۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه

سروده یی در میعادگاه پاییز

فصل پرتب و تاب تابستان تا کمتر از یک روز دیگر به پایان خواهد رسید و به استقبال پاییز خواهیم رفت. هرکسی از فصل پاییز٬ تعبیر به خصوصی دارد. بعضی آن را فصل خزان می نامند و عده یی هم هارمونی رنگ ها را در این فصل زیبا می ستایند.

پاییز برای من معنای خاصی دارد٬ من به این فصل زیبا و روشن کرنش می کنم. همه خوب می دانیم٬ پاییز فصلی است که از بطن آن دو ابرمرد ایران زاده شدند: چهارم و نهم آبان دو روز فراموش نشدنی در تقویم ایران ما هستند. زادروز دو ابر انسان تاریخ ساز: اعلاحضرت فقید شاهنشاه آریامهرمحمد رضا شاه پهلوی که سالیانی ست ما را ترک گفته اند و اعلاحضرت همایون رضا شاه دوم پهلوی شهریار جوانبخت٬ که سایه همایونی ایشان همچنان بر سر ملت است و امید داریم هزار سال دیگر نیز همین باشد. اگر با چشمان باز نگاه کنیم می بینیم٬ پاییز سال هزار و سیصد و سی و نه خورشیدی٬ ودیعه گرانبهایی به ایران و جهان بخشید و یگانه آفتابی تولد یافت که حتا بیکرانه ی کهکشان ها از عظمت وجود لایزال او سرافکنده مانده اند:

تویی که بر سرخوبان کشوری چون تاج

سزد اگر همه ی دلبران دهندت باج

باید قدر بدانیم: به یمن وجود نازنین ایشان است که ما سختی ها را تحمل می کنیم و با وجود دیدن این همه ظلم، هنوز کمر خود را خم نکرده ایم و اگرچه از میهن عزیزمان منجلابی ساخته اند، دامان مان آلوده نگشته است. زمزمه ی تمام لحظه های ما این است: ای بزرگ مرد! به خاطر شما می مانیم و به خاطر شما شکیبایی می کنیم٬ تا دیگر بار فروغ حسن آفتاب عالم تاب شما در این آسمان ظلمت گرفته رویت شود.

چرا نگاه نمی کنیم؟ در این فصل خزان زده٬ آفتاب جاویدی زاده شد که از پرتو او، در قلب تمام ملت شکوفه شادی نشست. اما همین ملت با دودمان سلطنت چه کرد؟ در وصف الطاف و خدمات بیکرانی که خاندان جلیل سلطنت پهلوی برای ایران و ایرانی انجام دادند٬ محتاج صدها صفحه کتاب هستیم تا گوشه یی را شاید٬ بتوانیم شرح دهیم. ایران یک تن رنجور و محنت زده بود که از بی خردی قاجارها و صدمات تاریخی چیزی از آن پیکر باقی نمانده بود. رضا شاه کبیر و فرزند جاودان نامش شاهنشاه آریامهر به کالبد این موجود نحیف و رو به مرگ٬ روح زندگی دمیدند و آن را به جوان برومند و پرجذبه یی تبدیل کردند. اما دریغ که این جوان شاداب(یعنی ایران) تا خواست به خود نگاهی بکند٬ تندباد یک انقلاب نفرین شده او را چنان خم کرد که قرن ها عقب گرد نمود و تمام اعتبار و اقتدار خود را ناجوانمردانه باخت.

هنوز می توان جبران کرد: اعلاحضرت رضا شاه دوم فرمودند: " از وقتی که پا به دنیا گذاشتم تاریخ مسوولیتی بر عهده ام گذاشت٬ نمی دانم این رحمت بود یا مصیبت؟" اگر قدری ژرف تر نگاه کنیم می بینیم٬ به راستی پذیرش مسوولیت و بر دوش کشیدن مشکلات یک ملت٬ قطعن برای ایشان رحمت نبوده اما برای ملت و میهن چرا!

پا به عرصه این سرا گذاشتن وجودی که ثری و ثریا در حسن و کمال او حیران هستند٬ برای ما از هر رحمتی فراتر است. یک نعمت بزرگ و یک لطف بی تکرار و بی انکار، که از بابت آن پیوسته شکرگزار خداوندیم. باید بکوشیم تا جبران خطاهای نسل گذشته را به صورت شایسته یی انجام دهیم .

وای برما٬ اگر بازخاموش بمانیم.

این حقیر باور دارم ولادت خجسته معظم له٬ میلاد حقیقت است و ایران و تاریخ آن برخودش می بالد که سلسله جلیل پهلوی میراث دار شکوه کیانی اش باشد و ادامه دهنده فره ایزدی کوروش و داریوش کبیر.

در آستانه پاییز و پیشواز خجسته میلاد آن حضرت٬ خاک درگاه ایشان غزلی را پیشکش به دربار همایونی سروده و عرضه می دارم:

کسی آیا نمی پرسد٬ چرا دنیا شکوفان شد؟

چرا در سوز پاییزی، گل عشقی نمایان شد؟

کسی آیا نمی داند٬ که سرگردان تاریخیم

و یا خورشید پاییزی٬ چرا این گونه تابان شد؟

عجب احساس خاموشی بر این مردم حکومت داشت

در آن وقتی که صد خورشید، به پابوس تو مهمان شد

زلال آوای لب های شما با وحی یکسان است

همه نجوای تلخ غم که در این صوت پنهان شد

بدان دیری ست ما نفرین شده از کفر لبریزیم

از آن فصلی که یک باره سخن از دین و ایمان شد

درون آینه من خیره بر کردار خود بودم

شکست آیینه را دردی و تصویرم پریشان شد

درخت بید از فرط جنون برخویش می لرزید

شبانگاهی که فوجی سرو قامت تیرباران شد

کسی کابوس وار آمد٬ کسی کابوس وارتر از او

به زیر دست خون ریزش تمام خانه ویران شد

پس از آنی که کوچیدید از این سرزمین٬ افسوس

کسی آیا نمی پرسد٬ چرا ناگه زمستان شد؟

___________

نگاشته شده در تاریخ سی و یکم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و شش شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: