۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

یک فال و یک سروده

دوستان عزیز و همراه! پیش از این که سروده ام را ملاحظه کنید٬ فالی ازحضرت حافظ را برای شما نقل می کنم. شگفتا حافظ شیرین سخن شیراز٬ غریب به هشتصد سال پیش٬ زبان دل ما را بیان کرده و حاشا تو گویی حافظ می دانسته که در آینده چه وقایعی رخ خواهد داد:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد٬ وقت است که بازایی

مشتاقی و مهجوری٬ دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن٬ تا باغ بیارایی

و...

حال که این پست٬ معطر به بوی سخن حافظ گردید٬ سروده ی حقیرانه خود را- که در وصف ذات همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی سروده شده - به دربار ملوکانه تقدیم می دارم:

نشسته در پای چشمه یی خالی

آب های مرده را گریه می کنیم

انزوای سراب آلوده

در فراسوی تشنه گی

بر لبان خشکیده ی ما

نام آبی آسمان جاری ست

آن نگاه مهربان دور

میراث دار بهار و رویش

وارث گنجینه ی احساس

به این خلوت گاه خاموش

ای همیشه شورانگیز

کاش بیایی...

__________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و یکم تیر دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: