۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

از میرحسین دست نشانده حکومت تا تجلی آفتاب حقیقت

میرحسین موسوی آن زمان که در پست نخست وزیری اش به عنوان بازوی راست خمینی جنایتکار شریک بلافصل آدمکشی ها و سرکوب های حکومتی بود، نه دوست داشت و نه مایل بود سخنی از تغییر بگوید. دقیقن عکس آنچه که امروز بر حسب سیاست پلید خود رژیم اسلامی، موسوی و همداستانانش اصلاح طلب و لیبرال معرفی می شوند آن زمان که وی در جایگاه شخص سوم مملکت بر سکوی مهمی از نظام آشفته و بی آبروی اسلامی اعمال قدرت می نمود یک متعصب دوآتشه و نمونه تام و تمام دگماتیزم بود که نه تنها سهیم در جنایات حکومت اسلامی بلکه ماورای آن دنائت خود را در سرسپردگی به نظام ثابت کرده بود.

آن یار غار و رفیق گرمابه و گلستان روح الله خمینی، اینک پس از سال ها از محاق بیرون آمده و در ظرف اندک زمانی، با فریبکاری توانسته است تا ماموریت دوم خود را به سود نظام ولی فقیه اجرا نماید و برای مردم ستم کشیده و تحت ظلم، به صورتی تخیلی و مقطعی تبدیل به یک چهره نجات بخش گردد.

در اینکه موسوی و امثال وی هرگز نمی توانند و نخواهند توانست ناجی این ملت باشند کسی صحبتی ندارد چرا که این حضرات اگر کاری از دست شان ساخته بود آنهمه سال کابوس مرگبار خود را بر سر ایران سایه گستر نمی کردند و به واقع اگر اینان آزادیخواه بودند خود سالیان سال به سرکوب ملت بیگناه همت نمی گماردند. اما نکته یی انحرافی در این ماجرا وجود دارد. چهره موسوی بسیار پیچیده تر و مرموزتر از آن است که بشود با نقدی سریع و شتابناک پیرامونش قضاوت کرد.

قدم نهادن وی در پست های سیاسی پس از استیلای جمهوری اسلامی بوده و در نتیجه میرحسین موسوی به طور کلی همواره برنامه ها و اهداف سیاسی خود را زیر نظر والیان فقیه به انجام رسانیده است. موسوی امروز نمی تواند ادعا کند در زمان خمینی فشار و خفقان موجود سبب می شد تا وی نتواند اهداف واقعی خود را پیاده سازد چرا که امروز نیز عینن همان خفقان وجود دارد و شخصی به نام علی خامنه یی با همان خوی وحشی گری و به همان درجه پست فطرتی رهبر پیشین(خمینی) در صدر قدرت وجود دارد. میرحسینی که دیروز زیر فشار و ارعاب خمینی قرار داشت بالطبع امروز نیز زیر سلطه این والی قرار دارد و چه چیز موجب می شود تا موسوی تندرو و اسلامیست افراطی دیروز، اکنون نقاب آزادیخواهی بر چهره زده و بخواهد تا منجی مقوایی یک مشت ابله تر از خود باشد؟

شاید ساده ترین فرضیه، یک جهش و تغییر ناگهانی فکری باشد اما کلیت داستان هرگز به این سادگی نیست. جمهوری اسلامی طی این سی سال گذشته هیچگاه بر سر اهداف و امیالش و به طور کلی بر سر موجودیت خود قمار نکرده است. این هرگز باور پذیر نیست که امروز موسوی بخواهد در پایتخت ام القرای اسلام و در بطن حکمرانی اسف بار دیکتاتور تئوکراتی مانند خامنه یی، مرکز تشکیل یک جنبش آزادیخواهانه باشد و همچنان بی واهمه به فعالیت های خود ادامه دهد و مورد عتاب و بازخواست نیز قرار نگیرد.

رژیمی که رکسانا صابری جوان را به جرم پا نهادن در خاک کشور اجدادی اش دستگیر و به حبس طولانی محکوم می کند، حاکمیتی که تحمل صدای احسان فتاحیان را ندارد و سیستمی که چند تعداد هنرمند مستقل را نمی تواند به رسمیت بشناسد و مورد بازجویی قرار داده و یا ممنوع الخروج شان می کند چه گونه می تواند میرحسین موسوی را به عنوان یک صدای مخالف بپذیرد و در جایگاهی عزیزتر از دیده بنشاند؟

آیا منطقن میرحسین موسوی می تواند طی سالیانی که در غیبت به سر می برده دچار تحولی صد و هشتاد درجه شده باشد؟ آیا درون مایه و فحوای سخنان امروز میرحسین با آن حرف های چندش آورش در زمان نخست وزیری او برای خمینی هیچ تفاوتی دارد؟ آیا کشور عزیز ما همراه با نسل هایی که دارند به باد می روند و سرمایه هایی که فنا شده و حیثیتی که در عرصه جهانی لگدمال شده است نیازمند بازگشت به راه تاریک کسی مثل خمینی است؟ آیا علاج و چاره درد این وطن زخم خورده پناه بردن به بیراهه ننگین کسی است که با آمدنش سراسر ایران را به ویرانی کشید؟ موسوی نه تنها از بابت آن سال های زشت و سیاه نخست وزیری اش هرگز در پیشگاه ملت لب به پوزش نگشوده است بلکه همواره در بیانیه ها و گفتگوهای زشت کارانه اش عقب گرد به دوران خمینی گجستگ را تکیه کلام و ترجیع بند خود قرار داده است.

بازگشت موسوی قطعن دو حالت بیشتر ندارد. وی در هر دو حالت آخرین تیر ترکش این نظام است. در حالت یکم موسوی به عنوان مهره یی دست نشانده به هدف مغشوش سازی صفوف ملت، ظهور یافته است تا مانع از به هم پیوستن این صفوف و تصمیم قاطع مردم برای براندازی نظام باشد و در حالت دوم وی ماموریت یافته تا پتانسیل و توان درونی ملت را تخریب کرده و افراد لایق و دلیری را که به صورت پراکنده و گسترده در میان مردم حضور دارند شاخص نموده و به مسلخ بفرستد.

موسوی در هر کدام از این دو وضعیت مامور است تا مردمی را که اکنون سال هاست به مثابه کپسولی در آستانه انفجار قرار دارند به مرز سازش با رژیم نزدیک کند. جالب اینجاست که در هر دو روی این سکه، همواره میرحسین موسوی واپسین امید رژیم اسلامی خواهد بود. جنبشی که به نام جنبش سبز لقب گرفته است اگرچه اقبالی مردمی و ملی دارد اما شوربختانه از رهبریت برخوردار نیست. موسوی و همتای او کروبی به هیچ عنوان و تحت هیچ حساب و کتابی شایسته این نخواهند بود تا چنین کشتی عظیمی را سکان داری کنند. موسوی علاوه بر آنکه بخشی از همین سیستم است به شخصه نیز از همان اضمحلال و انحطاط فکری رنج می برد که اربابش خامنه یی نیز به آن مبتلاست.

جنبش سبز صرف نظر از عنوان سبزش که دلالت بر تعفن فکری شخص میرحسین دارد و تاکیدی بر به اصطلاح سیادتش که نماد برتری جویی نامنصفانه وی به عنوان یکی از نوادگان پیامبر اسلام می باشد، اما همین جنبش در بطن خود دارای قابلیت های مثبتی نیز هست. مهم ترین قابلیت و ویژگی جنبش سبز که می تواند بدان ارزش ببخشد وجود و حضور قشر بالایی از جمعیت ایرانیان درون مرز است که همین خود سبب می شود که سرنوشت و عاقبت این جنبش برای همه ما مهم تلقی گردد.

نباید بگذاریم این جنبش ملی - که اکنون در سطح جهانی نیز از اقبال برخوردار است - هرز برود. اگر این مردم با تمام وجود خواهان تغییری واقعی در صحنه سیاست مملکت هستند، باید این ساختمان یکبار از پایه ویران و بار دیگر از نو آجرچینی و ساخته شود. به جرات می توان گفت افزون تر از نود درصد جوانان و میانسالانی که به این جنبش پیوسته اند هرگز با واژه مضحک و خیال پردازانه یی چون اصلاحات همسو و موافق نیستند بلکه خواهان تغییری اساسی و همه جانبه می باشند که جز در سرنگونی کامل جمهوری اسلامی نمی توانند تغییر مطلوب شان را بیابند.

این جنبش ملی نیازمند رهبری واقعی و گنجیده در معیارهای حقیقی رهبریت می باشد. این جنبش باید توسط شخصیتی صاحب نام و بلندنظر هدایت شود. تنها کسی که لیاقت، توانایی، دانایی، درایت، شجاعت و تک تک ویژگی های لازم را به صورت تمام و کامل در وجود خود دارد، ذات شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم هستند. ایشان بی تردید خواهند توانست با تدبیر ملوکانه و با تمام قابلیت های منحصر به فردی که در وجود مبارک شان مستتر است و حتا دشمنان ایشان قدرت انکار آن را ندارند این جنبش را رهبری نموده و به هدف غایی و نهایی اش برسانند.

رهبری میرحسین موسوی چیزی بیش از یک طنز و یک مضحکه نیست چرا که او حرفی فراتر از پایبندی به اصل این نظام، قانون نامشروع اساسی آن، پیروی از راه خمینی و...برای گفتن ندارد. میرحسین موسوی عضوی از هزارفامیل جمهوری اسلامی است و هرگز آنقدر احمق نیست که با اصل سیستمی درافتد که گوشت، پوست، حیات، رگ و ریشه اش بدان وابسته می باشد.

امروز باید این فرصت طلایی را غنیمت بشماریم. این جنبش اگر کوچک ترین نشانه یی از آزادیخواهی و میهن پرستی در خود دارد خوب است که همین امروز به زیر چتر گردون سای پادشاه برحق ایران پناه بیاورد. بدیهی است که حضور رهبری آگاه و با کفایت می تواند بهترین بازخورد ممکن را برای این جنبش به ارمغان بیاورد. حاشا در غیر این صورت نمی توان هیچ شانس مثبتی برای این جنبش نورسته ارزیابی کرد.

جنبش سبز دو راه بیشتر ندارد یا در سایه یگانه رهبر و ناجی ایرانزمین، رضا شاه دوم پهلوی به قله های پیروزی دست می یابد و یا اینکه با امید واهی بستن به عنصر دست نشانده و پوسیده یی چون میرحسین موسوی دیر یا زود به بن بست و نقطه پایانی خود خواهد رسید.

______________

نگاشته شده در تاریخ ششم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۵ نظر:

مینا مرادی گفت...

با سلام خدمت نویسنده این نوشته ..شما که اینگونه از دست این حکومت نالانید ومیخواهید که از بنیان درست شود ..چگونه است که دوباره ..کس دیگری را میخواهید با همان اداب والقاب جایگزین ..خامنه ای کنید ..مثلا ذات شاهانه ..یا تدبیر ملوکانه ..ویا وجود مبارک ..یعنی واقعا میخواهید ملت یا اینهمه بدبختی دوباره گرفتار یک سلطان دیگر شود ..اگر در دنیای مترقی زندگی میکنید ..در کجا چنین ..اداب .القابی برای مسئولینشان به کار میبرند ..ایا یاد نگرفته اید ..از اینان که چگونه ..روسای خودشان را به باد انتقاد میگیرند ..وهر گز از القاب ذات شاهانه وووتدبیر ملوکانه ..ویا وجود مبارک برای انها استفاده نمیشود ..بهتر است هر کسی هستید ..کمی بیشتر فکر کنید وچشمانتان را باز کنید ببینید دنیای متمدن ..مثل امریکا ..یا سوئیس ..ویا اروپا چگونه ..اداره میشود ..؟ ..

بهزاد jj گفت...

درود
اميدوارم مرا بخاطر داشته باشيد؟! اگه فراموش نكرده باشيد
و اميدوارم ديگه اينجا فيلتر نشيد
و

مریم در پاسخ به مینا مرادی گفت...

دوست عزیز
توجه داشته باشید که هر شخصی القاب خاصه مربوط به خود را دارد. به کار گیری القاب برای افراد لزومن نباید سبب خشم سایرین شود. ایشان با تک تک این القاب ولادت یافته اند و این بخشی از فرمان تاریخ است که ما بایستی اطاعت کنیم. یقین بدانید هیچ یک از این القاب -که به واقع لقب نیستند و قسمتی از نام آن ذات همایونی می باشند- ضربه یی به آزادی و دموکراسی وارد نساخته که بالعکس در جهت پیشرفت همه جانبه دموکراسی به ما یاری خواهد نمود. راهی جز پیروی از فرمایشات ملوکانه نیست وگرنه ایران هرگز از یوغ اهریمنان آزاد نخواهد شد.

ناشناس گفت...

من جز کسانی بودم که مخالف رضای پهلوی بودم. اما توی این اتفاقات اخیر نظرم تغییر کرد.
ایشان لیاقت حکومت بر ایران را دارند.

اما چگونگی آن قابل بحث است.

به هر حال ما نیاز داریم تا یکی دو نسل عوض شود تا اندیشه ها متحد شود.

فرهاد

یلدا گفت...

مریم جون کامنت قبلیم به دستت رسید؟؟؟؟