۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

سروده یی ناچیز پیشکش به خاک پای یگانه شهریار ایران رضا شاه دوم پهلوی

چیزی حدود چهار هفته پیش و در شبکه فارسی زبان صدای امریکا(برنامه رو در رو)،فره تابناک ایزدی با درخشش غیر قابل وصف آن رخسار مبارک شان جلوه گری نمودند تا گفتگویی دیگرگونه با مجری این برنامه داشته باشند.

صحبت، صحبت یک مصاحبه تلویزیونی نیست و یا بحث اینکه بخواهیم یکی از اجراهای آقای فرهودی را زیر زاویه نگاه قرار دهیم بلکه اینجا مقصود، مطلب دیگری است. به واقع مد نظر این مقال، فرمایشاتی هستند که ذات اقدس همایونی شهریار ایران بیان فرمودند و با مروری به خاطرات کودکی و نوجوانی شان –زمانی که در ایران حضور داشتند- چون همیشه سخن را به واقعیت تلخ "غم غربت" کشانده و باز مانند هر زمان، ژرفنای دوری از میهن شان را توصیف کردند.

شاید بزرگ ترین افتخار و نه بهتر است بگویم یگانه افتخار و سرافرازی ملت ایران، برخورداری از سایه وجود نازنین ابرمرد هماره برقرار و ذات اهورایی و بی کرانه اعلاحضرت است. پادشاه بزرگی که پس از طی سه دهه که ذات مبارک شان در تبعید حضور دارند، ما ملت همچنان مورد لطف و تفقد ملوکانه حضرتش هستیم و شاید مهم ترین دغدغه رضا شاه دوم ابر پادشاه بی بدیل ایران، شرایط سخت و جان فرسای ایرانیان درون مرز باشد و سپستر تنهایی و غمی که آن ذات بلندمرتبه، دور از ایران محبوب شان تحمل می کنند.

خواجه شیراز خوش سروده است:

آن سفر کرده که صَد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است، فرو مگذارش

صوفی سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دَستارش

بی صبرانه مشتاق و منتظریم تا به زودی و با شکسته شدن هیبت پوشالی ولایت فقیه، این سامری بدسرشت ایران، کتاب سرنوشتِ میهن ما برگ تازه یی را رقم بزند و با خط خوردن نام ظلمانی این اهریمنان -که نزدیک سی سال است موطن ما را غصب کرده اند- خورشید پرفروغ و ایزد ایرانزمین شاه شاهان ذات همایونی اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی، دگر بار قدم برچشم های ما گذاشته و به وطن بازگردند.

سپید سروده ی زیر، دست نوشته حقیرانه یی است که جان نثار به خاک پای مبارک رضاشاه دوم پهلوی پیشکش کرده ام. سروده را در زیر بخوانید:

رسوا تر از من کیست؟

این گونه قهقهه بر چهره ی بی ستاره شب می زند

با هُرم پَسمانده شعله های خاطره عشق بازی

به انتظار شما

زخم بر تن تقویم می کشم

نجابت شهر را بی حضور نگاه تان

لاابالی برهنه یی می بینم

در حضیض نکبت و جنون

بر بلندای بی خبری

مشت های برخاسته به نیرنگ

لاجرعه ی این زهرابه تزویر

در جام تاریک زمان

بیا بر کراهت این ظلمت زار ویرانه

چون ستاره بتاب

بر این دل های آتش گرفته عریان

همچو باران بتاب

رسوا تر از من کیست؟

امشب به خرمن خاموش ناباوری

تن سپرده به ظلمت و زنجیر

بار نفرین یک تاریخ

بر کمرگاه نحیفم آوار شده

نام تو در ثانیه ها

در ضربه های ساعت شماته دار

در اوج حقیقت جاری ست

و تو...

رعنای بالابلندِ لبالب از شکفتن

بر آسمان این غزل های منتظر

در تجلی طلوع تازه یی.

________
نگاشته شده در تاریخ هفتم تیر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: