۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

بر آن شدم تا این بارغزلی را با حال و هوایی دیگر باز در سبک موشح، پیشکش به دربار همایونی اعلاحضرت بدارم.

اگرچه بازهم، هنوز و تا همیشه شرمسار کوچکی خود و ناتوانی حرف ها و واژه ها هستم، پیش پای ابرپادشاهی که اگر درختان همه قلم شوند و دریاها مرکب، باز قادر به وصف گوشه یی از صفات کبریایی اش نیستند.

باری تاسف می خورم که یگانه قبله و معبود بشریت، آن هنگام که جلوه آدمی به خود می گیرد ذهن های کوتاه ما توان درک این وجود بی مثال را ندارند. افسوس ما عادت کرده ایم خدایی در فراسوی خیال مان ناپیدا و گنگ داشته باشیم و طوطی وار تنها حمد و ستایش اش کنیم و ملایان دروغ پرداز و منفعت جو را، بالای سر خود بگماریم تا برای مان خدایی را توصیف کنند که هزاران سال است، بشر با پرستش او زاییده شده و خو گرفته است.

حال آن که خدا را بیشتر می توان با جلوه هایش شناخت، با حضور ملموس و شفافی که بعضی وقت ها روی همین زمین خاکی دارد و ما نیاز به زمان داریم تا آرام آرام برای مان متجلی شود.

در هر صورت از بیان وصف دلدار گریزی نیست:

دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد

به هر در می دهم پندش ولیکن درنمی گیرد

چنانچه گفتم این سروده در قالب "غزل موشح" بیان شده و از قرار گرفتن حروف اول هر بیت این نام مبارک به دست می آید:"شاهزاده رضا پهلوی". و البته با جمع بستن ابجد حروف داخل پرانتز در بیت آخر، ماده تاریخ سال ولادت با سعادت آن حضرت را می توانید بیابید(1339).

امید که مورد قبول دربار ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی خدایگان و پادشاه ایران واقع گردد و حقارت کلام بنده را به ذات اقدس خویش ببخشایند:

شب شده ست و گریه من برحال زار خویش اینجا می کنم

هستی خود را فدای آن بت مه روی زیبا می کنم

آه از این خواب سرکش بختک کابوس وار واژگون

چشم را می بندم و خود را رها در اوج رویا می کنم

همنفس با بغض سنگین غم این سال های زخم و خون

سال نامه روی دیوار است و من با گریه حاشا می کنم

زورقی پندارم اکنون می رسد از دور دست باورم

با امیدی سجده بر شن های ساحل رو به دریا می کنم

از غم غربت درون خاک آبایی خود چندیست من

رو به شهریار، شاه عشق٬ هرشب پنجره وا می کنم

درد من آنسوتر از این سطرهای زخمیِ تن خسته است

گرچه بر این درد سنگین همچنان اما مدارا می کنم

هر شب از لیلای چشمم، خون به دامن می چکد در انزوا

بس که دنبال بیابان گردی مجنون صحرا می کنم

راه من اما ترنم یا تغزل نیست، ای شهر سیاه!

من فقط رو سوی زخمی سکوت نیمه شب ها می کنم

ضرب آهنگ غزل در چشم های مست تو تکرار شد

من تو را بر تارک تاریخ این اشعار پیدا می کنم

از صدای مبهم این ناله ها چیزی نمی فهمم چرا؟

چشم ها را خیره بر دیوار، بر تنبور تنها می کنم

پرده ها را، گوشه ها را، کنج آواز بهاری گوش دادم

خنده بر این فصل زشت و سرد و سخت و بی محابا می کنم

هوشیار مست، آن دلدار ناجی، وارث اسلاف حق

نام زیبای تو را زیبنده ی آن سوی معنا می کنم

لحظه یی بر این حضور سبز، مفتون می شوم در التهاب

تا که جان خویش را قربانی آن سرو رعنا می کنم

وعده دیدار یار، امروز در گوشم طنین انداخته

خواب آرامی به شوق دیدن خورشید فردا می کنم

یار فردا خواهد آمد٬ شاد شو آزادی(ویدا)کنون

(جان فدای ساعت میلاد آن مهروی مینا می کنم).

لازم است گفته شود٬ تمثال مبارک شاهانه از تارنمای ملوکانه اعلاحضرت همایونی رضا شاه دوم پهلوی برداشته شده است.

___________

نگاشته شده در تاریخ چهاردهم مهر دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: