۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

پیام ملوكانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی در مورد نادیده گرفتن حقوق بشر در ایران


يكي از رويداد هاي تاسف بار هفته اخير،يورش مزدوران انتظامي و پيراهن شخصي ها به كانون مدافعان حقوق بشر در خيابان يوسف آباد تهران و پلمپ كردن اين دفتر بود. ماموران حكومتي در حالي به اين دفتر حمله برده و طي اِعمال خشونت فيزيكي، دفتر نامبرده را تعطيل كردند كه اين كانون تصميم داشت با لختي تاخير جشن شصتمين سال تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر را برگزار كند.

اگرچه علت ظاهري چنين عملي مشخص نيست اما به طور كلي واضح است كه رژيم ضد بشر و آدمكش اسلامي هيچ رغبت و تمايلي به وجود چنين دفاتري ندارد ناگفته پيداست نظارت اين قبيل كانون ها - كه موظف به دفاع از حقوق پايمال شده هم ميهنان هستند - براي يك رژيم كفتار صفت و دژخيم بسي گزاف است چرا كه دست و پاي اين جانيان بالفطره را در قتل و ارعاب و سركوب مردم در سطح وسيع خواهد بست و...

تعطيل و پلمپ كردن دفتر دفاع از حقوق بشر در تهران، بازخورد بسيار سنگيني داشت و سبب برخاستن صداي اعتراض تن بيشماري از طرفداران آزادي و برابري گرديد.

مقارن با انتشار رسمي اين خبر از منابع موثق، پدر والاتبار و تاجدار ايرانزمين اعلاحضرت همایونی رضاشاه دوم پهلوی اراده فرمودند تا پيامي را درين باره صادر كنند. آن حضرت اگرچه مهر و تفقد شاهانه را نسبت به مردم ايران در سطرسطر اين پيام اظهار فرموده اند اما برخلاف شايد بسياري دیگر از پيام هاي ملوكانه، اين بيانيه دارای خطابي جدي و بسيار گزنده به حاكمان نامشروع و بيگانه صفت اسلامي مي باشد كه افزون بر چون هميشه شيوايي كلام حضرتش، جديت و خشم آشكار معظم له نسبت به چنين هجوم ددمنشانه يي به راستي پشت آدمي را به لرزه درمي آورد.

اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي تاكيد فرموده اند:" روشن نیست که این ایران ستیزانِ نابِخرد بی فرهنگ از کجا آمده اند ولی پس از سی سال زندگی در ایران باید بدانند که بستن یک دفتر در تهران برابر است با گشودن دهان میلیون ها ایرانی دادخواه که شمار روزافزون آنها به زودی ریشۀ ستم را از ایران بَرخواهد کَند"

شاهنشاه ايران همچنين تصريح فرموده اند كه مردم ايران هيچگاه امت نخواهند شد و خاموش ساختن خروش هفت هزارساله ايرانيان از توان تاريخ بيرون است.

با نگر بر فرمايشات گرانبار آن ذات متعال در مي يابيم كه جمهوری منحوس اسلامي با انجام چنين خشونت هاي مقطعي و سركوب هاي دوره به دوره اش تنها در صدد زمان خريدن براي ادامه بازي است تا به نقطه ی شومي كه سال هاست در نظر دارد دست يابد وگرنه پرواضح است كه چنين وحشي گري هايي همواره با شكستي سنگين در سطح جامعه و عرصه جهاني روبه رو خواهند شد.

متن كامل پيام رضاشاه دوم را كه مانند گذشته از سوي دبيرخانه شاهانه صادر گرديده است در زير بخوانيد:

دبيرخانه رضا پهلوي

جمعه 6 دي 1387

هم میهنان عزیزم،

رژیم بیدادگر اسلامی در تهران با خشم بسیار از ناتوانی در برابر خیزش مردم آزادیخواه به خاموش کردن فریاد آنها می پـردازد و دفتــر «دفاع از حقـوق بشر» در تهـران را می بندد و بس کـودکانه می پندارد که همۀ کاستی ها و کمبودها را با بستن یک دفتر کوچک به پایان رسانیده است.

روشن نیست که این ایران ستیزانِ نابِخرد بی فرهنگ از کجا آمده اند ولی پس از سی سال زندگی در ایران باید بدانند که بستن یک دفتر در تهران برابر است با گشودن دهان میلیون ها ایرانی دادخواه که شمار روزافزون آنها به زودی ریشۀ ستم را از ایران بَرخواهد کَند.

خیزش دادخواهانۀ مردم ایران ریشه در جاودانگی خون سیاوش دارد که روزی در جایی بر زمین فرو میچکد و در فردای آن روز از هزاران جای دیگر می جوشد و می بالد و سر برمی آورد.

آیا از فرهنگ کهن این سرزمین نیاموخته اند که سرنوشت بیدادگران زندانی شدن در دماوند تاریخ است. و هنوز شکوه دماوند و زبونی ضحاک به روشنی در اندیشه فرهنگ ساز ایرانی ماندگار و آشکار است.

آیا پس از گذشت سده ها نافرمانی و بیزاری از اندیشۀ بیگانگان ایران ستیز کسی به آنها نگفته است که «مردم ایران» هیچگاه «اُمت» نمی شوند و باز هم ندیده اند که از جاودانگی واژۀ «ایران» پیداست که خاموش کردن این خروش هفت هزار ساله از توان تاریخ بیرون بوده است.

امروز من نیز در جایگاه یک ایرانی میهن پرست سرنوشت بیدادگران را به دست دادخواهان ایران می سپارم و در این دادخواهی همراه و همرزم شما خواهم بود.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی

__________

نگاشته شده در تاریخ هفتم دی دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

جناب دكتر نوري علا شما اوردوز كرده ايد!(پاسخ به ياوه هاي نوري علا - بخش دوم)

آقاي نوري علا در سطور بعدي مقاله اش پس از مقداري مقدمه چيني پيرامون سوگند رسمي پادشاهي از جانب شاهنشاه وقت ايران اعلاحضرت رضا،بحث را به همان بيراهه هاي مضحكي مي برد كه متاسفانه حلقه زنجير كلام او در اين مقاله است.

نوري علا مي گويد: " معنای سخنم آن است که وجود آقای رضا پهلوی به پروندۀ سلطنت در ايران سنجاق شده و به همين دليل ايشان از هر دو جناح استبداد طلب و مشروطه خواه طرفدار خويش تحت فشار است که مبادا ميدان را خالی کند"

مشكل اينجاست كه آقاي نوري علا اصل موضوع را هنوز درك نكرده و يا با شگرد نخ نماشده فرار رو به جلو مي خواهد كه منكر تمام بديهياتي شود كه وجودشان لازم و ملزوم يكديگر است.

جناب نوري علا! اين جمله شما واقعن نشان از عدم توانايي شما در تمايز يكسري مسايل دارد. شما خودتان چنين دسته بندي بي معنايي را تعيين كرديد خودتان نوشتيد و خودتان هم نتيجه گرفتيد. استبداد طلبان كيستند؟ اينها همان ها نبودند كه پشت سر مصدق ايستادند تا با ياري گرفتن از شوروي، استبداد استاليني را به ميهن ما قالب كنند و وقتي نتيجه نگرفتند چون حيوانات شومي سنگر گرفته و منتظر فرصت ماندند تا نسل پسين خود را به چوب حماقت بفريبند و ملت را در گرداب جمهوري اسلامي بياندازند؟ تعريف شما از استبداد چيست؟ هنگامي كه در سطور ابتدايي خود چنين تعريف مي كنيد:

" اجازه دهيد که نخست از سلطنت طلبانی آغاز کنم که ايده آل شان دوران سلطنت رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی است و با حسن نيت ترين هاشان در جستجوی يک «رضاشاه دوم» اند؛ با همان ويژگی های شاهان قبلی "

و سپستر از قول داريوش همايون بارز مي كنيد كه مقصود شما از دسته نخست( كه به حق دلباختگان ايران هستند و به همين جهت نيز سلطنت طلب هستند اما شما مزورانه اين دسته را استبداد طلب نام مي نهيد) چيست و بعد با تكيه بر جمله نقل شده از قول داريوش همايون، گروه دوم را مشروطه خواه و شهريار خواه مي ناميد(حال آنكه قادر هم نيستيد تفاوت هاي اين دو دسته را بر اساس تفكيك خودتان به گونه يي واضح مشخص كنيد) و اينچنين وقيحانه كلام تان را به نقطه نهايي مي بريد و تاكيد مي ورزيد كه شاه ايران از جانب هر دو دسته تحت فشار هستند. بايد به اطلاع شما برسانم كه بردباري و متانت افزون از حد شاه ايران كه ريشه در وقار و اصالت خاص ملوكانه دارد موجب شده تا ايشان در برابر زياده گويي شما مخالفان سكوت كنند وگرنه كدام حزب و تشكل و نهادي قادر است تا ايشان را تحت فشار قرار دهد كه در ميدان باشند يا نباشند؟

اصولن تعريف شما از ميدان چيست؟ نكند كه در عصرگفتمان و تحليل و نقد و بحث و بررسي ميدان مبارزه را با ميدان زورخانه اشتباه گرفته ايد؟ نكند تصور مي كنيد ستيز كردن با حكومتي كه به شكل غيرقانوني بر ميهن عزيز و پاك ما ايران مستولي شده است رزمگاه و ميدان مشخصي دارد؟ يا اينكه خيال مي كنيد شاهنشاه نيز فردي مانند ديگران هستند و جهت ادامه تلاش هاي شان منتظر كسب اجازه از جانب ساير همقطاران سياسي مي باشند؟

خطاي بزرگ شما و امثال شما عينن از همانجايي ناشي مي شود كه هنوز تصور مي كنيد وجود ايشان به پرونده سلطنت سنجاق شده است. جناب نوري علا بد نيست بدانيد كه سلطنت پرونده يي ندارد چرا كه اصل و اساس ميهن ماست و مايه و پايه قوام و بقاي آن...ممكن است جمهوري در ايران پرونده داشته باشد كه اگر سرمويي از انصاف داشته باشيد بايد بپذيريد كه اين پرونده مالامال از سياهي است. ايران حدود سه دهه است كه زير سُم يك نظام جمهوري ديكتاتور دارد سياه ترين ايام تاريخ خود را سپري مي كند و اين يعني...

بله نظام جمهوري در ايران پرونده و تاريخ مصرفي داشته است. اين سيستم –كه اكنون و با پسوند چندش آور اسلامي اش حتا مجالي براي ظهور و عرض اندام شماها در خود نمي دهد – در بدو امر به راي و خواسته شما بود كه برسركار آمد. اين شما بوديد كه علنن روبه روي كيان پادشاهي ايستاديد و امروز پس از سي سال كه از فرو رفتن ايران در نكبت جمهوري اسلامي مي گذرد باز اگر بنا باشد ميان "پادشاهي رضاشاه دوم وارث قانوني تاج و تخت" و "جمهوري دست نشانده و ايران سوز اسلامي" يكي را برگزينيد يقين است كه از سر بغض ديرين و بي منطق تان نسبت به گزينه يكم،شما دومي را انتخاب خواهيد كرد.

ضمن اينكه وجود ايشان به سلطنت سنجاق نشده است و چنين "سنجاقي" ماهيت و معنا ندارد. وجود ذيجود ايشان بخشي از همين سلطنت است و در حقيقت ادامه دهنده اين آيين كهن و به نگر نمي آيد كسي كه خود جزوي از اعضاي تشكيل دهنده يك مجموعه وسيع و تاريخي است نيازي داشته باشد تا توسط سنجاق ذهن شما به اين مجموعه متصل و ملحق گردد.

متاسفانه آقاي نوري علا هرچه پيشتر مي رود افاضات عجيب تري مي كند و همين بيش از پيش اثبات مي كند علت عدم پيشرفت مبارزات اپوزوسيون طي بيست و نه سال گذشته نه فقط سستي و كوتاهي بسياري از مردم ، بلكه اين درجا زدن بي نتيجه محصول اعوجاج فكري بخشي از همين اپوزوسيون بوده كه هميشه عادت داشته و دارند تا از بيراهه عبور كنند و جاي درك صحيح از موقعيت و ارزش نهادن بر اولويت ها فقط و فقط به كينه ها و عقده هاي درون خويش بپردازند و زمان را به سود دشمن ببازند.

آقاي دكتر اسماعيل نوري علا شما وقتي مي گوييد: "ايشان مدت هاست که ديگر اشاره ای به مسئلۀ سلطنت نمی کند و در مقابل آنانی که ايشان را «اعليحضرت همايونی»، «شاهنشاه ايران»، «وارث تاج و تخت کيان» و «شهريار» می خوانند تنها لبخندی زده و سکوت پيش می گيرد و بيشتر دوست دارد دربارۀ امکانات پيدا شدن يک «رهبری دسته جمعی و متمرکز» برای اپوزيسيون سخن بگويد که در تشکيل آن خود نقش هماهنگ کننده ای بی طرف و آمادۀ پذيرش رأی نهائی مردم را داشته باشد"

همين بارز مي كند كه شما تمام خشم و بغض خود را نسبت به شخصيتي كه در شناسنامه و ذات و ماهيتش القابي چون شهريار و اعلاحضرت همايوني و وارث تاج و تخت و... را وديعه دارد ابراز مي داريد آنهم با قيد چنين مدعياتي بدون سند و بي ارزشي. جناب نوري علا هنگامي كه ما به تاكيد مي گوييم دشمن دشمن ما لزومن دوست ما نيست شايد به همين اصل بازگردد.

شما اگر كمي از مخيله خود كمك مي گرفتيد درمي يافتيد كه هيچ شخصيت بزرگي در طي تاريخ گذشته و معاصر هيچگاه دربرابر القابي كه به عنوان فرنام او قرار مي گرفتند شوق و شيفتگي نشان نمي داده است. اصولن اين يكي از شروط نخستين آداب اجتماعي است كه هرگز مويد سلب اين پاينام ها و فرنام ها از شخص مزبور نمي باشد.

زماني كه شادروان دكتر فرخزاد و يا زنده ياد مهستي و ديگران آهنگ هايي را در وصف رضاشاه دوم خوانده بودند معظم له كوچكترين واكنشي دال برخوشنودي و سپاس نشان ندادند اين نه بدان معناست كه برفرض ايشان متون چنين اشعاري را برخود گزاف پندارند و يا از شنيدن شان منزجر باشند كه سكوت و عدم اظهار خرسندي اعلاحضرت به اين اصل بازمي گردد كه ايشان نمي خواسته اند ساير هنرمندان را تشويق و تهييج به خواندن آهنگ ها و موسيقي هاي جديد در وصف كمالات خويش كنند. در حقيقت اين جزو اوليه ترين رموز فروتني است كه در نهاد همه انسان ها قرار دارد و در سرشت انسان هاي بزرگي چون ايشان به مراتب بيشتر. به قول مثل تكراري و ميهني خودمان: "درختي كه بار بيشتري دارد سرخميده تري دارد" آقاي نوري علا شما در مفاهيم و مضامين جامعه شناسي و مردم شناسي نيز مشكل داريد. حاشا كه درك و فهم چنين مساله يي چندان دشوار نيست.

واقعن بايد از اين مدعي بسيار سخنگو پرسيد كه ايشان كي و چه زماني گفته اند:"من اعلاحضرتم"،"شاهزاده هستم"، "فرزند شاهنشاه آريامهرم"، "من نوه رضاشاه كبير هستم"و... اين گفته ها كه همه مو به مو عين واقعيت هستند هرگز و در هيچ زماني از دهان مبارك ايشان شنيده نشده است بلكه تك تك اين عبارات و الفاظ را ما دوستداران و خادمين ايشان از سر شوق و علاقه در پيشوند نام شان قرار مي دهيم پس مي توان چنين برداشت كرد كه شما آقاي نوري علا نوك پيكان تان را مستقيم به سمت ياران و دوستداران ايشان گرفته ايد. زيرا كه خود شما مي دانيد شخصيتي چون ايشان به قدري درگير مشغله هاي گوناگون هستند و به اندازه يي روز و شب شان مملو از برنامه ها و پروژه هاي مختلف است كه نه تنها به اين گفته هاي شما واكنشي نشان نخواهند داد بلكه اصلن يك سطر از مقاله شما را هم نمي خوانند اما در موردِ ياران و دوستداران ايشان مساله فرق مي كند. شما پيشاپيش حتا واكنش دوستداران ايشان را مي توانستيد مجسم كنيد. با اين استدلال مي توان آسان چنين نتيجه يي را گرفت كه سر جنگ اصلي شما با ماست و نه با شخص رضاشاه دوم و در هر صورت آيا چنين كينه ورزي و خشم آشكارتان نسبت به خيل كثيري از هم ميهنان، مطابق با مدعيات تان بر دموكراسي و مردم سالاري است يا مغاير با آن؟

در مورد اينكه چرا ايشان اكنون بيشتر از فراهم ساختن امكانات رهبري متمركز و اتحاد سخن مي گويند به خاطر همين بحث اولويت هاست و اين كمال درايت حضرتش را مي رساند به واقع همان درايت و خردي كه يك صدهزارم آن در وجود و طينت جمهوري طلبان مصدق پرست يا توده يي ها و مجاهدين خلق و ليبرال دموكرات ها وووو موجود نمي باشد.

"من، چند سال پيش، در يک سلسله برنامۀ تلويزيونی، دربارۀ اين «سرمايه» ـ که ايشان به آن صفت «سياسی» می دهد و من آن را «سرمايۀ ملی» می خوانم ـ سخن گفته و آرزو کرده ام که اين سرمايه به هدر نرود و در راستای سعادت ملت ايران بکار گرفته شود"

جالب است كه به واژه ملي و به عبارتي سرمايه ملي نيز اشاره مي كنيد. تاجايي كه ما طي اين سال ها ديده و شنيده ايم اعلاحضرت همواره خود را در يك نقش ملي معرفي نموده و به تكرار قيد فرموده اند كه نقش من يك نقش سياسي نيست بلكه ملي است. پس بهتر است بدانيد اصلي ترين و شفاف ترين وجهه يك پادشاه، نقش ملي اوست كه اين نقش اتفاقن فراسياسي است. اگر مي پرسيد كه مگر ارتش فرمانبردار مطلق شاهنشاه نيست بله همينگونه است اما تغييري در ملي بودن نقش شاهنشاه ايجاد نمي كند. مهم ترين و عمده ترين نقش و جايگاه "شاه" نقش ملي او مي باشد نه جنبه سياسي كه آن جنبه در مواردي خاص و استثنايي كاربرد دارد. اگر كمي درين باره دقت كرده بوديد، وجهه ملي پادشاه چه به عنوان شاه مشروطه و چه در جايگاه پادشاهي مطلق هميشه به چشم مي خورده است. در قديم و پيش از باب شدن بحث مشروطه وظايف سياسي و اجرايي برعهده صدر اعظم بود و در زمان مشروطه نيز نخست وزير ايفا كننده نقش سياسي و اين هردو مويد ملي بودن چهره "پادشاه" مي باشند.

ايشان به خوبي سيماي خود را توصيف كرده اند و اين توصيف و ترسيم از جانب معظم له، مورد استقبال شايان هم ميهنان نيز قرار گرفته است. اما بد نيست روشن تر كنيم كه اين سرمايه ملي دقيقن به چه معنايي است؟ آيا توهم شما از يك سرمايه ملي تنها در نقش مبارزه و رويارويي با رژيم غاصب اسلامي است؟ آيا به غلط گمان مي كنيد كه سرمايه ملي بايد كه درصحنه باشد و درصحنه بماند و شمشير آخته را تيز كند و يا خيلي خودماني در بحراني ترين و خطرناك ترين نقطه واقع گردد اما به وقت و زمان لازمش اين سرمايه بايد خود را از عرصه مملكت كنار بكشد؟؟ جناب اشتباه فهم نموده ايد اتفاقن سرمايه ملي، سرمايه يي است كه بايد حفظ گردد. سرمايه ملي بايد در والاترين جايگاه بنشيند. اگر واقعن در اين اعتراف خود صادق بوده باشيد(اگرچه بنده تصور مي كنم بي تامل چنين عبارتي را بر زبان آورده ايد) پس خودشما نيز درين اصل با ما وفاق داريد. سرمايه را بايد حفظ كرد و اين حفظ كردن يعني در روند مبارزه تا مرحله سرنگوني جمهوري حاكم، ايشان در نقش تئوريسين و متحد كننده نهادها و تشكل ها عمل كنند نه در "صحنه" بر اساس ذهنيتي كه شما از آن ساخته ايد. سپستر و در زماني كه وضعيت كشور با ثبات شده و ايران نجات پيدا كرد آنوقت عقل حكم مي كند كه اين سرمايه ملي را در بهترين و زيبنده ترين مسند بنشانيم. شما به طور واضح از "حفظ "و جلوگيري از هدر رفتن چنين سرمايه باارزشي سخن مي گوييد اما به شكل ضمني دم از نفي جايگاه قانوني ايشان(پادشاهي) مي زنيد و در عمل داريد بر"حذف" اين سرمايه بي تكرار از عرصه و جايگاه اداره مملكت پاي مي فشاريد شما جاي راه باز به بيراهه زده ايد.

ادامه دارد

__________

نگاشته شده در تاریخ دوم دي دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

يلدا تجسم تسليم شب در برابر نور ايزدي

سحر با باد مي گفتم حديث آرزومندي

خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندي

دعاي صبح و آه شب٬ كليد گنج مقصود است

بدين راه و روش ميرو كه با دلدار پيوندي

قلم را آن زبان نبوَد كه سر عشق گويد باز

وراي حد تقرير است شرح آرزومندي

يلدا يكي از برگزيده ترين و زيبنده ترين جشن هاي ايراني است كه بهانه يي براي گردهم آمدن خانواده هاي ايراني و گذراندن شبي خلصه وار و فراموش نشدني در كنار يكديگر مي باشد.

يلدا واپسين شب پاييز است كه قوس پايان گرفته و جدي آغاز مي شود در نتيجه بلندترين شب سال است. پيشينه اين شب به هزاران سال گذشته بازمي گردد. پيروان آيين ميتراييسم و خورشيد پرستان ايراني، همواره يلدا را سپندينه مي شمردند چرا كه واژه يلدا (برآمده از زبان سرياني كه گونه يي از لهجه هاي رايج زبان ايران باستان يا همان آرامي است) به معناي زايش مي باشد و به عبارتي بهتر زايش مهر يا همان خورشيد كه ريشه چنين پنداري همانا مربوط به طول زمان اين شب است كه درازترين شب بوده و از فردا روز طولاني تر خواهد گرديد و در واقع تابش نور ايزدي بيشتر خواهد شد. هرگز براي ايرانيان در طي تاريخ چيزي مهم تر و خجسته تر از نور و روشنايي و تلالو فره ايزدي نبوده و نيست.

يلدا جشني اثيري و اسطوره يي است، جشني كه در سينه ي تاريكي پيش مي رود تا به فتح قله هاي روشنايي دست يابد. يلدا شب خجسته يي است چرا كه سراسر ستاره باران است تا سپيده و طلوع مهر را در آغوش گيرد و به راستي چه قدر ميهن مان ايران تاريك و بي رونق است هنگامي كه شب همچنان پرده سياهش را افكنده و خورشيد درخشنده ايزدي جمال بي مثالش را بر پهن دشت اين كهن ميهن نمي نماياند.

ميهن عزيز ما اكنون تنها و تاريك است و به انتظار روزي كه خورشيد ملوكانه رخ برافروزد تا در پيشگاه چهره شكوهمند آن خورشيد فروزان، سياهي و ظلمت سرخم كند و قرباني شود.

اكنون كه به مدد مهر ِهمايونيِ وجود مبارك اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی شاهنشاه مهربان اما غربت نشين ميهن مان به ميعاد يلدا مي رويم، صميمانه و از ته قلب خواهانيم كه اهريمنان ايران به خاموشي ابدي بپيوندند تا خورشيد وجود بيكرانه ايشان دوباره بر آفاق ايرانزمين طلوع كند. زيبايي يلدا همان است كه شب به صبح برسد و تا زماني كه شاه شاهان و فره ايزدي به ميهن مان بازنگردند اين شب برقرار است و ما ناگزير از سايه شوم آن تنها خود را فريب مي دهيم كه يلدا را به شادي بنشينيم. هنگامي كه خورشيد غايب است روز و شب فرقي ندارند و يكپارچه سياهي مطلق اند پس يلدا زماني معنا و مفهوم مي يابد كه خورشيد بازگردد و اين برعهده ماست كه بخواهيم و به پاخيزيم تا چنين شود.

در آستانه جشن يلداي امسال كه فردا شب به لطف نماد فره ايزدي مي خواهد آغاز شود، آرزومنديم كه ميهن عزيز ما آزاد شود و دست شوم اين بيگانگان خرقه پوش از دامان پاك ايران كوتاه گردد تا خورشيد وطن،بهار ايران و نماد شكوه ميهن رضاشاه دوم بار ديگر قدم بر ديدگان مان بگذارند و سرافرازانه بازگردند.

ايدون باد...

به اميد آن روز، يلدا را گرامي مي داريم.

________

نگاشته شده در تاریخ بيست و نهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

جناب دكتر نوري علا شما اوردوز كرده ايد!(پاسخ به ياوه هاي نوري علا - بخش يكم)

شايد مقاله بحث انگيز اسماعيل نوري علا را بسياري از دوستان خوانده باشند. مقاله يي كه از تراوشات مغزي آقاي نوري علا بيرون جهيده و البته پاسخ هاي دندان شكن فراواني نيز دريافت كرد.

گاهي اوقات برخي مسايل و پاره يي از حريم ها و حرمت ها آنقدر والا هستند كه گويي خود همان نام ها به تنهايي سد مستحكمي در برابر ياوه سرايي هاي ديگران هستند و آن اندازه مقتدرند كه وجود و حضور و طبع بلندشان خود بهترين پاسخگو براي موهوماتي است كه در پيشگاه چنين نام هاي برجسته يي به هم بافته مي شوند. اما بارها گفته ام اين حقير به عنوان يك ايراني حق خود مي دانم تا از ناب ترين و سپندينه ترين هويت ميهن خود دفاع كنم و متاسفانه برخي اظهار نظرها به قدري زشت و زننده مي نمايانند كه بايستي صرف نظر از هرمساله يي پاسخي محكم به آنان داد تا بفهمند در محضر وارث اورنگ كياني هركسي (يا بهتر است بگويم هيچكسي) نمي تواند قد علم كند و بزرگ تر از دهان و فراتر از مغز عليل خود سخني بگويد. به قول حضرت حافظ:

اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عِرضِ خود مي بري و زحمت ما مي آري

بنده بر همين اصل وظيفه خود دانستم پاسخ آقاي نوري علا را در همان ساختار و چهارچوبه خود ايشان بنگارم كه البته به علت حجم بالاي نوشتار، ناگزيرم جوابيه را در چند قسمت منتشر سازم تا از نظر شما ياران عزيز بگذرد. قيد اين نكته لازم است كه تمام نوشته هايي كه با رنگ قرمز مشخص گرديده اند عينن جملات اسماعيل نوري علا مي باشند.

آقاي نوري علا در مقاله يي زير عنوان "معماي رضا پهلوي" يكسري مسايل و بحث هايي را طرح كرده است كه يك به يك بدان ها پرداخته و پاسخ هر موضوع جداگانه درج خواهد شد.

وي در پارگراف دوم مطلبش توجيه مي كند كه چرا شاه ايران اعلاحضرت رضاشاه دوم را "شاهزاده" نخوانده و ايشان را تنها "آقاي رضا پهلوي" خطاب مي كند. توجيه نوري علا در نوع خود خواندني است: " من، اولاً، اعتقاد دارم که از همه گونه اصطلاح مختوم به «زاده» ـ مثل «آقا زاده»، «آيت الله زاده»، «امام زاده» و «شاهزاده» ـ بوی نوعی تفاخر و امتيازخواهی بی دليل به مشام می رسد، بی آنکه هيچکدام آن القاب معمولاً نادرست و قلابی باشند؛ اگر چنين نبود، القابی همچون «زحمتکش زاده» و «کارگر زاده» و «فقير زاده» نيز در جامعه بوسعت بکار می رفتند"

جناب نوري علا گام نخستين را اشتباه برمي دارد و با "اشتباه" صحبت خود را شروع مي كند. اين ديوار كجي كه وي پايه اش را در همين جمله -كه حاوي يك خطاي شناختي است- ريخته زمينه يي براي ساير هزل گويي هاي نوري علا در ادامه مطلب اوست. اين خطاي فاحش منشا از بي اطلاعي ايشان از جامعه يي دارد كه ظاهرن در آن پاگرفته و سالياني زيسته اند. جناب آقاي نوري علا بد نيست بداند برخلاف تصور او در ميهن ما ايران هركسي با نسب پدري اش ياد مي شود كه اگر غير از اين باشد اصل و نسب آن شخص زير سوال خواهد رفت.

خود اين جناب نيز نام خانوادگي نوري علا را از پدرش وام گرفته ورنه اگر نام فاميل پدر ايشان چيز ديگري بود وي نيز ناگزير از قبول آن نام مي بود. حال اگر نام خانوادگي ايشان جاي "نوري علا"به عنوان مثال "نوري علا زاده" بود حتمن ايشان مجبور بود بخش "زاده" آن را حذف كند چرا كه از چنين نامي بوي تفاخر بلند مي شود و بدين معناست كه اين شخص دارد از بابت داشتن پدر خود به ديگران فخر مي فروشد و يا خود را بزرگ مي كند.

جناب نوري علا!

چه شما خوش تان بيايد و چه نيايد، رضاشاه دوم پهلوي فرزند ارشد پادشاه فقيد ايران هستند و نه بنده و نه ديگران بلكه تاريخ مي گويد و فرمان مي دهد تا ايشان يگانه جانشين اريكه پادشاهي باشند. اينكه پدر بنده يا پدر شما "شاه ايران" نبوده و نيستند اما پدر اعلاحضرت "شاه بلافصل ايران"بوده اند مساله يي اختياري ، ابتكاري، انتخابي و يا سليقه يي نيست بل واقعيتي مسلم است كه ستيز كردن با آن جز فرسايش روح و جسم شما ثمري نخواهد داد. اگر چنين موضوعي سبب رنجش و اندوه شما گرديده است شايد در جايگاه خود حق داشته باشيد- بسياري از همتايان جمهوري خواه شما كه سوداي به دست گرفتن قدرت و آمادگي براي ادامه دادن نوعي ديگر از جمهوري اسلامي، مست و مخمورشان كرده است بسيار بيش از شما از شاهزاده بودن و شاه بودن و ميراث دار افتخار ايران بودن ايشان در تعب و محنت هستند كه از اين رنج و اسف ناگزيرند- شما در موقعيت خود حق داريد كه از چنين واقعي گله مند و افسرده باشيد اما پرسش اينجاست كه به چه حقي از زبان ملت ايران صحبت مي كنيد و با مخاطب قرار دادن هم ميهنان، خواسته و ناخواسته آنان را كودن و فاقد قدرت تشخيص دهي مي ناميد؟ چنانچه گفته ايد:" می خواهم ايشان را در نظر شمای خواننده از درجه ها و کوپال ها و «لباس امپراتور» (در داستان کريستن سن) خلع کنم تا بتوانيم در مورد يک ايرانی چهل و دو سه سالۀ متأهل که در شهر واشنگتن زندگی می کند و يکی از شخصيت های سياسی اپوزيسيون حکومت اسلامی ايران محسوب می شود با هم گفتگو کنيم"

آيا شما در خيال خام خود تصور مي كنيد مردم ايران و همانهايي كه اعلاحضرت را از جان خود دوست تر داشته و چه بسيارند كه ايشان را چون خدايگان پرستش مي كنند از الحاق لقب شاهزاده يا شاه يا اعلاحضرت نسبت به ايشان ناراحت و ناراضي اند و يا ترجيح مي دادند كه در مورد آن حضرت طوري حرف بزنند كه پيرامون افراد عادي صحبت مي كنند؟؟! اگر چنين ذهنيتي در بطن آحاد جامعه موجود بود و اگر براساس تصور شما مردم از درج پيشوند و پسوند براي مخاطب قرار دادن ديگران خوشايند نداشتند پس ديگر نمي بايد كه القابي چون "دكتر"،"جناب"، "سرهنگ"، "استاد"،"پدر"،"مادر"،"عزيز"،"جان" و... مورد استفاده عموم و در سطحي وسيع قرار مي گرفت چرا كه هريك از اين القاب بوي تفاخر و تكبر داشته و موجب جدا كردن انسان ها از يكديگر و كسب امتياز خاصي براي يك قشر خاص و احتمالن خلع امتياز از قشر ديگري مي گردند.

ادامه دارد

__________

نگاشته شده در تاریخ بيست و پنجم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

پيام ملوكانه رضاشاه دوم پهلوی در پشتيباني از اعتراضات اخير دانشجویان

دانشجویان میهن عزیزما از هنگام فاجعه ویرانگر سال ۵۷ تا کنون همواره حماسه سازانی انکار ناشدنی بوده اند.

آفرينش قيام هجدهم تير 78 و پاسداشت آن در تمام سالگشت هاي اين نهضت شورانگيز، تشكيل جنبش های آزادی طلبانه و رويارويي شان در برابر ورود عناصر فاسد رژيم در فضای سپندينه دانشگاه كه یکی از موارد شاخص آن به آتش كشيدن تصاوير منحوس خامنه يي،احمدي نژاد و ساير مزدوران در محوطه دانشگاه بوده است همگي گواه بر نقش مهم دانشجویان در نبرد با جمهوري خون و جنون و قساوت اسلامي مي باشند. اين مساله كه هجده تير پايه و بنيان رژيم اسلامي را نشانه رفته بود، واقعيتي است كه حتا سران حاكم خود بر آن معترفند و اينچنين قيام ارزنده يي تنها از روح آزاديخواه دانشجو برمي آمد كه به روشني ديديم.

بي ترديد دانشجويان٬ اين حماسه سازان ظلم ستيز ميهن مان هرگز از نظر لطف ملوكانه دور نمانده و نمي مانند و در مناسبت هاي گوناگون هركجا كه ذات اقدس همايوني اراده كند اقدامات اين عزيزان مورد مرحمت خاصه حضرتش قرار مي گيرند.

پيرامون اعتراضات دليرانه دانشجويان در طي روزهاي گذشته(هفدهم آذر به این سو)، پدر تاجدار ايران ذات مبارك اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی عنايت فرمودند تا پيام مهر و عطوفت شاهانه را به اين عزيزان ابلاغ كنند.

بيانيه شکوهمند همايوني آن اندازه شیوا و دلنشين است كه بايد به گوش جان نیوشیده شود تا واژه هاي شگرفش را به ژرفنای روح و قلب مان فهم و باور كنیم. معظم له با اشاره به اينكه:"صداي حق طلبانه شما در سراسر جهان طنين انداز شده" تاكيد فرموده اند كه مردم ايران در اين راه با دانشجویان همگام خواهند بود تا راه براي استقرار يك حكومت دموكراتيك، سكولار و ملي هموار گردد. ايشان مردم شان را به رخدادن آينده يي روشن مژده مي دهند و اين يعني شب ناگزير است كه نابود گردد چرا كه هنگامه برآمدن خورشيد آزادي در سايه فره ايزدي آن حضرت است...

متن كامل بيانيه شاهانه به شرح زير مي باشد:


دبيرخانه رضا پهلوي

پنجشنبه 21 آذر 1387

هم میهنان عزیزم،

بار دیگر فریاد آزادیخواهی و حق طلبی جوانان آزاده و آگاه ایرانی از سنگر فرهنگ ساز دانشگاه برخاست و بانگ رسای آن خواب سنگین سرکوبگرانِ «مردم ستیز و ایران خوار» را آشفته ساخت. آنچه در دانشگاه ها گذشت، جنبش فرزندانِ «انقلابی» بود که جز خفقان، فقر و ظلم ارمغانی دیگر برای آنها نداشت.

فریاد دانشجویان پیامی بود که از درون سینۀ مردم محروم جامعه برخاست و در سنگری قوی بنام دانشگاه نیرو گرفت و در این میان سرود آزادی و آگاهی دوباره خوانده شد و آوای آن از کوی و برزن دانشگاه به دامان شهر و روستای ایران روان گردید.

ایران خاستگاه آزادی است و آزادی «این ارمغان ایران به جهانیان» که با خوی ایرانی پیوندی دیرینه دارد، گمگشته ای است که از آن فرهنگ ما است و ناگزیر به همت شما جوانان دوباره به زادگاه خود بازخواهد گشت.

دانشجویان عزیز،

صدای حق طلبانۀ شما در سراسر جهان طنین انداز شده و نموداری از اراده و عزم راسخ نسلی است که تشنۀ آزادی است. اطمینان داشته باشید که مردم ایران در این راه با شما همگام خواهند بود و راه را برای استقرار یک حکومت دموکراتیک، سکولار و ملی هموار خواهند ساخت.

با درود فراوان به همۀ رهروان راه رهایی، من هم بنام یک ایرانی آزادیخواه در همه جا و به ویژه در سنگر دانشگاه با شما جوانان ایرانی که با اندیشه های نوین خود خون جوانی را در فرهنگ کهنسال ایران زمین می دمید، همراه و هم پیمان هستم.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی

__________

نگاشته شده در تاریخ بيست و دوم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

مقاله يي به قلم شاهانه - منتشر شده در كيهان لندن

در طي حدود يك ماه اخير مقارن با دگرگوني وضعيت سياسي امريكا و بالطبع يكسري تغييرات سياسي وسيع در سطح جهان، ذات ملوكانه رضاشاه دوم پدر تاجدار ايران دست به يكسري اقدامات وسيعي زدند كه در خلال ماه هاي گذشته، ابعاد و فراگيري اين فعاليت ها كم سابقه و حيرت آور بودند.

پُستي كه جان نثار در همان زمان منتشر نمودم بازتاب سفر همايوني رضاشاه دوم پهلوي به كشور انگلستان و حضور معظم له در صحن مجلس عوام بريتانيا بود كه در امتداد اين سفر، رسانه هاي جهاني شاخصي اين افتخار را داشتند كه از محضر آن حضرت اذن شرفيابي گرفته و با پادشاه ايران گفتگو كنند. يكي از اين مصاحبه ها به وسيله راديو فردا (كه متن پياده شده مصاحبه در همين وبلاگ منتشر شد) انجام گرفت، همچنين سِر ديويد فرست از شبكه تلويزيوني الجزيره، خانم نوشين رام از راديو اسراييل، شبكه تلويزيوني بي بي سي و همينطور شبكه پارس كه عليرضا ميبدي موفق شد تا در خدمت اعلاحضرت رضاشاه دوم گفتگويي را تهيه كند. البته در همين اثنا و به مناسبت برگزاري هفتمين كنگره حزب مشروطه از آنجا كه دكتر اكمل دبير كل اين حزب و ساير اعضا آن مصرانه بر تمناي حضور حضرت شاهنشاه و به جان نيوشيدن سخنان ايشان پافشاری می کردند، رضاشاه دوم قبول فرموده و بااينكه زمان زيادي در اختيار نداشتند سفري طولاني و پرزحمت از لندن به امريكا را تحمل كردند تا كنگره مشروطه خواهان به يمن فرامين گهربار ايشان روح و جان بگيرد.

اين بازتاب وسيع رسانه يي در مدت كمتر از يك ماه گذشته به وضوح مشخص ساخت كه حضور شاهنشاه سرافراز ايران در مجلس بريتانيا و فرمايشاتي كه ايراد كردند از نظر پلي تيكال بسيار حساس و مورد توجه تلقي مي گردد. وقتي ذات همايوني فرمودند:"من در صحنه هستم و... امروز به شكل فعال دنبال تشكيل يك مركزيت رهبري هستم" ٬ به ناگاه چشمان مشتاق اما بي فروغ بسياري از هم ميهنان به سمت و سويی معطوف شد كه گويي خورشيد عالمتاب ايران به زودي در وطن رخ برخواهند افروخت. چه خوب است بيابيم و دريابيم چه گونه و به چه صورت مي توان اميد ملت را پررنگ تر و بارزتر ساخت و سرانجام به كابوس سي ساله ايران(جمهوري اسلامي) پاياني هميشگي بخشيد.

بر اساس سلسله مقالاتي كه پيرامون بحث رهبريت در همين روزهاي اخير پي گرفتيم و با نگر بر نتيجه يي كه حاصل مان شد ترديدي نيست كه رهبر و پرچمدار نجات ايران همان يگانه ابرمردي است كه شهريار ايران نام دارد و اين ذات والاتبار هرآنچه كه مي گويند و تاكيد مي فرمايند جز به جهت تامين امنيت هم ميهنان و جز براي رسيدن ملت به خواسته مطلوب و آرمان مقدس "آزادي" و "برابري انساني" نمي باشد. بديهي است كه در زير سلطه رژيم حاكم به چنين مهمي دست نخواهيم يافت و اما عبور از چنين حكومت خودكامه يي جز با رهنمون هاي ايشان مقدور و ميسر نخواهد شد.

اگر واقع بينانه نگاه كنيم جهان آزاد و به طور كلي دنياي غرب، هدفي جز حفظ منافع خود در سطح بين المللي ندارد و در نتيجه راهكارها و تصميماتي كه ارايه مي دهد جز در راستاي خواسته هاي خود نيست و اين امكان وجود دارد كه بسياري از تصميمات جهان غرب، به بهاي سنگين و گزافي براي مردم كشورمان تمام شود. برچه كسي پنهان است كه همين دولت هاي اروپايي زماني پشتيبان خميني و خط فكري وي بودند وگرنه چه گونه مي شد مردي عامي و برخاسته از قبيله يي غير ايراني و غرقه در جهل و بي سوادي مطلق، ناگهان در مسند رهبري مملكتي بنشيند كه پيش از آن جايگاه تكيه كردن سلسله داراني بزرگ و پرجاه و جلال بود. امروز نيز ماجرا شايد چندان متفاوت با ديروز نباشد و بازهم بحث سازش و بحث همكاري با جمهوري تروريست و آشوب طلب اسلامي روي ميز كار اتحاديه اروپا و آژانس بين المللي قرار دارد و شايد در اين برحه تنها اميد باقي مانده براي نجات ميهن ما پياده ساختن فرمولي باشد كه توسط ذات ملوكانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي به جهان غرب تبيين گشته است.

آنچه را كه ايشان به عنوان يگانه چهره شاخص٬معتبر و جهاني ايران عزيز، در مقاله يي به نام "ايران زمان براي سياست نوين" نگارش فرموده اند حاوي بهترين روش و مطلوب ترين گزينه براي خاموش ساختن حكومتي است كه بقاي آن سبب بحراني موحش در سطح خاور ميانه خواهد بود و به همان ميزان سقوط چنين نظام ماجراجو و بحران سازي جزو ضروري ترين و فوري ترين كارهايي است كه عمده ترين بخش آن بر عهده ملت ايران مي باشد.

اين متن زيبا و درخشان را كه سطر به سطر و واژه به واژه اش مملو از انديشه ي ژرف و كمال ملوكانه نگارنده آن شاه شاهان است و آن اندازه پر منزلت كه جايي براي توضيح و توصيف از جانب اين حقير باقي نمي گذارد٬ بهتر است خود بخوانيد و از ابهت اين متن پرشكوه بهره مند گرديد.

متن كامل نگارش شاهانه،منتشر شده در كيهان لندن:

رضا پهلوي

جمعه 8 آذر 1387

پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، جو انتظارات چشمگیری را برای مردم در سراسر جهان و از جمله مردم میهن ما، برانگیخته است. آنها پیروزی او را فرصت فراگیر جهانی در روند نوین و پرقدرتی برای تحول صلح آمیز، جهت به دست آوردن آزادی و عدالت می بینند و امیدوارهستند، از او حساسیت بیشتری دربارۀ مشکلات و موانعی که بازدارندۀ آنان بوده و سازش کاری هایی که غرور و احترامات انسانی ايشان را به مصالحه گذارده است، ببینند.

ولی آیـا چنین انتظـاراتی حقیقی است و یا فشــارهای اقتصادی یکبار دیگـر «مغلوب کننـدۀ» تعمق و مسئولیت بـرای رواج ارزش های دموکراتیک و حقوق بشری خواهد بود؟

لجاجت ایران در بی اعتنایی به چندین قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل و چندین اخطار بین المللی در زمینۀ جاه طلبی های اتمی اش شرایطی را بوجود آورده است که کشور بصورت فزاینده ای منزوی شده و به آهستگی به پرتگاه یک درگیری نظامی ناخواسته، می غلطد.

تا کنون کاملا مشهود می باشد که سیاست کشورهای «
۱+۵» برای رسیدن به هدف توقف برنامۀ غنی سازی ایران ناموفق بوده است. بدان سبب است که نه قول تشویق و نه تهدید به تنبیه کافی بوده، تا حاکمان فعلی در ایران را متقاعد و مجبور به تغییر روش سازد. همچنین، به نظر میرسد، بی توجهی جمهوری اسلامی به آخرین پیشنهادات و مشوقات اقتصادی گروه «۱+۵»، در شرایطی که نمایندگان دائم شورای امنیت و آلمان قادر به رسیدن به توافقات لازمه برای تصویب یک سلسله تحریم های جدید و کارساز علیه رژیم ایران نمی باشند، یک بار دیگر به مقولۀ «تلاش جهت همکاری با جمهوری اسلامی» به خاطر جلوگیری و گریز از گزینۀ «درگیری» روی آورده اند.

با توجه به این واقعیت که بیش از
۵ سال تحمل و تمایل غرب به مذاکره در مورد مسائل اتمی به این نتیجه نرسیده تا رژیم ایران را وادار به رعایت «خط قرمز» های خود نماید، آیا غرب می تواند به یک روند کاری قابل پذیرش با ایران برسد؟

تردیدی نیست که اگر کشورهای «
۱+۵» برخلاف تمام اظهارات قبلی شان، اینک با پذیرش جمهوری اسلامی اتمی مخالفتی نداشتــه باشنـد که بی شک باعث شتـــاب و فراگیــرشدن پــروژه های عظیــم اتمی در تمامی منطقۀ خاورمیانــه و بویــژه در میان همسایگان ایـران خواهد بود و در نهایت منطقـه را با خطرات بالقـوۀ بزرگتــری از آنچـه، هم اکنون هست مبـدل خواهــد ساخت. بـدیهـی است کــه در صـورت چنیــن تغییــری در مواضـع اعـلام شــدۀ قبـلی، می شـود بحــران کنــونی را در چهـارچــوب «همکــاری» حـل نمــود. بتـــازگـی در بـررسـی کـه تـوســط «موسســۀ بــررسی هــای امنیتــی اتحــادیــۀ اروپــا»
(
Institute for Security Studies of the European Union) انجام شده، توصیۀ خاصی در این زمینه ارائه شده است. ولی این فرمولی نیست که من پیشنهاد می کنم.

امروز بنظر می آید که سخن رایج در میان دیپلمات های غربی «مذاکرۀ مستقیم» (
Engagement) باشد. مفهوم روشن استنباط شده از این عنوان آن است که آمریکا، نباید بطورخاص، پافشاری بر مذاکرات مشروط را ادامه دهد و می بایست برای مذاکرات مستقیم با ایران آمادگی داشته باشد.

طرفداران این خط فکری جدید تصور از دورنمایی دارند که وقتی مذاکرۀ مستقیم برقرارشود، تمامی موارد اختلاف که منجر به تیرگی و قطع روابط میان ایران و آمریکا بمدت
۳۰ سال گذشته بوده است که در عمل بطور غیر مستقیم بر روابط ایران و اتحادیۀ اروپا نیز تاثیرگذاشته است، در طی زمان بطور مناسب حل خواهد شد.

در این زمینه، صرف نظر از اولویت های ابتدایی ایرانیان که قبل از هرچیز خواستار زندگی در جامعه ای آزاد و انسانی، با تمامی ملحقات لازمۀ آن هستند، قابل انتظار است که رژیم ایران رفتار خود را در مورد مسائلی از قبیل: جاه طلبی های اتمی، تروریسم و نهایتا، فعالیت های تهدید کننده و بی ثبات کننده در کشورهایی مانند لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان و منطقۀ خلیج فارس تعدیل نماید.

ولی با شناخت طبیعت جمهوری اسلامی و این حقیقت که در سه دهۀ گذشته؛ «آمریکا ستیزی» پایه و بنیاد اصلی سیاست خارجی رژیم بوده است، آیا این یک انتظار حقیقی است؟ عمیقا امیدوارم که دولت بعدی آمریکا در حالی که به بررسی کاملی از این واقعیت ها می پردازد، هم چنین تلاش تازه ای را آغاز نماید تا واقعیات و مشکلات موجود را صرفا از دیدگاه مسائل دلخواه و اولویت های خود ارزیابی نکند و روحیه و طرز برخورد حاکمیت اسلامی را در برخورد با مسائل خاص ایرانیان نیز مد نظر و مورد محاسبه قرار دهد.

از دیدگاه من که مصرا برعلیه هرگونه عملیات نظامی برعلیه کشورم میباشم، برای آنکه دیپلوماسی موفق شود، باید برای دستیابی به هر هدفی تمامی نکات بهمراه موانع، محتاطانه و بالاتر از همه درک کامل مورد ارزیابی دقیق واقع شوند. علاوه بر اینها، بدور از احتیاط و منطق است، اگر غرب مداوم خود را در شرایطی قرار دهد، تا مجبور به تکرار و تعویض خطوط قرمز خود باشد.

همچنین، باید قویا به این واقعیت مطلق که حساب این رژیم از ملت ایران جدا می باشد، نیز بطور اساسی و با بیشترین درجۀ اهمیت، بدان پرداخت. چون بزرگترین نقطه ضعف جمهوری اسلامی عمیق تر شدن دائمی شکاف میان حکومت و مردم می باشد که روزانه تاثیر خود را بر بدنۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعۀ کشورمان می گذارد.

بر اساس این واقعیات، بدون خلاقیت یک سیاست موثر جدید با پشتیبانی تلاش های دیپلماتیک جدی و محکم که در برگیرندۀ قوی ترین نقش برای اکثریت قاطع ایرانیانی که مخالف با دیدگاه ها و ارزش های حاکمین کنونی هستند، هیچ چیز تغییر نخواهد یافت. در شرایطی که تجویز یک سیاست «همکاری» که در اصل «همپایه با تسلیم» از نظر رژیم معنی خواهد شد، باید این واقعیت را نیز همواره مد نظر داشت که هزینۀ هرنوع درگیری نیز نهایتا در دراز مدت افزایش خواهد یافت. تنها سیاست معنی دار و متناسب آن خواهد بود که ملت ایران را متعهد به نجات ایران و دعوت به عهده داری نقش موثر و تعیین کننده در این سیاست جدید که تضمین کنندۀ حفظ تمامیت ارضی، آزادی انتخاب و تجلی دموکراسی باضافۀ احترام به حقوق فردی است، نمود.

پیوند به تارنمای ملوکانه پادشاه فرزانه ایران اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی

_________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

شانزدهم آذر- سالروز ترور ناجوانمردانه والاگهر شهريار شفيق پهلوي نيا

بي مهر رخت روز مرا نور نمانده ست

وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده ست

هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست

فردا شانزدهم آذر سالروز شهادت مرد نكو قامتي برخاسته از يك دودمان اهورايي است. فردا سالگشت به ابديت پيوستن مردي از تبار وطن و از تخمه شكوه و جلالت آن خاندان آريايي ست.

به خون غلتيدن سروي سبز كه چون سرود ناتمامي آراميد تا قصيده بلند وطن را تمام كند شايد امروز و در سلطه سي سال حاكميت جمهوري تروريست پرور ملايان ديگرحكايت تازه يي نباشد اما او اگرچه آزاده بود و اگر چه ميهن پرست، اما چيزي كه اين حقير را بر آن مي دارد تا در رثاي سفر غريبانه و مردانه ايشان قلم بفرسايم نياي بزرگوار و شجره شكوهمند اوست. شانزدهم آذرماه برابر با بيست و نهمين سالروز شهادت والاگهر شهريار شفيق پهلوي نيا فرزند والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي، نوه ارجمند شاه شاهان رضاشاه بزرگ و خواهر زاده شاهنشاه آريامهر فقيد مي باشد. روز تلخي كه اگر صدها سال بگذرد باز هم ياد قلبي كه درين روز از تپش بازايستاد بهانه مكرر گريستن است.

والاگهر تيمسار شهريار شفيق پهلوي نيا، به تاريخ مبارك بيست و چهارم اسفند(مقارن با ولادت خجسته جدتاجدارشان)سال يكهزار و سيصد و بيست و سه خورشيدي در تهران ديده به جهان گشودند. ايشان در آغاز جواني و به سبب لياقت و شهامت فوق تصوري كه داشتند، به ارتش نيروي دريايي شاهنشاهي ايران راه يافته و بسيار زود پله هاي ترقي را پيمودند. والاحضرت شهريار چون ساير آن خاندان والاتبار، قلبي رئوف و دلي آكنده از عشق به ايران داشتند و بر همين اصل بود كه با وقوع انقلاب ننگين 57 حكم اعدام ايشان از جانب بيدادگاه انقلاب و از سوي صادق خلخالي مهره كثيف خميني صادر گرديد. والاحضرت شهريار علارغم آنكه با كمك برخي از دوستان و پنهان از چشم رژيم غاصب اسلامي به پاريس عزيمت فرموده بودند اما به دست مزدوران جمهوري دژخيم اسلامي و بر اثر اصابت دو گلوله در همان غربت پاريس به شهادت رسيدند.

واقعه دلخراشي كه در روز شانزدهم آذر سال 58 در پاريس و روبه روي ديدگان خواهر گرانقدر ايشان والاگهر آزاده رخ داد فاجعه يي بود كه همان زمان و در اوج ترك تازيدن جمهوري قساوت و جنون و جهالت اسلامي، قلب بيشماري از مردم ايران را اندوهگين ساخت. ايرانياني كه بسياري شان خاطرات روشن و شفافي از شهامت و ايران پرستي والاگهر شهريار داشتند. آنان كه شهريار فروتن را به نيكي در ياد داشتند و نه تنها آن روز كه همين امروز و با گذشتن بيست و نه سال هرگز نخواهند توانست داغ آن سرو بلندبالاي نيروي دريايي ايران را از حافظه خود پاك كنند.

گرچه رژيم جنايتكار اسلامي امروز در چنين گرداب وحشت انگيزي گرفتار آمده است اما در نمي يابد كه روزي نه چندان دور، دست قدرتمند ميهن پرستان ايران آنها را به قعر زباله دان پرتاب خواهد كرد. شايد آن روز به عينه مشاهده كنند كه ريختن خون پاك ابرمرداني چون والاحضرت شهريار شفيق آنچنان تخم كينه و نفرتي صد چندان در روح و جان اين مردم كاشته است كه حتا با گذر زمان و محو اين رژيم، جرعه يي از اين درياي خشم و انتقام كم نخواهد شد.

به اميد روزي كه بتوانيم در پيشگاه نام چنين مردان دليري پاسخگوي ارادت مان به ايران عزيز باشيم. در انتظار روزي كه انتقام خون والاگهر تيمسار شهريار شفيق و يكايك بزرگ مردان ميهن آريايي مان را از اهريمنان حاكم بر ايران بگيريم . به راستي كه:

ز هر خون دلي سروي قد افراشت

ز هر سروي تذروي نغمه برداشت

صداي خون در آوازِ تذرو است

دلا اين يادگار خون ِسرو است

در بيست و نهمين سالروز ترور ناجوانمردانه والاگهر تيمسار شهريار شفيق پهلوي نيا، به روح متعالي ايشان درودهاي بي كران مي فرستيم و نخست به پيشگاه والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي دخت به جامانده از رضاشاه كبير و مادر فرزانه ايشان عرض تسليت خود را تقديم مي داريم و سپس به حضور خواهر ايشان والاگهر آزاده شفيق پهلوي نيا و به خدمت برادر ديگرشان والاگهر شهرام قوام پهلوي نيا تسليت عرض مي كنيم و پسين تر به محضر تك تك خاندان جليل سلطنت پهلوي سالروز اين فاجعه دلخراش را تعزيت و تسليت عرضه مي داريم.

روح ايشان شاد، ياد و نام شان بر صفحات درخشان تاريخ ميهن مان هماره جاويدان باد...

پايداري پادشاهي پيروزي.

_______

نگاشته شده در تاریخ پانزدهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

شايسته ترين فرد براي رهبريت براندازي رژيم اسلامي-مطلب شماره چهارم و آخر

در سه شماره سلسله واري كه ملاحظه كرديد نخست به دو اصل مهم اشاره شد كه نبود و يا كاستي اين دو اصل متاسفانه منجر به سكوت و سكون در جامعه و ادامه يافتن همين وضعيت اسف بار امروز ايران خواهدشد. اين دو اصل مهم و غير قابل انكار ،يكي ترسيم چشم اندازي روشن و شفاف از وضعيت و ساختار اجتماعي ايران پس از براندازي رژيم جمهوري اسلامي بوده و اصل دوم - كه بايد به جرات گفت اصل نخستين نيز به نوعي در گرو اين شاخصه مي باشد- وجود رهبري كامل و قدرتمند براي متحد سازي اقشار گوناگون جامعه در راستاي ايجاد و آغاز انقلابي است كه به سقوط و براندازی نظام كنوني منجر شود.

در سه مطلب پيشين به طور كامل شرايط لازم رهبريت بررسي شدند و اينكه ويژگي ها و خصوصيات رهبريت اين جنبش چه ها هستند و به طور كلي چه كسي لايق و شايسته مي باشد تا در چنين جايگاه حساس، خطير و سرنوشت سازي قرار بگيرد. زيرا كه چنين اقدام مهمي اگر در سايه و حضور راهبري كاردان و لايق انجام نشود نه تنها با شكست سنگيني مواجه مي شود كه تلخ تر از آن بخش اعظمي از نيروهاي انساني مبارز و روشن انديش جامعه زندگاني شان با مخاطره رو به رو خواهد شد و سرمايه هاي جاني و مالي فراواني بيهوده هدر خواهند رفت بي آنكه نتيجه مطلوب حاصل شده باشد.

نوشتارهاي گذشته تنها به خصايل رهبر مورد نظر اختصاص داشتند اما نامي از كسي يا كساني برده نشد. جستجو كرديم تا صفاتي را كه برازنده يك رهبر و مشعل دار مبارزات ملي مي باشند بيابيم و اكنون بايد ديد چه كسي در ميان تمام ايرانيان وجود دارد كه به طور خاصه از هر هفت موردي كه نام برده شدند برخوردار باشد.

بي شك فردي كه هم وجهه شناخته شده يي در ايران و همچنين سراسر دنيا دارد، افزون بر آن تجربه يي بالا در سياست داشته و از نظر سني پخته و كامل است،ديدگاه ها و خاستگاه فكري و باوري اش را شفاف و روشن نه يكبار كه بارها و بارها براي ملت ايران شرح داده است،گذشته و سابقه اش پاك و شفاف و عاري از هر خيانتي مي باشد،هيچ ايدئولوژي و يا مكتب خاصي در تصميماتش راه و جايي ندارد،جوهره و اصالت ايراني را همراه با غيرت و تعصب عميق ملي جمله باهم دارد،دلير و شجاع و دور از هر نوع مصلحت انديشي و مماشات است و دوستدار خوشبختي و آزادي تك تك مردمان ايران هرگز كسي نمي تواند باشدجز شخص اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي.

رضاشاه دوم گذشته از آنكه در چشم ما پادشاهي تام،كامل و بي مانند هستند و همانطوري كه در آن شرح چند خطي در ابتداي شماره نخستين اين سلسله مطالب تاكيدشد، شخص ايشان والاترين آرمان ما پيروان نظام شاهنشاهي براي مبارزه و رهايي مي باشند اما از ديدگاهي كاملن بي طرفانه و بر اساس تمام مواردي كه پيشتر نام برده شده و به صورت شكافته و با كمك از مثال هاي بديهي به عنوان قابليت هاي رهبري تعريف گرديدند،رضاشاه دوم پهلوي داراي سيماي كامل يك رهبر و مشعل دار براي قيام ملي و براندازي رژيم هستند. ايشان امروز و به صورتي واضح و آشكار آمادگي خود را براي به عهده گرفتن اين مهم اعلام فرموده و با صراحت عنوان كرده اند كه فرامسلكي و دور از هر نوع جهت گيري سياسي به عنوان شخصيتي ملي گام در چنين راه بزرگي خواهند نهاد. پرواضح است كه چنين بيان صريحي تنها گواهي آشكار و ملموس از وسعت ذهنيات يك رهبر است شخصيتي كه اگرچه به خوبي مي داند اگر با نام شاهنشاه ايران و براي اعاده نظام فرازمند پادشاهي قدم به ميدان بگذارد چه اقبال وسيعي را از جانب بخش مهمي از مبارزين و حتا مردمان عادي كسب خواهد كرد اما از آنجا كه ايشان در كنار "شهريار" بودن به معناي واقعي كلمه يك "رهبر ملي" نيز هستند بر همين قاعده به خواسته و راي تك تك ايرانيان احترام و اعتبار مي گذارند ايشان برهمين اصل است كه بي آنكه خود را پادشاه بنامند(گرچه درين واقعيت ترديدي نيست)به عنوان يك ايراني و يك هم ميهن، در كمال درايت و توانايي بالا حاضر هستند تا رهبريت چنين قيامي را عهده دار شده و ايران را به نقطه رهايي و آزادي برسانند آنگاه در كنار ملت و در يك رفراندوم آزاد شركت كنند كه تاكيد ايشان همواره اين بوده است درين همه پرسي تنها يك راي دارند.

معمايي كه شايد براي برخي بي جهت معما شده باشد با تفضيلي كه در بالا آمده احتمالن مي تواندحل شده باشد. ابهام عده يي اين است كه چرا و چگونه ما هواخواهان نظام شاهنشاهي در سطحي وسيع و برآمده از طيف هاي گوناگون اجتماعي، فردي را "اعلاحضرت" و "ذات ملوكانه" خطاب مي كنيم(كه صد البته جز اين زبان مان را كلامي نشايد) اما همين شخصيت در پاي پيام ها و نوشته هاي شان و در اظهارات و گفته هاي برآمده از كلام و قلم خود ايشان تنها "رضاپهلوي" هستند و چرا همين شخص در واكنش به آنهايي كه مخالف نظام شاهنشاهي بوده و بالطبع ايشان را "آقاي پهلوي" خطاب مي كنند،هرگز عكس العملي دال بر تغير و يا خشم نداشته بلكه برعكس بسيار پدرانه و رئوفانه واكنش نشان مي دهند؟ مساله بسيار واضح تر از آن است كه به شكل يك علامت سوال در آيد چرا كه ايشان امروز درجايگاه يك طلايه دار و راهبر ايستاده اند پس مايل هستند تا همانند يك رهبر ،خويش را چون ديگران و جزيي از هم ميهنان بدانند كه اين منتهاي كمال يك رهبر است حتا اگر واقعيت غير از اين باشد.

اگر به كليه ويژگي ها و صفات شاخص و لازم براي رهبريت –كه قبلن مورد بحث قرار گرفتند-نگاهي اجمالي بيندازيم امكان دارد در ميان مدعيان اپوزوسيون و همچنين چهره هاي بارز سياست درماوراي مرز هاي ايران و حتا اشخاص مبارز و انديشمند درون مرز تعدادي را بيابيم كه به صورت نسبي از برخي جنبه هاي نامبرده بهره مند باشند اما هنگامي كه گزينه يي به مراتب كاردان تر و شايسته تر را ساليانيست مي شناسيم و زماني كه فاصله و به اصطلاح تفاوت امتياز آنها به وضوح مشخص و نمايان است هيچ حكمت و دليلي وجود ندارد تا كسي را برگزينيم كه قابليتي بسيار كمتر و در نتيجه شانسي ده ها و شايد صدها بار كمتر براي به سرانجام رساندن آزادي دارد. به نظر مي آيد چنين حركتي يك حماقت خطرناك باشد و گزينش هر كسي غير از رضاشاه دوم براي به دست گرفتن رهبري اين قيام،به مثابه يك انتحار سياسي و اجتماعي و طي نمودن راهي بي بازگشت و بي سرانجام محسوب شود كه به يك سرخوردگي و تقديم هزينه يي دردناك و غيرقابل تصور منجر گردد. چرا نبايد معقول و منطقي به چنين مساله يي نگاه كنيم؟

با زور به ميدان آوردن يك فرد نالايق و يا نسبتن نالايق با چهره يي سايه روشن و نشاندن وي بر مسندي كه با هارموني هاي شخصيت وي سازگار نيست و يا تزريق پتانسيل رهبري به كسي و كساني كه جاذبه ماهوي رهبريت ندارند اگر حتا با خوش بينانه ترين اميد، مدتي كوتاه و به صورتي مقطعي و پرجنجال خودي نشان دهند اما بسيار زود آتش مبارزه به سردي خواهد گراييد و موج حاصل از درخشش كوتاه و شهاب وار شخص و اشخاص مزبور به سكون مبدل شده و باز به نقطه پيشين باز خواهيم گشت.حتا اگر از خسارات مادي و معنوي اين اقدامات بي ثمر و برآمده از يك رهبري بي كفايت،چشم بپوشيم تكرار چنين تلاش هاي بي حساب و كتابي كم كم تخم ياءس و نوميدي را در اذهان مردم خواهد كاشت و از فروغ و درخشش مبارزه ملي خواهد كاست. چه معنايي دارد وقتي بهترين گزينه پيش چشم مان است راه هاي پرزحمت و بي خاصيت را امتحان كنيم؟

بحث بر سر قدرت در نظام آينده و سخن از اينكه چه خواهد شد و با حذف جمهوري ولايت فقيه چه اتفاقاتي در ايران خواهد افتاد صحبت تازه يي نيست و اصولن صحبت ديروز و امروز هم نيست متاسفانه اين بحث بي خردانه و بي حاصلي است كه حدودن سي سال است به شكلي جدي مطرح مي باشد و همين ياركشي هاي مضحك و قدرت طلبانه ي شماري از اپوزوسيون منتج به بقاي نزديك به سه دهه رژيمي شده است كه كمترين بها و ارزشي براي ايران و ايرانيان قايل نبوده و نيست و امروز وضعيت به شكلي درآمده كه اگر اقدامي عاجل صورت نگيرد بسا ايران با خطر نابودي كامل روبه رو باشد.

اگر از يك ديد خردمندانه و اسلوبي ملي گرايانه و دموكرات به مساله بنگريم آينده كشورمان پس از براندازي رژيم وقت، مشخص و معين است و آنهم چيزي نيست به جز يك همه پرسي آزاد كه شيرين بختانه خيل عظيم و درصد قاطعي از مخالفين جمهوري اسلامي و مبارزين بيرون و درون مرز در چنين واقعي با يكديگر وفاق و همسويي دارند. درنتيجه براي دست يابي به چنين قله يي و به جهت نجات ايران لازم است كه قيامي ملي و همه جانبه برپا شود و اين قيام بي هيچ بحثي نيازمند رهبر است پس امروز كه رهبري اينچنين كامل و فرزانه را به روشني مي شناسيم بياييم و نه در كلام و گفتار كه در عمل قدر بدانيم و با رفتن زير سايه رهبري رضاشاه دوم پهلوي و پيروي از فرامين خردمندانه ايشان در امتداد جاده يي گام برداريم كه به نجات ميهن مان و آزادي و بالندگي ملت منتهي خواهد شد.

______

نگاشته شده در تاریخ دوازدهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

شايسته ترين فرد براي رهبريت براندازي رژيم اسلامي-مطلب شماره سوم


در دو شماره پيشين اين مطلب ابتدا به عواملي كه به آساني خواهند توانست سرفصل و آغازگر يك قيام بزرگ براي براندازي رژيم اسلامي باشند اشاره شد كه يكي وجود رهبر و ديگري چشم انداز ايران پس از واگرداني جمهوري ولايت فقيه بود. مورد نخستين كه ويژگي هاي يك رهبر شايسته براي مبارزات ملي ايرانيان بود تا اندازه يي شرح داده شد و اكنون درين مطلب، به بحث برسر ساير مولفه هاي يك رهبر براي جنبش ملي ايران خواهيم پرداخت. اينكه رهبر مورد نظر اين جنبش چه كسي مي تواند باشد؟چه خصيصه هايي بايستي در وي موجود باشد تا از او براي هم ميهنان، راهبري كامل و راهنمايي مناسب بسازد؟ گفته شد كه وي بايد فردي مجرب باشد. از وجهه بين المللي بهره مند باشد. قادر به ارايه تحليلي روشن از اهداف و آرمان هايش باشد و...

رهبر جنبش ملي ايران همچنين نبايد كسي باشد كه منافع شخصي خود را مقدم بر منفعت و موفقيت ملت بداند. او لازم است كه بر تماميت ارضي ايران غيرت و تعصب داشته باشد و كسي نباشد كه حاضر شود به قيمت جنگي خونين و كشتار جمعي عده يي از هم ميهنان و يا جداشدن قسمتي از خاك ايران دگرگوني مدنظر خود را به مرحله اجرا درآورد. چه بوده اند و هستند عده يي كه به علت عدم آينده نگري و يا كاستي در ميهن پرستي شان درگيري نظامي بيگانه با ايران را تقديس و تحسين كرده و آرزو مي كنند چنين فاجعه يي اتفاق افتد تا به مدد دست هاي خارجي ايران آزاد شود كه چنين ذهنيتي بي نهايت اشتباه است و راهي كه با حمله نظامي آغاز شود تنها به ويراني ايران ختم خواهد شد نه به نجات و رهايي اش و حتا مي تواند به بقاي نظام استبدادي حاكم نيز كمك كند و قدرت آنها را به صورت ضعيف و بر سرزميني سوخته تثبيت نمايد.

مساله مهم ديگري كه بسياري بر آن تاكيد اكيد مي ورزند و شايد بتوان گفت يكي از رموز بلافصل رهبريت مي باشد،شجاعت است. پيش از هر گفتاري بايد ديد تعريف شجاعت چيست؟برخي از عوام شجاعت را دست زدن به كارهاي محيرالعقول مي دانند كه البته هرحركت و رفتاري كه موجب حيرت عقل انسان ها شود و يا مخاطره آميز باشد بديهي است كه با خرد سازگار نيست. روح و جانمايه شجاعت برخلاف تصور بعضي،خرد ورزي و كمال عقل است. هر رفتاري كه در معيار هاي عقلاني ناپسند شمرده شود واژه شجاعت زيبنده آن نيست چرا كه اصولن بردار شجاعت و بردار عقل باهم نسبتي مستقيم دارند و كاهش هركدام سبب زوال ديگري خواهد بود. تضمين نامه شجاعت انسان ها به هر ميزاني نخست خرد ورزي و قدرت تجزيه و تحليل آنهاست. دست زدن به ريسك هاي نامشخص و يا به خطر انداختن زندگي خود و به خصوص ديگران هرگز به شجاعت تعبير نمي گردد. باز هم اگر به گذشته نگاه كنيم مي بينيم در خلال انقلاب شوم سال 57 خميني متناوبن از تظاهر كننده ها مي خواست تا خشونت و حمله را بيشتر كنند و به خصوص تاكيد مي كرد كه سد ها و حصرها را حتا به قيمت جان خود بشكنند و...پرواضح است چنين اوامر خارج از عقل و شعوري نه برهان شجاعت يك رهبر،كه دليلي آشكار بر حماقت اوست زيرا صرف نظر از تهي و بي ارزش بودن آرمان و اهداف روح الله خميني و انقلاب سال57 حتا در مواجهه با آرمان هاي بزرگ نيز به مهلكه انداختن توده هاي مردم –آنهم در شرايطي حساب نشده و معلق-خطايي بس عظيم و جنايتي كاملن به دور از شجاعت است.

با شرحي كه رفت مي توان شجاعت را آسان تر و حقيقي تر تعريف نمود. يك رهبر بايستي شجاع باشد يعني ريسك هاي حساب شده را بپذيرد و در كلام و عملكرد خود محافظه كار نباشد. واقعيات را ولو آنكه به ضرر خودش تمام شود بيان بدارد و ضمن درك كافي از احتمالات خطر و توانايي ارزيابي و بررسي شرايط،برنامه يي را تدوين و براي عموم تنوير كند كه شانس پيروزي در آن شاخص تر از ضريب خطر باشد.

برعكس آنچه كه اشتباهن به اكثريت هم ميهنان تفهيم كرده اند شجاعت به معني جنون،جسارت،ديوانگي و ادا و اطوار هاي ماجراجويانه نيست كه دليري و شجاعت در آگاهي و روح خلصه و رهايي در عشق به ميهن و البته جان فشاني در شرايط لازم كنار حسابگري دنيوي،معقول و خردگرايانه خلاصه مي گردد. شجاعت پرتاب كردن خود و ديگران به داخل خطر و مهلكه نيست بل توان زدن پلي محكم و استوار بر فراز خطر است تا بشود از آن به سلامت عبور كرد. براي دست يابي به آزادي و احياي هويت وطني و برقراري دموكراسي و نهايتن خوشبختي و شادكامي، بايد كه زنده باشيم و زندگي كنيم پس قلم گرفتن زندگي و يا بي بها نگريستن به آن حذف اصلي ترين پايه و برهم زدن رابطه عَرَضي و جوهري مي باشد. وقتي انسان نباشد برايش نه آزادي معنا و مفهومي دارد نه اصالت ميهنش و نه مردم سالاري چرا كه هيچ يك ازين موارد قائم به ذات نيستند كه قائم به زندگي انسان ها بوده و با بودن ما معنا و ارزش مي يابند. در معرض فنا قرار دادن زندگي، حماقتي ژرف محسوب مي شود و بازدهش تنها تاسف سايرين است. رهبري كه بي محاسبه زندگي خود را در معرض خطرات جدي قرار دهد سرمشق و الگويي بسيار زننده و نامناسب براي ملتي است كه مي خواهند دنباله رو و پيرو فرامين وي براي نيل به خوشبختي و آزادي باشند. رهنما و رهبري كه به خود نيانديشد بي شك به ديگران نيز نخواهد انديشيد و پي گرفتن آمال و اهداف او منجر به تخريب جامعه مي شود و پيامد هاي تيره و تباه كننده يي براي آن مردم خواهد داشت در نتيجه گزينه مناسبي براي رهبريت نخواهد بود.

كسي كه به واقعيت مي تواند در چنين نقش كليدي و حساسي ظاهر شود با توجه به شرح بالا بايد از مولفه هاي زير بهره برده باشد:

1-دارا بودن چهره يي شناخته شده

2-برخورداري از تجربه و آگاهي

3-ارايه ديدگاه ها و اهداف در قالبي مدون و قابل درك براي همگان

4-پاكي و بي آلايش بودن سوابق وي

5-عدم دخالت دادن هرنوع ايدئولوژي در اجراي تصميمات و ترسيم اهداف

6-برخورداري از غيرت ملي و تعصبات اصيل ميهن پرستانه

7-بهره مندي از رشادت و شجاعت بر اساس تعريف ذكر شده

فقدان هر يك از مولفه هاي مذكور،شانس موفقيت و پيروزي را به مقدار شايان توجهي كم كرده و مي تواند تنها تحميل هزينه يي مادي و انساني براي ملت ايران باشد بي آنكه به دگرگوني و انقلاب مورد نظرخود دست يابند.

شخصي كه اين هفت ويژگي را به شكل نسبي هم داشته باشد قابل تامل است و اگر كسي به صورت تام و تمام داراي اين هفت مورد مي باشد قطعن و بي هيچ ترديد و ابهامي نخستين و آخرين گزينه براي رهبريت قيام هم ميهنان و براندازي جمهوري اسلامي خواهد بود.

ادامه دارد

_______

نگاشته شده در تاریخ دهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي