۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

سیاه مشقی ناچیز پیشکش به محضر ملوکانه رضا شاه دوم

چه قدر شعر که همه با نام تو آغاز می شوند. چه قدر پنجره که همه به سوی تبسم روشن شما گشوده می شوند. چه غنچه های بی رمقی که نیم نگاهی از بهار حُسن تو تمنا می کنند. چه افق های بی کرانه یی که در انتظار حادثه طلوع تو اند.

مدتی ست جهان را از پشت پلک های شما می بینم. دیرسالی است که آبی آسمان را ودیعه یی در دستان تو می بینم. بخند، بخند و با لبان گشوده ات، افتخار شکفتن را به مهمانی غم زده این باغ تارعنکبوت بسته بازآور. کرشمه یی بکن تا جهان متولد شود. اشاره یی کن تا فصل دیگری آغاز شود. تنها مردمکان چشم تو کافی اند که دیوان غزل های شمس دوباره نوشته شود. اشارتی از مژگان خیس شما بس است که اقیانوسی به وسعت همه ی هستی زاده شود. تنها حضور تو ما را کفایت می کند که شهود و عشق را توامان تجربه کنیم.

سالیانی ست در حسرت توام. قرن هاست به انتظار دیدن رخسارت، بغض سنگین ناخوانده را در دامن تاریک این شب بی پایان می شکنم. سالیان درازی است ابریشم زلفان تو دیگر سهم این دست های زخمی خفته به زنجیر نیست. دهه هاست که جای بودن بهار همیشه خرم وجود جاودانه ات در این شهر یخ بسته خاموش خالی مانده... بگو به کدامین نام صدایت بزنم ای آنکه رمز هستی ما نام پرتلالو توست. ای آنکه اذن چشمان تو ما را به زندگی مجاب می کند. ای آنکه واژه ها از تو سرمشق می گیرند. ای فرا دست، ای ماورای نردبام اندیشه ها، بگویید کجای این هستی بیکرانه نشسته اید که دست خدا هم به پیشگاه شکوه اریکه شاهانه شما نمی رسد؟

درختان طراوت خود را از تو وام می گیرند ای سرو سهی قامتی که دست هایت شوق بوسه را در دل ملایک مقرب خداوندی زنده می دارد. ای نیک تبار نیک نام. آنسوتر از نام تو هیچ نیست. آنسوتر از وجود تو خدایی هم نیست. فراتر از دست تو دستی نیست که ما در وسعت دستان تو می روییم. ما در شهامت کلام تو سبز می شویم.

بیا زیباتر از هرچه باریدن! بگو به سمت کدامین قبله سجده کنیم که هرچه هست جلوه یی از بی نهایت رخسار توست. خون ما حلال دربار شهریاری ات که تاریخ ها به نام تو ورق خورده اند. جان مان فدای اورنگ تان که رفعت پایه هایش در ذهن عرش الاهی نمی گنجد.

جایی برای سخن گفتن چون منی نیست وقتی که هزار سبد گل سرخ و سوسن در فصل لبخند تو می شکوفند. باید به خزان محتوم وجود خویش اعتراف کنم. در حجم این تندباد مکرر باید که خم شوم. ناگزیرم که بشکنم. وقتی نبض تاریخ در دستان توست جایی برای تپیدن این دل زخمی پرگلایه نیست.

پیغمبران در پشت پلک های تو به معراج رسیده اند من که باشم که در محضر نگاه تو از عشق بگویم. بشارت بازگشت تو چتری ست گسترده بر قامت آفرینش. ما ذره های بی مقدار، تنها در نسیم حضور تو به رقص آمده ایم. هرکجا باشیم و نباشیم لطف آفتاب اهورایی توست که ما را به فردا نوید می دهد. مستی چشمان توست که راز هشیاری ماست.

______

نگاشته شده در تاریخ ششم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

پیام شاهنشاه فریدون تبار ایران در مورد بازنگری جنبش آزادیخواهانه ملت ایران

آنچه که شعله یک قیام آزادیخواهانه را در ایران برافروخت قطعن ماورای داستانی به نام انتخابات، می بایست دیده شده و مورد بررسی و تامل قرار گیرد. برگزاری انتصابات ولایت فقیه جرقه یی را به انبار باروت انداخت. در حقیقت حوادث اخیر آتش مهیبی که در زیر خاکستر پنهان مانده بود شعله ور ساخته و رقم زننده رخدادی کم مانند طی سی سال اخیر گردید.

به جرات می توان گفت رژیم دیکتاتوری دست کم بخشی از این موج خروشان را نمی توانست پیش بینی کند. حاکمیت اسلامی تصور داشت که کلیت ماجرا به اعتراضات پراکنده هواداران گروه مقابل و در تعدادی اندک و مدت زمانی کوتاه محصور خواهد شد و البته به خاطر آنکه سکانس واپسین سناریوی پیروزی احمدی نژاد را تکمیل نماید تدابیر لازم را نیز برای سرکوب این عده از پیش اندیشیده بود اما ورق برگشت و همت ملی و خشم آشکار مردمی که سی سال طعم تلخ دیکتاتوری، زندگی شان را نابود کرده بود ناگهان جمعیت وسیعی را به خیابان ها کشانید که هرگز توسط خیمه شب بازان جمهوری اسلامی پیش بینی شدنی نبود.

این قهر ملی و غریو آزادی خواهی فراتر از آن است که با معیارهای دو دو تا چهارتا سنجش شود. رژیم نمی تواند و نخواهد توانست با اهرم های کلیشه یی و روش های غضب آلوده و وحشیانه خود رو در روی چنین خروش و فریادی بایستد و با آن مقابله کند. ملت ایران طی سالیان اخیر بیدار شده است. بسیاری از همانانی که به نوعی در وقوع انقلاب ننگین 57 ایفای نقش کرده و یا با آن همسویی فکری و باوری داشته اند امروز آن قبای ژنده را به دور افکنده و چشمان خود را به روی واقعیت ها گشوده اند. ایرانی امروز، ایرانی آگاه و بیدار است و نمی خواهد زیر یوغ استبداد باقی بماند.

اما گذشته از هر صحبتی باید این مهم را به ذهن بسپاریم که هر جنبش و نهضتی امکان دارد با پیشامد مسایل خاصی از راه اصلی خارج و به بیراهه وارد شود. در طی تاریخ جهان کم نبوده و نیستند قیام ها و به پاخیزی های ارزنده یی که توسط افکار غلط و دخالت نامستقیم دشمنان به کوره راه افتاده و از ارزش های خود تهی گشتند. یا آنکه غفلت و ندانم کاری خودی ها جنبش هایی مهم و سرنوشت ساز را به لبه پرتگاه برده و به ورطه سقوط کشانید. شاید بتوان گفت به وجود آمدن یک جنبش ملی آن اندازه دشوار نیست که حفظ و نگاهبانی آن سخت و دشوار است.

کردگار و معبود ایران، شاهنشاه خوبان و یگانه شکوه ایران ذات اقدس همایونی اعلاحضرت اراده فرمودند تا پیرامون "بازنگری جنبش آزادیخواهانه ملت ایران" پیامی صادر فرمایند. معظم له در متن پیام شاهانه زوایا، اهداف و دستاورد های این جنبش را مورد تحلیل قرار داده و به شاخص کردن دو هدف اصلی یعنی جدایی دین از حکومت و برپایی حکومت قانون تاکید فرموده اند.

این بیانیه که چون سایر بیانیه های آن حضرت از قاطعیتی هوشیارانه برخوردار بوده و نشانه ژرفنای وجاهت، قدرت و شهامت ملوکانه می باشد، حاوی نکاتی بسیار کلیدی است که دقت در سطر به سطر و واژه به واژه آن برای هر ایرانی آزادی خواه – که به واقع و با تمام وجود آرزومند رهایی ایران عزیز است- ضرورت و اهمیت دارد.

متن کامل پیام رضا شاه دوم پهلوی٬ آن یگانه مرد اهورا تبار را در زیر بخوانید:

شنبه 24 مرداد 1388

هم میهنان عزیزم،

سی سال سرکوب نتوانست میل به آزادی را در قلب شما فرو کُشد. سی سال ستم، سی سال دروغ، سی سال انحطاط نظام خودکامۀ ولایت، که خود برایندی بوده و هست از یک فریب بزرگ، و امروز نیز، چون همان روز آغازاش، دریای ژرف پلیدی هاست، در همۀ عرصه ها شکست خورده است؛
امروز دیگر هیچ آزاده ای در جهان نیست، که در سیمای این نظام واژگونه اندیش بنگرد، و تجسم کژی، تاریکی، و بدی را، در چهره اش نبیند.

ایرانیان،

امروز، جنبش بیداری ما، که برآمدی است از هزاران سال بیداری تمدن پُر شکوه ایرانزمین، جهان را سراپا بیدار کرده است. و این چنین است که جهانِ بیدار شده، به پایداری ما در برابر زور و خشونت برهنه، به «نه ی» بزرگ ما به دروغ، و به «آری» گفتن مان به خِرَد و مِهر و آگاهی، به دیدۀ احترام می نگرد.
امروز دیگر هیچ کس شکی در این ندارد، که ایرانی را نمی توان در تاریکی به بنداش کشید و صدای اش را کُشت. امروز دیگر از شرق تا غرب، و از شمال تا جنوب، همۀ دولت ها می دانند، که ملتی چنین آزاده و دلیر را، به هیچ بهانه ای نمی توان دور زد و نادیده اش گرفت.

جوانان آزادۀ ایرانزمین،

جنبش دموکراسی خواهی شما، به عنوان یک جنبش اصیل و ملی، به عنوان یک جنبش شاد و خِرَدگرا، و به عنوان یک کوشش روشنگرانۀ بزرگ که از سرچشمۀ والاترین ارزش های ملی سیراب می شود، نه تنها بَری از هرگونه وابستگی به هر نیروی بیگانه است، بلکه در درون نیز، به هیچ کس جز یکایک شما پویندگان راستین راه آزادی که سازندگان ایران خوشبخت فردا هستید، تعلق ندارد.
در این هیچ شکی نداشته باشید که آن آتش مِهر و خِرَدی که امروز از سوی شما روشن شده است، چراغ راه آیندگان تان خواهد بود. در این هیچ شکی نداشته باشید که هزینۀ گرانی که تا به امروز پرداخته اید، سرمایۀ نیک بختی فرزندان تان خواهد بود تا که در جهانی خُـرم تر و پیـرامونی انسانی تر زندگی کنند. ولایت ستم، نیز در برابر شما کمر خم کرده است، و من دور نمی بینم آن فردای خجسته ای را، که این وحشت منظم، در برابر چشمان ما و جهان، در تمامیت اش فرو شکند.

هم میهنانم،

جنایاتی که امروز در بازداشتگاه های نظام انقلابی بر فرزندان این مرز و بوم می رود، جنایاتی که واپسین پرده های شرم را نیز فرو دریده اند و حتی قداست پیکر پسران و دختران جوان این میهن را نیز لگد مال می کنند، حلقه ای است از یک زنجیر ستبر جنایت، که سردمداران رژیم، سی سال است در بافتن اش کوشیده اند.
جوانان و روشن اندیشان ایرانزمین،

نظام ولایت مطلقۀ فقیه، نه فقط در این یا آن دولت اش، بلکه در گوهراش، یک کودتای ولایی ست علیه شعور آدمیت و خِرَد خودمختار انسان. و اینچنین است که آنچه که در بیدادگاه ها و تاریک خانه های این نظام قرون وسطایی می بینیم، نه یک رویداد غیرعادی، بلکه نتیجۀ منطقی یک دستگاه تام گرا، خِرَد ستیز، و ضد مردمی است.

هم میهنانم،

از درون «هیچ» چیزی جز «هیچ» نزاید، و از درون آن «هیچ بزرگ» که خمینی پایه اش گذاشت، چیزی جز همین «هیچ بزرگ و آلوده به ننگ» که اینک رژیم خامنه ای در اعتراف خانه های انسان شکن اش به نمایش می گذارد، نمی تواند برون آید.
قانون اساسی این نظامِ استوار بر کودتا و یخ زدگی فکری، چیزی جز «گورستان حقوق بشر» و «تابوت ارزش های جهان مدرن» نیست. از درون این نظام، که بُن بستی است در تاریکی، هیچ راهی به روشنی نمی برد.

ایرانیان،

راه رهایی ما از دو سو روشن است و به باور من، استوار بر دو «نه ی» بزرگ: نه به جمهوری اسلامی، در تمامیت اش، و نه به هرگونه مبارزه ای که به خشونت آلوده باشد. هر که در این راه بی بازگشت گام بردارد، با هر پیشینه ای، مقدم اش مبارک است، چرا که در فاصلۀ میان این دو «نه ی» بزرگ است، که جنبش آزادی خواهی نسل نوین ایرانزمین، به دو «آری» بزرگ خویش که همانا عالی ترین هدف های اش به شمار می روند، دست خواهد یافت: جدایی دین از حکومت، و برپایی حکومت قانون.

هم میهنانم،

راه رستگاری ما، فارغ از هرگونه پیشینۀ سیاسی و وابستگی عقیدتی، در همبستگی ماست. و همبستگی ما تنها هنگامی می تواند به رستگاری راستین و نیکی همگانی مان بینجامد، که همبستگی ای باشد برآمده از چهار رکن: آگاهی، بخشش خردمندانه، شفافیت در بیان، و پایفشاری بر اصول.

ایرانیان،

تنها با همبستگی و همدلی ای از این دست است که می توانیم، از تکرار اشتباهات گذشته مان جلوگیری کنیم. در این راه پر فراز و نشیب، من با شما هستم. ما، در کنار هم ایستاده ایم و به یاری یکدیگر پیروز خواهیم شد.

پیروزی از آن ماست
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه پادشاه خوبان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

__________

نگاشته شده در تاریخ یکم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

در سالروز گرامي داشت قيام بيست و هشتم امرداد – جاويد شاه جاويد ايران


پرسش و ابهام براي بسيار كساني وجود دارد كه در روز بزرگ 28 امرداد چه گذشت؟ تحريف تاسف باري كه به دست ناپاك رژيم اسلامي صورت گرفته سوالات متعدد و پيچيده يي را در اذهان مردمان بعضن ساده نگر ايجاد نموده است. بعضي دستخوش اين توهم اند كه دولت محمد مصدق قانوني بوده و عده يي ديگر جفاكارانه و بي شرمانه، نام كودتا بر قيام ارزنده يي مي نهند كه تنها نمايانگر غيرت خودجوش ملي بوده است. به راستي چه چيز مي تواند در چگونگي رخدادي از تاريخ معاصر ايران اين اندازه چالش افكنده و موجبات ابهام و چرايي را براي جامعه امروز فراهم بياورد؟ قطعن تك تك اعضاي جامعه جوان امروز ايران در آن روزگار نبوده اند و عده بسياري از حماسه سازان بيست و هشتم امرداد اينك در ميان ما نيستند. پس بر ماست كه گل و لاي پرسش ها و پيچش هاي آزارنده را پاك كنيم تا زلالي حقيقت آشكار گردد.

در بدو پنجه اندازي ملايان بر ايران و تسلط آنان بر موطن ما، بخش هاي مهمي از تاريخ معاصر به دست بدانديشان دين فروش دستكاري و تحريف شد. اصلن و اساسن حكومت اسلامي در تحريف واقع و جانشين سازي كذب و جهل، گوي سبقت از تمامي حكومت هاي تاريخ چند هزار ساله ايران ستانده و به قولي در دروغگويي و شيطان صفتي يد طولايي دارد. كسي نيست كه امروز نوشنده از پستان ولايت فقيه نباشد اما به همه يا حتا بخشي از گفته هاي جعلي و خيانت بار اينان باور و ايمان داشته باشد. رژيمي كه رسانه ها را دربست از آن خود كرده و در تك صدايي محض كاري مي كند كه جز صداي خودش در سطح مملكت هيچ صدايي به گوش نرسد تا مبادا كسي به خود اجازه دهد حقي را رو به روي اباطيل اين هرزه صفتان عيان ساخته و زحمات شان را به باد فنا دهد. رژيمي كه در مورد رخدادهاي دو - سه هفته اخير، رو به روي چشم ملت دروغ مي گويد و هيچ بيمي از عواقب دردناك اين دروغ ها ندارد، كي خواهد توانست پيرامون تاريخ به قدر تارمويي راست بگويد؟

بايد خاطر نشان كرد بيست و هشتم امرداد واقعه يي است كه صرف نظر از شيادان اسلام باز، تعدادي از به ظاهر مخالفين رژيم اسلامي و در حقيقت دشمنان دوست نما نيز وقيحانه زير سوالش برده و نام كودتا بر آن مي نهند و از آنجايي كه به خاطر منافع شخصي خود به هيچ عنوان حاضر نيستند در اين رويداد شفاف سازي انجام شود، حتا معني خود كودتا و چرايي آن را تفسير و توجيه نمي كنند.

كودتا چيست و چه زمان به وقوع مي پيوندد؟ اين پرسش بسيار مهمي است و بايد در تعريف اين واژه، معناي واقعي اش را ارايه كرد. كودتا مادامي رخ مي دهد كه يكي از سه عامل زير در ميان باشد:

يكم: فرد يا افرادي حكومت كنند كه قانون براي تعويض آنان موجود نباشد.

دوم: قانون موجود اما مخدوش باشد.

سوم: قانون موجود بوده و شفاف باشد اما فرد يا افراد حكومت كننده (در منصب وزير يا نخست وزير يا رييس جمهور و...) بر قانون سر تسليم نگذارند.

هنگامي كه يكي از سه حالت نامبرده در جريان باشد شخص اول مملكت تصميم خواهد گرفت تا با دخالت ارتش، خودخواندگان را از عرصه سياست عزل و سرنگون سازد اما ... هيچكس تا به حال بدين واقع نيانديشيده است كه عزل قانوني مصدق توسط ذات همايوني محمدرضا شاه، بخشي از روند طبيعي عزل و نصب هاي حكومتي بود و آنچه كه رنگ زشت و تيره يي به صورت مساله مي بخشد سه روز نخست وزيري غيرقانوني مصدق است كه البته بيش از آنچه كه خود مصدق گنهكار باشد نفوذ و تاثير افكار توده يي ها و كمونيست ها بر وي بوده و مي توان اين گمانه را با نگر بر اسناد تاريخي طرح كرد كه دكتر مصدق مترصد به دست گرفتن زمام قدرت بوده و بر خلاف تعهد و سوگندي كه در زمان انتصاب خود به نخست وزيري ياد كرده بود او به شخصه و با ياري گرفتن از توده يي ها خواهان كودتايي همه جانبه براي به چنگال گرفتن تماميت قدرت بوده است.

پس از سه روز نا به ساماني و شورش ضد ملی توده يي ها كه به سود مصدق و در مخالفت با سلطنت به خيابان ها ريخته و شعار مي دادند، مردم دلير و پاك نهاد ايراني در روز بيست و هشتم امرداد به خيابان ها آمده و در حمايت از سلطنت شكوهمند شاهنشاه بزرگ، فرياد خروشان "جاويدشاه" سر دادند. آنها آمدند تا قاطعانه بگويند سهم شان از اعتبار و شرف و بالندگي ايران همانا "شاه" است و مصرانه مي خواستند سهم شان را نگهدارند و حفظ كنند. آمده بودند تا نگذارند با نيرنگ و حقه يي كه توده يي ها و حاميان مصدق در آستين داشتند حكومت تغيير كند و ايران به ايرانستان تبديل شود.

زماني كه قانون به شفافيت و روشني خاطر نشان مي سازد كه شاه از حق عزل و نصب وزرا بهره مند است چه دليلي براي كودتا وجود دارد؟ آيا حضور ملت در صحنه كودتاست و يا برقرار ماندن نخست وزيري كه قانونن عزل شده و به موجب قانون بايد منصب نخست وزيري اش را ترك كند؟

وقتي داستاني بخواهد با دروغ خود را به جلو حركت دهد و زماني كه اصل و اساس رژيمي اتصال به نيروي مافوق بشر و مرموز "الله" و پيامبران و امامان باشد و به استناد همين اتصال دروغين و موهوم خودش، به صدها و هزاران حيله و دروغ ديگر نيز چنگ بزند تا در مسند غيرقانوني خود بماند صد البته كه قيام شكوهمند بيست و هشتم امرداد را "كودتا" نام مي نهد و دولت غيرقانوني محمد مصدق را قانونمند و به حق تعريف مي كند.

هنگامي كه بنا باشد نسل كنوني در خواب و رويا و خيالات باقي بمانند و سياست اين باشد كه اينان هيچ نقشي در آينده كشورشان بازي نكنند مي بايست كه با فريبكاري و مخدوش كردن حقايق، نسل جوان را ناآگاه و خواب نگه داشت. آنهايي كه در كمال بي شرمي در برابر چنين روز بزرگي از لفظ كودتا استفاده مي كنند كجايند تا امروز كودتا را به معناي راستين كلمه ببينند و نظاره كنند؟ دولت احمدي نژاد آراي ملي را دستكاري كرده و با تقلبي فاحش، خود را پيروز ميدان مي نامد سپس صدها تن از ملت را به خاك و خون مي كشد تا در منصب خود باقي بماند حال آنكه در بيست و هشتم امرداد سال 32 اين خود مردم بودند كه مصدق را از كسوت غيرقانوني اش عزل كردند بي آنكه خوني ريخته شود.

اين بي خبران كي مي خواهند بيدار شوند؟ تاريخ كه مي داند آن واقعه تاريخي، قيامي مردمي براي حفظ اصل و اساس ايران بود و اين حادثه اخير، كودتايي براي حفظ قدرتي غيرقانوني و ضد ملي...

بيست و هشتم امرداد سال 1332 خورشيدي، رستاخيز حيرت انگيز ملت ايران بود تا پاسخگوي تاريخي باشد كه سپستر بر غيرت و ميهن دوستي اينان قضاوت خواهد نمود. اين قيام بزرگ چون نگيني درخشنده بر پيشاني ايران خود نمايي مي كند. زهي ستايش بر چنين روز بزرگي.

قيام تاريخ ساز بيست و هشتم امرداد را گرامي مي داريم و بر نام تمام حماسه سازان اين روز بزرگ خصوصن شادروان شعبان جعفري كه يكي از نقش آفرينان بارز اين روز بزرگ بوده است، درود بسيار مي فرستيم.

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و هفتم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

ادامه جنبش سبز ايران را به كجا خواهد برد؟

سي سال پيش خميني كشور ما را به گروگان گرفت و امروز پسمانده هاي وي به صحنه سياست قدم گذارده اند تا راه او را ادامه دهند و پا جاي پاي آن جاني بالفطره بگذارند. به راستي براي ادامه يافتن و طي طريق كردن راهي كه خميني جلاد با خون و خونريزي آغاز كرد، چه هزينه هايي بايد پرداخت شوند؟ آيا آنهايي كه فرياد برداشته اند رهروان خلف وي هستند تجربه خون آلود راه وي را پر فايده دانسته و با خبرند يك قدرت اهريمني پشت سر "راه خميني" قرار دارد كه مي تواند در دستيابي اينان به قدرت و ثبات آن موثر باشد؟ يا تنها به سبب متصل ساختن خود به نخستين ركن اين رژيم ديكتاتوري يعني روح الله خميني چنين مي گويند؟ به عبارت واضح تر آيا اين پيروان راه خميني با نگر بر كارآمد بودن آلت قتاله ايدئولوژيكي خميني، خود را رهروان راه وي مي پندارند و يا اين تنها جمله يي سطحي براي به جلو بردن اهداف مربوطه مي باشد؟

از ديد نگارنده همان حالت اول واقعي تر به نظر مي رسد چرا كه جاده آغاز شده توسط موسوي و ياران او شباهت بسياري به اوان كار رژيم نامشروع اسلامي دارد تنها با يك تفاوت كه اينبار مغز شويي افرادي كه پيراهن هاي غربي و مد روز به تن دارند(جاي ريش هاي انبوه و چادرهاي سياه) در دستور كار قرار گرفته كه سرانجام با بهره برداري فكري، روحي و رواني از آنان همان معيارها و ايدئولوژي 57 حفظ و پاسباني شوند.

جنبش سبز يك اصطلاح دو تكه يي كه تكه اول آن از يك كوشش، حركت و روش صحبت كرده و تكه دوم آن يعني "سبز" نمايان كننده يكي از رنگ هاست كه جاي تامل بسيار دارد. سبز از ديرباز نماد سيادت و برخورداري از شجره اعراب بوده است. سيد به معني نوادگان پيامبر اسلام محمد مي باشد يعني تباري عربي و غير ايراني و چه كسي نمي داند اعراب از ديرهنگام دشمنان سوگند خورده ايرانيان بوده اند و فخر فروختن به خاطر نسب داشتن از اينان، درست به مثابه رويارويي با مليت و هويت وطني مي باشد.

رنگ سبز از حدود چهارماه پيش رنگي بود كه به وسيله هواخواهان يكي از چهار نامزد نمايش فريبكارانه انتخاباتي(ميرحسين موسوي) برگزيده شد و پس از آن براي تبليغ اين شخص مورد استفاده آنها قرار گرفت. شعار اصلي مير حسين موسوي بازگشت به ارزش هاي نخستين انقلاب است و همين شعار پرسش انگيز، داستان هاي بسياري در خود نهفته دارد. موسوي مي خواسته و همچنان مي خواهد جامعه را به جريانات منفور سال هاي 58 و 59 و يا وقايع دردآور دهه شصت بازگرداني كند.

موسوي نيز به مانند ساير رجاله هاي اين رژيم(احمدي نژاد، رفسنجاني، مهدوي كني، حداد عادل و...) در جستجوي كسب، تثبيت و گسترش قدرت در سايه نظام انيراني اسلامي مي باشد تا بتواند اهداف ننگين خود را عملي سازد. اينكه ميان وي و سايرين تفاوت چنداني وجود ندارد صحبت ديگري است كه البته از بديهيات شمرده مي شود اما اينكه موسوي توانسته بخش مهمي از نيروي بالقوه مبارزه با حكومت الله را توسط شال سبز سيدي خود قبضه نمايد اصلي ترين مطلب است كه بايد بدان توجهي خاص نمود.

مير حسين موسوي به عنوان يكي از نزديك ترين افراد به خميني ملعون، پيراهنش به خون هاي بسياري از مخالفين و معترضين آن زمان آلوده بوده است. آنچنان كه شماري از مدعيان امروز(پاسدار اكبر گنجي، حاجيه خانم شيرين عبادي و ديگران) همان زمان و در حاليكه قامت سرافراز ميهن ما ايران زير سم ويرانگر ملايان بدسرشت لهيده بود و از سوي ديگر نيز يك كشور ضعيف دست دهم عربي مانند عراق بر حسب ناداني و بي كفايتي محض خميني، با ايران وارد جنگي تمام عيار گرديده و در جبهه خود مشغول قرباني گرفتن از ملت ايران بود، همين به ظاهر آزاديخواهان امروزي و نمونه هاي تام و تمام بنيادگرايي ديروز، در خيابان ها و با رگ هاي بيرون زده و دهان هاي كف آلوده در حال سركوب مداوم مردم بودند. رفتار تندرو و راديكال آنان ركوردي كم سابقه و شايد برابر با آنچه كه طالبان در افغانستان پياده كرد در اذهان عمومي ثبت نمود كه جاي هيچ كتماني ندارد.

موسوي ساليان سال مانند مردي مرموز در يك نقاب ابهام آلود فرو رفت و چيزي حدود دوازده سال پيش و در آستانه هفتمين انتخابات رياست جمهوري به صورت شهاب آسا هويدا شد و در تصاوير تبليغاتي خاتمي، چهره وي به عنوان مشاور يكم آينده خاتمي(در صورت پيروزي) نقش بست. به رغم پيروزي انتخاباتي محمد خاتمي، موسوي بار ديگر به محاق رفت تا اينكه يكسال مانده به دهمين انتخابات رياست جمهوري ناگهان در عرصه سياست ظهور كرده و بسياري را فريب داد تا براي نخستين بار از جنبه وسعت آراي مردمي انتخاباتي پرشور و جدي را در ايران رقم بزنند. بسياري غافل بوده و همچنان نيز از اين مطلب بي خبرند كه در يك چهارچوبه ديكتاتوري و ساختار ضد مردمي مانند جمهوري اسلامي، هرگز امكان اقبال آرا آزاد و مردمي وجود ندارد. آنها در اوج بي خبري و يا شايد حماقت خود فراموش كرده بودند موسوي نيز تاييد شده از سوي شوراي نگهبان و بالطبع مطلوب شخص خامنه يي است.

جنبش سبز امروز چه هدفي در سر دارد؟

راهي كه اين جنبش طي مي كند جز فرسوده و خسته كردن نيروهاي مردمي و مبارز و همينطور مقاوم سازي قوه قهري و سركوبگر رژيم بازخوردي نخواهد داشت. شال سبز موسوي و تبار اسلامي وي جنبشي است كه ايران را به قعر نابودي پرتاب خواهد نمود. همان عزيزاني كه در راستاي وقايع اخير گل عمرشان به دست مزدوران قلاده به گردن علي خامنه يي پرپر شد شايد اگر اين وقايع شوم رخ نمي دادند هركدام شان مي توانستند بيرق به دستان آزادي ايران باشند. بي شك اينان سرمايه هاي پرارزشي بودند كه مي شد حفظ شان كرد و در فرداي آزادي و در ايران صد در صد سكيولار و فارغ از هرگونه انديشه دين مدارانه، از وجود تك تك شان بهره مند شد اما هم اكنون جاي خالي شان حس مي شود.

ما در جستجوي سربلندي پرچم شير و خورشيد نشان هستيم نه افراشته شدن شال سبز مير حسين موسوي. ما هرگز نمي خواسته و نخواهيم خواست گونه يي ديگر از اسلاميزم در ايران پياده شود. هدف ما اين نبوده و اكنون به تلخي شاهديم كه چه دارد بر سر مبارزه و مبارزين مي آيد.

آن نيروي قدر قدرتي كه امروز مي توانست حامي و هوادار بازگشت ارزش هاي واقعي ايران كهن سال ما باشد، بدل به نيرويي منفعل گرديده تا ارزش هاي خميني را بازيابي نمايد. دستاني كه مي توانستند پرچم شير و خورشيد ايران را به اهتزاز در آورند چه شده كه امروز علم داران نهضت كفتاري به نام خميني شده اند؟ آيا اينهمه مصيبتي كه سي سال سلطه بي امان عمامه به سرها و ددمنشي آنها بر سر ما آورده بايد به نقطه يي برسد كه دست راست خميني تبديل به سمبل آزادي شود؟ آيا رنگ نمادين و تعريف شده مقاومت آزاديخواهان حقيقي، سبز است يا سرخ؟ ما پيشاني ها و چهره هاي به خون خفته هزاران هزار مبارز حقيقت طلب را فراموش نخواهيم كرد كه يا در پشت درب هاي بسته بيدادگاه هاي انقلاب اسلامي محكوم به اعدام شده و يا در زير شكنجه هاي موحشي كه تصورشان در ذهن نمي گنجد به شهادت رسيدند. ما نمي توانيم بگذاريم بار ديگر همان شعارها و همان شاخص هايي كه ايران را به خاك مذلت انداختند، جوانان مان را بفريبند و ايران را در همين خاكستر نشيني امروز باقي نگه دارند.

اين چيزي جز سياست خود رژيم نيست. سياستي منحوس و تكراري كه جامعه نوين و بالنده ايران را كه مي تواند دوباره تولد شود و رو به روي تباهي امروز قد برافرازد، به سمت و سويي سوق دهند كه همان الله اكبر نفرين شده را سر بدهد و همان دور باطل را طي نمايد.

نماز جمعه به عنوان يكي از شوم و پليد ترين نمادهاي جمهوري اسلامي و اينبار در پشت سر يكي از پلشت ترين عناصر اين رژيم (هاشمي رفسنجاني) تنها در كالبد سياست شوم اينان مي رود تا سمبلي از مبارزه معرفي شود. اين از اهداف حاكميت واپسگراي وقت است تا در آينده يي نزديك يا دور به عنوان برگ برنده استفاده كند و نشان دهد امت اسلام همواره به دنبال اسلام است و در زمان مبارزه هم كه باشد خشم خود را با پرشور كردن نماز جمعه و اقتدا به فلان عمامه دار نشان مي دهد! كه فريبكارانه اثبات نمايد مردم از ابتدا همين ريش و عمامه و نماز را مي پرستيدند و از بدو حمله شترچران هاي عرب، اين ملت ايران بود كه آغوشش را به روي تعفن اعراب باديه نشين باز نمود. تاكيد بورزد اين خود مردم بوده و هستند كه در كمال بي شعوري ارزش هاي ملي، نهادينه شده و به راستي ستايش انگيز خود را به كنار مي نهند و به دامن آلوده واليان فقيه و آيت الله ها پناهنده مي شوند.

كاش بيدار شويم و ببينيم چه فاجعه هولناكي انتظار ايران را مي كشد. كاش باور كنيم موج سبزي كه لرزه به جان قشر عمده يي از دوستداران آزادي انداخته است آن جاده يي نيست كه ما را به آزادي و سكيولاريزم رهنمون كند بل كوره راهي حيله ورزانه است كه دوباره همه گي را به جهنمي پرتاب خواهد كرد كه سي و اندي سال پيش جهالت نادانان سبب ساز آن گرديد. همان زمان كه هنوز حاكميت اسلام ناب دوزخي خميني بر سر ما چيره نشده بود بسياري بي آنكه دست كم پيرامون سيماي حقيقي خميني تحقيق كنند وي را سيد اولاد پيامبر خطاب كرده و مهر ننگين اش را به دل آويخته و چهره بدهيبت آن هيولا را در ماه نظاره مي كردند. همان روزها نيز دو نسل پيش از اين دچار همين اشتباه شده و كاري كردند كه تاريخ به حال ملت ايران گريست. اكنون با كمال تاسف حافظه تاريخي عده يي آنقدر ضعيف است كه پيش مي روند تا اشتباه مهلك خود را به گونه يي دشوار تر تكرار كنند.

تاريخ شوم يك هزار و چهارصد ساله سلطه فكري و عملي اعراب به ما نشان مي دهد تنها راهي كه اعراب مي توانسته و مي توانند بر ايران مستولي شوند از دريچه يي به نام خرافه پرستي و خرافه گرايي بوده است. اسلام چاه پرستي، اسلام جهاد، اسلام كرنش به سيد و ملا و مفتي، اسلام ترور، اسلام دخيل بستن، اسلام امر به معروف، اسلام وطن ستيزي، اسلام تبعيض، اسلام شكنجه و... اينها هيچ كدام طي تاريخ ايران پس از اسلام و از جانب متوليان اين مكتب، هدف تلقي نمي شده اند بلكه هر كدام شان ابزاري براي به بند كشيدن "باشندگان ايران" و ابقاي قدرت و حاكميت همين متوليان بوده و هستند. هنگامي كه ملتي با رنگ سبز و سجده به درگاه امام زاده ها سرگرم باشد سرمايه هاي آن ملت و آن جامعه به آساني غارت مي شوند و مردم بي آنكه بدانند در حال طي كردن جاده يي به سمت زوال و مرگ انديشه هاي شان هستند.

____________

نگاشته شده در تاریخ بيست و دوم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

پيام ملوكانه رضا شاه دوم پهلوي پيرامون سالگرد انقلاب مشروطه

قيام مشروطه كه برخاسته از روح آزاده و بالنده ملت ايران بوده، همواره برگ زريني بر تارك صفحات تاريخ معاصر مي باشد. اين قيام بزرگ و شكوهمند به عنوان نشانه يي بارز از شوق و اشتياق وصف ناشدني ملت ايران به پذيرش باورهاي نو و همگام تر شدن با معيارهاي ستوده و تحسين آميز جهان نوين مي تواند سرمشقي كلي براي نگرش، بينش و روش ما ايرانيان در روزگار تلخ و تاريك كنوني ميهن مان باشد.

صد و سه سال پيش رخداد بزرگي رقم خورد كه امروز مايه افتخار و مباهات است.

شايد اگر اكنون و بر حال خود نظري واقع بينانه بياندازيم متحير خواهيم شد كه آنهمه شهامت و خرد و آزادي خواهي كه صد و سه سال پيش در نهاد پدران و مادران ما متبلور شده بود امروز كجا رفته و چه بر سرش آمده است؟ امروز ما را چه شده كه نياكان ما مشروطه را آفريدند و ما انقلابي خونريزانه و احمقانه كه خميني پليد را به مرتبه قدرت رسانيد و از تاريخ، ملت و آبروي ما قرباني گرفت.

چه گونه مي توان باور نمود اين ميوه متعفن و بدطعم، محصول آن درخت شاداب و پربار و بر است؟ آيا شايسته ايران و ايراني اين بود كه سرانجام زمام امور را به پست ترين اقشار جامعه(عمامه داران شياد و مفت خور) تقديم دارند؟ افسوس كه اكنون و در هنگامه يي سالگرد پيروزي جنبش مشروطيت را به شادماني نشسته ايم كه با نگر بر حال زار وطن مان جايي براي شادي و شادكامي نيست و شكل گيري يك فاجعه در سه دهه پيش طوري ايران را به سمت و سوي زوال و نابودي سوق داده است كه به مراتب از زمان سلطه قاجارهاي تن پرور و خودكامه نيز سيه روزگار تريم و با اين اوصاف امروز چه راهي وجود دارد تا ما بتوانيم دست آوردهاي با ارزش انقلاب مشروطه را بازيابي نماييم؟

معقولانه و شفاف ترين راهي كه مي تواند ما را ديگر باره به همان اعتبار و خردگرايي رهنمون سازد يافتن سرچشمه يي است كه قطعن منبع، ملجا و خط دهنده غرور، دليري و آزاديخواهي نهفته در نهاد ايرانيان است.

امروز زمان آن رسيده است كه ايران را از فرهنگ هاي بيگانه و وارداتي عرب و اباطيل رايج در روح و جان ساده دلان پاكسازي نماييم و با يافتن و برجسته تر كردن ارزش ها و باورهاي ملي و مردمي مان به جهانيان نشان دهيم به رغم نگرش نادرست آنان، ما ملتي كاملن جدا از حكومت نامشروع اسلامي و مردماني آزاده و فهيم مي باشيم. تنها از توان ما برخواهد آمد كه پايمردانه اثبات كنيم با دژخيمان و رجاله هاي حكومت الله هيچ نسبتي نداريم چرا كه ما فرزندان سرزمين كوروش كبير هستيم. جهانيان بايستي به مدد همت ما اين را دريابند كه ملت واقعي ايران نه تروريست و نه دوستدار بقاي اسلام در راس قدرت است بلكه آنان مردمي شيفته فرهنگ و اصالت ايراني خود و خواهان بازگشت آزادي و دموكراسي به ميهن شان مي باشند.

معبود ايرانزمين، گوهر بي بديل، محبوب قلب ها و فرمان دهنده تمام ذرات كائنات، آنكه جان ما در يد حاكميت لايزال اوست، يگانه دلاراي ايران و شاه شاهان، ذات اقدس همايوني اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوي به عنوان تنها وارث برحق كيان شاهنشاهي هماره جاويد اين سرزمين، در چهاردهم امرداد سالگرد اين قيام پرشكوه اراده كردند تا پيامي را در اين رابطه به ملت ايران صادر فرمايند.

متن پيام ملوكانه را در زير بخوانيد:

14 امرداد ماه 1388

ملت بزرگ ایرانزمین،
یک و نیم صدۀ پیش، با پیدایش روشنگرانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده و دیگرانی از جَنَم او، جنبش بزرگی در سرزمین ما پا گرفت که اهداف عالیۀ آن را می توان، به ترتیب، در چهار اصل اصیل و هم ارز باز نمود: امنیت، قانون، پیشرفت و مردمسالاری.
تاریخ نگاران به درستی از این جنبش زیر نام هایی چون جنبش روشنگری و یا جنبش بیداری ایرانیان یاد کرده اند. جنبشی استوار بر خِرَدورزی، که الهام از تاریخ درخشان اندیشه و هنر ملی را، با پیوستن به جهان نوین در هم آمیخته بود.
سال ها بعد، این جنبش، با فراز و نشیب هایی که هر کوشش بزرگ انسانی با آن روبرو می گردد، به آن رویداد دگرگون کننده ای انجامید که انقلاب مشروطه نامیده شد. انقلابی، که در نوع خود، نخستین انقلاب بزرگ اجتماعی در خاورمیانه بود.
کارگران، کارمندان، آموزگاران، دانشجویان، روشن اندیشان آزادۀ ایرانزمین،
آنچه که امروز برای ما می تواند از بیشترین اهمیت برخوردار باشد و گوهر روایت و برداشت ما را از آن رویداد یگانه فراهم آورد، نه صرفا لفظ مشروطگی، بلکه درونمایه و مضمون مشروط بودن است. پرسش اصلی این است: مشروط به چه؟
هم میهنانم،
سی سال زیستن در بند و بست قانونی ارتجاعی به ما این درس بزرگ تاریخی را آموخته است که ارزش راستین مشروطۀ نیاکان ما، نه در متمم قانون اساسی، یعنی مشروط کردن رای مردم به «شرع دینی»، بلکه در آن لحظۀ گران ارج تاریخی ای بوده است که آن ها توانستند پادشاهی قدر قدرت را به تمکین در برابر خواست های به حق و قانونی خود وادارند. این امر، بی شک، گامی بزرگ و اساسی بود در راه تاسیس حکومت قانون و سالاری مردم بر مردم.
ایرانیان،
جنبش بزرگ امروز شما، در همان حال که حامل گُسست با فرازهای ارتجاعی تاریخ ماست، به ویژه ارتجاعی که سی سال است «روح تاریک» خود را بر سرزمین خورشید وش ما چیره کرده است، حامل پیوست با نیکی های ملی نیزهست.
جنبش سبز، برایندی از بهترین های تاریخ اندیشه و هنر ماست. برایندی از یک آزادگی ژرف و مهر به راستی که در جان هر ایرانی نهفته است. و این آزادگی و مِهر همان چراغ و آتش نامیرایی است که ایرانی را، همواره، در گزینش داد از بی داد، توانا و دانا ساخته است.
هم میهنانم،
چهاردهم امرداد ماه، به همان اندازه که یاد روز ثبت رای مردم است در دفترچۀ زمان، به همان اندازه نیز یادگار سیلی سردی است که بر صورت ستمگران نواخته می شود، اگر سر در برابر یگانه فرمانروای به حق، یعنی مردم، فرو نیاورند.
ایرانیان،
نیاکان نیک اندیش ما، اساس اخلاق و سیاست این مرز و بوم را بر دو اصل مِهر و داد بنیاد نهادند، و اینگونه بود که چرخ تاریخ در ایران ما، به نیروی مِهر و داد آغاز به جنبیدن نمود. بی گمان باشیم که امروز نیز، نیکبختی همگانی ما، در پیروی از چنین اصول جهان شمولی است که بارها، صدق و اعتبار خود را به اثبات رسانده اند.
ایران، از آن ماست، و به نیک ورزی و همدلی، بازاش خواهیم ستاند.
این روز خجسته را به یکایک شما شادباش می گویم
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی

پيوند به تارنماي ملوكانه اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي براي رويت پيام تصويري شاهانه

________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

پيام شهريار والاتبار ايران پيرامون شرايط مجاهدين خلق در اردوگاه اشرف

در امر سياست، نگريستن به وقايع فارغ از حب و بغض ها در شرايطي كه فوريت ايجاب مي نمايد و همچنين درك مناسب از وضعيت امروز به رغم وقوف بر ديروز و آنچه كه گذشته است، همواره روشي به حساب مي آيد كه سياستمداران هوشمند و فهيم را از سياست بازان قشري نگر با ترسيم خط مرزي پررنگ جدا مي نمايد. بي شك چنين روش و منشي اگر در دنياي عجيب، پيچيده و مبهم سياست نمود يابد جاي بسي ستايش و حيرت مي باشد.

هنگامي كه تصوير دردمندانه ي كنوني اعضاي گروهك مجاهدين خلق را نگريسته و توامان گريزي نيز به كارنامه سياه چهار و اندي دهه گذشته آنان مي اندازيم شايد قضاوت در گام نخستين كمي دشوار آيد. البته آنچه كه تا كنون برگ هاي مكتوب و مستند تاريخچه گروهك مجاهدين خلق را رنگين و ننگين كرده افكار و اعمال تروريستي - اسلامي آنان است و همينطور خيانات شان به ايران و كوشش هاي تاريك انديشانه يي كه در پايان به سود چيره گي اسلام و واپسگرايي تمام گرديد و كيان، تاريخ و شالوده ايران يعني نظام پادشاهي را از ميهن مان گرفت.

هيچكس نخواهد توانست رذالت هاي گرگي چون مسعود رجوي را در حق آن آريامهر بزرگ و خاندان جليل سلطنت به فراموشي بسپارد. بي ترديد بخشي از مصايبي كه بر مسند قدرت نشستن خميني گجستگ و وارثينش بر سر ايران عزيز ما آورد، وامدار بي شرمي و پست فطرتي مسعود رجوي و ياران او مي باشد اما امروز حكايتي ديگر دارد....

اخبار رسانه ها حكايت از يورش اخير نظاميان دولت وقت عراق به اردوگاه اشرف(محل استقرار اعضاي مجاهدين خلق) دارد. حمله وحشيانه يي كه تحت نظر مستقيم حكومت رجاله اسلامي حاكم بر ايران- كه نهالش از ترور و آدمكشي پا گرفته است- صورت گرفت نتيجه غم انگيزي در پي داشت. آنچه از آمار قربانيان اين حمله ناجوانمردانه گزارش شده است شوربختانه بالغ بر پانزده تن كشته و بيش از چهارصد نفر زخمي مي باشد.

بايد پرسيد اين مظلومان بي پناه كه روزگاري با آرزوي رسيدن به فردايي بهتر، جاي رو نمودن به سوي حقيقت و اصالت ايران دست پيمان به سمت رجوي و مجاهدين خلق دراز كردند(كه اين تنها از عدم آگاهي شان برمي آمد) و اكنون در اردوگاه اشرف واقع در كشور عراق بي هيچ پناه و تكيه گاهي در سخت ترين شرايط مورد تاخت و تاز پليس هاي عراقي قرار داشته و رفتاري فجيع و غير انساني با آنان مي شود، چه گناهي دارند؟ آيا جز اينكه طينت اين مظلومان پاك نهاد اما ره گم كرده رهايي ايران است؟ غير از اينكه آنها هم صرف نظر از ايدئولوژي و بينش شان انسان هستند و اگر به چنگال خون آشامان حكومت الله گرفتار آيند سرنوشت تلخ آنان از هم اكنون قابل پيش بيني مي باشد؟

ما چشم اميدمان به قبله گاه، معبود و قله استواري است كه در افق هاي دور غربت همچنان خورشيد وار مي تابد و چشم فلك را روشن مي سازد. وقتي وجود مبارك حضرتش آنچنان با سخاوتي بي شايبه اين مردان و زنان ستمديده را عفو فرموده اند ديگر جاي هيچ حرف و سخني باقي نخواهد ماند. هنگامي كه ما شيفتگان درگاه حضرتش باشيم، مگر مي شود راه ما جداي از راه ايشان باشد؟

چه گونه مي توان در پيشگاه پيام مملو از رحم و مروت شاهانه ي معبود و مقصود ايرانزمين ذات اقدس همايوني رضا شاه دوم حرف و كلامي پيش آوريم؟ كه نفس در سينه حبس مي شود وقتي آن فرمانرواي بزرگ لبان مبارك مي گشايند. به راستي كه در محضر كلام ملوكانه جايي براي حاشيه رفتن نيست.

مقارن با رويداد تاسف بار اخير، طي حمله نيروهاي امنيتي و دولتي عراق به قرارگاه اشرف و كشتار دد منشانه ساكنان اين اردوگاه، وجود مبارك اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي اراده فرمودند تا پيامي صادر كنند. خواندن پيام معظم له به خصوص در شرايط كنوني نه لازم كه بسيار ضروري است. بايستي بدانيم و بياموزيم در موقعيت هاي حساس چه طور تصميم بگيريم. بسياري از زمان ها انتخاب ميان دو موقعيت، دو فرض يا دو احتمال مي تواند تعيين كننده بسياري از حوادث و مسايل باشد. اعضاي مجاهدين خلق هر كه و هر چه نمي بايست مورد وحشي گري و خشونت فيزيكي قرار گرفته يا در بيدادگاه هاي رژيم منحوس ولايت فقيه توسط كساني محاكمه شوند كه بسيار بيش از آنها كارنامه شان به خون، شقاوت و جنايت آلوده است.

متن كامل پيام شكوهمند آن اهوراي فربخت و آن شاهنشه بزرگ را در زير بخوانيد:

چهارشنبه 7 مرداد 1388

هم میهنان عزیزم

بنظر می رسد گروهی از مسئولین عراقی با پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی، عملیاتی را برعلیه اردوگاه اشرف انجام داده اند که در این برخورد بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه، تعدادی از ایرانیان کشته و بسیاری نیز زخمی شده اند.

در این موقعیت ما باید به مسئولین عراقی یادآور شویم که هیچ انسانی را نمی توان به خاطر عقاید سیاسی و تعلقات مذهبی اش از حق انسانی و حمایت قانونی محروم کرد. مهم تر از همـه، هیچ پناهنده ای را نمی توان به کشور اصلی اش مسترد کرد اگر استردادش، وی را معرض شکنجه، رفتار بی رحمانه، و مجازات های غیرقانونی و غیرانسانی قرار دهد و یا سرنوشتش را دادگاه هایی تعیین کنند که تابع مقررات بین المللی ناظر بر حقوق بشر و آئین دادرسی کیفری پذیرفته شده در جامعۀ بین المللی نباشند.

هم میهنانم،

با توجه به کارنامۀ سیاه سی سالۀ رژیم جمهوری اسلامی در نقض و تجاوز مستمر به حقوق بشر، و به ویژه با توجه به رفتار وحشیانه و هولناک آن نسبت به شهروندان بی گناه ایران در رویدادهای اخیر، تردید نمی توان کرد که سرنوشت مجاهدین بازگردانده شده به ایران نیز کم از سرنوشت دیگر مخالفان رژیم نخواهد بود.

با توجه به این واقعیات و چنین ملاحظات است که انتظار دارم که دولت عراق اجازه ندهد اعضای مجاهدین ساکن اردوگاه اشرف ناخواسته به رژیم جمهوری اسلامی تحویل داده شوند.

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

________

نگاشته شده در تاریخ چهاردهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

علي خامنه يي! تو با همين دامن چركين ات جهان را ترك خواهي كرد

فردي خود را در مسند رهبر و شخص اول ميهن ما ايران معرفي مي نمايد آيا از شاخصه هاي اوليه اين امر برخوردار مي باشد يا خير؟ بي شك لفظ رهبر و رهبري پيرامون جاني بالفطره يي چون علي خامنه يي هرگز مصداق نخواهد يافت. او نمونه بارز يك ديكتاتور خود پرست و يك هرزه سياسي است هرچند منش و روش وي اتفاقن برعكس تصور عده يي كاملن مبتني بر شئون حكومتي مي باشد كه چهارچوبه ننگين آن را خميني گجستگ ترسيم نموده بود و باز بر خلاف باور برخي، خامنه يي نه تنها به شخصه و به لحاظ خصايل فردي خودش انساني خودكامه، مغرور، انحصار طلب و گستاخ است بلكه نظام و ساختاري كه وي در درون آن زمام مطلق امور را در يد منحوسش گرفته نيز جز اين بر نمي تابد و غير از اين سزاوار نيست.

علي خامنه يي زاده 1318 و پرورش يافته در خانواده يي سطح پايين از حيث شخصيتي و فرهنگي مي باشد. خامنه يي پيش از آنكه فاجعه بهمن 57 نان و نوايي برايش رقم زده و در نهايت روياي دور قدرت را براي او عملي سازد در گروهك تروريستي فداييان اسلام فعال بوده و از همان اوان جواني سوابق تيره يي در زمينه شرارت و آدمكشي كسب نموده بود.

وي امروز و درحاليكه از مرز هفتاد نيز عبور كرده است، به شكل سيري ناپذير و حيرت انگيزي ميل و شهوتش نسبت به حفظ تماميت رهبري و كسب هرچه بيشتر اموال و گسترش دايره دارايي هايش افزون گرديده و علارغم آنكه اخبار موثقي دال بر بيماري غيرقابل درمان و بدخيم وي وجود داشته و از منابع گوناگون به گوش مي رسد، گوييا اين نامرد بدكردار را بيشتر و بيشتر حريص بر نگهداري از قدرت نامشروعش آنهم با استفاده از وحشيانه ترين ابزارها نموده است.

روشي كه او نيز مطابق با سلف به جهنم واصل شده اش روح الله خميني هندي زاده، براي تثبيت قدرت و جلوگيري از هرگونه اعتراض يا مخالفتي در پيش گرفته و مي گيرد در دو ساختار اصلي خلاصه مي شود:

الف: بهره بردن از بي رحمانه و شقاوت آميز ترين ابزارهاي سركوب ملت( با كمك گرفتن از نيروي لايه هاي پست و لاابالي جامعه).

ب: نفوذ و رسوخ در اذهان برخي از هواخواهان و ذوب شدگان مكتبي خود تا هر فرماني كه از جانب وي صادر گردد بي درنگ اجرا نمايند.

نخستين و ابتدايي ترين روش براي حفظ و ابقاي رژيم هاي ديكتاتوري، ياري جستن از حربه هاي خفقان و خشونت مي باشد. محيط هاي خفقان زده هميشه محيط هايي هستند كه هر صدايي در آنها از همان نطفه به سكوت تبديل خواهد شد. به شكلي كه حتا افراد براي جلوگيري از مصايب و مسايل عديده يي كه احتمالن از سوي ماموران قدرت گريبان شان را خواهد گرفت به صورت بالقوه مي كوشند تا بسياري از مباحث را در ذهن و فكر خود نيز جاي ندهند و يا در برخورد با كساني كه به هر ميزاني در پي ساختن يك راهكار و يا ايجاد بستر براي تغييرات اجتماعي يا سياسي هستند، با ديدگاني وحشت زده يا منفعلانه نگاه كنند.

وقتي خفقان بر يك جامعه حاكم شود يعني ابزارهاي سركوب و ترغيب به سكوت، طوري موثر عمل كرده اند كه هر فرد خود به تنهايي "پاسباني ناگزير و بيچاره" براي حفظ قدرت حاكمين است و به اندازه يي ترس بر وي غلبه دارد كه ناخودآگاه از مرزهاي تعيين شده قدمي فراتر نمي گذارد. در چنين سيستم هايي سركوب مخالفين نيز از سوي سگ هاي هار و آموزش ديده بايستي آنگونه انجام شود كه اگر زماني صدايي از گوشه يي برخاست و يا حتا تمنايي براي آزادي شنيده شد به سرعت برق و باد آن صدا را در گلو خاموش سازند و نه تنها خود آن شخص بلكه افراد خانواده و دوستانش را نيز مورد ارعاب و خشونت قرار دهند تا ضمن عبرت گرفتن سايرين، عامل خطر و تهديد حاكميت مطلقه از صحنه محو شود.

روش و ساختار ديگري كه علاوه بر آنچه رفت صرفن در حكومت ها و نظام هاي ديكتاتوري ديني وجود داشته و به عنوان حربه دوم اين نظام ها براي تضمين قدرت و حاكميت شان كاربرد دارد، نفوذ در مغزها و ذهن هاي خام و كوته انديش است. اين حربه عبارت از القاي بينش هاي خرافي به پاره يي از مردم مي باشد تا در فكر آنان چنين حقنه كنند كه راس حاكميت با خدا ارتباطي جدي، واقعي و تعريف شده دارد و در نتيجه مخالفت با او يا سيستم و قوانين تكليف شده اش، به مثابه مخالفت با خدا بوده و سرانجامي دردناك در پي خواهد داشت!

اهرم مورد اشاره شايد در برحه هايي خاص بسيار جوابگو باشد. براي نمونه سخنراني خامنه يي در نماز جمعه و اعلان جنگ رسمي اش به ملت از جانب ابواب قدرت و اوباشي كه سر به تسليم وي فرود آورده و از بيم آن دوزخ كذايي حاضر هستند دست به هر وقاحت و جنايتي بزنند، بازخوردي جدي و علني داشت چرا كه دقيقن فرداي آنروز بيست نفر از معترضين آزاديخواه توسط نيروهاي امنيتي شخص خامنه يي به شهادت رسيدند. يكي از آنان نيز دختر جواني به نام ندا آقاسلطان بود كه از سوي يكي از فداييان علي خامنه يي بر اثر اصابت گلوله به قلبش ناجوانمردانه جان باخت.

اكنون موج حق جويانه بسياري از هم ميهنان دربند و خسته از بيداد، سبب ايجاد فضايي ويژه و خاص در ايران شده و بيش از صدها تن شهيد از خود به جا گذاشته است. به خاطر گستردگي ابعاد فاجعه هنوز آمار دقيقي از جانباختگان آزادي ايران در دسترس نيست.

آنچه مقصد و هدف اصلي مطلب مي باشد ژرفاي پستي و پلشتي نارهبر خونخواري به نام علي خامنه يي مي باشد. او به نام شخص اول، قدرت مدار تام و تمام و كسي كه فرامين خود را "واجب العطاعت" قلمداد نموده و خود را نايب و جانشين از سوي يك ناجي غايب مي داند، براي حفظ ثبات حكومتي كه از ابتدا با دروغ و فريب و جنايت چتر ناميمون خود را بر پيكره وطن انداخته و اكنون نيز به سان عنكبوتي تارهايش را در تمام خاورميانه تنيده و روياي خام فتح جهان و تشكيل يك امپراتوري اسلامی را در سر مي پروراند، از هيچ بي شرمي و دنائتي تنها براي باقي ماندن بر تخت قدرت فروگذار نمي كند.

علي خامنه يي شايد فراموش كرده كه هيچ انسان و جنبنده يي تا هميشه در جهان باقي نخواهد ماند و جبر دنيا همه را به فنا و نيستي در زماني خاص محكوم خواهد نمود. او به وضوح از اين واقعيت غافل است كه اكنون و در اوج خودكامگي بي ترديد برج عاجي كه براي حفظ اين قدرت محض به دور خود كشيده زوال پذير مي باشد و او دير يا زود سنگين و مرگبارترين ضربه را از سوي نزديك ترين افرادش دريافت خواهد كرد.

خامنه يي نمي داند و يا شايد نمي خواهد با مغز معيوب و انديشه بيمار خودش به چنين مهمي بيانديشد كه زور سرنيزه تنها در زمان هاي كوتاه پاسخگوست و روش هاي خشونت آميز هيچگاه در طي تاريخ نتوانسته اند دوام چنداني بيابند. در عصر فراگيري تكنولوژي و مدرنيزه شدن جهاني، عمامه به سر جاهل و ديوانه يي چون خميني، ايران را چهارده قرن به عقب بازگردانده و در آغاز هزاره سوم خون آشام كژانديشي به نام خامنه يي كشور ما را در اين ارتجاع سياه همچنان نگاه داشته اما بي خبر است كه بسيار زود وي و هم كيشان پست فطرتش با تمام هيمنه شان به ديار نيستي رهسپار خواهند شد. علي خامنه يي احتمالن اين را هم نمي داند كه با همين دامن چركين و دستان آلوده به خونش دنيا را ترك خواهد گفت و از اينهمه قدرت پوشالي اش تنها يك نام ننگين از او در صفحات تاريخ به جاي خواهد ماند.

____________

نگاشته شده در تاریخ نهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي