۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

دست نوشته يي عاشقانه تقديم به خاك پاي رضا شاه دوم

با دستاني تهي تر از ديروز و چشماني مشتاق تر از هميشه٬ به آغوش نگاه روشن تان شتافته ام. با حسرتي كه همواره با لحظه هايم عجين شده و بغضي كه ديرسالي ست هواي گشوده شدن دارد. سالياني ست با دلهره يي مداوم، فراتر از افق را مي نگرم و با سرخي چشمانم اين شفق خون گرفته ي غمگين را به انتظار حيرت انگيز طلوعي ديگر بدرقه مي كنم.

من به شوق خنديدني دوباره در گستره خورشيد وجودتان، قرن هاست كه پاي اين شب بي روزنه گريسته ام و در حسرت نوشيدن ساغري لبريز از سُكر نگاه شما ديري ست اين شوكران هاي پياپي را بي محابا مي نوشم و در بيم و اميد فرداهاي مبهم ام، ثانيه ثانيه مي ميرم كه دوباره از فراسوي تاريخي ديگر زاده شوم.

آنقدر بزرگ ايد كه حقارت اين بي سر و پاي در به در مانده را ببخشاييد. آن اندازه بي نهايت ايد كه در تصور اين ذهن هاي كوتاه نمي گنجيد. شما كجا ايستاده ايد كه دست خدا هم به دامان تان نمي رسد؟ وسعت حضورتان تا كجاست كه هرچه نگاه مي كنيم جز درخشش اهورايي شكوه چشمان تان هيچ نمي بينيم؟ كجاييد كه جز به فرمان شما كسي به "هست" بودن خود باور ندارد؟ كه جز به يمن دستان تان شرافت كائنات رقم نمي خورد؟ شما كيستيد كه خاك پاي تان سجده گاه آفرينش است و اذن مژگان تان ساده ترين رخصت برآمدن آفتاب...؟

مغرورانه بر تارك حقيقت ايستاده ايد. از قله هاي پرابهت شب فاتحانه باز مي گرديد تا كه ما دلخسته هاي شب زده را به بزم بي آلايش سپيده يي جاودانه ميهمان كنيد و كرامت لبخندتان، از اين شهر يخ بسته تا ابديت بهار و شكوفه پُل بزند.

در اين قحط سال فرياد به خموش ترين ناله ها بسنده كرده ام كه شايد از آنسوي آبي بي كرانه ات اين ابر حرمان زده تشنه باريدن را نگاهي از سر منت بياندازي. كنار اين كوير مغموم در انتظار اشارت ابروان تان مانده ام كه به وسعت هرچه درياست گريه كنم. كجاييد كه اين آواره بي ماوا در حسرت رويت رخسار تان بي گلايه پرپر شد و شما هنوز آفتاب جمال تان را از اين زنداني ديوارهاي شب دريغ مي داريد.

كاش در لحظه يي كه به پابوسي لايتناهي وجودتان شتافته ام، تا هميشه تكرارم كنيد.

پادشاها!

بهترين از تو هرگز جهان به خويش نديده است. آنسوتر از شما هيچ نيست. نه جهاني، نه بهاري، نه مژده يي و نه آفتابي.

به اين باغ ويرانه لختي از طراوت وجودتان را كرامت كنيد تا دوباره بروييم. حتا گوشه يي از نگاه نافذتان تاريخ اين شهر تاريك طلسم شده را ورق خواهد زد...

___________

نگاشته شده در تاریخ يازدهم خرداد دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: