بازگشت شهریارمان، پادشاه نازنین و در تبعید٬ ذات ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی آن یادگار به جامانده از آریامهر و اعلاحضرت رضا شاه کبیر، همان میراث دار کیان پر ابهت شاهنشاهی، بتوانیم این سال های تاریک و پر اندوه را جبران کنیم.

پیشاپیش فرا رسیدن بیست و دوم بهمن٬ سالروز شوم ویرانی ایران و روز عزای ملی را به تک تک میهن پرستان آگاه تسلیت عرض می کنیم.

_______

نگاشته شده در تاریخ بیستم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی