۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

جناب دكتر نوري علا شما اوردوز كرده ايد!(پاسخ به ياوه هاي نوري علا - بخش دوم)

آقاي نوري علا در سطور بعدي مقاله اش پس از مقداري مقدمه چيني پيرامون سوگند رسمي پادشاهي از جانب شاهنشاه وقت ايران اعلاحضرت رضا،بحث را به همان بيراهه هاي مضحكي مي برد كه متاسفانه حلقه زنجير كلام او در اين مقاله است.

نوري علا مي گويد: " معنای سخنم آن است که وجود آقای رضا پهلوی به پروندۀ سلطنت در ايران سنجاق شده و به همين دليل ايشان از هر دو جناح استبداد طلب و مشروطه خواه طرفدار خويش تحت فشار است که مبادا ميدان را خالی کند"

مشكل اينجاست كه آقاي نوري علا اصل موضوع را هنوز درك نكرده و يا با شگرد نخ نماشده فرار رو به جلو مي خواهد كه منكر تمام بديهياتي شود كه وجودشان لازم و ملزوم يكديگر است.

جناب نوري علا! اين جمله شما واقعن نشان از عدم توانايي شما در تمايز يكسري مسايل دارد. شما خودتان چنين دسته بندي بي معنايي را تعيين كرديد خودتان نوشتيد و خودتان هم نتيجه گرفتيد. استبداد طلبان كيستند؟ اينها همان ها نبودند كه پشت سر مصدق ايستادند تا با ياري گرفتن از شوروي، استبداد استاليني را به ميهن ما قالب كنند و وقتي نتيجه نگرفتند چون حيوانات شومي سنگر گرفته و منتظر فرصت ماندند تا نسل پسين خود را به چوب حماقت بفريبند و ملت را در گرداب جمهوري اسلامي بياندازند؟ تعريف شما از استبداد چيست؟ هنگامي كه در سطور ابتدايي خود چنين تعريف مي كنيد:

" اجازه دهيد که نخست از سلطنت طلبانی آغاز کنم که ايده آل شان دوران سلطنت رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی است و با حسن نيت ترين هاشان در جستجوی يک «رضاشاه دوم» اند؛ با همان ويژگی های شاهان قبلی "

و سپستر از قول داريوش همايون بارز مي كنيد كه مقصود شما از دسته نخست( كه به حق دلباختگان ايران هستند و به همين جهت نيز سلطنت طلب هستند اما شما مزورانه اين دسته را استبداد طلب نام مي نهيد) چيست و بعد با تكيه بر جمله نقل شده از قول داريوش همايون، گروه دوم را مشروطه خواه و شهريار خواه مي ناميد(حال آنكه قادر هم نيستيد تفاوت هاي اين دو دسته را بر اساس تفكيك خودتان به گونه يي واضح مشخص كنيد) و اينچنين وقيحانه كلام تان را به نقطه نهايي مي بريد و تاكيد مي ورزيد كه شاه ايران از جانب هر دو دسته تحت فشار هستند. بايد به اطلاع شما برسانم كه بردباري و متانت افزون از حد شاه ايران كه ريشه در وقار و اصالت خاص ملوكانه دارد موجب شده تا ايشان در برابر زياده گويي شما مخالفان سكوت كنند وگرنه كدام حزب و تشكل و نهادي قادر است تا ايشان را تحت فشار قرار دهد كه در ميدان باشند يا نباشند؟

اصولن تعريف شما از ميدان چيست؟ نكند كه در عصرگفتمان و تحليل و نقد و بحث و بررسي ميدان مبارزه را با ميدان زورخانه اشتباه گرفته ايد؟ نكند تصور مي كنيد ستيز كردن با حكومتي كه به شكل غيرقانوني بر ميهن عزيز و پاك ما ايران مستولي شده است رزمگاه و ميدان مشخصي دارد؟ يا اينكه خيال مي كنيد شاهنشاه نيز فردي مانند ديگران هستند و جهت ادامه تلاش هاي شان منتظر كسب اجازه از جانب ساير همقطاران سياسي مي باشند؟

خطاي بزرگ شما و امثال شما عينن از همانجايي ناشي مي شود كه هنوز تصور مي كنيد وجود ايشان به پرونده سلطنت سنجاق شده است. جناب نوري علا بد نيست بدانيد كه سلطنت پرونده يي ندارد چرا كه اصل و اساس ميهن ماست و مايه و پايه قوام و بقاي آن...ممكن است جمهوري در ايران پرونده داشته باشد كه اگر سرمويي از انصاف داشته باشيد بايد بپذيريد كه اين پرونده مالامال از سياهي است. ايران حدود سه دهه است كه زير سُم يك نظام جمهوري ديكتاتور دارد سياه ترين ايام تاريخ خود را سپري مي كند و اين يعني...

بله نظام جمهوري در ايران پرونده و تاريخ مصرفي داشته است. اين سيستم –كه اكنون و با پسوند چندش آور اسلامي اش حتا مجالي براي ظهور و عرض اندام شماها در خود نمي دهد – در بدو امر به راي و خواسته شما بود كه برسركار آمد. اين شما بوديد كه علنن روبه روي كيان پادشاهي ايستاديد و امروز پس از سي سال كه از فرو رفتن ايران در نكبت جمهوري اسلامي مي گذرد باز اگر بنا باشد ميان "پادشاهي رضاشاه دوم وارث قانوني تاج و تخت" و "جمهوري دست نشانده و ايران سوز اسلامي" يكي را برگزينيد يقين است كه از سر بغض ديرين و بي منطق تان نسبت به گزينه يكم،شما دومي را انتخاب خواهيد كرد.

ضمن اينكه وجود ايشان به سلطنت سنجاق نشده است و چنين "سنجاقي" ماهيت و معنا ندارد. وجود ذيجود ايشان بخشي از همين سلطنت است و در حقيقت ادامه دهنده اين آيين كهن و به نگر نمي آيد كسي كه خود جزوي از اعضاي تشكيل دهنده يك مجموعه وسيع و تاريخي است نيازي داشته باشد تا توسط سنجاق ذهن شما به اين مجموعه متصل و ملحق گردد.

متاسفانه آقاي نوري علا هرچه پيشتر مي رود افاضات عجيب تري مي كند و همين بيش از پيش اثبات مي كند علت عدم پيشرفت مبارزات اپوزوسيون طي بيست و نه سال گذشته نه فقط سستي و كوتاهي بسياري از مردم ، بلكه اين درجا زدن بي نتيجه محصول اعوجاج فكري بخشي از همين اپوزوسيون بوده كه هميشه عادت داشته و دارند تا از بيراهه عبور كنند و جاي درك صحيح از موقعيت و ارزش نهادن بر اولويت ها فقط و فقط به كينه ها و عقده هاي درون خويش بپردازند و زمان را به سود دشمن ببازند.

آقاي دكتر اسماعيل نوري علا شما وقتي مي گوييد: "ايشان مدت هاست که ديگر اشاره ای به مسئلۀ سلطنت نمی کند و در مقابل آنانی که ايشان را «اعليحضرت همايونی»، «شاهنشاه ايران»، «وارث تاج و تخت کيان» و «شهريار» می خوانند تنها لبخندی زده و سکوت پيش می گيرد و بيشتر دوست دارد دربارۀ امکانات پيدا شدن يک «رهبری دسته جمعی و متمرکز» برای اپوزيسيون سخن بگويد که در تشکيل آن خود نقش هماهنگ کننده ای بی طرف و آمادۀ پذيرش رأی نهائی مردم را داشته باشد"

همين بارز مي كند كه شما تمام خشم و بغض خود را نسبت به شخصيتي كه در شناسنامه و ذات و ماهيتش القابي چون شهريار و اعلاحضرت همايوني و وارث تاج و تخت و... را وديعه دارد ابراز مي داريد آنهم با قيد چنين مدعياتي بدون سند و بي ارزشي. جناب نوري علا هنگامي كه ما به تاكيد مي گوييم دشمن دشمن ما لزومن دوست ما نيست شايد به همين اصل بازگردد.

شما اگر كمي از مخيله خود كمك مي گرفتيد درمي يافتيد كه هيچ شخصيت بزرگي در طي تاريخ گذشته و معاصر هيچگاه دربرابر القابي كه به عنوان فرنام او قرار مي گرفتند شوق و شيفتگي نشان نمي داده است. اصولن اين يكي از شروط نخستين آداب اجتماعي است كه هرگز مويد سلب اين پاينام ها و فرنام ها از شخص مزبور نمي باشد.

زماني كه شادروان دكتر فرخزاد و يا زنده ياد مهستي و ديگران آهنگ هايي را در وصف رضاشاه دوم خوانده بودند معظم له كوچكترين واكنشي دال برخوشنودي و سپاس نشان ندادند اين نه بدان معناست كه برفرض ايشان متون چنين اشعاري را برخود گزاف پندارند و يا از شنيدن شان منزجر باشند كه سكوت و عدم اظهار خرسندي اعلاحضرت به اين اصل بازمي گردد كه ايشان نمي خواسته اند ساير هنرمندان را تشويق و تهييج به خواندن آهنگ ها و موسيقي هاي جديد در وصف كمالات خويش كنند. در حقيقت اين جزو اوليه ترين رموز فروتني است كه در نهاد همه انسان ها قرار دارد و در سرشت انسان هاي بزرگي چون ايشان به مراتب بيشتر. به قول مثل تكراري و ميهني خودمان: "درختي كه بار بيشتري دارد سرخميده تري دارد" آقاي نوري علا شما در مفاهيم و مضامين جامعه شناسي و مردم شناسي نيز مشكل داريد. حاشا كه درك و فهم چنين مساله يي چندان دشوار نيست.

واقعن بايد از اين مدعي بسيار سخنگو پرسيد كه ايشان كي و چه زماني گفته اند:"من اعلاحضرتم"،"شاهزاده هستم"، "فرزند شاهنشاه آريامهرم"، "من نوه رضاشاه كبير هستم"و... اين گفته ها كه همه مو به مو عين واقعيت هستند هرگز و در هيچ زماني از دهان مبارك ايشان شنيده نشده است بلكه تك تك اين عبارات و الفاظ را ما دوستداران و خادمين ايشان از سر شوق و علاقه در پيشوند نام شان قرار مي دهيم پس مي توان چنين برداشت كرد كه شما آقاي نوري علا نوك پيكان تان را مستقيم به سمت ياران و دوستداران ايشان گرفته ايد. زيرا كه خود شما مي دانيد شخصيتي چون ايشان به قدري درگير مشغله هاي گوناگون هستند و به اندازه يي روز و شب شان مملو از برنامه ها و پروژه هاي مختلف است كه نه تنها به اين گفته هاي شما واكنشي نشان نخواهند داد بلكه اصلن يك سطر از مقاله شما را هم نمي خوانند اما در موردِ ياران و دوستداران ايشان مساله فرق مي كند. شما پيشاپيش حتا واكنش دوستداران ايشان را مي توانستيد مجسم كنيد. با اين استدلال مي توان آسان چنين نتيجه يي را گرفت كه سر جنگ اصلي شما با ماست و نه با شخص رضاشاه دوم و در هر صورت آيا چنين كينه ورزي و خشم آشكارتان نسبت به خيل كثيري از هم ميهنان، مطابق با مدعيات تان بر دموكراسي و مردم سالاري است يا مغاير با آن؟

در مورد اينكه چرا ايشان اكنون بيشتر از فراهم ساختن امكانات رهبري متمركز و اتحاد سخن مي گويند به خاطر همين بحث اولويت هاست و اين كمال درايت حضرتش را مي رساند به واقع همان درايت و خردي كه يك صدهزارم آن در وجود و طينت جمهوري طلبان مصدق پرست يا توده يي ها و مجاهدين خلق و ليبرال دموكرات ها وووو موجود نمي باشد.

"من، چند سال پيش، در يک سلسله برنامۀ تلويزيونی، دربارۀ اين «سرمايه» ـ که ايشان به آن صفت «سياسی» می دهد و من آن را «سرمايۀ ملی» می خوانم ـ سخن گفته و آرزو کرده ام که اين سرمايه به هدر نرود و در راستای سعادت ملت ايران بکار گرفته شود"

جالب است كه به واژه ملي و به عبارتي سرمايه ملي نيز اشاره مي كنيد. تاجايي كه ما طي اين سال ها ديده و شنيده ايم اعلاحضرت همواره خود را در يك نقش ملي معرفي نموده و به تكرار قيد فرموده اند كه نقش من يك نقش سياسي نيست بلكه ملي است. پس بهتر است بدانيد اصلي ترين و شفاف ترين وجهه يك پادشاه، نقش ملي اوست كه اين نقش اتفاقن فراسياسي است. اگر مي پرسيد كه مگر ارتش فرمانبردار مطلق شاهنشاه نيست بله همينگونه است اما تغييري در ملي بودن نقش شاهنشاه ايجاد نمي كند. مهم ترين و عمده ترين نقش و جايگاه "شاه" نقش ملي او مي باشد نه جنبه سياسي كه آن جنبه در مواردي خاص و استثنايي كاربرد دارد. اگر كمي درين باره دقت كرده بوديد، وجهه ملي پادشاه چه به عنوان شاه مشروطه و چه در جايگاه پادشاهي مطلق هميشه به چشم مي خورده است. در قديم و پيش از باب شدن بحث مشروطه وظايف سياسي و اجرايي برعهده صدر اعظم بود و در زمان مشروطه نيز نخست وزير ايفا كننده نقش سياسي و اين هردو مويد ملي بودن چهره "پادشاه" مي باشند.

ايشان به خوبي سيماي خود را توصيف كرده اند و اين توصيف و ترسيم از جانب معظم له، مورد استقبال شايان هم ميهنان نيز قرار گرفته است. اما بد نيست روشن تر كنيم كه اين سرمايه ملي دقيقن به چه معنايي است؟ آيا توهم شما از يك سرمايه ملي تنها در نقش مبارزه و رويارويي با رژيم غاصب اسلامي است؟ آيا به غلط گمان مي كنيد كه سرمايه ملي بايد كه درصحنه باشد و درصحنه بماند و شمشير آخته را تيز كند و يا خيلي خودماني در بحراني ترين و خطرناك ترين نقطه واقع گردد اما به وقت و زمان لازمش اين سرمايه بايد خود را از عرصه مملكت كنار بكشد؟؟ جناب اشتباه فهم نموده ايد اتفاقن سرمايه ملي، سرمايه يي است كه بايد حفظ گردد. سرمايه ملي بايد در والاترين جايگاه بنشيند. اگر واقعن در اين اعتراف خود صادق بوده باشيد(اگرچه بنده تصور مي كنم بي تامل چنين عبارتي را بر زبان آورده ايد) پس خودشما نيز درين اصل با ما وفاق داريد. سرمايه را بايد حفظ كرد و اين حفظ كردن يعني در روند مبارزه تا مرحله سرنگوني جمهوري حاكم، ايشان در نقش تئوريسين و متحد كننده نهادها و تشكل ها عمل كنند نه در "صحنه" بر اساس ذهنيتي كه شما از آن ساخته ايد. سپستر و در زماني كه وضعيت كشور با ثبات شده و ايران نجات پيدا كرد آنوقت عقل حكم مي كند كه اين سرمايه ملي را در بهترين و زيبنده ترين مسند بنشانيم. شما به طور واضح از "حفظ "و جلوگيري از هدر رفتن چنين سرمايه باارزشي سخن مي گوييد اما به شكل ضمني دم از نفي جايگاه قانوني ايشان(پادشاهي) مي زنيد و در عمل داريد بر"حذف" اين سرمايه بي تكرار از عرصه و جايگاه اداره مملكت پاي مي فشاريد شما جاي راه باز به بيراهه زده ايد.

ادامه دارد

__________

نگاشته شده در تاریخ دوم دي دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: