۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

بر ما هر آنچه لايق مان هست مي رود( نوشتاري در سالروز شوم ورود خميني)

دوازدهم بهمن سي سال پيش، روز شومي كه خميني به ايران آمد. اگر فجايع گرانبار و دردناك اين سه دهه را با چشمان باز نگاه كنيم مجبور خواهيم بود تا بپذيريم تمام بدبختي ها از همين دوازدهم بهمن بود كه آغاز شد.

دوازده بهمن سال 57 روزي بود كه نامردي به نام روح الله خميني درحاليكه غضب و كينه نسبت به تمام ايران تار و پود وي را فرا گرفته بود قدم نحس خود را به خاك پاك ايران گذاشت. كسي كه سالياني پيش به خاطر روح ستيزه گر و دنائت ذاتي اش، حكم اعدام وي مورد بحث بود و البته از سر شفقت ملوكانه آريامهر فقيد محمد رضاشاه حكم قاطع اعدام خميني هندي زاده لغو و با تبعيد جابه جا شده بود. اكنون اين گرگ كينه توز مي خواست وارد ايران شود و نخستين پيشكش او به نابخردان تهي مغزي كه احمقانه در انتظار وي بودند يك "هيچ" بزرگ بود تا نشان بدهد محتوا و درون مايه افكار او نيز با همان "هيچ" معروف چندان فاصله يي ندارد.

روح الله خميني هندي زاده حاصل اختلاط يك سرباز مزدور هندي و به خدمت گرفته شده در ارتش انگلستان با زني به نام "اينديرا" بود. مردي كه از اوان حيات كثيف خود مي خواست "همه چيز" باشد در حاليكه "هيچكس" نبود.

بيشتر ابرقدرت هاي سفله جهان مصمم بودند تا حكومت كهن ديار آريايي ما به دستان خميني گجستگ بيافتد. او نيز فاتحانه بر مسند قدرت نشست و از همان روز نخست حكومت نامشروعش دست هاي خميني به خون بيشماري از هم ميهنان آلوده شد.

اعدام ارتشيان دلاور ارتش جاويد شاهنشاهي، در دستور كار نخستين رژيم خميني قرار گرفت و در كنار آن نيز اعدام هاي فله يي و بي حساب و كتاب مخالفين فكري و عقيدتي جمهوري اسلامي در فضاي خفقان شديد و با بي رحمي و گستاخي هرچه تمام تر آغاز شد و ادامه يافت.

در همان نخستين سال استقرار جمهوري اسلامي، بخش عمده يي از سينه چاكان انقلاب شوم 57 از اشتباه خود به سختي نادم و پشيمان شدند و به خصوص با افروخته شدن شعله هاي آتش و ادامه يافتن جنگ فرسايشي ميان ايران و عراق، جو نفرت و بيزاري آحاد مردم نسبت به سياست هاي ضدانساني و انيراني رژيم اسلامي هر روز و هر سال بيشتر و بيشتر گشت.

آنچه كه درين نوشتار مد نظر نگارنده است، پرداختن به عاملي مي باشد كه موجب شد تا شماري از ايرانيان در گذر سال هاي 56 تا 57 فريب خميني را خورده و اجازه دهند تا او زمام امور مملكت ما را به دست گيرد. بي ترديد يكي از پارامترهايي كه باعث اقبال روح الله خميني در نزد عوام گشت، ظاهر جاهل مابانه و خوي حيله گر وي در بيان دروغ هاي خوش آب و رنگ بود.

به راستي چه عاملي مي تواند يك موجود فاسد و نالايق را كه كوچكترين سررشته يي از سياست ندارد در بالاترين مسند قدرت بنشاند؟ چه برداري آنقدر قدرتمند است كه بتواند يك مزبله نشين را به ولايت مطلقه فقيه بدل سازد؟ چه نيرويي مي تواند موجب شود تا فرزند حرامي يك خانواده گاو پرست هندي، از قعر نكبت برخيزد و بر جايگاهي تكيه زند كه هيچيك از ايل و تبارش هرگز در روياي خود حتا وراثت چنين منصبي را نمي ديدند؟ خميني بر اذهان خام سرمايه گذاري كرد.

در زمانه يي كه برخي از اقشار متوسط از حيث مالي و بسيار پايين به لحاظ فرهنگي، از منش و جلالت و وقار خاندان بزرگ پهلوي متحير و متعجب مي گشتند و حتا ممكن بود كه اين فاصله ناگزير و دست نايافتني بودن جايگاه و مقام مردي چون پادشاه ايران، كژپنداران را دچار بهت و حسد توامان بسازد البته آشنايي با يك ملاي واريخته ي يك لاقبا، داراي لهجه يي مضحك و بي بهره از نزاكت براي اين اجتماع راه گم كرده و بي خِرَد جالب و مهيج مي نمود. همين ذهنيت اشتباه و برخاسته از عدم درك و تحليل صحيح سبب شد تا روزي كه خميني به ايران بازگشت و در گورستان بهشت زهرا آن اراجيف را به زبان آورد بسياري از آن مسخ شدگان چشم و گوش بسته حس كردند بالا قرار گرفتن موجودي مانند خميني(كه سواد و فرهنگي نه همسان با اكثريت جامعه بلكه به مراتب پايين تر از آنها داشت) مي تواند يك موهبت باشد و در خيال خام اينان برجسته شدن ديوانه رذلي به نام خميني برابر با تشكيل يك حكومت مردمي بود!!

اين كوته بينان هرگز نمي توانستند معناي واقعي واژه "مردمي" را درك كنند. مردمي بودن نه به معناي روي زمين نشستن، گوسپند مابانه صحبت كردن و به جهت عوام فريبي پيراهن چيت متري پانصد تومان پوشيدن مي باشد بلكه يك سياست مدار مردمي(پادشاه يا رييس جمهور) شخصي است كه مدام از احوال و روزگار مردمي كه متصدي امور و اوضاع شان است آگاه و مطلع باشد. يك مقام سياسي مردم گرا ممكن است فقط در مناسبت هايي خاص، سالي دو - سه مرتبه و در يك لموزين ضدگلوله ميان توده هاي مردم حاضر گردد اما مهم اين است كه قلب وي همواره با ملت باشد و خواست ها و نياز هاي دنيوي و بديهي ايشان را بفهمد و مهم تر از همه اينكه آن اندازه از امور سياست سر رشته داشته باشد كه بتواند با ارزيابي اولويت ها و در زودترين زمان ممكن، تدبيري براي فراهم شدن نيازهاي مهم و ضروري آحاد جامعه بيانديشد و در عوض پروژه ها و تصميمات غير ضروري را به تعويق اندازد. تعريف يك سياست مدار مردمي به راستي چنين است نه حرف زدن مطابق فرهنگ كلامي جاهلان و نشستن روي صندلي مستعمل براي صدور فرمان هاي جنايتكارانه، آنهم درحاليكه شخص مزبور كلامي از سياست نمي داند و فقط نخوت قدرت مداري سلول هايش را در برگرفته و باده ي يك ابهت پوشالي او را مست ساخته است.

شوربختانه بيشتر ما ايرانيان دچار مشكلي بزرگ هستيم و آنهم قضاوت هاي سطحي و بي تامل مان در مسايل گوناگون زندگي مي باشد. متاسفانه عادت داريم ما به سرعت نور تحت تاثير جلوه هاي ظاهري و سطحي هرچيزي قرار گرفته و پس از طي دوره هاي زمين شناسي و هنگامي كه تا جاي ممكن از اشتباه خود ضربه هاي جانانه دريافت كرديم تازه مي آييم و به لايه هاي عمقي مساله مي نگريم و تازه آن زمان است كه شروع به متهم ساختن يكديگر مي كنيم جاي اينكه نقش خود را به شخصه در پيشامد چنين واقعه ناگواري ببينيم و به فكر چاره كار باشيم.

باور كردن و پذيرفتن خميني، گناه آن عده يي بود كه تا به قدرت نشستن او كمابيش عكس آن هيولا را در ماه مي ديدند و البته تجويز و تعيين وي به عنوان آلترناتيو حكومتي، نسخه كثيفي بود كه بيگانه گان براي ما پيچيده بودند. بهتر است مسببين اين مصيبت، سهم خود را در ماجرا قبول كنند تا بتوانيم به نقطه يي برسيم كه تصميمي قاطع براي ميهن مان بگيريم. بهتر است آنهايي كه در روز ورود روح الله خميني هندي زاده خون آشام منفور تاريخ ايران، شادمانه به پابوسي وي شتافته و در وصف او شعر و غزل و قصيده سرودند، امروز اگر هم مسير خود را تغيير داده و صادقانه به جمهوري استبدادي اسلامي پشت كرده اند دست كم سوابق نه چندان روشن خود را فراموش نكنند و در پيشگاه وطن پرستان راستين سر خميده باشند و نه مدعي.

دوازدهم بهمن روزي بود كه ايران به خاك سياه نشست. روزي كه تبعيد و غربت نشيني صاحبان راستين ايران را در پي داشت. دوازده بهمن، روز سقوط ايران به دره بي حيثيتي و خودباختگي بود. روزي كه ميهن ما همه ارزش هاي خود را مفت و مُسلم باخت تا فرهنگ وارداتي عرب تازي در مملكت كوروش كبير، نهادينه گردد...

پايان بخش اين نوشتار، بخشي از سروده زيباي "بن بست" به قلم افشين يداللهي مي باشد كه بهترين توصيف سرنوشت سياه اين ملت به بيراهه رفته است:

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی٬ همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی، غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود.

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده، به بن بست می رود.

________

نگاشته شده در تاریخ دوازدهم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: