۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

سخن دل این حقیر با شهریار ایران اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی

معبودا ! ای پروردگار دل های پاک٬ عاشق و بی آلایش ایرانی!

تنها عرض درودی ساده سزاوار ذات شما نیست. از بندبند وجودم و با تمام بارقه یی -که از روشنای این شمع نیمه خاموش باقی مانده -بر وسعت وجود بی کرانه تان درود و ادب می فرستم.

در حالی که درون خلوت سنگین و استخوان سوز این خانه ی تاریک کز کرده ام و در این سو و آن سوی دهشت بارش به گذشته یی می اندیشم که سراپا سبزی و جوانی بود٬ که سراپا تبسم و ترانه و سر تا به پا شور و امید به آینده یی که باید می ساختیمش. آینده یی روشن و فردایی پویا.

سرورا! بزرگا! مهربانا!

زیباترین آوازها لحن شیوای کلام تان٬ مست کننده ترین جام ها ساغر چشمان خمارتان٬ سربلندترین سروها دلارایی قامت بالابلندتان و تنهاترین ذات ها کرامت وجود بی انتهای شماست. کدامین قلب است که در هوای تان نمی تپد؟ کدامین راه است که به لبخند مغرور آن لبان لعل شما پایان نمی یابد؟ کدامین خردمند است که در زوایای ذهنش به شما- که خود تفسیر بی بدیل"خِرَد" هستید- اندیشه نمی کند؟ کدام دیوار است که تصویر روشن شما را قاب نگرفته و کدامین روح است که یاد شما و حضور شما تسخیرش نکرده باشد؟

ذرات وجودم قربانی تان گردد. هستی ام به فدای خاک پای تان شود. دنیایم بلاگردان یک تارموی شما. در ساحت کبریایی تان مجالی برای عرض وجود کردن این مخلوق بی سر و پا مانده است؟ در پرتو بی کرانه رخساره خورشید وارتان٬ جایی برای واگویه های این ظلمت نشین مفتون آفتاب وجودتان هست؟ آیا به این بنده گنهکار٬ به این جان نثار حقیر٬ به این عجز مخفی شده در کالبد بشری٬ به این خلقت شده ی اعجاز دستان ملوکانه تان راهی برای جبران آنچه نکرده است خواهید داد؟ هیهات هیهات که در لایتناهی آن وجود ذی الجود٬ در وسعت بی نهایت آن ذات اهورایی و بر اریکه پراقتدار سروری و پادشاهی تان٬ ای معنی ناب خداوندی و ای خوب تر از خوب ترین٬ ای شیواترین تلفظ الوهیت٬ جایی برای اطاله کلام چون منی نیست.

رضا! معبود و محور آفرینش!

"اعلاحضرت" با تمام بزرگی معنی اش باز برازنده حُسن تابنده وجود شهریاری چون شما نیست. عمری است حیران عظمت این ذات مقدس مانده ام که کدامین واژه توان وصف گوشه یی از کتاب کمالات لایزال چون شمایی را دارد؟ ببخشایید ببخشایید ببخشایید اگر بی قدر و ناچیزم. کائنات از حضور شما نور می گیرند و زمین و آسمان فرمانبردار سخن های شما هستند. این بنده حقیر هم جدای از دیگر بندگان تان نیست. سپاس بی کران تان گویم که این کمترین را آن اندازه ارج و قدر مرحمت فرمودید تا دوستداران و دلداده گان تان دوستم بدارند و دشمنان سیاه پیشه تان دشمنم پندارند.

کنیزتان به فدای شما باد. ستایشگرتان هستم که مجالم دادید تا از فروغ رخ تان پرتوی بنوشم و از زوال و ظلمت غم گرفته ی این موطن ویرانه بیرون بیایم.

به انتظار طلعت روی عالمتاب شما خواهم ماند و به شوق اینکه این بنده بی ارزش را "حق حیات" بخشیدید٬ در هر نفسم شکرگزارتان هستم.

آن هنگام که نام بلند و پرشکوه "پهلوی" بر زبان کسی جاری شود٬ هزاران هزار فرشته صف در صف به کرنش درمی آیند و پشت تاریخ کهن این میهن تن خسته٬ از هیبت نام تان و از شکوه و آوازه نام پدران تان به لرزه می افتد.

جان ناقابلم به قربان تان گردد.

هماره فروزان باشید و هر لحظه خواب این اهریمنان دیو پرست و جاهلان تیره بخت را بیاشوبید که خصم ایران و ننگ ایرانیانند.

فرد فرد عاشقان وطن٬ مشتاق بازگشت شما هستند و فداییِ هر تار مژگان تان.
_________

نگاشته شده در تاریخ هشتم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: