۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

در حاشيه بيست و دوم بهمن عزاي ملي ايران - كاش اكنون شرمنده باشيم

پيرامون سالروز فاجعه ملي بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت تا به حال بسيار گفته شده است و شايد تقارن با اين سالروز شوم بهانه مناسبي براي نوشتن اين مطلب گرديد.

ناگهان در عبور چيزي كمتر از سه ماه، استيلاي انقلابي جاروكشان و قشر اوباش جامعه دفتر نيك بختي و آزادي ايران را براي مدت نامعلومي بست و بالاخره سلطه ي نحس عمامه داران وضعيتي براي هم ميهنان فراهم كرد كه بسياري از آنان آرزو مي كنند كاش در چنين شرايط دردناكي هرگز پا به عرصه وجود نمي گذاشتند.

سي سال در نفرت و مصيبت و مشقت سپري گشته و سي سال حيثيت بين المللي ايران به بازي گرفته شد. بيست و دوم بهمن ماه تاريخ منفوري است كه حتا با گذشت قرن ها هرگز درصدي از حجم انزجار ميهن پرستان نسبت به اين تاريخ كاسته نخواهد شد. بد نيست نگاهي كلي به ماحصل اين سي سال تاريك بياندازيم. خساراتي كه از جنبه هاي گوناگون به ريشه و بنيان ايران وارد آمده اند به راستي قابل محاسبه نيستند. اما يك مرور خلاصه وار و كلي مي تواند گوشه هايي از ابعاد فاجعه را روشن سازد:

1-جنگ ويرانگر و بي حاصلي كه ظهور ناگهاني رژيم اسلامي موجباتش را فراهم آورد و لجاجت خان و مان سوز خميني آن را به يكي از طولاني ترين و فرسايشي ترين جنگ هاي سراسر دنيا در چند دهه اخير بدل ساخت.

2-كشتار وسيع و بيرحمانه مخالفين و دگرانديشان كه در تابستان سال 68 بنا به دستور مستقيم خميني توسط دو تن از جلادترين شاگردانش لاجوردي و كچويي انجام گرفت. لازم به يادآوري نيست كه درصدي از اعدام شدگان را نوجوانان تشكيل مي دادند.

3-تقويت، ايجاد و استقرار انواع گروه هاي تروريستي در سطح خاورميانه و حتا در نقاط ديگر دنيا به منظور برهم زدن آرامش و صلح جهاني.

4-نا به ساماني اقتصادي و تورم مهارنشدني به طوري كه بيشتر هم ميهنان توان زندگي را به واسطه عدم قدرت خريد از دست داده اند.

5- بالا رفتن سرسام آور آمار جرم و بزه و ابتلاي جوانان به انواع رفتارهاي مخرب اخلاقي و اجتماعي.

...

آنچه كه بر ميهن عزيز و محبوب ما ايران گذشت دستاورد سنگين حماقتي بزرگ بود. كابوس سي سال سلطه ي غيرقانوني ملايان بر مملكت ما محصول نابخردي و كوته بيني ما بود. در اينكه تك تك ما به نسبت هاي گوناگون و از نماهاي مختلف در شكل گيري اين مصيبت نقش داشته ايم چندان جاي بحثي نيست.

كساني كه سخت ترين مشكلات و آسيب ها را متحمل شده و آماج تلخ ترين حوادث قرار گرفتند ولو آنكه نه تنها واژه "گناه" يا "تقصير" در كنار نام شان بسي بي معنا و بيجاست بلكه "حق" به مفهوم تام كلمه همواره قسمت مهمي از هويت ايشان را تشكيل داده است همانا صاحبان ايران يعني خاندان سلطنت پهلوي هستند. آنهايي كه جز مهر و عطوفت در حق ما هيچ نكرده اما سنگين ترين حجم سختي بر دوش هاي نازنين آنها آوار شد و اكنون پس از سه دهه تاسف بار كه از نابودي ايران مي گذرد همچنان "حق" با آن بزرگ منشان و "تقصير" بر گُرده ماست. باري در پرونده سراسر سياهي اين انقلاب، طوق ننگين حماقت و انفعال همواره بر گردن ما باقي مانده و همچنين خوي جنايت و دنائت، قسمتي از شناسنامه اسلام گرايان مي باشد و اين در حالي ست كه "حقيقت مطلق ايران" هنوز در تبعيد حضور دارد.

با در نظر گرفتن اينكه همه ما به هر روي در پيشامد اين فاجعه ملي گنهكار هستيم آنچه كه در اين نوشتار،مطلوب نگارنده است به چالش كشيدن آنهايي مي باشد كه ديروز شعار ننگين " درود بر خميني" حنجره هاي شان را پاره مي كرد و امروز در روياي بي پايان ِتماميت خواهي شان مدعي ناجي گري براي ملت بيچاره و ستم ديده ايران هستند. به راستي آنها كه سي سال پيش خيره سرانه و در اوج بي شرمي رو در روي پدر ايران شاهنشاه آريامهر و خاندان بزرگ سلطنتي ايستادند تا ايشان را از مُلك شان برانند و مسير ورود خميني قاتل را گُل باران كردند امروز چه گونه مي توانند داعيه آزاديخواهي داشته باشند؟ آنان كه كشور ما را ديروز به سود جاه طلبي و وقاحت شان گروگان گرفتند و به دست پليد ملايان حواله دادند تا آن را زير و زبر كنند امروز چه حرفي براي گفتن دارند؟

نخست بايد دو نكته مهم را مورد توجه قرار دهيم يكي اينكه آيا الزامن هر نيت و خواسته صحيح و بهينه يي ثمر و نتايج مثبتي با خود خواهد داشت ياخير؟ پرسش همينجاست كه اگر يك نفر، فعلي را با حُسن نيت(نه خبث طينت)و توام با آگاهي(نه تحت تاثير احساسات فاقد حاكميت عقل) به انجام رساند آيا ممكن است عمل عقلاني، منطقي و خيرخواهانه وي به بيراهه ناكامي و حيراني كشيده شود؟ بي شك اگر هر دو عامل يعني فرمانروايي عقل و ذهنيت انساني در پشت عملي پنهان باشد آن عمل و آن رفتار بازخورد مثبت و خوشايندي خواهد داشت و اگر چنين نشود بايد در اصل مطلب ترديد نمود. يعني يا پلشتي و بدطينتي با اين كردار آميخته بوده و يا چندان عقل و خِرَد بر آن نظارت نمي كرده است. انقلاب ننگين سال 57 را در گام نخست، مدعيان روشنفكري مانند(بازرگان، فروهر، سنجابي و ...)مديريت و رهبري كردند و قشر كم سواد و كوته فكر و طبقه واخورده و عوام، به جنبه وحشي گري آن دامن زدند تا سرانجام مهره هاي شطرنج به سود روح الله خميني چيده شد و... آن شد كه ديديم و اكنون نيز شاهدش هستيم.

با نگر بر مقدمه يي كه گفته شد آيا بايد بپذيريم و باور كنيم خميرمايه و سرشت چنين شورش و قيامي پاك و نيالوده بوده است؟ حتا اگر هم بخواهيم بر چنين فرضيه مضحك و احمقانه يي مهرتاييد بنشانيم بازهم اين پرسش مهم سربلند مي كند كه چه گونه مي شود ماهيت و جرقه ابتدايي اين نهضت، معقولانه بوده باشد اما با تحویل گرفتن قدرت و آغاز حكومت جديد با اين سرعت باورنكردني و برق آسا به بيراهه و منجلاب كشيده شود؟ آيا روشنفكري زياده از حد و ترمز بريده اين مدعيان خوش آب و رنگ ملي - مذهبي و خلق گرا آنقدر از حد و اندازه برون شد كه عُرضه و توانايي نداشتند آنچه را كه آفريده اند به درستي مديريت كنند و اين نهضت معلوم الحال دقيقن آن زمان كه استارت قدرت را زده و جنبه عملي و كاربردي اش عيان مي گردد به اين شكل مفتضحانه بايد به دره جُرم و جنايت و حيوان مَنشي سقوط كند؟

فرزند و مولود يك انديشه منحرف و كج تابيده بديهي است كه به تعفن محض جمهوري اسلامي بدل خواهد گشت. تنها ذهن خراب و ويرانگر اين ملي - مذهبيان و ماركسيست هاي خودباخته بود كه توانست يك كشور مترقي و متمدن را از هويت خود تهي سازد تا دين فروشان در مدت زماني كوتاه از يك ايران سرافراز، ايراني محنت زده و سرافكنده بسازند.

آنچه كه بيش از هرچيز تاسف آور مي نمايد نه تحميق شدن اين حضرات روشن فكر!! در گريز آن ماه ها و ساليان نخست چيرگي ملايان بود كه شايد بتوان اين حماقت و خوش باوري كژ انديشانه را به حساب مرعوب شدن ناشي از جو غالب و چشم اميد دوختن نابه جا نسبت به بهبود يابي يك رژيم مزدور و نارهبري پست فطرت گذارد اما امروز و پس از اينهمه سال تجربه سياهي كه بر ايران رفت و تحمل سخت ترين و سهمگين ترين ضرباتي كه از سوي جمهوري انيراني اسلامي بر حيثيت ايران و آبروي ايرانيان وارد آمد اين حضرات جمهوري خواه بازهم تن نمي دهند كه به گناه و خطاي خود اعتراف كنند و حتا لب به سكوت نيز فرو نبسته و همچنان خود را مبارز و دوستدار ايران مي دانند. شگفت آور است كه عده يي تا اين حد ملت ايران را كودن و فاقد حافظه تاريخي مي دانند.

ما نمي توانيم فراموش كنيم در روزهاي تلخي كه ارتشيان دلاور شاهنشاهي تنها به جرم وفاداري شان به هويت ملي خود فوج فوج به جوخه هاي اعدام سپرده مي شدند همين آقايان زياده از حد روشن انديش، مذبوحانه و خاكسار به دست بوسي آن خون آشام دجال صفت روح الله خميني رفته و خود را پشتيبان و حامي نهضت او مي دانستند. ابوالحسن بني صدر كه سرانجام با پيراهن زنانه از ايران گريخت و امروز بي شرمانه به خود اجازه مي دهد تا شكوه ايزدي ايران را زير سوال ببرد همان كسي بود كه در ساليان سلطنت ايران پدر، جزو افراد خرابكار و اغتشاش گر بوده و خميني خانه زاد منزل پدري او بود. بني صدري كه رياست شوراي انقلاب را برعهده داشته و در سال 59 به دستور مستقيم خميني دانشگاه را به خاك و خون كشيد. زنده ياد داريوش فروهر يكي از افرادي بود كه همصدا و هم داستان با خميني، مردم را تحريك مي كرد تا به خيابان ها ريخته و با شكستن حكومت نظامي به آشوبي كه سپستر ريشه ايرانزمين را نابود ساخت دامن زنند. بگذريم از اينكه سرانجام عمال رژيم اسلامي مزد داريوش فروهر و همسرش را با ضربات چاقو پرداخت كردند. كريم سنجابي به عنوان يكي از طلايه داران ستيز با سلطنت پهلوي و يكي از سمبل هاي امروز جمهوري طلبان به اصطلاح اپوزيسيون، مضمحلانه با خميني بيعت كرد و امروز مدار روزگار بر چه روالي است كه اين افراد به خود اجازه مي دهند تاريخ معاصر را -كه همه ما به چشم ديده ايم- وارونه جلوه دهند و از آنجايي كه سرشان در حكومت ولايت فقيه بي كلاه مانده است بانگ و افغان برآورند كه ما خواهان دموكراسي و آزادي هستيم.

علامت سوال عينن اينجاست كه چرا و چه گونه شما شيفتگان دموكراسي با خميني بيعت كرديد؟ چه پتانسيلي در وجود يك ملاي نادان و مجنون ديديد كه در ذهن تان از اين جلاد پير، تصوير يك "شخصيت دموكرات" و يك "ناجي" نقش بست؟ چه عاملي سبب شد تا گمان كنيد جانوري كه در توضيح المسايل اش آن اراجيف قبيح و شنيع را به عنوان حكم و روش زندگي نوشته شايسته و لايق رهبري ايران است؟ آيا كينه و غرض ورزي شما نسبت به حكومت سرافراز شاهنشاهي آنقدر شديد و بي حساب بود كه به ولايت منفورترين نوع بشر(خميني) تن در داديد كه فقط شاه ايران سلطنت را ترك گويد؟

اين بدترين و سنگين ترين مجازاتي بود كه توانست گريبان روشنفكر نمايان واخورده دهه 57 را بگيرد. همان كوتاه قامتاني كه به علت عدم توانايي در تحليل و فهم بسياري از مسايل، وارد جرياناتي شدند كه نتيجه يي بس گران و مهلك براي ميهن ما داشت.

وظيفه ما چيست؟

با در نظر گرفتن اينكه جمهوري ولايت فقيه، بخش مهمي از آرمان ها و ارزش هاي پوچ خود را باخته و در مسير يك زوال و پوسيدگي دروني در حركت مي باشد. تهديد ها و تحريم هاي مداومي كه از سوي جهانيان بر پيكره ديكتاتورهاي مفلوك جمهوري اسلامي وارد مي آيد چيزي نمانده كه جمهوري اسلامي را به آستانه تحمل خود نزديك نمايد و پرواضح است كه شمارش معكوس براي اين حكومت از مدتي پيش آغاز شده است. وظيفه ما به عنوان كساني كه به واقع خود را عاشق ايران دانسته و در مسير مبارزه با جمهوري آخوندها قرار داريم در دو بخش مهم خلاصه مي شود:

الف: تشخيص اولويت ها و تمركز بر آنها.

ب: كوشش براي يافتن و ايجاد هسته هايي فعال در داخل ايران و پشتيباني همه جانبه آنان براي تقويت و پيوستن به قيامي بزرگ.

فردا چه حرفي براي گفتن خواهيم داشت؟

داستان به دو صورت مي تواند ادامه يابد. يا به فرو پاشي زودهنگام جمهوري اسلامي خاتمه خواهد يافت كه در آن صورت، ما تازه به نقطه آغازين بازگشته و بايد ساختار تخريب شده ايران را بازسازي نماييم. در صورت رخدادن چنين واقعه شيريني(كه بي نهايت اميدواريم در زودترين زمان ممكن رخ بدهد) ما شرمسار و سرافكنده خاندان سلطنت و پادشاه بزرگ ايران ذات ملوکانه رضاشاه دوم پهلوی خواهيم بود. شرمنده و خجل از اينكه خواسته و ناخواسته باعث شديم كه آن ذات والاتبار سه دهه را دور از ديار آبايي بگذرانند و بيش از آن شرمگين جفايي كه در پيشگاه پدر همايوني شان محمد رضا شاه مرتكب شديم. صورت دوم داستان و به قولي آن روي سكه متاسفانه خوشايند نيست اگر جمهوري ولايت فقيه در طي مدت يك تا دو سال ديگر به نقطه پايان خود نرسد به احتمال زياد از ايران چيزي باقي نخواهد ماند و ما در چنين شرايطي نه تنها شرمنده شاهنشاه ايران خواهيم بود كه خانه ايشان را به تاراج داده ايم(هرچند امروز نيز تقريبن همين شرايط است)بل شرمسار نسل آينده و تاريخ كهن ميهن مان هستيم و اين شرم و پشيماني همان اندازه كه سوزنده و دردناك است چيزي ماوراي يك فاجعه مي باشد.

پس بياييم و بيانديشيم كدام يك براي ما ايرانيان سزاوارتر است: ايران را از بيگانگان باز پس بگيريم و يا اينكه اجازه دهيم آن را با هيچ يكسان كنند؟

________

نگاشته شده در تاریخ بيستم بهمن دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: