۱۳۸۶ مرداد ۲۹, دوشنبه

غزلی ناچیز پیشکش به دربار ملوکانه

دوستان گرامی٬ غزلی را که در زیر ملاحظه می کنید باز تقدیمی ناقابلی ست به دربار شهریار خوبان رضا.

هرچند به نیکی می دانم ذات اقدس همایونی اعلاحضرت٬ قلبن از این شعرها خشنود نمی گردند٬ اما حقیر نهایت تلاش را می دارد تا سروده یی لایق خاک پای ایشان بگوید. افسوس: صلاح یار کجا و من خراب کجا...غزل این پست٬ سبک موشح دارد و با وصل کردن حروف اول هر بیت، نام مبارک اعلاحضرت به دست می آید: رضا پهلوی

رسته در صحرا گلی هستم تو خود خوارم مکن

جان من درگیر ناز چشم بیمارت مکن

ضربه بر این در مزن٬ هرگز کسی در خانه نیست

زنده در گورم بهارا٬ دیگر آزارم مکن

از نگاهت بی جهت چون اتفاق افتاده ام

تو دگر در اتفاق چشم٬ تکرارم مکن

پیش پایت سجده کردم٬ ای مسیحا مژده ام

بر صلیب چشم خود این گونه بر دارم مکن

هیچ راهی جز تمنای لبت باقی نماند

بر سکوت و سر به راهی هرگز اصرارم مکن

لطف چشمت بی کران و دست من کوته چنین

بیش ازین در چنگ گیسویت گرفتارم مکن

وای من٬ گر نام زیبای تو از یادم رود

سرسپردم بر کلامت دیگر انکارم مکن

یاد چشمان تو عمری زخمه بر جان می زند

جز خموشی چاره ام ناید٬ تو ناچارم مکن.
_____________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و نهم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: