۱۳۸۶ مرداد ۲۴, چهارشنبه

غزلی تقدیم به خاک پای همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

این غزل را با حال و هوای بیم و امید سروده ام که از سویی وضعیت سختی بر میهن حکم فرماست و از سوی دیگر وعده ی دیدار یار نزدیک است و مانند سیاه مشق های پیشین٬ شرمسارانه به پیشگاه جلالت اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی تقدیم داشته ام :

این جا به غیر حادثه پیدا نمی شود

حتا به یاد عشق گلی وا نمی شود

این جا حضور مرگ فقط سایه کرده است

در ظلمتی که ماه هویدا نمی شود

این جا نوشته آخر دنیا٬ نوشته مرگ

این جا به خون نوشته: دریغا نمی شود

جز گریه نیست راه به پایان بغض من

بغضی که در گلوی شبم جا نمی شود

در ازدحام درد به تردید مانده ام

آیا بگویمت که بیا٬ یا نمی شود؟

با بغض در گلو بشود نام بردنت

با خنجری به قلب من اما نمی شود

ماندم به راز چشم تو و خون قلب خویش

چشمی که جز به فاجعه معنا نمی شود

مرهم به قلب خسته ی من نیست جز سکوت

افسوس زخم کهنه مداوا نمی شود

وقتی نسیم می وزد از سمت چشم تو

حسی غریب باز شکوفا نمی شود؟

دیگر برای خفته به گوری شبیه من

هرگز کسی به جز تو مسیحا نمی شود

در بیشه زار وحشت چشمت اسیر شبی

ماندم٬ سفر به چشم تو تنها نمی شود

سطری به زیر سطر فقط خط خطی کنم

شعرم به غیر نام تو زیبا نمی شود.

______________________

نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم امرداد دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: