۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

دست نوشته یی از جان نثار تقدیم به پیشگاه رضا شاه دوم پهلوی

چه خاطره هایی که بر باد رفته اند. چه گل های نوشکفته یی که در میعاد خزان جان سپرده اند. چه چشم هایی که در کشاکش این راه دور، مبهوت مانده اند. چه حسرت کهنه یی و چه شور و شوق تازه یی.

کجاست پنجره یی که به صبح لبخند تو باز شود؟ کجاست جاده یی که در همیشه ی نگاه مبهم تو تمام شود؟ کجاست سپیده گاهی که به خورشید خیره کننده رخسار تو بپیوندد ای شهسوار سربلند...

در آتشگاه چشمان تو عمری ست شعله شعله تباه می شوم. در وادی دیدگان تو این کولی وامانده سال هاست که سرگردان اشارتی دوباره است. بگویید سهم این جان سپرده چیست جز هق هق تنهایی و بغض پنهان و افسوس سالیان؟

در بزم لایتناهی لبان تان، ستاره باران چشمان روشن تان، قرار عاشقانه دست های خورشیدوارتان، در غرور دلپذیر تبسم اهورایی تان ای دلدار دلارام، جهانی را به تماشا و حیرت گذاشته اید. کهکشان ها در وسعت بی کرانه حضور تو سرافکنده مانده اند. فرشتگان انگشت حیرت بر دهان دارند که عصمت ذات تو در شعور عرش نمی گنجد.

شما به شعر تعلق ندارید. به عشق تعلق ندارید. به آفرینش تعلق ندارید که خاک پای شما چشم و چراغ آفرینش است. که وجودتان سرمنشا زلال اشعار بدیع خلقت، سرانگشتان تان رمز رویش عشق، نام تان ضمیر کائنات، که وجودتان فخر تاریخ است. چون شمایی آنسوتر از فهم بشر است.

زمین به دور نگاه نافذ تو می گردد. آسمان از عظمت حضور تو لبریز است. زمان سرسپرده دستان توست. ثانیه ها از تو فرمان می گیرند. باران به اذن مژگان تو می بارد. ابدیت در تو تکثیر می شود. هرچه از بودن خود سرشار است، هستی اش را از تو وام گرفته، ای سرچشمه زندگی کاش خاک پای شاهانه ات را از چشم های ما سرسپرده های به زوال افتاده دریغ نمی کردی.

واژه از توست. ایهام و کنایه و اشاره از توست. حرف حرف دفتر از توست. سطر سطر حقیقت از توست. تو در کدام سوی جهان ایستاده یی که مشرق چشمان تو سجده گاه آسمان است؟

ای بهار خرم از شمیم شکوفه ها!

من به برآمدن آفتاب نگاه تو ایمانی شگرف دارم. به فصل دوباره یی که به شکوه شاهوار چشم های تو رقم خواهد خورد، استوارتر از کوه ها باور دارم. به خروشی که از شوق مستی چشمان تو برخواهد خاست، فراتر از تاریخ امید بسته ام. من به آمدن موسمی که از عطر تن شما برکت گرفته است یقین دارم.

عاقبت شما حیثیت این شب مرداب گونه را به باد می دهید. سرانجام پرتو حضور شما یکایک ما یخ بسته های زمستان زده را از خواب کهنه بیدار می کند. ما به انتظار رستاخیزی دوباره ایم. در تب و تاب تاریخی که اشاره ابروان تو آن را رقم خواهد زد.
_____________

نگاشته شده در تاریخ دهم آذر دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

۱ نظر:

Unknown گفت...

مریم نازنین بسیار زیبا بود
به امید روزی که همه از تح دل داد بزنیم عشق داره به سرزمین خودش برمیگرده