۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

ما سهم خود را کی پرداخت خواهیم کرد؟

عمومن در هر اجتماع یا محفلی که نام پادشاه ایران به زبان می آید دوستان و دوستداران ایران و آنهایی که از غیرت وطن بویی برده باشند همواره با لحنی آمیخته به فروتنی از کوشش های ایشان تجلیل می کنند. اما مخالفین نظام پادشاهی و کینه جویان دیرینه، همیشه بر اساس احوالات خود سعی در عرضه کردن تحلیل هایی مضحک داشته اند که نهایتن به جاده یاوه سرایی ختم می شود.

مخالفین اعلاحضرت رضا شاه دوم، سطر نخستین گلایه های نا وارد خود را بدین صورت آغاز می کنند که ایشان کی و کجا سهمی برای مبارزه پرداخته اند؟ چنین پرسشی هیچ ریشه یی در عقلانیت و شعور فردی ندارد اما چون به کرات از جانب این کینه توزان گفته می شود تاثیر نامطلوب خود را کمابیش بر ذهن فرزندان جامعه و نسل نوجوان نیز گذارده و موجب می شود تا فکرهای خام نسل نو، این دروغ بزرگ را در خود نهادینه سازد و گاهی از خود بپرسد به راستی این سهم از جانب ایشان پرداخت شده یا نشده است؟ پس ناگزیریم ابعاد چنین سوالی را بنگریم تا دست خیانت پیشگان رو شده و نیز پرده وهم از مقابل دیدگان نسل فردا کنار برود.

به عنوان ساده ترین پاسخ به چنین افرادی ابتدا باید دید منظور از این سهم چیست؟ اینکه چه کسی یا کسانی سهم مورد اشاره را تعریف و تعیین کرده اند و چه گونه بایستی آن را پرداخت کرد؟

سهم و هزینه یی که هر ایرانی می بایست برای دستیابی به آزادی بپردازد خود حکایتی جداگانه دارد. هرکسی برای کسب آزادی موظف است حرکتی در خور توجه از خود نشان بدهد. بدیهی است که نوع پرداختن سهم و هزینه مورد نظر، در اشخاص مختلف متفاوت است. اگر بنا باشد سهمی که یک ایرانی معمولی می پردازد با سهم و هزینه یی که یک شخصیت نامدار با وزنه سیاسی سنگین می پردازد مشابه و یکسان باشد این خود یک نقض غرض است که از درون با چالش رو به روست.

چه بخواهیم و چه نخواهیم یکایک ما ایرانیان چه داخل و چه خارج از ایران سی و یک سال است که داریم ناخواسته یا خواسته این هزینه را می پردازیم. اگرچه با کمال تاسف شماری از ایرانی نمایان با اتصال به مرکز قدرت و ارتزاق انگلی، سالیان سال است بی دغدغه روزگار می گذرانند. اما در این رهگذر اکثریت ایرانی ها که شاهد ذره ذره برباد رفتن ایران بوده و هستند غم و اندوهی را در دل تحمل می کنند که همین یک هزینه اجباری و جانکاه بوده است.

رضا شاه دوم به عنوان برجسته ترین چهره امروز ایران، طی تمام سال هایی که تاکنون در تبعید حضور داشته و دارند، گذشته از آنکه همراه با مردم ایران، غم و اندوه گران آنان را تحمل فرموده اند که بیست و چهار ساعت شبانه روز خود را به تلاش در راه آزادی ایران اختصاص داده اند به طوری که حتا برای امور عادی و روزمره خود به ندرت زمان فراغتی می یابند.

یک رهبر و چهره ی بزرگ ملی که به عنوان نمادی لا یتغیر از نهاد کهن پادشاهی در یک جایگاه کاملن منحصر به فرد قرار گرفته اند، در هر حالتی جز به مسوولیت سنگین خود نمی اندیشند. سهمی که صحبت از آن می شود هرگز نمی تواند چیزی فراتر از کوشش های معظم له باشد.

پرداختن هزینه در این مبارزه سرتاسری، لزومن هزینه مادی نیست بلکه در واقع هزینه تفکر و زمان است. ایشان به عنوان چهره یی خاص، در جایگاهی ویژه و توام با نفوذی خدشه ناپذیر در عرصه سیاست جهانی، صدها برابر بیش از مسوولیت خود تلاش می کنند و مطلب اینجاست که تلاش های ایشان محدود به سه - چهار سال اخیر نیست بلکه آغاز آن به دو ساله نخستین حضور آن ذات ملوکانه در خارج از کشور باز می گردد که تا امروز ادامه یافته است.

پاره یی افراد که تنها هدف شان مغلطه و پاک کردن صورت مساله است چنین مبحثی را صرفن به عنوان یک نکته انحرافی به میان می آورند تا ضعف ها و کاستی های خود و رهبران نالایق و آبروبرشان را زیر چنین پوششی پنهان سازند و با تحریف حقایق، کوتاهی ها و قصور خود را کتمان یا توجیه کنند.

باید پرسید این جنابان اصلاح طلب بناست کی و کجا قرار است سهم خود را البته نه به عنوان رهبر و چهره ملی – که هرگز شایسته چنین منصبی نمی باشند – بلکه در کسوت یک ایرانی ساده بپردازند؟ افرادی که زیر نام روشنفکر دینی در ماورای مرزهای ایران به افاضات مشغول هستند و حتا واهمه یی نیز از دستگیر شدن و به زندان افتادن ندارند، چه زمان سهم ملی و میهنی خود را پس خواهند داد؟

محسن کدیور یکی از چهره های مطرح اصلاح طلبی و به قولی روشنفکر دینی که سال هاست در خارج از ایران به دریوزگی جمهوری اسلامی اشتغال دارد طی روزهای اخیر دست به تحریف شعاری زد که خون های گرامی بسیاری به پای همان شعار تقدیم شده بود. شعاری که جوانان عاشق ایران در روز مضحک موسوم به قدس سر داده و بند بند وجود اهریمنان رژیم تبهکار اسلامی را به لرزه درآورده بودند همان "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" بود. اما این موجود یک لاقبا(کدیور) آن را به شکل شنیع هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران بازخوانی کرد و با تحریف این شعار کلیدی، برای سران حکومت ولایی دم جنبانی نمود.

میرحسین موسوی و مهدی کروبی که شاید امروز تنها وزنه های قابل ملاحظه طیف اصلاح طلب به شمار بیایند، طی سه دهه اخیر نه تنها در راه آزادی ملت ایران هیچگونه سهمی پرداخت نکرده بلکه با اعمال نیروهای سرکوبگرانه، فشار را بر بدنه ملت بیشتر و بیشتر نیز کرده بودند. همین اشخاص، تنها به شوق کسب قدرت در این سه چهار ساله اخیر پدیدار شده، جوانان جویای آزادی را در مهلکه رها کرده و در شرایطی خطیر و سرنوشت ساز پا پس کشیدند.

بنگریم و ببینیم سهم ما در به دست آوردن آزادی و دموکراسی چیست. آیا هر کدام مان به شخصه سهم خود را پرداخته ایم و اگر چنین نکرده ایم، کی و چه گونه این سهم را خواهیم پرداخت؟

جمهوری طلبان و ایادی اصلاحات، امروز و در کمال نادانی شخصیتی را زیر سوال می برند که در هر ثانیه از این سی و یک سال سیاه، سهمی به مراتب بزرگ تر از بازدهی کلی این مدعیان پرداخته و می پردازند. ایشان مردانه، خردمندانه و مقتدرانه این مسوولیت را بر عهده گرفته اند و به همین خاطر نیز تا روز آزادی به این تلاش پایان ناپذیر ادامه داده و روزی که بر تخت پادشاهی جلوس فرمایند نیز همچنان بر مسوولیت خود آگاه و واقف خواهند ماند.

رضا شاه دوم پهلوی یک تجلی واحد از تمام میهن ما هستند که وجود گرانقدر ایشان به خودی خود برترین تضمین پیروزی ماست. آنهایی که در منتهای جهل و بی خبری، آن حضرت را مورد انتقاد قرار می دهند در خود نظر بیاندازند و ببینند به عنوان ایرانی و هم وطن، کی و کجا سهم خود را پرداخته اند؟

آیا پرداخت سهم به تفسیر این مدعیان در خواب غفلت مانده، شمشیر آخته در دست گرفتن و به میدان نبرد آمدن می باشد؟ اگر چنین است پس همین افراد پیشگام شده و به عنوان یک عده ایرانی سربازان خط اول حمله باشند و اگر پرداخت هزینه در مبارزه تعریف دیگری دارد بیاندیشند که خودشان چه سهمی پرداخت کرده اند.

_______________

نگاشته شده در تاریخ هفتم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

آقای علی پهلوی را بشناسیم – هویت و تفکر او چیست؟

پیشینه و تبار

در سال یک هزار و سیصد و یک خورشیدی والاحضرت علیرضا پهلوی اول، فرزند اعلاحضرت رضا شاه کبیر و علیاحضرت تاج الملوک آیرملو دیده به جهان گشودند. ایشان که برادر تنی شاهنشاه آریامهر محسوب می شدند از همان اوان خردسالی روحیات به خصوصی داشته و در کل ساختار شخصیت شان با خواهر و برادر شان متمایز بود.

والاحضرت علیرضای اول به رغم احترامی که برای پدر تاجدار قایل بود نتوانست پس از وفات آن حضرت، چندان بر رسوم و قوانین بدیهی خاندان بزرگش پایبند بماند. در نتیجه ایشان در سال یکهزار و سیصد و بیست و سه به فرانسه رفته و ضمن خدمت در ارتش آن کشور، با دختری لهستانی تبار به نام کریستین شولوسکی ازدواج نمود که محصول این ازدواج، یک فرزند پسر به نام پاتریک بود. از آنجایی که این ازدواج در دربار شهریاری برادر ایشان محمدرضا شاه، رسمیتی نداشت و بدون کسب اجازه نیز انجام شده بود، والاحضرت به ناچار بدون همسر و پسرشان به ایران بازگشتند.

شوربختانه والاحضرت سرنوشت غم افزایی داشتند و در حالیکه با سی و دو سال سن شان بر قله های جوانی سیر می کردند طی یک سانحه هوایی دلخراش کشته شدند. ایشان به تاریخ ششم آبان سال 1333 خورشیدی برای سرکشی به مزرعه یی که در شهر گرگان داشتند بدانجا عزیمت کردند اما به علت شرایط نامساعد هوا، هواپیمای والاحضرت در ارتفاعات شمالی لار سقوط کرده و شاهپور علیرضا پهلوی در دم جان باختند.

دوران کودکی و جوانی پاتریک پهلوی

از سویی پاتریک پهلوی هفت ساله که حالا سرپرستی نداشت و به هر روی نوه اعلاحضرت رضا شاه کبیر به حساب می آمد، به خواست اعلاحضرت محمد رضا شاه بایستی به ایران بازگشته و تحت تکفل قرار می گرفت.

سال یک هزار و سیصد و سی و نه خورشیدی، پاتریک در سنین نوجوانی قرار داشت که ولادت فرزند و جانشین اعلاحضرت محمدرضا شاه پهلوی تیتر نخست تمام رسانه ها گردید. این واقعه بی نهایت خوشایند، کام پاتریک را تلخ کرد. گرچه خود وی مدعی است که آن زمان از ولادت والاحضرت شاهزاده رضا پهلوی(رضا شاه دوم) خوشحال شده بود چرا که تصور می کرد دیگر بار سنگین مسوولیت ولیعهدی را بر دوش نخواهد کشید. البته این مدعی آقای پاتریک پهلوی بسیار دور از واقعیت است زیرا وی هیچگاه نه به طور رسمی و نه حتا در پناه کنایه و ایهام جانشین و وارث کیان پادشاهی اعلام نشده بود. در نتیجه این امر می توانست رویای دور از ذهنی برای او بوده باشد که تولد میراث دار حقیقی سلطنت، رویاهای پاتریک را برباد داد و طبیعتن تخم یک حسادت عمیق و پنهانی در نهادش رویید و رشد کرد.

پاتریک که دریافت در این دربار پرشکوه، سهمی جز حقارت نصیب او نیست و در واقع به این ساختار هیچ نوع تعلقی ندارد که مراقبت و تیمارش جای آنکه عظمت و شکوهی را بر ذات او متصور سازد صرفن نوعی وظیفه انسانی است، دست به عصیان و لجبازی برداشت.

واکنش پاتریک جوان به محیط پیرامونش از نگر روان شناسی یک واکنش بسیار طبیعی می باشد اما راهی که او برگزید مسیری تندرو به سوی زوال و ناکامی بود. پاتریک پهلوی - که سپستر شهرت پراقتدار خود را عوض کرد تا او را اسلامی اصل خطاب کنند – نمی توانست بفهمد پا در چه سرازیری ناگواری گذاشته است. البته جا دارد این نکته قید شود که پاتریک بر حسب خام اندیشی ساده لوحانه اش تصور می کرد وفات پدرش شاهپور علیرضا، یک حادثه معمولی نبوده و همین حس ترغیبش می کرد تا از خویشان پاک و نیک تبارش به خاطر فوت پدر خود انتقام بگیرد.

آقای پاتریک پهلوی به شخصه انتخاب کرد بازنده باشد. او ابتدا به سراغ مواد مخدر رفت و کوشید از آن دود خان و مان سوز کسب آرامش نماید سپس مواد مخدر را ترک کرده و اینبار تصمیم گرفت به دین اسلام روی بیاورد. پاتریک بنا به سنت دینی مختون شد و سپس نام خود را علی نهاد که البته هنوز نیز برخی نام انتخابی شخص او را پیشوند نام حقیقی اش نموده او را "علی پاتریک" می خوانند.

علی یا همان پاتریک سابق تصمیم به ازدواج با دختری غیر مسلمان به نام سونیا گرفته و از وی دعوت نمود تا به دین اسلام روی بیاورد. مراسم عقد این دو نفر بسیار ساده و توسط محضردار رسمی دربار سلطنت برگزار شد درحالیکه دو تن از دوستان نزدیک علی و سونیا یعنی بهمن حجت کاشانی (تروریست و تبهکار بسیار خطرناک) و همسرش کاترین عدل(دختر پروفسور یحیا عدل و دارای معلولیت جسمانی) حضور داشتند.

علی پهلوی عضو مطرود و ناسازگار این خاندان عظیم الشان، دقیقن مقارن با ازدواج کذایی اش آن رشته ارتباطی بسیار نازک را نیز با تبار خود گسست و به یک زندگی اسلامی، افراطی و بی نهایت احمقانه روی آورد تا جایی که هیچ مردی را به درون خانه راه نمی داد و همسر خود را به پوشش چادر تشویق و ترغیب می نمود.

کم کم تاثیر روابط نزدیک علی پهلوی با بهمن کاشانی، از این جوان نابهنجار یک جنایتکار ساخت و او به سمت و سوی مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کرد. او تا جایی پیش رفت که حاضر شد در نقشه شوم و شنیع سوء قصد به وجود مبارک علیاحضرت شهبانو فرح شرکت کند. این دو به همراه همسران شان – که ظاهرن در گستاخی و تبهکاری دست کمی از شوهران شان نداشتند - نام بسیاری از سران آن زمان مملکتی را در لیست ترور فیزیکی وارد کرده بودند که البته نقشه پلید آنها در نطفه ناکام ماند و جملگی محاصره و دستگیر شدند.

علیاحضرت تاج الملوک، ملکه مادر به خاطر تعلق خاطر خالصانه یی که نسبت به این نوه ناخلف در دل احساس می کردند وساطت فرمودند تا علی هرچه زودتر آزاد شود. البته غیر از کاترین عدل و بهمن حجت کاشانی که طی دستگیری به ضرب گلوله هلاک شده بودند، هیچکدام از این دو نفر(علی و سونیا) به اعدام محکوم نبودند اما علی پس از آزادی، احساسات بی مهارش تهییج و کینه بی منطق اش عمیق تر شده بود.

پس از وقوع فاجعه شوم سال پنجاه و هفت و چیرگی حکومت آخوندها، علی پهلوی به عنوان کسی که در همه خرابکاری ها و اتفاقات شوم، سهم و نقش داشته و حتا در اجرای سیرک مضحک پانزده خرداد نیز شرکت کرده بود می توانست با مهر ورزی رژیم اسلامی رو به رو شود و مطابق با سیمپاتی سران جمهوری اسلامی با چهره های تروریست، وی نیز هم تراز با سایر جنایتکاران محبوب جمهوری خمینی، مورد ستایش و تحسین قرار گیرد. اما روال اسلامیست ها همواره بر بلعیدن فرزندان شان بوده است در نتیجه علی که از سالیان پیش، نام خانوادگی خود را به اسلامی اصل تغییر داده بود نیز از زندان تاریک حکومت الله بی نصیب نماند.

طی جوانی و ورود به میانسالی

علی اسلامی اصل پس از آزادی به فرانسه و سپس امریکا شتافت اما همانجا نیز اعتقادات متعصبانه و چندش آور مذهبی خود را تا امروز حفظ کرده است. وی همچنان کینه و بغض بی پایان خود را نسبت به نام مبارک و شریف شاهنشاه بزرگ آریامهر و جانشین برحق ایشان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، در ذهن خود باقی نگاهداشته و منش اسلام مابانه اش را در شکل گفتار و رفتاری زننده نشان می دهد.

امروز تنها چیزی که شاید یک نقطه قوت برای فرزند بریده از دامان آن خاندان جلیل محسوب شود، شهامت آقای علی پهلوی(اسلامی اصل) در پذیرش این واقعیت است که وفات پدر او صرفن یک حادثه بوده که در پشت سرش هیچ نقشه و برنامه یی وجود نداشته است. ذهنیت دروغین و تاسف باری که در اوان کودکی در مغز وی شکل گرفت تا با کمال بی شرمی بتواند دست مبارک عموی تاجدار خود را در فوت تراژدیک پدرش والاحضرت علیرضا دخیل بپندارد، امروز از صفحه ذهن این مرد شصت و سه ساله پاک شده و بلوغی که جبر بالا رفتن سن آدمی ست به وی فهمانده که چنین مطلبی، یک خیال و توهم بیشتر نبوده است. علی پهلوی امروز دریافته فوت پدر ایشان، ضایعه تلخی بود که همگان به خصوص عموی تاجدارش را در بهت و غم فرو برد.

هنگامی که آن واقعه ناگوار برای والاحضرت رخ داد، علی طفل خردسالی بیش نبود. کودکی برخوردار از احساساتی چندبرابر اطرافیان خود که شوربختانه از خِرَد و دور اندیشی بهره چندانی نبرده بود. آقای علی پهلوی متوجه نشد و نفهمید که عمویش اعلاحضرت محمدرضا شاه همان زمان دستور دادند یک تیم برای یافتن نشانی از والاحضرت علیرضا به کوه های لار اعزام شوند و به رغم شرایط نا به سامان جَوی، تمام تلاش خود را به کار گیرند.

واضح و مبرهن است تک تک افرادی که به هر نوعی دچار بغض و کینه نسبت به خاندان بزرگ سلطنت پهلوی می باشند، هرکدام شان یک عقده، آرزوی دست نیافتنی و یا پرسشی مبهم و لاینحل در ذهن خود دارند که سرمنشا پیشامد آن عقده، کینه، آرزوی سرکوفته و یا سوال بی پاسخ خود را به آن خاندان بلند مرتبه نسبت می دهند. بی تعارف هرکه با خاندان پهلوی خصومتی دارد گرفتار یک کینه و خرده حساب مضحک و شخصی است. این را شواهد زنده نشان می دهند و نیازی به اطاله کلام نیست.

آقای علی پهلوی امروز در عین دشمنی و کینه با تبار بلندآوازه اش، منتقد جمهوری اسلامی نیز هست. او کشتار دانشجویان به دست علی خامنه یی را محکوم می کند. ضمن اینکه خود را همچنان از نواده رضا شاه کبیر می داند اما مانند سایر دشمنان دودمان پهلوی، میان سلطنت شکوهمند پسر عموی تاجدارش با ابقای جمهوری ننگین اسلامی، متاسفانه گزینه دوم را انتخاب می کند.

علی پهلوی اکنون بیشتر از یک چریک سرشکسته نیست. کسی که روزگاری کعبه آمال و آرزوهای دور خود را در پوشیدن ردای سلطنت جستجو می کرد و وقتی فهمید این لیاقت نصیب وی نخواهد شد، به مهاجمی کینه جو بدل گشت. کسی که حاضر شد به قبله عمامه داران رخ نماید تا سرپیچی و تمردش را از ریشه هایش – که ریشه های ایران هستند – به وضوح نشان دهد. علی پهلوی یا به قولی علی پاتریک در تعریفی تامل برانگیز خود را "گوسفند سیاه" خاندان سلطنت می نامد.

علی اسلامی اصل یک جنگجوی به آخر رسیده، چهره یی آرمان باخته و نمادی از یک رویای بی حاصل و ناتمام است. کسی که اگر خودش می خواست در وجودش گوهری نهادینه بود که می توانست زندگی آراسته و مفتخرانه یی برایش بسازد اما عدم درک وی از ارزش های زندگی سبب شد تا امروز علی پهلوی جای اینکه یک والاگهر نیکنام باشد به عنوان شخصیتی زخم خورده شناخته می شود.

______________________

نگاشته شده در تاریخ یکم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

بیانیه رضا شاه دوم در مورد تظاهرات امروز در ایران

سه روز پیش، بیست و دوم خرداد ماه برابر با سالگرد انتخابات معلوم الحال ریاست جمهوری سال 88، مردم بار دیگر در سطحی وسیع تظاهرات نمودند تا نشان دهند خفقان موجود را تحت هیچ شرایطی نخواهند پذیرفت.

انتصابات بی حاصل سال گذشته گرچه شاید برای نخستین بار طی این سی و یک سال اخیر، مشارکت گسترده مردمی را کسب کرد اما اعلام نتیجه آن و تقلب آشکاری که صورت گرفته بود خشم آحاد ملت را برانگیخت و سبب شد تا سیل خروشان مردم به خیابان ها بیایند و صحنه هایی تکان دهنده از شهامت ملی و شقاوت حکومتی شکل بگیرند. جنبش مردمی، شهیدان بسیاری را نیز به پای نام بلند آزادی تقدیم کرد که نام شان تا همیشه جاودانه خواهد ماند.

مقارن با برگزاری سالروز این قیام ارزنده، شاه شاهان اراده فرمودند تا بیانیه یی را به ملت آزادمنش ایران مرحمت کنند.

سرو دلارای وطن ما، آن اهورا مرد نیکو تبار، اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، پدر و چشم و چراغ میهن مان، در متن پیام شاهانه ضمن تحسین آزاد مردمان ایرانی، صراحتن رهبران جهان را به خاطر سکوت و عدم پشتیبانی معنوی آنان نسبت به مردم ایران و همینطور نادیده انگاشتن شرایط تلخ و خفقان آلود داخل کشور، مورد نقد قرار داده و خطاب به این زمامداران فرمودند: " نگذارید حماسه و چالش کنونی اشان زیر پوشش اولویت تسلیحات اتمی نادیده گرفته شود".

متن کامل بیانیه ی پرفروغ شاهنشاه ایران را در ادامه می خوانیم:

22 خرداد ماه ۱۳۸۹ برابر ۱۲ ژوئن ۲۰۱۰

با تاسفی عمیق همراه با جهانیان نظاره گر واکنش وحشیانۀ رژیمِ تهران به تظاهرات شجاعانۀ ملت ایران برای دستیابی به حقوقشان و برعلیه استبداد خفقان آوری که درسی سال گذشته برآنان اعمال شده است، می باشیم.
رژیم ۱۲ ماه زمان داشته است که مسالمت جویانه و محترمانه اختلافش را با ملتی که مدت هاست اعتمادش را به باصطلاح حکومتشان و هم چنین امید خود را به شالودۀ قضایی ، ساختار قانون اساسی و مجلس آن از دست داده اند را حل کند.
به جوانان ایران، می گویم... شهامت شما بُن مایه ای است که بر آن افسانه ها نوشته شده است. نام شما و عملکرد شما، امروز و هر روز، تا زمان آزادی ایران عزیزمان، نه تنها زینت بخش صفحات تاریخ ما که منطقه و جهان بعنوان چالش بزرگ برای شأن انسانی و حقوق بشرخواهد بود.
به بسیجیان، سپاه، و نیروهای مسلح ایران می گویم: به برادران و خواهرانتان، پسران و دخترانتان بپیوندید، سرزمین مقدس پدران و مادرانتان را به میدان کشتار مبدل نکنید. شما بهتر از این هستید. شما می توانید سرنوشت خودتان و میهن تان را تغییر دهیـد. ما گذشتـه را نمی توانیم تغییر دهیـم. ولی شما می توانید امروز و فردا را تغییر دهید. به مردم بپیوندید در چالش به حقشان در بازپس گرفتن کشور مقدس تان.
به رژیم در ایران می گویم: بس است. کشتار بس است، شکنجه بس است، ریختن خون بی گناهان بس است! به نام هرآنچه که برایتان مقدس است، این مبارزۀ تبه کارانه برای ماندگاری در قدرت را متوقف کنید. شما می دانید که نتیجه نخواهد داشت، من این را می دانم، تاریخ به ما آموخته که کاربرد ندارد. کافی است.
به ایرانیان پراکنده در جهان که قلبشان هم آهنگ با برادران و خواهرانشان در داخل ایران می تپد: ناامید نباشید آزادی ایران در دسترس است. همبستگی شما، صدای شما، از خودگذشتگی شما امروز بیش از هر زمان دیگری لازم است برای آنانی که بهای آزادی ایران را با خون خودشان می پردازند.
به شهروندان و زمامداران جهان می گویم: مردم ایران به شما بیش از هر زمانی نیاز دارند. بگذارید صدای آنان شنیده شود. نگذارید حماسه و چالش کنونی اشان زیر پوشش اولویت تسلیحات اتمی نادیده گرفته شود. این ها تمامی بخش ها یی از کل مشکل هستند. هیچ انسان معقولی از هر ملیتی اقدامات این رژیم تبه کار را بیش از این نمی تواند توجیه و تحمل کند.
در پایان اجازه بدهید که گفتۀ مارتین لوتر کینگ را به یاد آوریم:
"ما سخن دشمنانمان را فراموش خواهیم کرد. ولی به آسانی سکوت دوستان را از یاد نخواهیم برد."
با قلبی امیدوار به آزادی و سرافرازی ایران
خدانگهدار ایران باد
رضا پهلوی

پیوند به تارنمای شکوهمند پادشاه ایران اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی
___________

نگاشته شده در تاریخ بیست و پنجم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

خجسته باد بیست و دوم خرداد سالگرد پیمان آسمانی پادشاه و ملکه ایران

روز بزرگی در پیش روست. سالروزی که سراپا خرمی و شکوه است. عیدی عظیم آمده که کمر کوه از هیبت آن به لرزه می افتد. ما را چه راهی ست جز تعظیم و کرنش در پیشگاه این سالروز خجسته و این عید گرانبار...

بیست و دوم خرداد ماه سال شصت و پنج خورشیدی، در دیار غربت و فرسنگ ها دورتر از ماوای آبایی شاهنشاه خوبان، اراده آن پادشاه بزرگ چنین بود تا پیوندی شکوهمند را رقم زنند.

دوشیزه یاسمین اعتماد امینی(بانوی نخست و ملکه امروز ایران)، بر حسب اتفاقی شیرین با شهریار جوانبخت آشنا شدند. تنها زمانی کوتاه بس بود تا این دو تمثیل برتر آفرینش، پی به عشقی ژرف و لایتناهی ببرند که می تواند آشیانه یی مملو از امید بیافریند.

جشن عروسی شاهنشاه جوان و ملکه هجده ساله، در عین سادگی و بی ریایی اش سرشار از جلال و ابهت بود. بزمی که دو تن به وسعت سرتاسر ایران، آسمانی ترین پیمان جهان را تا همیشه تصویر می کردند. ذات اقدس ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی به عنوان عظیم ترین نماد افتخار ایران، در قلب شاهانه تپیدن عشقی شگرف را حس می فرمودند و این در حالی بود که ملکه والاتبار نیز سرمست از جام جان افزای یک عشق بی مانند بودند. ایشان دستان ظریف خود را به دست های خورشیدسای بزرگمردی سپردند تا پیوندی غرور آفرین شکل گیرد. پیوندی که بی تردید هزار سال دیگر تداوم خواهد یافت. پیمانی روحبخش تر از هزاران پیمانه شراب ناب:

ساقی بده پیمانه یی زان مِی که بی خویشم کند

بر حسن شورانگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شب های غم، بارَد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند

امروز بیست و چهار سال از آن شب اهورایی سپری می شود. رضا شاه دوم و ملکه یاسمین هم اکنون محفل عاشقانه و بی آلایش خود را به طراوت وجود سه شاهدخت زیبا آراسته اند. والاحضرتان شاهدخت نور، ایمان و فرح دوم پهلوی ثمرات شیرین آن ازدواج شکوهمند اند و هر کدام شان مایه بالندگی تک تک ایرانیان و سبب شادکامی پدر تاجدار و مادر نیک تبار خویش اند.

داریم به پیشباز روز بزرگی می رویم که خاطره ی رخدادی کم مانند و شگفت انگیز را با خود به ارمغان آورده است. روزی که همه اجزای کائنات به آن افتخار می کنند زیرا یادآور وصلت شهریار ایران می باشد. وصال فرخنده یی که بانوی بزرگواری چون والاحضرت یاسمین را در مقام ملکه ایران قرار داد تا زین پس به سان ماه کامل، شبانه های خدایگان میهن مان را روشن سازند.

اکنون آن بزرگ شهریار و آن یگانه سمبل آیین ریشه دار پادشاهی، رضا شاه دوم پهلوی به رغم تمام دشواری هایی که این مسوولیت تاریخی برای معظم له فراهم می سازد، وجود نازنین و لبریز از مهر همسرشان را در کنار خود دارند. تبسم های معصومانه این بانوی بزرگ، سختی ها را آسان نموده و درخشش امید را در دل آن حضرت تجلی می بخشد.

والاحضرت ملکه با درجه دکترا به سمت وکالت دادگستری اشتغال داشته و همچنین بنیاد خیریه یی به نام کودکان ایران را نیز تاسیس فرموده و اداره می کنند. مسوولیت این نهاد خیریه، حمایت از کودکان بیمار ایرانی است که امکانات درمان در کشور برای شان میسر نمی باشد.

با این آرزو که به زودی زود شاهنشاه بلندبالای گرانجایگاه در کنار همسر نیکو خصال شان قدم بر دیدگان ملت گذارده و به میهن شان بازگردند. آن روز موعود که آمدنش دیری نخواهد پایید روزی ست که وجود منحوس عوامل رژیم اسلامی از صحنه روزگار پاک شده باشد. فرا رسیدن چنین روزی بی شک آرمان یکایک ماست تا زیر پاهای این دو تجسم بارز شکوه ایزدی را به گل های تازه فرش کنیم.

در فرا رسیدن بیست و دوم خرداد ماه، بیست و چهارمین سالگرد ازدواج شاهنشاه و ملکه ایران، نخست به پیشگاه شاهانه ذات اقدس کبریایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی مراتب شادباش صمیمانه خود را عرضه می داریم. سپس به حضور مبارک ملکه افتخار آفرین ایران والاحضرت یاسمین اعتماد امینی پهلوی تبریک و تهنیت عرض نموده و به محضر پرشکوه ملکه مادر، علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی از راه رسیدن دیگرباره این روز عزیز را شادباش بیکران عرض کرده و همچنین به خدمت والاحضرتان شاهدخت نور، ایمان و فرح دوم پهلوی سالگرد ازدواج فرخنده پدر و مادر را خجسته باد عرضه می کنیم.

این روز بزرگ بر فرد فرد ایرانیان میهن دوست، شادمانه باد...

________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و یکم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

در ماتم شکوفه ناشکفته پرپر والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی

در اندوه بهار افسونگری که به تاراج خزان سپرده شد، چه سخنی باید گفت؟ در سوگ گلی که نابهنگام پرپر گردید چه می توان نوشت جز حکایت درد؟ جز افسوس و حسرتی بی حاصل و مداوم، جای چه گفتنی می مانَد؟ جز اشکی که می بارد و گریه یی که بی امان است... در رثای آن بهار در خاک خفته هیچ واژه یی ما را یاری نمی کند که منتهای محنت مان را در این غم گریبان سوز وصف کند.

باید آه کشید. باید نگریست و گریست. این هجران همیشگی را باید در کنار تلخی این روزگار بی سازش چونان بغضی جاودانه در گلو نگهداشت که ضجه و ماتم دیگر ثمری به احوال ما ندارد. بهار ما، آن مهربان پریشان زلف، غنچه ی تازه بشکفته ما بار سفر را بسته است. ما را در این میانه چاره یی نیست جز سوختن و ساختن و پذیرفتن فراقی که بی مانند است و زمانی که هرگز به گذشته باز نخواهد گشت.

شاهدخت هماره در یاد، والاحضرتی که قلبی به وسعت دریا داشتند، لیلای نیک تبار، آن گلچهره به آفتاب پیوسته امروز در میان ما حضور ندارند اگرچه یادشان ژرف تر از وجود ما با ماست. نام شان در خاطره ما و راه شان رویاروی ما همچنان گشوده می باشد.

والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی، گل خوش عطر و شاداب باغ و بوستان پهلوی، در تاریخ بیستم خرداد جهان خاکی را به سوی ابدیت ترک فرمودند و شوق بوسیدن خاک کفش های شان، داغی شد بر دل مایی که وجود نازنین شان را عاشقانه دوست می داشتیم.

ایشان به تاریخ هفتم فروردین ماه یکهزار و سیصد و چهل و نه خورشیدی، منت بر سر جهان نهادند تا ولادت شان قلب میلیون ها ایرانی را شاد نماید. والاحضرت شاهدخت لیلا به عنوان چهارمین فرزند علیاحضرت شهبانو فرح و پنجمین فرزند شاهنشاه بزرگ اعلاحضرت محمدرضا پهلوی، وجود دل انگیزشان امید بخش قلب ملوکانه پدر و مادر و حضور یکپارچه لطف و شفقت شان سبب افتخار ملتی بود که شاهنشاه شان را فراتر از هر چیز و هر کسی می پرستیدند.

کودکی شاهدخت لیلا پهلوی در دامان پرمهر آن خاندان بزرگ سپری شد. شاهدخت کوچک پدر تاجدارشان را دیوانه وار دوست می داشتند و پدر نیز به کوچک ترین فرزندشان توجهی ویژه معطوف می فرمودند. والاحضرت هنوز قدم به نوجوانی نگذاشته بودند که سایه ابرهای مصیبت سرتاسر آسمان میهن را فرا گرفت.

شورش احمقانه مردمی که خود نمی دانستند چه می خواهند و رمه وار به دنبال یک جهل مرکب، دست به خودکشی همگانی زده و شرف و حیثیت شان را در طبق اخلاص نهاده بودند موجب شد تا پرنسس بزرگوار در تابستان سال پنجاه و هفت، در کنار خواهر و برادر والاحضرت شان ایران را ترک فرمایند. هیهات که این سفر تلخ، برای والاحضرت شاهدخت لیلا بی بازگشت بود. هرچند ایشان در ذهن معصوم و پاک شان شور و شوق دوباره برگشتن به دیار پدری را می پروراندند.

تابستان شوم دو سال بعد، فاجعه یی خان و مان سوز و فوق طاقت در غربتی تاسف انگیز رقم زده شد. به حقیقت پیوستن پدر تاجدار ایشان داغ بزرگی بود که در ذهن ها نمی گنجید. قلب کوچک والاحضرت تاب تحمل این رنج گران را نداشت اما شاهدخت همچنان ایستادند. ایشان همچنان ایستادگی کردند تا جایی که درس شان را به اتمام رسانیده، به دانشگاه قدم نهاده و سرانجام موفق به کسب مدرک لیسانس رشته ادبیات تطبیقی از دانشگاه براون امریکا شوند.

والاحضرت شاهدخت لیلا چونان یکایک اعضای خاندان جلیل شان، رویی گشاده و چهره یی ملیح و مهربان داشتند. ایشان عاشق شعر و ادب پارسی بودند. به موسیقی اصیل ایرانی ارج نهاده و خاطرات شان را از ایران، به سان گنج گرانبهایی در سینه نگاه می داشتند.

در تاریخ نحس بیستم خرداد سال یکهزار و سیصد و هشتاد خورشیدی، در هتل لئونارد لندن، قلب آن دوشیزه بزرگ منش برای همیشه از تپیدن باز ایستاد تا نام شان استوره یی شود برای همه تاریخ. تا بهارهای آینده هماره به یاد ایشان سبز شوند. هیهات آن شاهدخت بزرگ، با آغاز بهار آمدند و با پایان آن رفتند تا مشتی دریغ و درد سهم دل های ناقابل ما گردد. شاهدختی که حضور کوتاه شان در این سرای حقیر، دنیا را شرافت بخشیده و عشق را معنا داد، رفتن شان افسوس و حسرت را به دل های مان ناخوانده مهمان ساخت:

بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست

وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده ست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست

امروز دیگر بدر کامل رخسار والاحضرت لیلا پهلوی شب تیره ما را روشن نمی سازد اما آنچه که ایشان تا واپسین دم حیات زمینی شان به امیدش زیسته بودند یعنی بازگشت فخرآفرین برادر تاجدار و همواره برقرارشان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، یگانه مایه انتظار و امید ماست. شاهدخت لیلا در میان ما نیستند اما آرمان و عشق فزاینده ایشان که طلوع دوباره خورشید میهن و بر اریکه جلوس کردن آن گوهر گرانبها می باشد، اکنون فروزان تر از هر چراغی راه آینده مان را پرنور می کند.

به امید روزی که زود از راه خواهد رسید و به شوق خط خوردن شبی که سی سال است گلوی میهن مان را می فشارد، در کمال خضوع و خشوع به روح پرفتوح والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی درود بی پایان نثار می کنیم.

در آستانه سالروز این ضایعه بزرگ، نخست خاکسارانه در محضر ملوکانه شاهنشاه بزرگ ایران، اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی مراتب تسلیت خود را عرضه می داریم. سپس به حضور مبارک علیاحضرت شهبانو فرح دیبا پهلوی مادر معنوی ملت ایران، سالروز آن غم جانکاه را تسلیت عرض نموده و همچنین به خدمت برادرشان والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی و دو خواهرشان والاحضرتان شاهدخت فرحناز و شهناز پهلوی صمیمانه و چاکرانه عرض تسلیت خود را تقدیم می داریم. آنگاه به حضور والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی فرا رسیدن سالروز غم انگیز بیستم خرداد را تسلیت عرض می کنیم. امید که وجود لایزال شهریار جوانبخت مان رضا شاه دوم پهلوی و تک تک خاندان بزرگ سلطنت در پناه ایزد کردگار پیروز، سلامت و برقرار بمانند.

روح پرفتوح والاحضرت شاهدخت لیلا پهلوی شاد و یادشان جاوید باد.


پایداری پادشاهی پیروزی

___________________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

نامه همایونی پادشاه به دبیر کل سازمان ملل متحد


با توجه به شدت گرفتن دیگر باره اعدام های سیاسی در رژیم اسلامی، شوربختانه تنی چند از هم میهنان عزیز و کُردتبار ما اخیرن به جوخه های اعدام سپرده شدند و تعداد دیگری از ایرانیان مبارز نیز در چند قدمی چوبه دار قرار دارند.

از آنجا که به علت خفقان غیر قابل توصیف حاکم بر فضای کشور، در داخل ایران تقریبن امکان هیچگونه دفاعی از این عزیزان فراهم نبوده و حتا در بسیاری مواقع وکلایی که پرونده زندانیان سیاسی را بر عهده می گیرند خود نیز توسط رژیم فسق و جنون اسلامی، متهم شمرده می شوند، مردم ایران عملن خود را در حمایت از هم وطنان دربند و محکوم به مرگ، ناتوان می یابند. در چنین مواقعی مجامع جهانی حقوق بشر بایستی اقدام کنند که شوربختانه در بیشتر مواقع این مجامع سکوت تلخ و سنگینی اختیار کرده و یا واکنشی دیرهنگام و بی ثمر از خود نشان می دهند.

شاهنشاه بزرگ ایران ذات ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، به عنوان یگانه منجی میهن و بزرگ حامی ملت دربند ایران، همواره و طی چند دهه اخیر از هیچ تلاشی برای رهایی بخشی زندانیان سیاسی و فعالان اجتماعی، فروگذار نفرموده اند.

در این یکماهه اخیر و مقارن با تدارک برگزاری سالروز قیام های مدنی پس از انتصابات، تمرکز رسانه ها به پوشش دهی این مهم معطوف گردیده و در نتیجه جمهوری اسلامی نیز چون گرگی گرسنه، عزم خود را برای به مسلخ بردن تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی جزم نموده است.

مرد شماره یک ایران، پادشاه فرخنده تبار، رضا شاه دوم اراده فرمودند تا به بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد، نامه یی فرستاده و اوضاع وخیم این شش زندانی بیگناه را در کنار سایر زندانیان سیاسی، به دبیر کل سازمان نامبرده گوشزد فرمایند.

متن کامل نامه شکوهمند شاهانه را در ادامه می خوانیم:


جمعه 7 خرداد 1389

عالیجناب بان کی مون

دبیرکل سازمان ملل متحد – نیویورک

موضوع: دور دیگری از اعدام ها در ایران

من و هموطنانم درمورد نقض روز افزون حقوق بشر در ایران بسیار نگران هستیم. رژیم مذهبی به سرکوب شهروندان، دستگیری فعالان و مخالفان، و تهدید آنان به اعدام، در تلاشی برای ایجاد وحشت در هم میهنانم همچنان ادامه می دهد.
من به دفعات مختلف اطلاعیه هایی برای مطبوعات صادر کرده و نامـه های فوری نیز برای دبیـرکل سازمان ملل فرستاده ام و در آنها بر شرایط وخیم هموطنانم که در زندان های جمهوری اسلامی شکنجه و دچار نقص عضو شده اند تاکید کرده ام.
من مایلم بخصوص توجه شما را به وضع این افراد جلب نمایم:

آقای احمد دانشپور مقدم
آقای محسن دانشپور مقدم
آقای عبدالرضا قنبری
آقای محمد علی صارمی
آقای جعفر کاظمی
آقای محمد علی حاج آقایی

جرم این زندانیان، حضورشان در تظاهرات اعتراضی به آخرین " به اصطلاح" انتخابات بوده است، و نتیجتا به اعدام محکوم شده اند. اعدام آنها در شرف انجام است.

با کمال تاسف، افراد بسیار دیگری هستند که بازداشت و حتی اعدام آنها بر رسانه ها و دولت های جهان پوشیده مانده است.

اگر نه همه ولی بسیاری از زندانیان سیاسی در ایران بصورت مرتب مورد ستم قرار می گیرندو در سلول های انفرادی نگاهداری می شوند علیرغم مخالفت های سازمان ملل. متاسفانه رژیم روحانیون در ایران این هشدارها و همچنین درخواست های فوری سازمان های مدافع حقوق بشر، نظیر سازمان های عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشررا تا کنون نادیده گرفته است.

همانگونه که همۀ ما آگاه هستیم، حقوق بشر و آزادی های بنیادی افراد یکی از مقاصد اصلی منشور سازمان ملل متحد است. بنابراین با فوریت از آن عالیجناب می خواهم، از جانب همۀ زندانیان سیاسی در ایران، شخصا در این امر مداخله کنید و تا جایی که ممکن است به رژیم روحانیون در ایران فشار وارد آورید که چنین اعمالی را فورا متوقف کند و کلیۀ زندانیان سیاسی را بدون هیچگونه تاخیری آزاد سازد.

با بهترین احترامات

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی

______________________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

خمینی خون آشام قرن یا وارث دوران طلایی

چهاردهم خرداد ماه، یادآور رخداد خوشایندی برای همگی ماست. سالمرگ یکی از دژخیمانی که بعید است حتا یک ایرانی از دوران ده ساله حکومت مخوف وی خاطره خوشی داشته باشد. سالروز مرگ روح الله خمینی یکی از دیوسیرت و پلیدترین چهره های نه فقط معاصر که سرتاسر تاریخ ایران، بهانه یی شد تا پیرامون قاتل خرقه پوش ملت ایران، این سطرها قلمی شوند.

در ماه های اخیر متاسفانه موج نوینی به راه افتاده تا در پوشش حمایت ظاهری و بسیار نازل میرحسین موسوی از آزادی و دموکراسی، دوران سیاه و مملو از جنایات خمینی، روشن و پاک جلوه داده شود و حتا حماقت توام با دنائت به آنجا رسیده که از دوران سلطه گری او به نام دوران طلایی امام یاد می شود.

این عبارت مجعول و مضحک اخیرن و شوربختانه بر حسب کم اطلاعی نسل جوان و نوجوانی که دوران خمینی را اصلن ندیده و یا آنقدر خردسال بوده اند که در خاطر ندارند در اذهان خام عده یی نهادینه شده است. نابخردی به جایی رسیده که اینان مدعی می شوند اگر خمینی امروز زنده بود اعمال کثیف جانشینش علی خامنه یی را تکرار نمی نمود.

هیچیک از ایرانیان در پست فطرتی و خوی درنده خامنه یی تردیدی نداشته و همگان بر میزان وحشی گری این فقیه وقیح آگاهی دارند. اما اگر نگاهی سرسری و کوتاه به سوابق خمینی در دوران حکومت ده ساله اش بیاندازیم خواهیم دید که همو روحیه یی بی پرواتر از جانشینش داشته و در اجرای احکام ظالمانه ید طولاتری نسبت به سایرین داشت.

بحث اینجاست که در زمان خمینی خفقان به قدری موج می زد که بشری جرات نداشت به نتیجه انتخابات اعتراض کند و فراتر از آن، طوری گزینش نامزدهای انتصاباتی کانالیزه بود که اگر امروز عده یی به نام اصلاح طلب و مزورانه دم از برپایی آزادی و دموکراسی می زنند در زمان اهریمنی به نام روح الله خمینی کسی توانایی بر زبان آوردن این جملات را ولو در پرده مکر و حیله و به طور کلی در هیچ سطحی نداشت. خمینی کسی بود که صراحتن ضرر دانشگاه را از بمب خوشه یی بیشتر دانسته و بر ارعاب روشنفکرانی که تنها سلاح شان قلم شان بود تاکید اکید داشت.

خمینی طی این تاریخ سیاه سی و یک ساله حکومت دستار به سرها تنها کسی بود که با صراحت تمام فتوای قتل یک نویسنده(سلمان رشدی) را تنها به جرم نوشتن یک کتاب صادر نمود. او کسی است که در پرونده صرفن ده ساله اش بیش از سه هزار اعدام بی محاکمه ثبت گردیده است. خمینی در یک کلام مبدع آن چیزی بود که ولایت فقیه نام داشته و امروز فرزندان میهن ما در حال پرداختن هزینه های جانی و مادی می باشند تا مگر این جایگاه ننگین را از صفحه تاریخ کشورشان پاک نمایند. خمینی همان بود که علنن اظهار می داشت برای به قتل رساندن مخالفینش نیازی به دادگاه و محاکمه نیست و این روش ها را زاییده فرهنگ غرب می دانست. وی صراحتن اظهار می کرد که برای به قتل رساندن مخالفین تفکرش، تنها شناسایی آنها کافی است و به زبان واضح تر شخص خمینی بنیانگذار نظام ترور و وحشت بود و اکنون هرآنچه می بینیم نتایج افکار خمینی است نه چیزی که نوظهور باشد.

نسل جوان و در خواب مانده یی که بعضی از همانان خیال ندارند که از این خواب گران برخیزند و تحت هر شرایطی القائات حیله ورزانه بزرگ تر ها را تکرار می کنند اگر چشمان شان را باز کنند خواهند دید که فجایع امروز، انعکاسی از تلاش های شیطان صفتانه بیست و چند سال پیش همان خمینی است وگرنه اگر او چنین مکتب و نظامی را پایه گذاری نمی کرد امروز علی خامنه یی ملای یک لاقبایی بود که در حفره های حوزه علمیه به کند و کاو احکام وضو و غسل میت مشغول بود نه اینکه زمام دار بلا منازع ملک کوروش و داریوش باشد تا با افکار قرون وسطایی اش بر سر ملت تازش کند و از آحاد جامعه قربانی بگیرد.

روح الله خمینی به عنوان فرزند نامشروع زنی هندی به نام ایندیرا که مورد تعدی از جانب مردی ایرانی تبار قرار گرفته بود، با کوهی از عقده های ناگشودنی بر دوشش قدم به قم گذاشت و خوی حیوانی وی سبب شد تا افسار عده یی خامکار را در دست گرفته و نهضتی بی بن و مایه را تشکیل دهد. وی که بنا به شواهد و قراین از درجه اجتهاد نیز برخوردار نبود، خود را به نام ولی فقیه معرفی نمود. از آنجا که حامیان حکومت وی در اوان انقلاب کثیف سال پنجاه و هفت، از قشر سطح پایین جامعه بوده و عمدتن از سواد آنچنانی بهره مند نبودند در نتیجه وی را به عنوان ولی فقیه و حاکم تام الاختیار باور کردند.

خمینی آنچنان زود ماهیت پلشت خود را نشان داد که حتا همان اندک هواخواهان سینه چاکش از او روی گردان شدند.

هنگامی که در چهاردهم خرداد سال شصت و هشت، خبر رسمی مرگ او در رسانه ها اعلام شد چه بسیارانی که از صمیم قلب شاد شدند و اکنون با گذر بیست و یک سال از به گور واصل شدن روح الله خمینی، پسمانده های انقلاب نحس او قد علم کرده اند تا به خیال خام خود از آن نامرد آدمکش، چهره یی معصوم و مثبت طراحی و آبروی برباد رفته یک جانی تمام عیار را بازیابی کنند.

دوران طلایی میهن ما به واقع همان دورانی بود که چشم حسود بیگانه گان به دست مهره یی چون خمینی آن را از ما ستاند. دوران طلایی پیش از حدوث نامیمون خمینی بود. البته از خمینی می توان به عنوان نالایق ترین و نا به جاترین وارث روزگار طلایی گذشته نام برد. ثبات اقتصادی، بنیه قدرتمند نظامی، فراوانی امکانات وووو همه موهباتی بودند که از دولت سر شاهنشاه فقید آریامهر در ایران برقرار بودند. در حقیقت صاحب آن دوران طلایی شخصیت دیگری بود که ورود خمینی به ایران، دفتر آن دوران طلایی را بست. روح الله خمینی این میانه فقط کفتاری را می مانست که بر پیکر نیمه جان وطن هلهله سر داده بود.

طلایی بودن روزگار آن جلاد شیاد، صرفن یک طنز تلخ است. به کار بردن چنین اصطلاحی پیرامون آن کابوس مشئوم، اهانتی بزرگ به شعور مردمی است که بسیاری از آنان(که نگارنده یکی از همانان هستم) آن روزگار تاریک و تیره را به یاد دارند.

اگرچه در مورد امام بودن آن ننگ مجسم، این قلم هیچ مشکل و بحثی ندارد. بر خلاف باور عموم امام لزومن بار معنایی مثبتی ندارد. حتا در کتاب مسلمانان نیز امام در دو معنی کاملن متضاد تعریف می شود: امام رحمت و امام کفر. اگر امام را به چم پیشوا و رهبر بپذیریم خمینی امام شرارت و کشتار بود. پیشوایی که پای ننگینش را به عرصه حیات گذاشت تا از نوع بشر انتقام بگیرد. کسی که اگر واژه امام بتواند بدو تعلق گیرد امامی بود که پیروانش را به جهل و تاریکی فرا می خواند و به سمت و سوی نیستی راهنمایی می کرد. خمینی ممکن بود در تعاریف یاد شده یک امام شرور باشد اما روزگار او هرگز طلایی نبود.

نسل امروز حق دارد اگر سالیان پیش از تولدش را به چشم ندیده باشد اما شعور و درک هر انسانی ایجاب می کند که برای دریافتن وقایع تاریخ از منابع آگاه پرس و جو کند تا خرد را با مصلحت سیاسی معاوضه نکند. اگر مصلحت میرحسین موسوی ایجاب می کند که امروز مجیز گوی قاتل بالفطره یی چون خمینی باشد، فهم و شعور نسل امروز می پسندد که به اسناد مکتوب تاریخ چند دهه اخیر بنگرد نه مصلحت و موقعیت کسی که خودش نیز از بطن تفکرات همان خمینی ظهور یافته است.

___________

نگاشته شده در تاریخ چهاردهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

زنده به گوری زن ایرانی در مدفن حجاب(نوشتار دوم و آخر)

در آیه 53 سوره ی احزاب باز به زنان محمد پرداخته شده و خطاب به دوستان نزدیک و یا تازه مسلمانانی که مداومن به خانه پیامبر وارد شده، از وی کسب تکلیف نموده و یا شیفته معاشرت با او بودند چنین می گوید:" ای کسانی که ایمان آورده اید سرزده وارد خانه پیامبر نشوید و اگر هم برای صرف غذا دعوت شدید به موقع بیایید و بعد بروید و با قصه گفتن وقت پیامبر را نگیرید زیرا این امور پیغمبر را ناراحت می کند و او شرم دارد شما را از خانه خود بیرون کند اما خدا از شما شرم نمی کند. اگر هم می خواهید چیزی از زنان پیامبر بگیرید از پشت پرده بخواهید بدون اینکه داخل اتاق شوید"

اینجا نیز همچنان محور آیات، زنان خود پیامبر هستند و اینکه البته در آن زمان به علت تفاوت بارز و شاخص روابط اجتماعی و همچنین پایین بودن سطح فرهنگ، اعراب بی پروا و بی ملاحظه برخورد نموده و برای درخواست های پیاپی خود ممکن بود درب ها را گشوده و زنان محمد را بی آنکه هیچ پوششی بر تن داشته باشند غافلگیر سازند. به همین منظور نیز چنین مبحثی طرح شده که عرفن و عقلن در جامعه کنونی نه موضوعیتی دارد و نه اعتباری.

در سوره نور طی چندین آیه به حجاب اشاره شده که باز هم آنجا به اندازه و میزان حجاب هرگز اشاره یی نشده و تاکید اصلی بر پنهان ساختن زیور آلات می باشد جای آنکه حدود معینی را برای پوشاندن اندام ها و یا سر ترسیم نماید چنانچه می گوید:" به زنان مومنه بگو دیدگان خویش فرو بخوابانند و دامن های خویش حفظ کنند و زیورهای خویش آشکار نسازند مگر آنچه پیداست". و در قسمت دیگری می گوید:" سرپوش های خویش بر گریبان ها بزنند" از قسمت دوم می توان استنباط نمود که شاید مقصود این باشد اگر تا کنون سرپوش بر روی سر قرار داشته از این لحظه آن را باز کنند و به دور گردن های شان ببندند یا حفظ پوشش گردن را مهم تر از پوشش سر و سایر اعضای بدن دانسته است(به نوعی شاید در نگرش قرآن پوشاندن دست، پا و سینه چندان مهم نیست) و از قسمت اول می توان برداشت کرد که پوشاندن زیور آلات، مطلبی اساسی تر بوده و نگارنده این آیات گویا بیشتر مخفی ساختن زیورها برایش اهمیت داشته تا بدن، صورت و یا سر.

هرچند در بخش نخستین چندان معلوم نگردیده که منظور از "زیور پیدا" چیست؟ آیا بدین معناست که اگر زیوری بر دست یا گوش و گردن به طور طبیعی مشخص و پیداست نیازی به پنهان ساختن آن نیست و یا اینکه اگر به طور اتفاقی زیوری نمایان شد زنان مومنه نباید برای دوباره مخفی کردن آن تلاش کنند.

حال که از هر دو زاویه یعنی آنچه عقل و خرد می پسندد و آنچه که در متون دینی از حجاب تعریف شده بدین مهم پرداخته شد می توانیم به یک نتیجه گیری بهتر دست یابیم. بحث حجاب در نظام جمهوری اسلامی بیش از آنچه که برگرفته از خود اسلام باشد، یک سناریو برای ایجاد ارعاب و خفقان است. حجابی که فقها از آن دم می زنند چه ریشه اسلامی داشته و چه نداشته باشد وهمی بیشتر نیست و اجباری خیال بافانه برای به بند کشیدن و در قفس و اسارت قرار دادن زن ایرانی است تا به آسانی نیمی از جامعه را فلج و ناتوان سازند.

حجاب بنا به تعریفی که هم اکنون عمامه داران از آن ارایه می دهند بی هیچ تعارفی یک قفس و حصار برای زنان است که نه تنها کوچک ترین مصونیتی نمی بخشد که اتفاقن برعکس زنان را در مقابل هر رخدادی آسیب پذیرتر می سازد.

عبور از حجاب هرگز به منزله حرکت به سوی برهنگی نیست و اتفاقن یک تجربه بدیهی و ملموس نشان می دهد همواره زنان و دخترانی که خود را مقید به حفظ حجاب اسلامی دانسته و یا خانواده و شرایط اجتماعی شان چنین جبری را بر آنان تحمیل می نماید در محافل پنهانی و دوستانه، شوق وافری به برهنگی در مقابل جنس مخالف دارند که این را در عمل نیز نشان می دهند. پوشش خردمندانه یک عرف تغییر پذیر و منطبق با زمان می باشد اما حجاب دینی، لباس بی خردی است که نه با زمان حرکت می کند و نه با عقل سلیم نسبتی دارد.

چه دلیلی دارد که وقتی یک زن می تواند با پوششی شعورمندانه در جامعه ظاهر شود، طوری خود را در پارچه های ضخیم مدفون سازد که نتواند به طور طبیعی راه برود، بدود و یا دست هایش را باز کند و به فعالیت های طبیعی و نرمال بپردازد.

این چه علت و برهانی دارد که زن بایستی در یک حریم مضحک، احمقانه و بی معنا خود را پنهان کند تا از گزند افراد طمع کار مصون بماند اما وقتی پای حقوق حقه و اولیه اش به میان می آید فریاد رسی نداشته باشد. اگر این حضرات زن را محترم می شمارند چرا هنگام تعیین تصمیمات اولیه، زن نیاز به کفیل و سرپرست(عاقل) دارد و با آنکه رنج مادر شدن را به جان می پذیرد بر فرزند خود هیچ قیمومتی ندارد اما هنگامی که پای طمع و هوسرانی به میان می آید این مرد است که هوسران است(در نتیجه عاقل نیست) و زن موجودی معصوم که باید به کمک انبوهی از پارچه ها خود را از دید مرد پنهان سازد تا مبادا آتش هوس او دامان این موجود معصوم را فرا بگیرد؟

اگر مرد آن اندازه عاقل تر و بالغ تر است که می تواند و باید همه عمر سرپرست و متولی زن باشد پس چرا در بحث آزادی اولیه و انتخاب نوع پوشاک، همان مرد عاقل، بالغ و پخته تبدیل به سمبل اهریمن و جهنم گردیده و به خاطر این موجود جهنمی! زن باید از تک تک آزادی های فردی اش برای گزینش نوع پوشاک صرف نظر کند. اصولن بحث نگاه حرام یعنی چه و چه تفسیر قانع کننده یی از آن در اسلام مکتوب گردیده است؟

زن امروز و در ایران اسلامی، میان تار و پود مشمئز کننده حجاب مدفون است و با آنکه در تعیین جنسیت خود هیچگونه انتخابی نداشته و نقشی ندارد مجبور است از اوان خردسالی تا لحظه مرگ، طعم تلخ زنده به گوری را تجربه نماید.

موضوع حجاب یکی از بی شمار معماهایی است که مدعیان و مبلغان اسلامی هرگز و هیچگاه توان آن را نداشته اند تا دست کم سندی محکمه پسند برای اثبات حقانیت آن عرضه بدارند. حجاب نیز مانند سایر قوانین رژیم اسلامی، ابزار و حربه یی برای سرکوب مردم و برقراری جو ملیتاریزه در سطح جامعه می باشد.

آنچه که خرد انسانی تاییدش می کند بایستی دلایل حقانیتش در بطن آن نهفته باشند و حال آنکه موضوع حجاب آنقدر بی مایه و فاقد شفافیت می باشد که هرچه بیشتر در جوانب آن تحقیق و پرس و جو می شود تضادها و تناقضات بیشتری آشکار می گردند که این به معنای رد کلیت آن است.
______________________

نگاشته شده در تاریخ یازدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی