۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

آقای علی پهلوی را بشناسیم – هویت و تفکر او چیست؟

پیشینه و تبار

در سال یک هزار و سیصد و یک خورشیدی والاحضرت علیرضا پهلوی اول، فرزند اعلاحضرت رضا شاه کبیر و علیاحضرت تاج الملوک آیرملو دیده به جهان گشودند. ایشان که برادر تنی شاهنشاه آریامهر محسوب می شدند از همان اوان خردسالی روحیات به خصوصی داشته و در کل ساختار شخصیت شان با خواهر و برادر شان متمایز بود.

والاحضرت علیرضای اول به رغم احترامی که برای پدر تاجدار قایل بود نتوانست پس از وفات آن حضرت، چندان بر رسوم و قوانین بدیهی خاندان بزرگش پایبند بماند. در نتیجه ایشان در سال یکهزار و سیصد و بیست و سه به فرانسه رفته و ضمن خدمت در ارتش آن کشور، با دختری لهستانی تبار به نام کریستین شولوسکی ازدواج نمود که محصول این ازدواج، یک فرزند پسر به نام پاتریک بود. از آنجایی که این ازدواج در دربار شهریاری برادر ایشان محمدرضا شاه، رسمیتی نداشت و بدون کسب اجازه نیز انجام شده بود، والاحضرت به ناچار بدون همسر و پسرشان به ایران بازگشتند.

شوربختانه والاحضرت سرنوشت غم افزایی داشتند و در حالیکه با سی و دو سال سن شان بر قله های جوانی سیر می کردند طی یک سانحه هوایی دلخراش کشته شدند. ایشان به تاریخ ششم آبان سال 1333 خورشیدی برای سرکشی به مزرعه یی که در شهر گرگان داشتند بدانجا عزیمت کردند اما به علت شرایط نامساعد هوا، هواپیمای والاحضرت در ارتفاعات شمالی لار سقوط کرده و شاهپور علیرضا پهلوی در دم جان باختند.

دوران کودکی و جوانی پاتریک پهلوی

از سویی پاتریک پهلوی هفت ساله که حالا سرپرستی نداشت و به هر روی نوه اعلاحضرت رضا شاه کبیر به حساب می آمد، به خواست اعلاحضرت محمد رضا شاه بایستی به ایران بازگشته و تحت تکفل قرار می گرفت.

سال یک هزار و سیصد و سی و نه خورشیدی، پاتریک در سنین نوجوانی قرار داشت که ولادت فرزند و جانشین اعلاحضرت محمدرضا شاه پهلوی تیتر نخست تمام رسانه ها گردید. این واقعه بی نهایت خوشایند، کام پاتریک را تلخ کرد. گرچه خود وی مدعی است که آن زمان از ولادت والاحضرت شاهزاده رضا پهلوی(رضا شاه دوم) خوشحال شده بود چرا که تصور می کرد دیگر بار سنگین مسوولیت ولیعهدی را بر دوش نخواهد کشید. البته این مدعی آقای پاتریک پهلوی بسیار دور از واقعیت است زیرا وی هیچگاه نه به طور رسمی و نه حتا در پناه کنایه و ایهام جانشین و وارث کیان پادشاهی اعلام نشده بود. در نتیجه این امر می توانست رویای دور از ذهنی برای او بوده باشد که تولد میراث دار حقیقی سلطنت، رویاهای پاتریک را برباد داد و طبیعتن تخم یک حسادت عمیق و پنهانی در نهادش رویید و رشد کرد.

پاتریک که دریافت در این دربار پرشکوه، سهمی جز حقارت نصیب او نیست و در واقع به این ساختار هیچ نوع تعلقی ندارد که مراقبت و تیمارش جای آنکه عظمت و شکوهی را بر ذات او متصور سازد صرفن نوعی وظیفه انسانی است، دست به عصیان و لجبازی برداشت.

واکنش پاتریک جوان به محیط پیرامونش از نگر روان شناسی یک واکنش بسیار طبیعی می باشد اما راهی که او برگزید مسیری تندرو به سوی زوال و ناکامی بود. پاتریک پهلوی - که سپستر شهرت پراقتدار خود را عوض کرد تا او را اسلامی اصل خطاب کنند – نمی توانست بفهمد پا در چه سرازیری ناگواری گذاشته است. البته جا دارد این نکته قید شود که پاتریک بر حسب خام اندیشی ساده لوحانه اش تصور می کرد وفات پدرش شاهپور علیرضا، یک حادثه معمولی نبوده و همین حس ترغیبش می کرد تا از خویشان پاک و نیک تبارش به خاطر فوت پدر خود انتقام بگیرد.

آقای پاتریک پهلوی به شخصه انتخاب کرد بازنده باشد. او ابتدا به سراغ مواد مخدر رفت و کوشید از آن دود خان و مان سوز کسب آرامش نماید سپس مواد مخدر را ترک کرده و اینبار تصمیم گرفت به دین اسلام روی بیاورد. پاتریک بنا به سنت دینی مختون شد و سپس نام خود را علی نهاد که البته هنوز نیز برخی نام انتخابی شخص او را پیشوند نام حقیقی اش نموده او را "علی پاتریک" می خوانند.

علی یا همان پاتریک سابق تصمیم به ازدواج با دختری غیر مسلمان به نام سونیا گرفته و از وی دعوت نمود تا به دین اسلام روی بیاورد. مراسم عقد این دو نفر بسیار ساده و توسط محضردار رسمی دربار سلطنت برگزار شد درحالیکه دو تن از دوستان نزدیک علی و سونیا یعنی بهمن حجت کاشانی (تروریست و تبهکار بسیار خطرناک) و همسرش کاترین عدل(دختر پروفسور یحیا عدل و دارای معلولیت جسمانی) حضور داشتند.

علی پهلوی عضو مطرود و ناسازگار این خاندان عظیم الشان، دقیقن مقارن با ازدواج کذایی اش آن رشته ارتباطی بسیار نازک را نیز با تبار خود گسست و به یک زندگی اسلامی، افراطی و بی نهایت احمقانه روی آورد تا جایی که هیچ مردی را به درون خانه راه نمی داد و همسر خود را به پوشش چادر تشویق و ترغیب می نمود.

کم کم تاثیر روابط نزدیک علی پهلوی با بهمن کاشانی، از این جوان نابهنجار یک جنایتکار ساخت و او به سمت و سوی مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کرد. او تا جایی پیش رفت که حاضر شد در نقشه شوم و شنیع سوء قصد به وجود مبارک علیاحضرت شهبانو فرح شرکت کند. این دو به همراه همسران شان – که ظاهرن در گستاخی و تبهکاری دست کمی از شوهران شان نداشتند - نام بسیاری از سران آن زمان مملکتی را در لیست ترور فیزیکی وارد کرده بودند که البته نقشه پلید آنها در نطفه ناکام ماند و جملگی محاصره و دستگیر شدند.

علیاحضرت تاج الملوک، ملکه مادر به خاطر تعلق خاطر خالصانه یی که نسبت به این نوه ناخلف در دل احساس می کردند وساطت فرمودند تا علی هرچه زودتر آزاد شود. البته غیر از کاترین عدل و بهمن حجت کاشانی که طی دستگیری به ضرب گلوله هلاک شده بودند، هیچکدام از این دو نفر(علی و سونیا) به اعدام محکوم نبودند اما علی پس از آزادی، احساسات بی مهارش تهییج و کینه بی منطق اش عمیق تر شده بود.

پس از وقوع فاجعه شوم سال پنجاه و هفت و چیرگی حکومت آخوندها، علی پهلوی به عنوان کسی که در همه خرابکاری ها و اتفاقات شوم، سهم و نقش داشته و حتا در اجرای سیرک مضحک پانزده خرداد نیز شرکت کرده بود می توانست با مهر ورزی رژیم اسلامی رو به رو شود و مطابق با سیمپاتی سران جمهوری اسلامی با چهره های تروریست، وی نیز هم تراز با سایر جنایتکاران محبوب جمهوری خمینی، مورد ستایش و تحسین قرار گیرد. اما روال اسلامیست ها همواره بر بلعیدن فرزندان شان بوده است در نتیجه علی که از سالیان پیش، نام خانوادگی خود را به اسلامی اصل تغییر داده بود نیز از زندان تاریک حکومت الله بی نصیب نماند.

طی جوانی و ورود به میانسالی

علی اسلامی اصل پس از آزادی به فرانسه و سپس امریکا شتافت اما همانجا نیز اعتقادات متعصبانه و چندش آور مذهبی خود را تا امروز حفظ کرده است. وی همچنان کینه و بغض بی پایان خود را نسبت به نام مبارک و شریف شاهنشاه بزرگ آریامهر و جانشین برحق ایشان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، در ذهن خود باقی نگاهداشته و منش اسلام مابانه اش را در شکل گفتار و رفتاری زننده نشان می دهد.

امروز تنها چیزی که شاید یک نقطه قوت برای فرزند بریده از دامان آن خاندان جلیل محسوب شود، شهامت آقای علی پهلوی(اسلامی اصل) در پذیرش این واقعیت است که وفات پدر او صرفن یک حادثه بوده که در پشت سرش هیچ نقشه و برنامه یی وجود نداشته است. ذهنیت دروغین و تاسف باری که در اوان کودکی در مغز وی شکل گرفت تا با کمال بی شرمی بتواند دست مبارک عموی تاجدار خود را در فوت تراژدیک پدرش والاحضرت علیرضا دخیل بپندارد، امروز از صفحه ذهن این مرد شصت و سه ساله پاک شده و بلوغی که جبر بالا رفتن سن آدمی ست به وی فهمانده که چنین مطلبی، یک خیال و توهم بیشتر نبوده است. علی پهلوی امروز دریافته فوت پدر ایشان، ضایعه تلخی بود که همگان به خصوص عموی تاجدارش را در بهت و غم فرو برد.

هنگامی که آن واقعه ناگوار برای والاحضرت رخ داد، علی طفل خردسالی بیش نبود. کودکی برخوردار از احساساتی چندبرابر اطرافیان خود که شوربختانه از خِرَد و دور اندیشی بهره چندانی نبرده بود. آقای علی پهلوی متوجه نشد و نفهمید که عمویش اعلاحضرت محمدرضا شاه همان زمان دستور دادند یک تیم برای یافتن نشانی از والاحضرت علیرضا به کوه های لار اعزام شوند و به رغم شرایط نا به سامان جَوی، تمام تلاش خود را به کار گیرند.

واضح و مبرهن است تک تک افرادی که به هر نوعی دچار بغض و کینه نسبت به خاندان بزرگ سلطنت پهلوی می باشند، هرکدام شان یک عقده، آرزوی دست نیافتنی و یا پرسشی مبهم و لاینحل در ذهن خود دارند که سرمنشا پیشامد آن عقده، کینه، آرزوی سرکوفته و یا سوال بی پاسخ خود را به آن خاندان بلند مرتبه نسبت می دهند. بی تعارف هرکه با خاندان پهلوی خصومتی دارد گرفتار یک کینه و خرده حساب مضحک و شخصی است. این را شواهد زنده نشان می دهند و نیازی به اطاله کلام نیست.

آقای علی پهلوی امروز در عین دشمنی و کینه با تبار بلندآوازه اش، منتقد جمهوری اسلامی نیز هست. او کشتار دانشجویان به دست علی خامنه یی را محکوم می کند. ضمن اینکه خود را همچنان از نواده رضا شاه کبیر می داند اما مانند سایر دشمنان دودمان پهلوی، میان سلطنت شکوهمند پسر عموی تاجدارش با ابقای جمهوری ننگین اسلامی، متاسفانه گزینه دوم را انتخاب می کند.

علی پهلوی اکنون بیشتر از یک چریک سرشکسته نیست. کسی که روزگاری کعبه آمال و آرزوهای دور خود را در پوشیدن ردای سلطنت جستجو می کرد و وقتی فهمید این لیاقت نصیب وی نخواهد شد، به مهاجمی کینه جو بدل گشت. کسی که حاضر شد به قبله عمامه داران رخ نماید تا سرپیچی و تمردش را از ریشه هایش – که ریشه های ایران هستند – به وضوح نشان دهد. علی پهلوی یا به قولی علی پاتریک در تعریفی تامل برانگیز خود را "گوسفند سیاه" خاندان سلطنت می نامد.

علی اسلامی اصل یک جنگجوی به آخر رسیده، چهره یی آرمان باخته و نمادی از یک رویای بی حاصل و ناتمام است. کسی که اگر خودش می خواست در وجودش گوهری نهادینه بود که می توانست زندگی آراسته و مفتخرانه یی برایش بسازد اما عدم درک وی از ارزش های زندگی سبب شد تا امروز علی پهلوی جای اینکه یک والاگهر نیکنام باشد به عنوان شخصیتی زخم خورده شناخته می شود.

______________________

نگاشته شده در تاریخ یکم تیر دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مطلب بسیار مزخرف و مبالغه آمیزی بود. هم درباره ی شاه و هم درباره ی برادرزاده شان .