۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

اينجا خدا گريه مي كند- در پيشگاه اشك هاي معبودم رضا شاه دوم

نگاه كن اي دشت خرم! اي غرور شكست ناپذير دماوند! نگاه كن اي آسمان غربت گرفته ايستاده به انتظار خورشيد، بنگريد اي ابرهاي سبكبار، اي كهن رودهاي صبور! شاليزارهاي هماره سبز! درختان هميشه سترگ! پرنده گان در پرواز... شكوفه هاي تازه روييده، شاخه هاي خميده در تند باد، كويرهاي لب تشنه، سروهاي استوار، تذروهاي نغمه خوان، سكوت هاي هميشه فرياد، فرياد هاي گمشده در سكوت، لبان مهرخورده، باغ هاي سوخته، زنجيرهايي كه در هياهوي تكراري بادهاي اين حوالي هميشه مي ناليد و ضجه مي زنيد آيا صداي فروخفته مرا مي شنويد؟

نگاه كنيد كه چه بر سر اين باغ آمد. ببينيد كه گل هاي نورسته اين كهن ديار، در شقاوت سرب هاي ناآرام سينه هاي شان مي شكافد و خون سرخ فام شان سرتاسر وطن را نقش تازه يي از حقيقت مي زند. نگاه كنيد... نگاه كنيد اينجا حتا خدا هم گريه مي كند...

هنگامي كه نماد اهورايي وطن، اين تجسم بارز خداوندي، اين نشان روشن شكوه هميشه جاودانه ايران، گريه مي كند، هر آنچه هست در پيشگاه تجلي نگاه بي كرانه اش يكپارچه اشك مي شود. دريايي از اشك، اقيانوسي از التهاب.

نگاه كنيد اي هميشه هاي حاضر، حاضران غايب، غايبان در تلاطم، حاضران خاموش، خاموشان در فرياد، فريادهاي مانده در اسارت حنجره، حنجره هاي زخم خورده، نگاه كنيد تا ببينيد در چنين مصيبتي حتا خدا گريه مي كند.

ما اگر دشنه را تاب آوريم. اگر خون هاي شتك بسته بر دامن اين فلات بي تاب را ببينيم و ناگزیرانه سكوت اختيار كنيم. اگر از بيم قهر دژخيمان سياه دل آلوده گفتار، واژه ها را پنهان كنيم. فرياد ها را در سينه خموش سازيم. سينه هامان را سپر ناخوانده مهمانان آتشين نماييم. ما اگر هزار بار در اين زجر مكرر بميريم و زنده شويم. اگر بهشت موطن مان را در پنجه جهنم دين پروران هرزه گرد گرفتار ببينيم و بغض نا به هنگام مان را در گلو مخفي بداريم و حسرت بهارهاي شادمانه ايران را در قلب مان زنداني كنيم. حتا اگر روياروي اين ديوار تاريك، اين حصار سياه، اين تباهي بي پايان، اين تاريكي بي روزنه قرن ها طي كنيم و دم برنياوريم تا تمناي مان زنده به گور شود، هرگز اما تاب و تحمل تماشاي قطره هاي اشكي كه از ديدگان محبوب فرو مي چكد نداريم.

نگاه كنيد اي همرزمان مظلوم كهن ديارم!

بنگريد اي بهارهاي به انزوا نشسته، آهاي با شما هستم اي زمستان هاي رحل اقامت گزيده و اي خزان هاي محتوم! اگر صداي مرا مي شنويد همين كافي است. مي بينيد و مي شنويد و اين مرا بس است. تنها براي لحظه يي بيانديشيد اي همه ي اجزاي وطن، اي ذره ذره ي اين كائنات! نگاه كنيد كه معبود و محبوب و صاحب اين ديار در منظر نگاه جهان گريه مي كند. روزگار به كجا رسيده كه رو به روي چشم هامان خدا گريه مي كند. بهار وطن گريه مي كند. وارث خرمي باغ ، دلدار دلارا، معشوق ازلي، ترسيم كننده ابديت گريه مي كند.

آنسوتر از تحمل ماست. اين از طاقت ايران فراتر است كه خداوند ميهن، پادشاه كائنات، كه خورشيد در تبعيد اينگونه به حال اين خانه ويرانه مي گريد. ماوراي ذهن ماست. نگاه كنيد، نگاه كنيد و تلالو اشك را در چشمان مست معبود ایران ببينيد.

اي شكوفه هاي در بند، روشني هاي خانه نشين، شب هاي ظلماني در اوج نشسته، ستارگان به خاك افتاده، قايق هاي به گل نشسته، موج هاي ناآرام، تشنه هاي بيداري، بيداران خفته، خفته هاي بيدار... در سوگ ميهن تان، در سوگ شقايق هاي پرپرتان حتا خدا گريه مي كند. خدا گريه مي كند . خدا گريه مي كند.

_________

نگاشته شده در تاریخ بيست و ششم تير دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: