۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

مرگ انديشي و مرگ پرستي – حاصل القائات تروريزم اسلامي

انسان روزي به دنيا مي آيد و زماني نيز دنيا را ترك خواهد كرد. اين گرچه جبري محتوم و پذيرفته شده مي باشد اما زندگي در طبيعت خود مشقت بار نيست كه برخي رخدادها و در پاره يي اوقات عرصه را بر انسان ها تنگ مي سازند. رنج و تالم متعلق به يكايك نوع بشر است با اين حال فلسفه زنده بودن و زندگي كردن نه تنها تلخ و محنت انگيز نيست كه شيرين و لذت بخش است. حتا در دشوارترين شرايط نيز غالب انسان ها "زنده بودن" را به "زنده نبودن" برتري مي دهند.

طبيعت جهان بر زايش و ستايش زندگي بنا گرديده و به همين خاطر است كه زندگي گرامي و مورد احترام مي باشد.

زماني كه فردي به هر دليل روزگار را چنان بر خود مشكل مي پندارد(اينكه مي پندارد و يا به واقع چنين مي باشد خود حكايتي ديگر است) و آنچنان مشكلات وي را احاطه كرده اند كه راهي براي چيره شدن، عبور و يا حتا گريختن به چشم نمي آيد ممكن است شخص تصميم بگيرد تا به زندگي خود خاتمه بخشد. در نگر جامعه شناسان و افراد آگاه و خردمند، خودكشي و يا عبور از "خود" و حذف كردن خويش براي پايان بخشيدن به دشواري ها در حقيقت يك باور غلط و حاكي از فقدان درست نگريستن است. هرچند نظريات بسياري در اين باره طرح گرديده و تعدادي از افراد نيز به دفاع از خودكشي و يا انتخاب مرگ براي رهايي يافتن برآمده و گفته هاي خود را ارايه داده اند. اگر معقولانه و البته دردمندانه نگاه كنيم زندگي هركسي متعلق به خود اوست و شايد خودكشي در نفس خود هرگز يك جرم تلقي نگردد كه بيش از آنكه جرم ناميده شود نوعي فرار حماقت آميز و نشانه ضعف يا عدم دانايي و درايت فردي است كه چنين راهي را برمي گزيند.

انسان ها غالبن در رويارويي با مشكلات به جستجوي يك راه برمي آيند. چند راه گوناگون را ارزيابي مي كنند و شانس موفقيت و همينطور ميزان ريسك ها را سنجش مي نمايند. در نهايت حتا اگر راه مستقيم عبور از مشكل و يا حادثه يي را كه پيش روي شان قرار دارد نيابند چند راه متفاوت را امتحان مي كنند، ميانبر ها را مي يابند، راه هاي رفته را دوباره مي نگرند تا شايد به گونه يي ديگر و اينبار موفقيت آميز طي كنند اما كسي كه دچار كمبود اعتماد به نفس، مشكلات آزارنده روح و روان، عدم توانايي درست انديشيدن و... اين قبيل داستان ها باشد بي درنگ مرگ را بر مي گزيند و به واقع فاجعه آميز ترين، احمقانه ترين و بي حاصل ترين راه ممكن را انتخاب مي كند. راهي كه نه تنها بازگشتي ندارد كه امكان انتخاب دوباره و آزمودن ساير راه ها را براي هميشه خواهد گرفت.

باري انتخاب مرگ يا همان خودكشي حاصل اشتباه نگريستن است و عمدتن جرم يا گناه تلقي نمي گردد. اگرچه از نگر آنهايي كه به وجود يك منشا حيات بخش باورمند مي باشند(باور نگارنده نيز به شخصه همين مي باشد) آنچنانكه وقوع زندگي و حيات يافتن به دست انسان نيست در نتيجه حادث شدن مرگ نيز نبايد به دست انسان ها باشد. منشا حيات بخش يا همان خداوند، دهنده و گيرنده زندگي است. جا دارد به اين مهم اشاره شود كه اگر بنا باشد وجود و بودن "خدا" رد و انكار شود انكاركنندگان آن نيز به خود پروانه نمي دهند تا وجود يا موجود ديگري را بر جاي آن بنشانند. پس به دو نتيجه پيرامون موازنه خدا و مرگ دست مي يابيم:

الف) اگر به وجود خدا معتقد هستيم تعيين كننده مرگ در هر شكل و صورتي همان خداوندي است كه زندگي را يكبار به بنده گانش تقديم كرده است.

ب) اگر وجود خدا راباور نداريم پس زندگي را حاصل يك اتفاق مي دانيم و باز نمي توان مرگ خويش يا ديگري را تعيين كرد چرا كه آن نيز بايد حاصل يك اتفاق مانند اتفاق زندگي باشد و اگر انكار و رد پروردگار مجوزي براي ترسيم و تعيين پروردگاراني ديگر باشد اين فلسفه در درون خود به تناقض برخواهد خورد.

مقصود از تمام سطور بالايي نماياندن تصويري از جهل غمبار و سوزنده امروز ايران است. شوربختانه القاء مكرر مرگ دوستي، مرگ خواهي و مرگ پرستي در سايه حكومت اسلامي به طرز رقت باري كالبد جامعه را از مرگ اشباع كرده است. خودكشي چه در نگاه آنانكه وجودي به نام خدا را باور دارند چه در نظر آنها كه به چنين مطلبي اعتقاد ندارند، حاصل ضعف نفس و اشتباه انديشيدن است هرآينه كشتن انسان هاي ديگر نشانه بارز پلشتي و پست فطرتي مي باشد و آنكه با ابزار جنايت به هر دليل و با هر فلسفه يي جانِ ديگري و ديگران را مي ستاند به واقع فلسفه بودن خود را نيز خط بطلان كشيده است چراكه اگر زندگي محترم و گرامي شمرده نشود، اين قاعده شامل فرد فرد انسان ها مي باشد و همانگونه كه موجود زنده يي مرگ موجود زنده ديگري را رقم مي زند و تعيين مي كند ديگري نيز مي تواند به تكرار چنين كند و حاصل آن تباهي و فناي مطلق بشريت و عينن همان چيزي است كه دستاورد دور يا نزديك استيلاي ايدئولوژي جهاد و شهادت طلبي(مرگ خواهي) اسلام گرايان است. در اين رهگذر بنيانگذاران و نشر كننده گان افكار مرگ طلبانه، بر ذهن ساده انديش و عقل خام برخي جوانان سرمايه گذاري مي كنند.

تحت هر شرايط و به هر علتي علاقه به مرگ نشانه يك گرايش خطرناك و بيمار گونه است. شيفتگي براي زندگي همانقدر طبيعي و سالم است كه اشتياق به مرگ نشان از كژانديشي و روان پريشي دارد اگرچه آنكه مرگ را براي خود چاره مي پندارد تنها فاقد بينش و درك صحيح از زندگي است اما آنكه مرگ را براي ديگري يا ديگران راه حل مي انگارد نه تنها كژانديش و تهي باور كه يك جاني بالفطره و يك خطر بالقوه براي جامعه انساني مي باشد. شخصي كه همواره ضد اجتماع، رو به روي انسان ها و مقابل قوانين پسنديده و مطلوب تمامي جوامع ايستاده است. چنين انساني پيش از آنكه به نيستي رهسپار شود طي مدت حيات خود نيز مطرود و منفور است و در واقع پيش از فرا رسيدن مرگي كه به آن عشق مي ورزد و نابودي يي كه راه نجات خويش و بازيابي ايدئولوژي مُرده اش مي پندارد پيشاپيش جنازه يي متحرك است كه به هيچ چيز و هيچ كجا تعلقي ندارد و در محاق افكار تيره اش نه توسط ديگران ديده مي شود و نه ايده هايش مورد توجه و تامل قرار مي گيرند.

مبتلايان به ايدئولوژي شهادت طلبي و مرگ پرستي به دو گروه تقسيم مي شوند:

۱- مروجين و مبدعين اين ايدئولوژي كه خود اصولن باوري بدان ندارند اما با سوق دادن طعمه هاي شان به سمت چنين پرتگاهي بهره هاي لازم را برده و فقط دستي از دور بر اين آتش مرگبار مي نهند.

۲- افرادي كه تحت القائات مداوم و برنامه ريزي دقيق و طولاني مدتي قرار دارند كه در راستاي شستشوي مغزي اينان انجام گرفته است به همين خاطر قوه تشخيص، تجزيه و تحليل را از كف داده اند و به علت كوته فكري و عدم قدرت تشخيص شان نمي توانند طرز فكر خود را مورد ارزيابي دوباره قرار دهند و يا پروداكس ها و ناهمخواني ها را بيابند تا تجديد نظر كنند.

آنانكه در حيطه نخستين جاي مي گيرند چنانچه گفته شد بي ترديد كوچكترين ايمان و باوري به ايده و انديشه يي كه تبيين و تبليغ مي نمايند ندارند. خدايي در بطن اين ايدئولوژي تبهكارانه وجود ندارد و خدا به واقع همان بانيان و مجريان مرگ مي باشند. خدايان ناتواني كه مي تواند هر ثانيه مرگي ديگرخواسته دفتر زيستن شوم شان را ببندد تا به نبودن مطلق راه يابند اما هنگامي كه از حيث امنيت جاني و مالي در بهترين شرايط قرار گرفته اند دم از ترويج مداوم مرگ خواهي(شهادت طلبي) زده و سايرين را به پذيرش و اشاعه اين تفكر خطرناك و شوم تشويق و ترغيب مي نمايند.

اما گروهي كه در جرگه دوم واقع هستند بيش از هر چيز واژه "قرباني" برازنده اينان است. بر اساس برخورداري انسان ها از قدرت انتخاب، همواره نمي بايد تمام قربانيان را بي گناه قلمداد كرد. كسي كه گرفتار بيماري رواني مرگ دوستي مي گردد(حال چه عايد تلقين و تزريق فكري حاكمين ددمنش باشد و چه محصول يك بيماري دروني) چنين شخصي در پي بازخوردهايي غيرمادي مي باشد. وي جوينده دريافت مزد كژانديشي خود توسط نيروهايي غيبي و غير واقعي است. او از حال و از بودن خود و آنچه كه هست و در نتيجه هست بودنش اثبات شدني است مي گريزد تا به فرصت هايي تعريف نشده و خيالي دست يابد. قرباني انديشه جاهلانه شهادت طلبي، خود را به نيست مطلق بدل مي سازد تا بهشت و حور و غلماني را تصاحب كند كه وجودشان تنها در زبان (و نه حتا باور) رهبران او متجلي است. در واقع اين رهبران، مرگ افراد را تنها پلي براي نيل به مقاصد قدرت طلبانه خويش مي پندارند.

واقعيت تلخ مرگ (كه احدي نمي تواند تلخي آن را با دلايلي مشهود انكار نمايد) منتج از قدرت طلبي و در واقع بقا و ادامه قدرت مادي عده يي ديگر در جهان ماده مي باشد. فلسفه نهادي شهادت طلبي به خودي خود نقض كننده خويش است. اگر بنا بر اين است كه قدرت مادي و لمس شدني رهبران ايدئولوژيكي حفظ گردد در نتيجه اين ماده و بقا در ماده است كه داراي اهميت مي باشد و هيچ جهاني در پس اين ماده وجود نخواهد داشت پس چرا و به چه دليل و با كدام توجيه عدالت مندانه عده يي بايد به فنا و نابودي رهسپار شوند تا بقا و قدرت عده يي ديگر (كه در اقليتي مكرر نسبت به دسته انگشت شمار نخستين قرار دارند) تضمين و حمايت شود؟ اما اگر جهاني ديگر كه در تعبيرهاي رنگ و لعاب زده و مشمئزكننده همين رهبران قدرتخواه و ايدئولوژيست "جهان جاودانه" نام دارد و حور و پرياني چنين و چنان در انتظار اين شهادت طلبان جنايت پيشه اما خام و كوته بين و فريب خورده نشسته اند تا به بهترين شكل ممكن پذيرايي شان كنند چه اصرار و ضرورتي به حفظ و ابقاي قدرت مادي اين رهبران در جهاني كه به گفته خودشان فاني است وجود دارد؟ اگر واصل شدن به آن جهان جاودانه كذايي، مقبول و مطلوب است چرا بايد بر محكم تر كردن بنيان قدرت و حكومت مدعيان ديني تاكيد ورزيد يا برايش تلاش كرد؟ آيا اگر اين مروجين مرگ، بر گفته هاي خويش باور و ايمان دارند هرگز خواهند توانست به تناقض نهفته در بطن افكارشان پاسخي قاطع و روشن عرضه بدارند؟

تروريزم اسلامي شايد صحبت چندان تازه يي نباشد و بارها در همين وبلاگ پيرامون اين پديده شوم بحث گرديده است. بنيان گذاران و باورمندان به ترور هاي فيزيكي -با هر انگيزه و ايده يي- قطعن خود و زندگي مادي خود را دوست داشته و بدان وابسته مي باشند. قربانياني كه قادر خواهند بود تا با حذف مخالفين اينان، عرصه را براي بهتر تازاندن و آزادانه تر حكومت نمودن اين رهبران تروريست باز نمايند، از ميان افرادي انتخاب مي شوند كه در گام نخستين با مقوله يي به نام مرگ كنار آمده باشند. ترسيم استشهاد و شهادت طلبي مناسب ترين روش براي تحريك خام انديشان است تا با رقم زدن مرگ ديگران و همچنين حذف و نابودي مضمحلانه خود مجال دهند تا اربابان قدرت و مدعيان وجود جهان غير مادي- كه هرگز در چهارچوبه علم و منطق اثبات نشده و نخواهد شد- در همين جهان خاكي- كه هست و بودنش دليل بر بودن است- آنهم در قدرت محض باقي و برقرار بمانند. به تعبير واضح تر:

جامي و بُتي و بربطي بر لَب كِشت

اين هر سه مرا نقد و تو را نسيه بهشت

چالش و پيچشي كه در اين تفكر هويداست با هيچ نوع برهان منطقي قابليت حل شدن ندارد. شهادت طلبي و مرگ انديشي، بيماري هولناك اين عصر و زمانه و سبب ساز تمام مصايبي است كه اكنون جهان با آن دست به گريبان مي باشد. حذف اين تفكر، مهم ترين و شاخص ترين اولويت براي دست يافتن به ثبات و امنيت مي باشد. ريشه تمام تلخ كامي ها زماني است كه تقليد و كهنه پرستي بر مسند انديشه جاي گيرد و دستاورد آن نيز چيزي جز گزينش مرگ و سِير به سوي نابودي نيست.

_________

نگاشته شده در تاریخ سي و يكم فروردين دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: