۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

سراب جمهوري – منجلاب اسلامي

شايد گاهي با خود بيانديشيم اين بلا و مصيبت غير قابل تصوري كه جمهوري اسلامي بر سر ايران آورده است آيا ريشه در "اسلامي" بودن آن دارد يا در "جمهوري" بودنش؟

پاسخ اين پرسش قطعن بيش از يك كلمه نيست اما در باور نگارنده و در ذهنيت بسياري كه در طي اين سي سال به معناي واقعي طعم تلخ مصيبت را چشيده اند، ايراد اساسي و عمده جمهوري اسلامي در هر دو واژه تركيب شونده آن نهادينه است و نه فقط در اسلامي بودنش كه پسوند اسلامي، خود كابوسي بسيار بزرگ است و همان ماهيت دين مداري و نظارت دين بر حكومت، قادر است تا يك مملكت را به همراه مردمانش به باد نيستي بسپارد.

اما آيا پيشوند جمهوري چه تاثيري در روند ويرانگري اين رژيم دارد؟ به نگر مي رسد جمهوري و جمهوري خواهي باتلاق نابود كننده يي بود كه نكبت اسلام خواهي نيز تعفني مضاعف را بر آن تحميل نمود. جمهوري با ظهور اسف بار خود ايران را به ورطه نابودي كشانيد. اين مطلبي نيست كه بتوان فراموش كرد و يا سياست مابانه از كنارش عبور نمود.

جمهوري خواهي داستاني تازه و منحصر به ايران ما نيست. اين ويروس دشمني و كينه ورزي با معتبر ترين نماد كشور(پادشاهي) از برخي ديگر از ممالك سربرآورد و اذهان خام و كوته بين را به گونه يي جذب نمود كه باورشان شد سيستم جمهوري قادر خواهد بود چيزي افزون تر از آنچه كه آحاد مردم بدانها دسترسي دارند به ايشان بخشش نمايد. حال آنكه اين خيال خام و اين روياي واهي، حاصل تلقين مداوم مبدعين و مروجين جمهوري طلبي بود كه مانند يك بيماري لاعلاج روحي - رواني گريبان بسياري را گرفت و اگرچه نظام هاي جمهوري نه تنها موفق نشدند بازده مطلوب دوستداران مشاركت مردم در قدرت را به آنان عرضه بدارند كه در بسياري موارد نتيجه يي دقيقن عكس آنچه كه انتظار مي رفت به دست آمد و اكنون آنچه كه در نظام هاي جمهوري ديكتاتوري –كه يكي از مهلك ترين و خطرناك ترين آنان اكنون بر ميهن ما مستولي مي باشد- به چشم مي آيد كمينه مشاركت ملي در عرصه هاي سياسي و همچنين خفقان و سركوبگري محض، حذف دگرانديشان، محدود سازي و كاناليزه كردن حيطه هاي فرهنگي و و و و دستاوردي است كه با توجه به قراين و شواهد با آرمان جمهوري خواهي كاملن همسو به نظر مي رسد.

جمهوري طلبي و گرايش به چنين شيوه يي، گرچه همانگونه كه اشاره شد بازتابي از تمايلات قدرت طلبانه فرد فرد دوستداران چنين نظامي مي باشد اما ريشه آن از هزارتوي ديگري نيز آب مي نوشد و قد بر مي كشد. ريشه و درون چنين تفكري، ضديت با هويت و اصالت و در يك كلمه "بودن وطن" مي باشد. براي سست كردن پايه هاي همسويي و اتحاد، آسان ترين و نزديك ترين راه، مبارزه و ستيز با نماد و معناي اتحاد است. هنگامي كه سلطنت به مثابه عصاره و جانمايه يگانگي يك كشور، از پيكره آن حذف گردد جاده براي تخريب و به انحطاط مطلق كشاندن آن جامعه باز خواهد شد.

تصور كنيم هنگامي كه شخصيتي به نام پادشاه در راس و بالاترين نقطه حكومت قرار بگيرد و مقبول، مطلوب و محبوب اكثريت جامعه نيز واقع باشد. نخستين و مهم ترين ثمر وجود چنين شخصيتي ايجاد اتحاد و همگرايي ميان توده هاي مختلف اجتماع، يكسان شدن تلاش ها و واحد گرديدن اهداف و خواسته هاي مردمان آن كشور مي باشد. در زير لواي چنين سيستمي قطعن يك حمله خارجي ناكام خواهد ماند و پدافند ملي به معناي ناب كلمه "ملي" خواهد بود چراكه يك تضمين نامه معتبر و يك دليل روشن، واحد، زنده و ملموس به نام پادشاه وجود دارد كه در راس حكومت جاي گرفته و فرمان وي مورد اقبال يابي و اطاعت قرار مي گيرد. حتا اگر در چنين ساختاري، كشور مورد تاخت و تاز نيز واقع شود در سريع ترين و شدني ترين زمان ممكن مي توان از دست رفته ها را بازيابي كرد و مملكت را به هنگام از سقوط، ويراني، قحطي و حرمان نجات بخشيد. چنين وضعيتي بي شك مطلوب و مورد پسند هر جامعه يي است.

همانان كه قلم در دست گرفته و با ورق زدن بي حاصل چهار كتاب خود را روشنفكر و غيره نيز مي نامند در شرايط حاد و در بيم به باد رفتن زير و بالاي وطن شان تن بسياري از همين روشنفكران تازه به دوران رسيده، رهايي مملكت را از دشواري ها و يورش هاي بيگانه بر هر اولويتي رجحان خواهند داد. خوشبختي واقعي زماني در يك كشور پديدار مي شود كه ابتدا رفاه، ثبات و آرامش برقرار باشد و سپس اقشار روشنفكر با ذهني باز و بي هراس بنشينند تا به ترسيم موازنه قدرت و ساير بحث ها بپردازند.

هميناني كه يك شبه با خواندن مشتي نظريات منحرف و پوچ و تازه ساز، به دگرگوني هاي عجيب دست يافته و تا صبح سر از بستر برداشتند بدل به جمهوري خواهاني دندان تيز كرده شدند تا با شمشير آخته جهل و ندانم كاري شان به جنگ نماد وحدت و آزادي ايران(سلطنت) بروند نيز هنگامي كه بلا و ويراني و مرگ را در يك قدمي خود ببينند صلح و زندگي را بر هر چيزي مقدم خواهند شمرد. اين رسم تلخي است كه بهترين فرصت ها را نادانسته ببازيم تا شايد روزي ارزش هايي آنهم نه چندان ارزشمند را -كه حاصل بافته هاي ذهني ما و نه تجربه هايي مبرهن و مجسم مي باشند- به چنگ آوريم و در اين رهگذر همه چيز خود را به همراه شرف، وجدان و آبرو مي بازيم و زماني به خود مي آييم كه در حال سقوط آزاد به قعر دره تباهي مي باشيم.

شوربختانه پاره يي از اين عزيزان زياده از حد روشنفكر كه دچار بيماري مرگباري به نام جمهوري خواهي هستند روزي چشمان شان بر واقعيات پشت سر گذاشته باز خواهد شد كه صداي شكستن استخوان هاي شان را در ته اين دره غم افزا مي شنوند. روزي كه ايران عزيز ما به قعر منجلاب اسلام زدگي درغلتيد و آخرين صداي التماس و ناله دردمندانه هم ميهنان ما از عمق گندابي كه در آن دست و پا مي زدند به گوش هيچ جنبنده يي نرسيد و زماني كه ايران وارد سياهچال انزواي مطلق گرديد تا در عرصه جهاني تصوير آن ايران سربلند، محكم و استوار محو شده و جايش را شبحي از بدگماني و نفرت فرا بگيرد همين جمهوري خواهان –كه با دست خود ميهن ما را به چنين مزبله يي هدايت كرده بودند – در ديار غربت از شدت خشم و پشيماني به خود مي پيچيدند اما همچنان كينه تاريخي و ابدي خود را نسبت به خاندان بزرگ پادشاهي در سينه نگاه داشته و مايل نبودند كمي حتا فتيله عناد و غيض خود را پايين بكشند و براي يافتن منطقي ترين راه عبور از مصيبت اسلام فروشي و اسلام بارگي حاكم بر وطن، با دوستداران واقعي ايران وارد مذاكره و مباحثه شوند.

امروز نيز اوضاع بر همين روال بوده و تغيير شاياني در اهداف و بينش اين افراد رخ نداده است. بحثي كه شايد امروز بيش از هر سخن ديگري مطرح باشد عبور از سلطه اسلام و به واقع براندازي رژيم اسلامي است. در اين اصل يك وفاق و همگرايي كُلي وجود دارد اما صحبت ما تنها به برقراري يك نظام سكيولار پايان نمي پذيرد. ما خواهان بازگشت ريشه و حقيقت مان مي باشيم. ما دوستدار اين هستيم تا طعم شيرين يك نظام صددرصد سكيولار و دموكراتيك را زير سايه نماد افتخار ايران تجربه كنيم. دست يابي به آزادي هاي فردي و اجتماعي زماني لذت بخش است كه در سايه حكومتي غرور آفرين و مستحكم به يك ملت ارزاني شود نه در سلطه يك مشت لمپن بر خر مراد سوار شده يي كه پس مانده هاي اسلاميت قرون وسطايي همان عمامه داران و باني و سبب ساز به قدرت رسيدن آن جاهلان دين فروش بوده اند. نهاد و بن مايه يك حكومت، رمز بقا و پايداري مملكت مي باشد. آزادي در تعريف خود واژه يي بي نهايت شريف است. آزادي يك نياز است اما تضمين جاودانه ماندن آزادي، در گرو يگانگي ملت است. يگانگي ريشه در چه دارد؟ آيا شاخص ترين مفهوم اتحاد مردم در گذر تمام تاريخ جز نام سپندينه پادشاه، نام ديگري بوده است؟

چرا نمي خواهيم از اين خواب گران برخيزيم؟ جمهوريت و اسلاميت دو روي يك سكه هستند. اين هردو بيراهه هايي هستند كه به يك نقطه پايان مي پذيرند و آن نقطه جز به محاق رفتن ايران و ايراني چيز ديگري نيست. آيا سي سال تجربه مرگبار و تحمل اين همه زيان بس نيست تا چشم هاي مان را به روي حقايق بگشاييم و از تجربيات پيرامون مان عبرتي براي تاريخ بگيريم.

بزرگ ترين، برجسته ترين، گرانبهاترين و بي بديل ترين سرمايه ايران ابرشخصيتي است كه هم اكنون در كشوري غريب و در فاصله يي بسيار طولاني از ميهن خويش حضور دارند. بياييم و چنين سرمايه بزرگ و بي كرانه یی را غنيمت بدانيم. آزادي، شرافت و هويت ما جز در پناه ابهت چنين شخصيتي معنا نخواهند گرفت.

جاي بازي با واژه ها امروز را دريابيم كه شايد فردا این اهريمنان، تمام هستي ما را به يغما برده باشند...

" متاسفانه آگاه شدیم جناب آقای رضا فاضلی اندیشمند و محقق برجسته معاصر٬ بامدادان بیست و چهارم فروردین ماه در دیار غربت و پس از طی یک بیماری طولانی و جانکاه٬ دوستان و یارانش را برای همیشه ترک نموده است. ضمن عرض تسلیت به خانواده شادروان فاضلی یاد ایشان را گرامی می داریم. بی تردید پندار و کردار نیک استاد رضا فاضلی سرمشقی جاودانه برای مبارزه با خرافه پرستی و نیل به سوی خردگرایی خواهد بود."

______________

نگاشته شده در تاریخ بيست و هفتم فروردين دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: