۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

درد نوشته ها

وقتی از گذشته یاد می کنیم لحظه یی از شرایط کنونی فارغ می شویم و نکبت زمانه یی را که در آن گرفتاریم از خاطر می بریم. گاهی وقت ها باورمان نمی شود که میهن ما٬ میهن عزیز و پرصلابت ما چه گونه دستخوش این وقایع شوم گردید و آن همه ابهت و افتخاری را که در زمان سلطنت پادشاهان بزرگ پهلوی داشت٬ چه قدر راحت از دست داد.

حالا هر بیگانه یی از عرب گرفته تا پست ترین ملیت ها به خود اجازه می دهند به هویت اصیل ایرانی مان اهانت روا دارند. چرا که زمامداران کنونی جای ارج گذاردن بر هویت آریایی ما٬ افتخارشان حمایت از قوم تازی و بی هویت عرب است و دریغ از ایران ما٬ ویرانه یی بیش به جا نمانده است. حقیر چهارپاره یی نیز پیرامون همین موضوع سروده ام. ملاحظه فرمایید:

چه روزهای قشنگی وطن بهاران بود

به خاک پای شهنشاه، جان ثناخوان بود

چه روزهای پر امید بهر عزت میهن

چه روزهای قشنگی که خانه ایران بود

شکست پایه و بنیان خانه ویران شد

نفیر شوم دمید و به خانه توفان شد

دو دست٬ دست پلیدی بلند شد ناگاه

که زیر و بن همه ی خانه ام پریشان شد

و رفت یار و بهار از کتاب مان کوچید

سیاه روی کج اندیش بر شبم خندید

دو دست شوم ورق زد کتاب میهن را

که نقش کفر و ضلالت به ماه باید دید

ببین که دور شدیم از حقیقت پرواز

شکست بغض و شبانه ربوده شد آواز

دو چشم توی نگاهم نشست بی تردید

دو چشم مست ترانه دو چشم غرق ناز

ببین که کوچه به بن بست می رسد اکنون

غریبه خسته سیه مست می رسد اکنون

ببین که ابر سیه کوچه ها پر از بهمن

ببین که نحس ترین دست می رسد اکنون

به روی خانه دگر گشته راه ها بن بست

به چشم خون شده حتا نگاه ها بن بست

چنان که بغض فشرده گلوی تنگم را

نفس گناه شده، راه آه ها بن بست

به آن که صاحب مان است التجا باید

به چشم اشک و به دل خنده بی صدا باید

نگاه کن که کسی آن ور تصور ماست

کسی که آمدنش مژده یی به ما باید

بگو که زود بیاید شکوه ایرانم

کسی که مستی نامش ربوده ایمانم

بگو به خانه ی تاریک و تنگ و غمبارم

بیارد عاقبت او جلوه ی بهارانم.

_________________________

نگاشته شده در تاریخ پنجم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: