۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش

هنگامی که به سراپای میهن مان نگاهی ساده، بی غرض و بی آلایش بیاندازیم، جز غم و اندوه و نکبت چیزی خودنمایی نمی کند. ملت ایران بعضن ناامیدند و تعدادی که روح آزاده تری دارند یا دربند هستند و یا محکوم به تبعید و یا در خلوت غمناک خود می اندیشند که چه باید کرد؟ باور داریم که ایران هنوز زنده است اما انسان غریبی را می ماند که در توفان و گردباد، به دشواری چشمان خود را باز نگاه داشته است.

آیا تا کنون اندیشیده ایم، هر دردی را درمانی است و درد میهن ما نیز بی درمان نیست. امروزه با پیشرفت علم ریشه سخت ترین بیماری ها حتا بعضی مواقعی" سرطان" را نابود می کنند. آیا ریشه ملایان، بدخیم تر از سرطان است؟

برای رسیدن به آزادی- که در پرتو آزادی بتوان حکومتی دلخواه و مورد قبول اکثریت ملت ایران را پایه گذاری کرد- نیاز به دو مرحله مهم داریم:

1-اتحاد و یکدسته گی مبارزین برای مقابله با اهریمن ضدمیهنی حاکم بر ایران.

2-کوتاه کردن دست این افراد نالایق از صحنه حکومت و مقدمه چینی برای برگزاری یک رفراندوم آزاد برای تعیین حکومت آینده.

تردیدی نداریم که مرحله یکم نیاز به یک رهبر دارد. سالیانی بر سر این مهم، در میان تشکل های اپوزیسیون، جدال برقرار بود. به گونه یی که برای عده یی تصور این بود که شاید در یک رفراندوم مردمی برای تعیین شکل و ساختار حکومت، در برابر حدود چهل میلیون ایرانی قادر به رای دادن، حدود چند صد نفر گزینه برای رهبری آینده ایران وجود داشته باشند. از سوی دیگر، بسیاری از چهره های شاخص اپوزیسیون بنا به بسیاری از دلایل -که شاید بارزترین آنها خطرات و سنگینی چنین مسوولیتی بوده- از پذیرفتن آن سرباز می زدند و به قولی مایل نبودند چنین مسوولیتی را برعهده گیرند.

پاییز امسال در لحظه یی تاریخی و سرنوشت ساز، خورشید فروزان میهن مان آن طلعت هماره نویدبخش و آن ذات بی پایان و کبریایی، پادشاه عالیقدر ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی این مسوولیت مهم، حساس و پرمخاطره را بر دوش مبارک گرفتند و بدینسان، سوسوی لرزان امید در قلب ایرانیان، به طلیعه روشنی بدل شد تا پیکر ستمکاران چیره بر میهن را به لرزه درآورده و چشم این شیاطین نابه کار را کور و نابینا سازد.

ملت ایران امروز به جد امیدوار است تا در آینده یی بسیار نزدیک، سایه های جهل و اسارت کنار روند و آفتاب حقیقت و آزادی در آسمان ایران جلوه گر شود.

جان نثار این سروده ناچیز را که در قالب غزل مثنوی سروده ام٬ به خاک پای آن ابرمرد استوار و هماره برقرار ایران، شهریارخوبان، شاه شاهان اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی تقدیم می دارم:

مانده در پیچ و خم ننگ و فریبیم دریغ

بسته در موطن خود باز غریبیم دریغ

ما همه لرزه به تن٬ لرزه به جانيم كنون

روسيهَ، غم ‌زده، رسواي جهانيم كنون

جان چه قدر است كه در پاي تو ريزيم٬ بيا

اشك را شب به سحر پاي تو ريزيم٬ بيا

آرزو نيست به جز آمدن يار به شهر

ما همه منتظر رويت دلدار به شهر

ما همه در طلب توست كه اين‌گونه شديم

بر سر هر خط و هر شعر فقط شعله شديم

در بلنداي نگاهت٬ دل ما چيزي نيست

غير يك برگ رها در غم پاييزي نيست

سالياني‌ست كه ما خسته و حسرت‌ زده‌ايم

همچو يك مزرعه‌ مرده‌ي آفت‌ زده‌ايم

افتخاري‌ست كه جا پاي شما را بوسيم

مثل اين است كه چشمان خدا را بوسيم

سر به داريم و شما سرور جانان هستيد

خشك ساليم و شما مژده‌ي باران هستيد

مُرده هستيم و شما عطر مسيحا داريد

معجز عیسي و موسي همه يك جا داريد

وارث عزت ايران تويي اي مرد٬ بتاب

مهر تابان تو به ظلمت‌كده برگرد٬ بتاب

اي تو در كالبد خسته‌ي ما همچون روح

اي تو معناي بزرگي، همه‌ي فر و شكوه

يار از توست كه من باز سخن مي‌گويم

اين فقط نام شما هست كه من مي‌گويم

در طرفداری‌ آن بُت كه سفر كرد هنوز

از غم و بي‌كسي و داغ وطن مي‌گويم

شهر آذين شده تا يار بيايد به وطن

از زبان‌هاي خموش همه تن مي‌گويم

ما همه تشنه‌ي آن پرتو نوريم ٬ عزيز

اين كلامي‌ست كه از مرد، زِ زن مي‌گويم

شمع را پاي شكيبايي بر هجران نيست

شعله‌شعله فقط از اوست سخن مي‌گويم

كاش مي‌آمد و اين شب زده‌گي گم مي‌شد

باز در بركه‌ خاموش تلاطم مي‌شد

شهر چون بسته كويري‌ست ز هر سو به سكوت

يا همان راند‌گي‌ آدم و حوا به هبوط

تو بيا٬ خانه‌ي تاريك چراغان بشود

طلعت نور تو در خانه نمايان بشود.

" فرتور بالا٬ تمثال مبارک اعلاحضرت می باشد که از وبسایت مدافعان ملی از هم اندیش گرامی جناب آقای توحید کریم زاده برداشت شده است"

_________
نگاشته شده در تاریخ بیست و ششم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: