۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

زمزمه های بنده یی حقیر در پیشگاه پادشاه و خدایگان ایران رضا شاه دوم پهلوی

ای خوب تر از خوب، فراتر از باور، ای روشن تر از روشن ترین آیه های حقیقت، پادشاه گرانمایه ایران، ای مهربان ترین مهربانان، ای ذات مطلق کبریایی، ببخشا این زبان الکن و حقارت کنیزک سراپا عجز درگاهت را، ای شاه شاهان، بگذارید شما را به نام شگرف تان بخوانم. همان نامی که خلقت جهان تنها٬ به اشاره مژگان صاحبان این نام پرآوازه بوده است. نام بلند آن ذات مطلقی که دنیایم بلاگردان وجود مبارک اوست:

اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی!

درود بیکرانه تمام کاینات و تک تک سلول های آفرینش٬ بر وجود بی انکارشمایی که جهان در وصف یک تارموی شما بسی ناتوان و بی مقدار است.

در آفاق دیروزهایم، جز نام شما، جز کلام شما و جز حضور روشن تان کسی و چیزی نمی شناختم و در تمام لحظه های امروزم و در برگ برگ فرداهایم٬ جز آن وجود نازنین تان حضوری را ندیده ام و احساس نخواهم کرد.

باور داشتم لایتناهی به عظمت نگاه شما ختم می شود و باورم بود شما بزرگ ترین انسان هستید و امروز چه شگفت دریافتم چون شمایی در ذهن ها نمی گنجد و هیچ موجودی را آن اندازه قدرت نیست که توصیف ابرمرد بیکرانه یی چون شما را تواند.

در روزگاران کهن، رعایا جسارت نمی کردند٬ در پیشگاه پادشاهی بزرگ سخن بگویند و امروز این چاکر دربار همایونی به خودش جرات داده تا با واژگان بی ارزشش، در آستان جلالت شما زبان درازی کند و حرف بزند و هنگامی که می بیند معبود و سرور و بزرگش در تبعید حضور دارد٬ باز زبان در کام نمی گیرد، قلم را غلاف نمی کند، از شرم در گوشه عزلتی جان نمی دهد و باز نفس می کشد.

جان نثار قربان خاک پای تان شود، اگر عمری به بطالت گذشت و اگر زیر سایه الوهیت شما پا گرفتیم و با اذن ملوکانه شما زنده ایم و حرف می زنیم، آن ذات اقدس به نیکی می دانند٬ ما بندگان نمک نشناس و فرومایه یی هستیم. اما همچنان قلم بخشودگی و عطوفت را بر گناهان این خطا پیشگان شرمزده درگاهشان می کشند.

منتی که دودمان جلیل سلطنت پهلوی، برسر فرد فرد ایرانیان دارند به بلندای تاریخی است که جهل، در خرد و هویت آن ملک رخنه کرد و آنقدر ریشه دوانید تا به میراث داران کوروش کبیر و سلسله داران خرد و صاحبان کیان میهن٬ چنین خصمانه جسارت کرده و ننگ تاریخ بشریت را برای خود و نسل های پسین مان خریدیم.

ای برتر از حقیقت! ای ناب ترین جلوه هستی! خدایان را تاب وصف شکوه تان نیست٬ حقیر که یک پیشمرگ کوچک بیشتر نیستم. به اصالت خاک میهن تان سوگند، تا پای جان فدایی تان خواهیم ماند و جز آن ذات مقدس٬ نه اندیشه یی خواهیم داشت، نه مظهری پرستیده و نه دیروزی، نه امروزی و نه فردایی خواهیم شناخت.

حقیر به فدای تان، بی صبرانه امید داریم قدم بر چشم این خیل عاشق و منتظران ستم کشیده بگذارید و به میهن تان بازگردید ٬تا به پرتو لایزال شما این ظلمت سرای ویرانه٬ طراوتی دوباره بگیرد. شاید آن روز این جان بی ارزش را پیشکشی کنم ناقابل٬ در میعاد بازگشت شما که بازگشت فره ایزدی به کهن میهن جاودانه ایران است.

پابوس و ارادتمند حقیر

چاکر دربار پر افتخار سلطنت پهلوی

مریم م آزاد

_________
نگاشته شده در تاریخ چهاردهم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: