۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

شايسته ترين فرد براي رهبريت براندازي رژيم اسلامي-مطلب شماره چهارم و آخر

در سه شماره سلسله واري كه ملاحظه كرديد نخست به دو اصل مهم اشاره شد كه نبود و يا كاستي اين دو اصل متاسفانه منجر به سكوت و سكون در جامعه و ادامه يافتن همين وضعيت اسف بار امروز ايران خواهدشد. اين دو اصل مهم و غير قابل انكار ،يكي ترسيم چشم اندازي روشن و شفاف از وضعيت و ساختار اجتماعي ايران پس از براندازي رژيم جمهوري اسلامي بوده و اصل دوم - كه بايد به جرات گفت اصل نخستين نيز به نوعي در گرو اين شاخصه مي باشد- وجود رهبري كامل و قدرتمند براي متحد سازي اقشار گوناگون جامعه در راستاي ايجاد و آغاز انقلابي است كه به سقوط و براندازی نظام كنوني منجر شود.

در سه مطلب پيشين به طور كامل شرايط لازم رهبريت بررسي شدند و اينكه ويژگي ها و خصوصيات رهبريت اين جنبش چه ها هستند و به طور كلي چه كسي لايق و شايسته مي باشد تا در چنين جايگاه حساس، خطير و سرنوشت سازي قرار بگيرد. زيرا كه چنين اقدام مهمي اگر در سايه و حضور راهبري كاردان و لايق انجام نشود نه تنها با شكست سنگيني مواجه مي شود كه تلخ تر از آن بخش اعظمي از نيروهاي انساني مبارز و روشن انديش جامعه زندگاني شان با مخاطره رو به رو خواهد شد و سرمايه هاي جاني و مالي فراواني بيهوده هدر خواهند رفت بي آنكه نتيجه مطلوب حاصل شده باشد.

نوشتارهاي گذشته تنها به خصايل رهبر مورد نظر اختصاص داشتند اما نامي از كسي يا كساني برده نشد. جستجو كرديم تا صفاتي را كه برازنده يك رهبر و مشعل دار مبارزات ملي مي باشند بيابيم و اكنون بايد ديد چه كسي در ميان تمام ايرانيان وجود دارد كه به طور خاصه از هر هفت موردي كه نام برده شدند برخوردار باشد.

بي شك فردي كه هم وجهه شناخته شده يي در ايران و همچنين سراسر دنيا دارد، افزون بر آن تجربه يي بالا در سياست داشته و از نظر سني پخته و كامل است،ديدگاه ها و خاستگاه فكري و باوري اش را شفاف و روشن نه يكبار كه بارها و بارها براي ملت ايران شرح داده است،گذشته و سابقه اش پاك و شفاف و عاري از هر خيانتي مي باشد،هيچ ايدئولوژي و يا مكتب خاصي در تصميماتش راه و جايي ندارد،جوهره و اصالت ايراني را همراه با غيرت و تعصب عميق ملي جمله باهم دارد،دلير و شجاع و دور از هر نوع مصلحت انديشي و مماشات است و دوستدار خوشبختي و آزادي تك تك مردمان ايران هرگز كسي نمي تواند باشدجز شخص اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي.

رضاشاه دوم گذشته از آنكه در چشم ما پادشاهي تام،كامل و بي مانند هستند و همانطوري كه در آن شرح چند خطي در ابتداي شماره نخستين اين سلسله مطالب تاكيدشد، شخص ايشان والاترين آرمان ما پيروان نظام شاهنشاهي براي مبارزه و رهايي مي باشند اما از ديدگاهي كاملن بي طرفانه و بر اساس تمام مواردي كه پيشتر نام برده شده و به صورت شكافته و با كمك از مثال هاي بديهي به عنوان قابليت هاي رهبري تعريف گرديدند،رضاشاه دوم پهلوي داراي سيماي كامل يك رهبر و مشعل دار براي قيام ملي و براندازي رژيم هستند. ايشان امروز و به صورتي واضح و آشكار آمادگي خود را براي به عهده گرفتن اين مهم اعلام فرموده و با صراحت عنوان كرده اند كه فرامسلكي و دور از هر نوع جهت گيري سياسي به عنوان شخصيتي ملي گام در چنين راه بزرگي خواهند نهاد. پرواضح است كه چنين بيان صريحي تنها گواهي آشكار و ملموس از وسعت ذهنيات يك رهبر است شخصيتي كه اگرچه به خوبي مي داند اگر با نام شاهنشاه ايران و براي اعاده نظام فرازمند پادشاهي قدم به ميدان بگذارد چه اقبال وسيعي را از جانب بخش مهمي از مبارزين و حتا مردمان عادي كسب خواهد كرد اما از آنجا كه ايشان در كنار "شهريار" بودن به معناي واقعي كلمه يك "رهبر ملي" نيز هستند بر همين قاعده به خواسته و راي تك تك ايرانيان احترام و اعتبار مي گذارند ايشان برهمين اصل است كه بي آنكه خود را پادشاه بنامند(گرچه درين واقعيت ترديدي نيست)به عنوان يك ايراني و يك هم ميهن، در كمال درايت و توانايي بالا حاضر هستند تا رهبريت چنين قيامي را عهده دار شده و ايران را به نقطه رهايي و آزادي برسانند آنگاه در كنار ملت و در يك رفراندوم آزاد شركت كنند كه تاكيد ايشان همواره اين بوده است درين همه پرسي تنها يك راي دارند.

معمايي كه شايد براي برخي بي جهت معما شده باشد با تفضيلي كه در بالا آمده احتمالن مي تواندحل شده باشد. ابهام عده يي اين است كه چرا و چگونه ما هواخواهان نظام شاهنشاهي در سطحي وسيع و برآمده از طيف هاي گوناگون اجتماعي، فردي را "اعلاحضرت" و "ذات ملوكانه" خطاب مي كنيم(كه صد البته جز اين زبان مان را كلامي نشايد) اما همين شخصيت در پاي پيام ها و نوشته هاي شان و در اظهارات و گفته هاي برآمده از كلام و قلم خود ايشان تنها "رضاپهلوي" هستند و چرا همين شخص در واكنش به آنهايي كه مخالف نظام شاهنشاهي بوده و بالطبع ايشان را "آقاي پهلوي" خطاب مي كنند،هرگز عكس العملي دال بر تغير و يا خشم نداشته بلكه برعكس بسيار پدرانه و رئوفانه واكنش نشان مي دهند؟ مساله بسيار واضح تر از آن است كه به شكل يك علامت سوال در آيد چرا كه ايشان امروز درجايگاه يك طلايه دار و راهبر ايستاده اند پس مايل هستند تا همانند يك رهبر ،خويش را چون ديگران و جزيي از هم ميهنان بدانند كه اين منتهاي كمال يك رهبر است حتا اگر واقعيت غير از اين باشد.

اگر به كليه ويژگي ها و صفات شاخص و لازم براي رهبريت –كه قبلن مورد بحث قرار گرفتند-نگاهي اجمالي بيندازيم امكان دارد در ميان مدعيان اپوزوسيون و همچنين چهره هاي بارز سياست درماوراي مرز هاي ايران و حتا اشخاص مبارز و انديشمند درون مرز تعدادي را بيابيم كه به صورت نسبي از برخي جنبه هاي نامبرده بهره مند باشند اما هنگامي كه گزينه يي به مراتب كاردان تر و شايسته تر را ساليانيست مي شناسيم و زماني كه فاصله و به اصطلاح تفاوت امتياز آنها به وضوح مشخص و نمايان است هيچ حكمت و دليلي وجود ندارد تا كسي را برگزينيم كه قابليتي بسيار كمتر و در نتيجه شانسي ده ها و شايد صدها بار كمتر براي به سرانجام رساندن آزادي دارد. به نظر مي آيد چنين حركتي يك حماقت خطرناك باشد و گزينش هر كسي غير از رضاشاه دوم براي به دست گرفتن رهبري اين قيام،به مثابه يك انتحار سياسي و اجتماعي و طي نمودن راهي بي بازگشت و بي سرانجام محسوب شود كه به يك سرخوردگي و تقديم هزينه يي دردناك و غيرقابل تصور منجر گردد. چرا نبايد معقول و منطقي به چنين مساله يي نگاه كنيم؟

با زور به ميدان آوردن يك فرد نالايق و يا نسبتن نالايق با چهره يي سايه روشن و نشاندن وي بر مسندي كه با هارموني هاي شخصيت وي سازگار نيست و يا تزريق پتانسيل رهبري به كسي و كساني كه جاذبه ماهوي رهبريت ندارند اگر حتا با خوش بينانه ترين اميد، مدتي كوتاه و به صورتي مقطعي و پرجنجال خودي نشان دهند اما بسيار زود آتش مبارزه به سردي خواهد گراييد و موج حاصل از درخشش كوتاه و شهاب وار شخص و اشخاص مزبور به سكون مبدل شده و باز به نقطه پيشين باز خواهيم گشت.حتا اگر از خسارات مادي و معنوي اين اقدامات بي ثمر و برآمده از يك رهبري بي كفايت،چشم بپوشيم تكرار چنين تلاش هاي بي حساب و كتابي كم كم تخم ياءس و نوميدي را در اذهان مردم خواهد كاشت و از فروغ و درخشش مبارزه ملي خواهد كاست. چه معنايي دارد وقتي بهترين گزينه پيش چشم مان است راه هاي پرزحمت و بي خاصيت را امتحان كنيم؟

بحث بر سر قدرت در نظام آينده و سخن از اينكه چه خواهد شد و با حذف جمهوري ولايت فقيه چه اتفاقاتي در ايران خواهد افتاد صحبت تازه يي نيست و اصولن صحبت ديروز و امروز هم نيست متاسفانه اين بحث بي خردانه و بي حاصلي است كه حدودن سي سال است به شكلي جدي مطرح مي باشد و همين ياركشي هاي مضحك و قدرت طلبانه ي شماري از اپوزوسيون منتج به بقاي نزديك به سه دهه رژيمي شده است كه كمترين بها و ارزشي براي ايران و ايرانيان قايل نبوده و نيست و امروز وضعيت به شكلي درآمده كه اگر اقدامي عاجل صورت نگيرد بسا ايران با خطر نابودي كامل روبه رو باشد.

اگر از يك ديد خردمندانه و اسلوبي ملي گرايانه و دموكرات به مساله بنگريم آينده كشورمان پس از براندازي رژيم وقت، مشخص و معين است و آنهم چيزي نيست به جز يك همه پرسي آزاد كه شيرين بختانه خيل عظيم و درصد قاطعي از مخالفين جمهوري اسلامي و مبارزين بيرون و درون مرز در چنين واقعي با يكديگر وفاق و همسويي دارند. درنتيجه براي دست يابي به چنين قله يي و به جهت نجات ايران لازم است كه قيامي ملي و همه جانبه برپا شود و اين قيام بي هيچ بحثي نيازمند رهبر است پس امروز كه رهبري اينچنين كامل و فرزانه را به روشني مي شناسيم بياييم و نه در كلام و گفتار كه در عمل قدر بدانيم و با رفتن زير سايه رهبري رضاشاه دوم پهلوي و پيروي از فرامين خردمندانه ايشان در امتداد جاده يي گام برداريم كه به نجات ميهن مان و آزادي و بالندگي ملت منتهي خواهد شد.

______

نگاشته شده در تاریخ دوازدهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: