۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

کلام شاهانه اعلاحضرت رضا پهلوی دوم خطاب به روحانیون وابسته حکومتی

کسانی که در گذر تاریخ چیرگی زورمدارانه اسلام بر ایران با نام شیخ، مفتی و فقیه نقش ترویج و تحمیل و تثبیت آرا و اعتقادات خود را به اشکالی بعضن فریبکارانه و در پاره یی موارد با بهره از قوای جبر و زور بر عهده داشتند همواره در صدد یافتن موقعیتی بودند تا بتوانند حکومتی یکپارچه را بر ایران تحمیل نمایند. پس از فراز و نشیب های بسیاری که برای این قشر پست و حقیر طی شد، سرانجام این فرصت شوم در سال 1358 دست داد و زمام امور به دست اسلام گرایان کینه ورز افتاد تا سایه مخوف خود را بر سراسر ایران بگسترانند.

بالطبع این واقعه ی شوم به مثابه کلیدی طلایی برای جامعه ملایان بود. این حیوانات که شوق و ولع کسب قدرت را آرزویی دیرینه و رویایی دور می پنداشتند بدیهی است که قدرت تام و تمام مکتبی را بهترین و مغتنم ترین فرصت برای پیاده کردن مقاصد خود قلمداد می کردند تا بتوانند به شکلی تمام عیار حاکمیت خود را تحمیل نمایند.

با توجه به پیشینه دراز قدرت طلبی و برتری جویی قشر مکتب گرا و خرافه پرست جامعه، اکنون که چرخ گردون وارونه چرخیده و سلطه گران اسلامی با چپاول ملت بزم عشرت خود را آراسته اند، قطعن بیشترین منفعت متعلق به قشری است که آخوند و ملا نام داشته و خود را وارث نبوت و امامت می نامند و به سبب نخوت و خود دوستی هرچه تمام تر عنوان روحانی را نیز با خود یدک می کشند تا بر پاکی و عصمت نداشته شان مهر تایید بزنند.

اما در این میان از یک مطلب مهم نباید فارغ ماند و آن اینکه با ادامه یافتن سلطه رژیم اسلامی و برگ خوردن تاریخ سیاه و ظلمانی این حکومت و جنایات بی شمارش، به مرور بخشی از همین قشر به اصطلاح روحانی - که در نهادشان ته مانده یی از شرف و انسانیت وجود داشت - دست به اعتراض زدند. موج این اعتراضات، آرام آرام چهره یی آشکار به خود گرفت و رخنه و شکافی عمیق میان جامعه ملایان پدیدار گشت.

رخنه یی که امروز دیگر به وضوح مشخص و بارز گشته رخ برتابیدن شخصیت ها و وزنه های مشهور روحانیت از کلیت جمهوری اسلامی است که موجب شده تا توجه توده مردم به این مطلب معطوف شود. رژیمی که با نام احیای اسلام ناب محمدی نطفه پلیدش بسته شد امروزه دیگر در نگر بسیاری از برجسته های دنیای اسلام هیچ جایگاه و ارزشی ندارد و نظامی مردود و منحط محسوب می شود. از میان این مخالفین شاخص می توان به آیت الله بروجردی، منتظری، حجت الاسلام حسین خمینی، کروبی، صانعی و... عدد بسیار دیگری اشاره کرد. تک تک این چهره های به نام، نه تنها نسبت به جزء جزء امور این نظام منتقد و معترض اند بلکه با کلیت و ساختار این رژیم در جدال می باشند.

گذشته از منظر و زاویه نگاه این افراد که بی شک دلایل نظری و منطقی اینان در رد کردن این رژیم با دیدگاه ما به عنوان دوستداران واقعی ایران صد در صد منطبق نیست اما رو در رویی اینان با اصل و اساس رژیم منفور اسلامی بسیار مهم و شایان توجه می باشد و جا دارد ژرف تر بر آن نگریسته شود.

از سوی دیگر قشر محافظه کار و سودجوی جامعه ملایان هنوز و همچنان به اصل و سرمنشا قدرت وابستگی دارند و بی تردید منافع مادی و اجتماعی خود را در گرو اتصال به مرکز قدرت و متعهد باقی ماندن به ساختار کلی این حکومت می دانند چرا که بقا و دوام شان تنها وابسته به دوام این رژیم است. همانگونه که چند سطر بالاتر اشاره شد، قدرتی را که ملایان و خویشان نزدیک آنان به واسطه ارتباط موهوم یک دین با خدا و در نتیجه توانایی حکم رانی مطلق اقلیت بر اکثریت و بالاخره به گروگان گرفتن ایران و منابع و مردمش کسب کرده اند به هیچ طریقی حاضر نیستند از دست شان به در رود و مفت و مسلم کاخ رویاهای شان به ویرانه تبدیل شود.

این دسته روحانیون مجیزگو و چاکران بیت ولی سفاک فقیه به وضوح رو به روی آن گروه دیگر ایستاده اند و ستیزی روشن و آشکار درگرفته که نوید یک فروپاشی درونی را به ارمغان آورده است.

شوربختانه دسته دوم روحانیون که شرح شان رفت در کمال وقاحت و با نادیده گرفتن جنایات علنی، فساد و بی حرمتی تک تک سران این رژیم همچنان مهر سکوت بر لب نشانده و جز تکریم و کرنش به سوی خلیفه اعظم اسلامی که سگ دیوانه یی به نام خامنه یی است، هیچ واکنشی از خود نشان نمی دهند.

این بار و از دریچه یی نوین، شاهنشاه بزرگ ایران ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی از سر عتاب ملوکانه به این گروه از روحانیون یعنی "روحانیون وابسته به حکومت" فرمایشاتی را بیان کرده اند.

متن کامل گفته های معظم له را در زیر بخوانید:

سه شنبه 17 شهريور 1388

ایرانیان،
از فردای فرود خمینی در گورستان و چیره شدن هیچ انباشته از پوچ اش برخاک پاک ایران، آواز «قادسیۀ دوم» بر سر بسیاری از زبان ها افتاد. کشتار ننگ آور و فریبکارانۀ افسران دلاور ایرانزمین، کشتار شرم آورانۀ سیاست ورزان میهن پرست و حتی اعدام نخستین بانوی وزیر ایرانی، و سپس، یک به یک، کشتار برنامه ریزی شدۀ همۀ آن جوانان دلیر و دگراندیش بی گناهی که بابک وار بر سر موضع ایستادند و به ولایت جهل و ستم «نع» گفتند، همه و همه، نشان از یک چیز داشت: تازش دگربارۀ تاریکی و چیرگی بیگانگان بر میهن!

هم میهنانم،
عطاملک جوینی، تاریخ نگار بزرگ میهن مان، برایند تاخت و تاز سپاهیان مغول به ایرانزمین را این چنین به نقش می کشد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"! این جمله، با همۀ فشردگی اش، از روزن من، بزرگ ترین و گویا ترین داستان کوتاه، از تاریخ بلندِ جنایات اهل بیابان در میهن ماست؛ و من شکی در این ندارم، که در فردای فروپاشی این نظام اهریمنی نیز، که از همان روز نخست کلاغ های اش را به جان گل های اقاقی انداخت، تاریخ، سخنی از همین دست خواهد گفت.

ایرانیان،
دیگر بس است، امروز دیگر هنگام یک تعیین و تکلیف تاریخی فرارسیده است. هزاره ای نوین آغاز شده است و ما، که هم به علت های بیرونی و هم به علت های درونی از برخی دیرکردهای تاریخی رنج می بریم، در آستانۀ یک ساعت صفر تاریخی ایستاده ایم. این چنین است که یکایک شما را به اندیشیدن ژرف، و به گزینش در مورد امری سرنوشت ساز فرا می خوانم:


عزیزانم،
بیایید تا به همدلی و هم اندیشی یکدیگر، از هر تیره و طایفه وطبقه، با هر زبان و دین و باور، مشق های ناکردۀ تاریخی مان را، چه در پهنۀ فرهنگ، و چه در زمینۀ سیاست، یکبار برای همیشه بنویسیم و دفترهایی را، که شایستۀ بسته شدن شان می انگاریم، یکبار برای همیشه، بربندیم.

چرا که دست کم، من، به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که فرزندان کورش را، چون یک تکه گوشت قربانی، از پنجرۀ کوی دانشگاه به بیرون پرتاب کنند و همزمان نعره برکشند: این هم سهم این یا آن قدیس!

چرا که دست کم، من به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که به دختران تهمینه و پسران سیاوش در بیدادگاه های این نظام کهریزکی تجاوز کنند و پیکر تجاوز شده شان را بسوزانند و یا که سیمان گیرند، و نام این توحش برهنه را نیز، با بی شرمی و جهالت تمام، «جهاد فی سبیل الله» گذارند.

این چنین است، که روی سخن من اینک با همۀ سردمداران حکومت جنون زدۀ ولایت فقیه، به ویژه با نهاد روحانیت وابسته به حکومت است؛ چرا که این نهاد، یعنی نهاد دین، بی هیچ شکی، امروز در برابر یک گزینش بزرگ و سرنوشت ساز تاریخی ایستاده است، نه تنها برای ایران، بلکه برای کل حوزۀ تمدنی ایرانی؛ گزینش این است: در کنار مردم ایستادن و به تمامی از حکومت بیرون آمدن، و یا در کنار رژیم ماندن و بر سنت سرکوب و الاهیات شکنجه پای فشردن!

آقایون،
روی سخن من با شما، و با همۀ آن پیشوایانی است که به نام دین، هزار و چهارصد سال است که گاه بی میانجی و گاه با میانجی، و سی سال است که بطور یکراست بر این بوم فرمان می رانید، بدین پرسش های زمینی من ایرانی، که اگر می خواهید می توانید نام اش را استفتاء نیز بگذارید، پاسخ دهید:

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به این آب و خاک، اینچنین به چشم بیگانه می نگرید؟


چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که بر ایران، رفتاری را روا می دارید که گویی، کودک سرراهی تاریخ است؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که میراث تمدن ایران را شایستۀ حراج کردن و سوزاندن و به آب بستن و به کلنگ برکندن می دانید؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به ایرانی، به چشم بنده و موالی و صغیر می نگرید، کودک اش را به بیگاری می کشید، زن اش را در چهارگوشۀ جهان به فروش می گذارید و از گُردۀ مَرداش تسمه بر می کشید؟

آخر چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که تجاوز به عنف را، بر دختر و پسر ایرانی، مجاز می شمارید؟

آقایون،
امروز، این شما و فقط شما هستید که بر ایران ما فرمان می رانید، پس در نهایت، این شما و سنت عالیه ای که خود را بدان وابسته می دانید هستید، که باید پاسخ سی سال جنایت قانونی شده و ویرانی پیوسته را بدهید: بنابراین چرا سکوت می کنید و دست بر دست می گذارید؟ چرا، شما به عنوان علمای عرصۀ دین و نگهبانان وجدان، در برابر ستم بی پایانی که بر مردم شکیبا و نجیب این سرزمین می رود خود را به ناآگاهی می زنید؟

چرا گوش های تان در برابر فریادهای ممتد ملت رنج کشیدۀ ایران ناشنوا شده است و چرا دست رد بر خشونت بهیمی ای که برفرزندان زال و رودابه، بر مهدی ها و ترانه های میهن می رود نمی زنید؟ چرا به سوی مردم نمی آیید و در برابر توحش عریان این فریب کارترین حکومت تاریخ، که پشیزی برای کرامت انسان ارزش قائل نیست، نمی ایستید؟ به راستی چرا؟ و به من بگویید، انگیزۀ این بی تفاوتی آشکار در برابر ستم چیست؟

آقایان روحانی،
من، به هر ایمانی که به انسان ارج گذارد، فارغ از اینکه از آن کدام ملت و فرهنگ باشد، احترام می گذارم، و البته، در برابر هر ایمانی، که انسان را، به ویژه ایرانی را زیرپا گذارد و شان آدمی را به هیچ گیرد، می ایستم. پس تکلیف خود را روشن کنید، چرا که تکلیف من، چون روز، روشن است:

من، میان آن جوان ایرانی که از پنجره پرتاب می شود تا که در پای درگاهی متعالی قربانی شود، بی هیچ شک و گمانی، نه جانب آن درگاه نیازمند به گوشت لُخم انسان، بلکه جانب آن ایرانی لگدمال شده، جانب فرزند نگونبخت کوروش را می گیرم. وسلام!

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پیوند به تارنمای اهورایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

________

نگاشته شده در تاریخ بیستم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: