۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

ای پادشه خوبان٬ داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

ساقی چمن و گل را٬ بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیم ایم

لطف آنچه تو اندیشی٬ حکم آنچه تو فرمایی

در روزهای آغازین بهار که به رغم رویش جوانه ها و نسیم بهاری، هنوز دل ما بهاری نیست و غم هر ساله را بر هفت سین امسال مان نیز نشانده ایم، غزل زیر را به خاک پای معبود و محبوب میهنم٬ آن پادشاه و حکمران دل های تپنده اهورایی، ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی پیشکش می دارم.

در حالی که به جد امید دارم امسال، سال خانه تکانی میهن از لوث وجود نا به کار و شوم این اهریمنان سنگر گرفته در پشت دین باشد و مسیری گشوده شود تا بار دیگر طلعت خجسته روی دلفریب یار را در میهن مان رویت کنیم. آن روز به پای هر قدم پادشاه، هزار سر به سجده خواهند افتاد. روز بزرگی که وارث خانه٬ به خانه باز می گردد. غزل را ملاحظه کنید:

تمام حادثه ها را سراب می بینیم

سرای خویش حبابی بر آب می بینیم

دوباره قصه تکراری همان رویاست

حقیقتی که تو را ما به خواب می بینیم

به چشم های تو ما خیره می شویم آن گاه

تو را غزاله ترین، شعر ناب می بینیم

شب است این حوالی و فقط به رخسارت

طلوع نافذ صد آفتاب می بینیم

هوای مستی عجب کرده ایم در زنجیر

چه در نگاه تو خفته؟ شراب می بینیم

بیا که بی تو نجیب پر از شرافت محض

فضای خانه خود را خراب می بینیم .

________

نگاشته شده در تاریخ چهارم فروردین دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: