۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

آنكه مي سوزد و مي سازد - آنكه بازي را مي بازد


شايد گذر يك مدت زمان(چيزي بيش از يك ماه) تلخي حادثه دلخراش خودسوزي يكي از هم ميهنان را رو به روي مجلس شوراي اسلامي اندكي در ذهن ها كمرنگ تر ساخته باشد. اين رسم روزگار است كه غم ها را در خاطر خود تسكين دهيم و اندك سازيم تا آسوده تر زندگي كنيم. ذهن ما گنجايش حتا نيمي از غم هاي زندگي را ندارد و ناگزيريم به رغم رخداد بسياري از حوادث جانگداز اين روزگار، همچنان زندگي كنيم و زندگي كنيم و...

كسي كه بر زيستن خود خط بطلان مي كشد بالطبع دشواري هاي زندگي طوري بر وي هجمه كرده است كه ميان راه زندگي و بيراهه مرگ، دومي را برمي گزيند تا با پناه بردن به نيستي بتواند از هست بودن توام با خفت، گناه، رنج، درد، شرمندگي و... رهايي و آسودگي يابد. انگيزه نيست تا در اين نوشتار به مقوله يي به نام خودكشي پرداخته شود كه شايد بيشتر در حيطه يك مطلب روانشناسي يا جامعه شناسي جاي گيرد. اينكه چرا يك نفر آنهم يك نفر كه ساليان پيش جانش را بر سر دست گرفته و به ميدان جنگ رفته است تا از تماميت ارضي كشور خود دفاع كند امروز طوري عرصه بر او تنگ مي شود كه سوختن دلخراش خود در آتش را انتخاب مي كند تا در سايه حكومتي كه نماينده به اصطلاح مجلس اش، رزمنده و به واقع مترسك جلوي توپ و تانك ديروز را به پشيزي نمي گيرد و حتا پاسخ درخواست دردمندانه اش را نمي دهد، حقيقت تلخ و تاسف آوري است كه هيچ ارتباطي به مقوله روانشناسي واقعيت شومي به نام خودكشي ندارد بلكه بخشي از اجتماع زوال يافته ي ايران كنوني ماست.

خودكشي يك راه حل نيست. اين را همگان واقف اند. چه اساتيد و چه عوام، چه خداباوران و چه بي خدايان و... اما هنگامي كه تمام درب ها بسته هستند و راهي براي فرياد زدن موجود نيست. وقتي بايد با دست خالي رو در روي چشمان منتظر خانواده ات شرمسار و سرافكنده باشي و ناچارت كنند به خاطر نداري ات پوزش بخواهي و سر در گريبان بماني. اينكه مي داني در جامعه يي كه تو در آن زندگي مي كني افرادي هستند كه براي جشن تولد فرزند خردسال شان ميليون ها تومان خرج مي كنند و تو براي بيماري فرزندت آنقدر توان مالي نداري كه چند هزار تومان هزينه كني، آيا هركه باشد مرگ بي صدا را بهترين گريزگاه نمي يابد؟

اگر چند گام آنسوتر به اين تصوير سياه نگاه كنيم، چه برداشتي از اين پلان و ساير پلان هاي تلخي كه هر روز و هر ساعت شنونده يا شاهد رخدادن آنها هستيم خواهيم داشت؟

ملتي كه به جنگ تاريخ و هويت خود مي رود آيا جز رعب و هراس و فشار و خفقان و در نهايت مرگ خاموش و سوزنده، عايد و ثمر درخشان تري خواهد داشت؟ آيا اين مردم كه دست كم قشر عظيمي از آنها در برابر تمام وقايع ناخوشايند دهه پنجاه سكوت كردند و مجال دادند تا بي آبرويان تاريخ، رو به روي يگانه مظهر وقار ايران(شاهنشاه بزرگ) بايستند و صاحبان ايران را از خاك آبايي بيرون برانند سزاوار سايه يي شريف تر از اين يك مشت بي شرف پيراهن چركين درنده و دين نما مي باشند؟ آيا آنان لايق و شايسته نظام و حاكميتي مردم تر از اين نامردمان هستند؟

بعضي لب به دندان مي گزند و مي سازند و پاره يي ديگر كه رمق "ساختن با شرايط موجود" را در خود نمي بينند مي سوزند تا دفتر زندگي خالي از اميدشان بسته شود. بسياري از همان مدافعين نخستين اين نظام منحوس و نامشروع، همان اوايل دهه شصت و با شكل گيري برخي وقايع در زير چرخ هاي اين سيستم له شدند و از بين رفتند. آنهايي هم كه ماندند ديديم كه در خلال ساليان بعد يا تصفيه شدند(به عبارت بهتر خاموش شان كردند) يا اينكه به طور غير مستقيم و در فشار اين زندگي مشقت بار، تاب و توان ادامه دادن را در خود نديدند و يا اكنون مردگاني عمودي را مي نمايند كه در زير سلطه يك رژيم ديكتاتوري محض به جرم سر دادن كلامي نه مخالف بلكه حتا انتقادي، بازي شومي با زندگي و دودمان آنان شده و حال از بودن خود حتا پشيمانند. نكته اينجاست كه بخش عمده يي از هم صدايان اسبق اين رژيم، مزد همراهي شان را با اين گرگان انسان نما به شديد ترين صورت ممكن دريافت كردند و شايد وجدان هيچ منصفي پروانه ندهد كه آنها امروز و يا فردا مورد توبيخ و محاكمه قرار گيرند چرا كه تاوان خود را پيشاپيش پرداخته اند.

در اين ميان سهم قشر جوان و به قول رايج نسل سومي ها دلخراش ترين سرنوشت بود. چه آنها كه پدران و برادران شان را در سايه جنگ احمقانه هشت ساله از دست دادند و چه آنها كه در اين هنگامه بي آنكه جايي براي شكل گرفتن آرزوهاي شان باشد چشم به هستي گشودند و اكنون زيرِ سُم بيگانگان اسلام فروش، تمام هستي و نيستي خود را باخته اند.

رواج عامدانه مواد مخدر، فراگير شدن فقر و متعاقب آن سوق داده شدن افراد و خصوصن جوانان به سمت و سوي فحشا و...بسياري عوامل نابود كننده ديگر -كه در ام القراي ولايت به فراواني يافت مي شوند- از مظاهر بارز و برجسته و كتمان نشدني جامعه اسلامي هستند و جوانان امروز ايران اصلي ترين قربانيان اين فجايع مي باشند.

دشوارترين، مهلك ترين و خُرد كننده ترين شرايط ممكن هنگامي است كه گرفتاري هاي متعددي را با هم تحمل مي كنيم حال آنكه از وجود مشكل و مصيبت اصلي غافل هستيم و يا اصلن آن را نمي بينيم. به قولي صورت مساله را نخوانده ايم و در پي حل مساله و علاج درد مي باشيم.

بر خلاف باور عده يي گذر زمان، همواره و هميشه به نفع همگان نيست. گاهي عقربه هاي ساعت به سود و در جهت هموارتر ساختن زمينه هاي موفقيت ما حركت مي كنند و گهگاه اين حركت، پاد و برخلاف منافع و اهداف ماست. اگر ريشه شوم و نفرت انگيز جمهوري ملايان، بيست و اندي سال پيش خشكانيده مي شد قاطعانه مي توان گفت امروز شاهد اينهمه فاجعه نبوديم. شوربختانه هر سال كه بر عمر كثيف اين نظام ديكتاتور افزوده شد رشته هاي اختاپوس وار آن، بيشتر و بيشتر در منطقه گسترش يافتند. كار اكنون به جايي رسيده كه حكومت وقت ايران به عنوان قطب تروريزم خاورميانه شناخته مي شود. سست انگاري و فرصت سوزي هاي نابخردانه قشر آزادانديش و مدعيان مبارزه و آزاديخواهي نيز ضربات سهمگيني وارد ساخت و صحنه را براي جولان دادن هرچه خودكامه تر رژيم اسلامي فراهم آورد.

به راستي اشتباهات ما رقم زننده اين استبداد موحش و اين ديكتاتوري كثيف بودند. ما خود كرديم. خود به دستان خود و با ناديده انگاشتن واقعيت ها و سرگرم شدن با موهومات و تكرار آزمون و خطاها و سير يك دور باطل و بي مصرف، سبب پيشامد روزگاري شديم كه خفقان مطلق اسلامي، ايران بالنده و آزاد ما را به جهنمي غير قابل توصيف بدل ساخته است.

آيا به راستي راهي باقي مانده است؟

يگانه راه پيش روي ما اكنون گرد آمدن زير چتري از اتحاد و پذيرفتن اين واقعيت است كه ما براي رهايي از يوغ اين ستمكاران، ناگزير هستيم كه از خود و از سرمايه ذهني و باوري مان هزينه كنيم. ما ناچاريم براي خلاصي از اين وضعيت بي نهايت ناگوار و مشقت بار، لختي از خويش مايه بگذاريم و پيله خرافه ها و "من پرستي" ها را به دور افكنيم. راهي كه به نيك بختي ايران پايان پذيرد، بي هيچ ترديد و تاملي از حذف رژيم منحوس جمهوري اسلامي آغاز مي شود كه اين مهم جز با اتحاد و قبول رهبريتي واحد و يكتا، ميسر و شدني نمي گردد.

آزادي و گزينش زيستني بهينه حق يك ملت است و اين جز با خواست و اراده ملي امكان پذير نيست. ديدن و شنيدن اخبار تلخي كه مدام از داخل به گوش مي رسد ذهن و روان همه ما را متاثر و مشوش مي سازد. اما بايد پذيرفت به تنهايي از يك -دو -سه -پنج - ده و صد نفر كاري ساخته نيست. نيروي بالقوه يي كه براي نيل به آزادي در وجود بيشتر هم ميهنان موج مي زند و چنان خون در رگان شان جريان دارد نيازمند است تا به ساختاري بالفعل و متحرك بدل شود. سوختن و ساختن و به زانو درآمدن مردماني كه تني بسيارشان قربانيان بيگناه اين مصيبت سي ساله هستند، بيش از آنچه كه حاصل دگماتيزم جمهوري متعفن ولايت فقيه باشد دستاورد كوتاهي و سكوت ماست. پس بياييم و اين را سرلوحه قرار دهيم:

اي كه دستت مي رسد كاري بكن

پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار

با عرض پوزش بسيار از يكايك دوستان گرانقدرم، به سبب سفري اضطراري و فوري ناچار شدم كه نزديك به يك هفته در خدمت ياران عزيز نباشم. با نثار مهرآميزترين درودها يادآور مي شوم كه از امروز چون گذشته در اين وبلاگ با شما ياران حق طلبم همراه خواهم بود.

پاينده ايران پادشاهي

______________

نگاشته شده در تاریخ نهم فروردين دو هزار و پانصد و شصت و هشت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: