۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

جناب دكتر نوري علا شما اوردوز كرده ايد!(پاسخ به ياوه هاي نوري علا - بخش سوم و آخر)


نتیجه گیری واپسین:

آقاي نوري علا بر حسب نام مضحكي كه بر مقاله خويش گذارده اند در پاراگراف زير٬ اصل موضوع و در واقع تمام آنچه را كه نخست در پرده تزوير و حاشيه پردازي و ضد و نقيض گويي بيان كرده بود اظهار مي كند. ايشان مي گويد:

"نخستين پيچشی که پديدۀ آقای رضا پهلوی را معمائی می کند آن است که ايشان، بر خلاف آنچه تا اينجا گفته ام، در مورد پياده شدن از اسب شاهزادگی و شهرياری و نزول کردن به سطح آدميانی عادی که صرفاً بخاطر جنم شخصی خويش مورد احترام مردم اند و سخن شان شنونده دارد، لااقل هنوز، رفتار قاطعی پيشه نکرده اند"

و در همين چهار -پنج خط، مشكل اصلي خود را با شخص رضا شاه دوم عنوان مي دارد.

جناب نوري علا!

منتظر چه نشسته ايد؟ منتظريد تا كسي كه درصد قاطعي از ملت "شاهزاده بودن" و "شاه بودن" ايشان را قبول و باور دارند و خود حضرتش نيز بر موقعيت مستثناي تاريخي خود آگاه مي باشند به خواسته ي دل رنجور شما جمهوري خواهاني كه سراپاي تان مملو از اندوه ناشي از اعتبار بالاي نام و تبار ايشان است ترحم روا بدارند و به قول شما از اسب شاهزادگي پياده شوند...؟

جناب مدعي!

پيشنهاد قطعي بنده به شمايي كه داريد چنين درخواستي را از پيشگاه ايشان مسالت مي داريد اين است كه به عنوان مبدع و مكتشف خلع شدن انسان ها از هويت پدري و مادري، لطف كنيد و در اين امر پيشقدم شويد. درخواست دشواري نيست چرا كه مبتكرش خود شما هستيد و يقينن به آنچه كه مي گوييد ايمان و باور قلبي داريد.

آقاي نوري علا شما از همين امروز اعلام بداريد كه فرزند پدرتان نمي باشيد و نسب تان نامشخص است و ايضن خودتان را از نسبت مادري تان نيز خلع و عريان كنيد. لااقل با چنين حركت مردانه يي ثابت خواهيد كرد كه چه اندازه بر گفته خود اطمينان و اعتقاد داريد. اگر شما از سر وجدان بيدار خود از فرزندي والدين و نام خانوادگي تان استعفا دهيد و يا اگر برعكس جراتش را هم نداشته باشيد در هر دو حالت اين قول را به شما خواهم داد كه اعلاحضرت هرگز چنين سخني نخواهند گفت و هرگز و هرگز اعلام نخواهند فرمود كه شاهزاده نمي باشند و يا مانند مردم عادي هستند و ...

اما ثمر اين اقدام جسورانه از جانب شما دو مورد مهم هستند. دقت كنيد:

1- به شكل عملي ثابت خواهيد كرد كه صرفن به خاطر جنم شخصي خود مورد احترام مردم هستيد و حرف شما شنونده و خواهان دارد.

2- به ديگر دوستان و همفكران تان و همچنين مردم ايران خواهيد فهماند به همان ميزان كه اهليت و پايبندي بر هويت و خانواده خود نداريد، به عنوان يك ايراني نسبت به آينده ايران نيز تعهدي نخواهيد داشت و آن وعده هاي عوام فريب و پوچ دموكراتيك جمهوري مابانه تان نيز در مرحله عمل- همانگونه كه انتظار مي رود -بدل به ديكتاتوري نحسي شبيه جمهوري اسلامي خواهد شد.

شما مي بايست در عمل و به صورت باورپذيرانه يي گفته خود را ثابت نماييد و همانطور كه عرض شد راهي جز خلع نام خانوادگي و شناسنامه شما براي ثبوت گفته تان وجود ندارد.

معما را بي جهت در ذهن خودتان معما كرده ايد. معمايي در بطن و مفهوم مساله وجود ندارد. شاه ايران به مراتب شفاف تر از تصور شما مباني فكري و راهبردي خود را بيان نموده اند. ايشان به وضوح آينده ايران را ترسيم و مشخص كرده اند. شما دچار وهم و خيالات هستيد. شوربختانه بيش از بليط خود سخن مي گوييد. منكر واقعيات هستيد. با تاريخ ايران سر يك جنگ بي حاصل داريد. آقاي نوري علا بايد گفت شما اوردوز كرده ايد. زبان تان و كلام تان حاكي از منتهاي غيض و نفرت تان نسبت به اين دودمان اهورايي است. شما مشكل اصلي خود را پيش از آغاز مقاله تان و با اطلاق لفظ "مستبد" نسبت به شاهنشاه فقيد ايران و تكرار وقيحانه اين واژه در ادامه مطلب تان واضح و آشكار ساخته ايد. استبدادي كه اگر يك درصدش هم وجود داشت شما دنباله داران مصدق در كنار توده و گروه هاي چپ مجال نمي يافتيد تا ايران ما را زير و رو كنيد و يك راست تحويل دار و دسته خميني دهيد. ادبيات شما تفاوت ماهوي با ادبيات ولايت فقيه ندارد. شما تنها از يك لعاب دروغين دموكراسي و يك اسانس ليبراليسم كمك گرفته ايد تا همان حرف هايي را تكرار كنيد كه رسانه هاي حكومتي سال ها و در شيپور گوشخراش تبليغاتي خود (كه مستقيم از سرمايه ميلياردي نفت ارتزاق مي شود) كوشش كردند در ذهن كوته فكران جاي دهند اما به جايي نرسيدند و ناكام ماندند.

اسناد تاريخي همين دهه هاي گذشته گواهي تام مي دهند كه جمهوري خواهان بخش جداشده و در واقع تكه جامانده و مهجور جمهوري اسلامي هستند كه فقط از قافله عقب مانده اند و در هنگامه سفر خاندان بزرگ پهلوي به غربت و ياركشي هاي ارازل متخاصم و ستيزه جو براي تصاحب مسند قدرت و در دست گرفتن عنان حكومت، سر شماها بي كلاه مانده است.

جناب اسماعيل نوري علا!!

خودتان بهتر از هركسي مي دانيد كه اگر آبي درميان باشد شما همگي شناگران قابلي هستيد. اين پيشنهادي دوستانه و شايد صميمانه باشد: در زواياي شخصيت رضاشاه دوم پهلوي معما و راز و پيچيدگي و ابهامي وجود ندارد. پس بي جهت خودتان را خسته نكنيد و ذهن تان را درگير چالش هاي خسته كننده و بي مورد نگردانيد. ايشان پسر ارشد شاه ايران و جانشين 2500 سال تاريخ مدون شاهنشاهي ايران هستند. شخصيتي كه محبوب هم ميهنان و مورد خواست و اطمينان اكثريت شاخصي از مردم مي باشند.

شما در ادامه مطلب تان مضمحلانه مكنونات قلبي تان را فاش مي كنيد و از معماي دست ساز خودتان كه درحقيقت معماي دشمني ظاهري شماها با واژه "پادشاهي" است پرده بر مي داريد:

"اين حرف در صورتی می تواند در نزد همگان پذيرفتنی باشد که، همۀ شرکت کنندگان در تشکيلات ائتلافی و از جمله خود ايشان بپذيرند که، پس از انحلال حکومت اسلامی و انجام رفراندوم، هيچ کس برای شاه شدن بر ديگران اولويتی ندارد و تعيين اينکه چه کسی بايد شاه شود هم لازم است از طريق روندهای دموکراتيک انجام گيرد؛ عده ای خود را نامزد کنند و از آن ميان يکی برگزيده شود"

پس مشخص مي گردد كه مشكل شما با اصل و ساختار پادشاهي نيست بلكه مهم براي تان اين است كه چه كسي شاه شود و در واقع تحسرتان را براي دست يابي به جايگاهي كه نه شما و نه هيچكس جز اعلاحضرت شايستگي اش را نداريد و نداريم روشن مي سازيد. شما با جايگاه "پادشاهي" مشكل نداريد شما با نام "پهلوي" مشكل داريد.

آن "عده يي" كه صحبت شان را مي كنيد مسجل است كه بقال و نانوا و كارمند و معلم و كشاورز و رفتگر نيستند بلكه منظور شما به طور اخص هم كيشان تان و از جمله شخص خودتان هستيد. اين شماييد كه چنين خواسته يي را با شدت و حرارت مطرح مي كنيد و پر واضح است كه چه مقصودي در پشت كلام تان خفته است. فرض محال مي گيريم آنچه كه در خيال شماست نيز محقق گردد و رفراندومي صددرصد آزاد و متشكل از بالاي يك ميليون نامزد براي پادشاه شدن برگزار شود. نمي گوييم هفتاد ميليون اما صحبت از بالاتر از يك ميليون كانديدا مي شود بدين علت كه قاعدتن كساني خود را براي چنين جايگاهي نامزد مي كنند(كاري به اينكه نفس عمل چه قدر مزخرف و خنده آور است نداريم) كه از نظر سني طبعن بالغ هستند و خردسال، پير، از كار افتاده و يا معلول و عقب مانده نيستند. به شما فراتر از صدهزار درصد قول خواهم داد يگانه شخصي كه به عنوان شاه ايران راي و اقبال لازم را خواهد آورد اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوي هستند نه فرد ديگري. پس بهتر است هركسي وجهه و وقار خود را حفظ كرده و بي جهت با طرح چنين ياوه هايي خودش را حقير و خوار نكند. به فرموده خواجه شيراز:

نه هركه طرف كله كج نهاد و تند نشست

كلاه داري و آيين سروري داند

متاسفم اما تمنا كردن برخي خواسته هاي ناممكن و به خصوص خواهش هايي كه طرح آنها در انظار عموم موجب تحير و متعاقبن تمسخر سايرين مي گردد فرصت و زمان را از افراد مي گيرد تا به جايگاهي كه مي توانند و لايقند تا در آن رشد و نمو و عرض اندام كنند دست نيابند. زنده ياد چارلي چاپلين جمله يي گفته كه نقل آن خالي از لطف نيست: "در دنيا جا براي هركسي وجود دارد پس سعي نكن جاي كسي را تصاحب كني بلكه سعي كن جايگاه خودت را پيدا كني".

جناب دكتر اسماعيل نوري علا!

خود شما،تبار شما، فرزندان شما،ياران شما، هم انديشان شما و... هيچوقت دست تان به پايه هاي تخت طاووس هم نخواهد رسيد. اين صحبت هاي شما فريب هاي كودكانه يي هستند كه در سطور مقاله ي به ظاهر چالشگرانه و جدي شما به شدت خودنمايي مي كنند. اگر به درخشيدن وجود شخصيت بزرگي چون رضاشاه دوم رشك و حسد مي بريد –حال آنكه هيچ علتي ندارد كسي چنين حسي داشته باشد- اين واكنش طبيعي شما به عنوان يك مدعي قدرت است. ملاياني كه زماني در لجن و كثافت و طاعون غوطه مي خوردند، در روياهاي ناتمام خود كاخ آرزوهايي را جستجو مي كردند كه از قواره و اندازه شان بسي بزرگ تر مي نمود. اينكه دري براي شان به تخته خورد و به ياري ابزار هاي بيگانه توانستند قله خيالات خام شان را فتح كنند، فاجعه شومي بود كه بنا نيست هرگز در تاريخ ايران تكرار شود.

والاتباري كه خود نسب پادشاهي داشته و قانونن وارث تاج و تخت محسوب مي گردد به قول خودشما- كه به گمانم بيش از سه بار در متن گفته هاي تان تكرار كرديد -صحبت از پادشاه شدن خود در آينده نمي كند و تاكيد اكيد مي ورزد كه حال را دريابيم و بحث شكل و ساختار نظام را به آينده واگذار كنيم آنوقت نمي دانم چه چيزي شماها را وادار مي كند تا بي هيچ پشتوانه يي تاج و تخت كياني آرزو كنيد و در اوج هتاكي و حرمت شكني از شاه ايران درخواست كنيد تا از سمتي كه به ذات ايشان منسوب است استعفا دهند كه عرصه براي ترك تازيدن شما ها محيا گردد شگفتا از اينهمه بي شرمي.

شما در سطر هاي پاياني تان مطابق با كليت محتواي مقاله غرض ورزانه تان نوك دشنه را به سوي هواداران ايشان مي گيريد:

"من حيث مجموع، می توانم بگويم که اگر درک من از سخنان و نيات آقای رضا پهلوی درست باشد، مشکل ايشان بيشتر با طرفداران فعلی خودشان است و ايشان تا زمانی که کلاً آنها را از پادشاهی خواهی خود نوميد نکند نخواهد توانست نقشی را که درباره اش سخن می گويد مطرح و اجرا کند"

چه كسي گفته است ايشان پادشاهي خواه هستند؟ اين جمله اصلن چه معنايي مي دهد؟ممكن است بيشتر بشكافيد تا ما نيز دريابيم. فراموش كرده ايد كه نهم آبان سال 59 ايشان به پادشاهي خود سوگند ياد كردند و اين وظيفه تاريخي را بر عهده گرفتند. اصل نخست قانون اساسي مشروطه تاكيد مي كند سلطنت يك موهبت الاهي است كه توسط مردم به شخص پادشاه تنفيذ مي گردد و اين موهبت بزرگ توسط مجلس شوراي ملي در سال 1304 خورشيدي به جد تاجدار ايشان رضاشاه كبير محول گرديد.

اگر شما منكر صحت و درستي قانون اساسي مشروطه هستيد بايد قبول كنيد كه بر انقلاب خميني مهرتاييد نشانده ايد. زيرا تنها عاملي كه توانست در قالبي عملي قانون اساسي وزين مشروطه را ملغا و قانون اساسي جديدي برمبناي افكار آركائيك هزار و چهارصد سال پيش بنويسد شورش ايران برانداز خميني بود پس اگر چنين مي انديشيد تكليف تان را يكسره كنيد و اگر غير از اين است منطقن مجبوريد كه قانون اساسي مشروطه را به عنوان قانون رسمي مملكت تان بپذيريد و درنتيجه پادشاهي رضاشاه دوم را نيز مبتني بر سوگند قانوني ايشان قبول كنيد و به همين علل نمي توانيد اصطلاح "پادشاهي خواهي" را در مورد ايشان كه ديرسالي است يك پادشاه هستندبه كار بريد.

ايشان در متن سوگندنامه شان فرمودند كه من به فرمان تاريخ اين وظيفه را برعهده مي گيرم... پس قاعدتن معنايي ندارد كه بخواهند امروز به قول شما طرفداران شان را از چنين امري نوميد كنند. گرچه بنده گمان مي كنم لفظ "طرفدار" در پيشگاه ايشان عبارت صحيحي نباشد چرا كه طرف و جانبي به چشم نمي خورد و اصولن مقام شاه فراتر از آن است كه طرف يا جانبدار داشته باشد. ما اعلاحضرت را دوست داريم و اگر نياز ببينيم زندگي خود را نيز به ايشان تقديم خواهيم كرد چرا كه ايشان را يگانه نماد وطن و تنها سمبل اتحاد و ايستادگي در برابر بيگانگان و ايران فروشان مي دانيم. ما به اعلاحضرت ايمان و باور داريم و اين ايمان و اين باور ماوراي هواداري و طرفداري و لغاتي از اين قبيل، قادر هستند تا انگيزه و اميد لازم را براي طي مسير سخت مبارزه به ما ببخشند.

شما در پايان اين پوچيات به قلم درآمده، زننده ترين و اهانت آميزترين نتيجه ممكن را ارايه مي دهيد:

" من، بعنوان يک ايرانی که عقايد مترقی ايشان را هميشه دوست داشته ام، آرزو می کنم که آقای رضا پهلوی براستی بخواهد روی پای خود بايستد و عصای دستی کهنۀ پدرانش را فراموش کند. در آن صورت، لااقل من يکی، ايشان را مردی شايسته، آزاده، خردمدار و ايرانخواه می بينم که شايستگی دارد تا نخ شاکلۀ گردن بند زيبائی به نام تشکيلات رهبری اپوزيسيون سکولار ايران باشد و راه را بسوی برقراری حاکميت ملی ايرانيان باز کرده و زمام کشور را به دست مردمانی شايستۀ رهبری بدهد"

و بد نبود كه در بخش پاياني اين مطلب، شما به طور واضح اين اشخاص شايسته رهبري را معرفي مي كرديد!

اگر ايشان امروز و در كمال بزرگواري قدم در صحنه گذارده اند تا پرچمدار و رهبر اين مبارزات ملي تا رسيدن به آزادي باشند معني اش اين نيست كه اينچنين كرامتي جزو وظايف ايشان باشد كه اگر لفظ وظيفه هم بر ذات ايشان تعريف گردد همانا نقش ايشان به عنوان پدر تاجدار ايرانزمين است همين و بس... اين لطف ايشان مويد درك عميق شان از شرايطي است كه رجال مدعي اپوزوسيون به قدري بي اعتبار و به حدي نابخرد و بي اقبال اند كه اعلاحضرت به وضوح مشاهده مي كنند اگر هركسي غير از ايشان بخواهد چنين وظيفه يي را بر دوش گيرد با سر به زمين برخورد مي كند چرا كه نه كسي بها و اعتباري براي او قايل مي گردد و نه كسي به دنبالش رفته و يا دستوراتش را اجرا خواهد كرد. پس ايشان در كمال خودباوري و خودكفايي قدم پيش گذارده و چنين نقشي را به عهده گرفته اند تا مگر اين كشتي توفان زده را به ساحل نجات برسانند...

شما در وقيح ترين و زشت ترين ساختار سخن پراكني تان كار را به جايي مي رسانيد كه پس از تاكيد بر اينكه رهبريت سرنگون سازي رژيم وقت، نشانه لياقت فردي است كه چنين ملت را از چنگ جمهوري اسلامي نجات بخشيده است گريزي به آينده زده و مي گوييد:" براستی هم آيا حيف نيست که، در آن آيندۀ آرزوئی، کسی که با لياقت تمام «تشکيلات رهبری» اپوزيسيون بوجود آورده و حکومت اسلامی را سرنگون کرده و ملت را از چنگ آن نجات داده، از فردای پيروزی تبديل به آدمی عاطل و باطل و تشريفاتی شود و آن سرمايه را که گفتيم به هدر دهد؟"

آيا در نگاه شما مقام و جايگاه شاه مشروطه كمتر از مديريت و رهبريت جنبش براندازي يك حكومت است؟يعني شما "رهبريت براندازي" را ماوراي "رهبري شايسته يك حكومت" مي دانيد؟ در نگر شما براندازي مهم تر از "درست اداره كردن" است؟ از اين بخش از صحبت تان چنين استنباط مي شود كه شما قايل به ساختار صحيح اداره يك كشور نيستيد و شايد به طور كلي ايده از چنين شيوه يي نداريد. برداشت شما از مقام شاه مشروطه بسي كوته بينانه است. اين حاكي از ناتواني شما در فهم اينچنين جايگاهي است و اينكه نمي دانيد معناي عاطل و باطل چيست و چه كاربردي دارد؟ اگر جايگاه شاه مشروطه را عاطل و باطل مي دانيد پس چرا در خطوط بالاتر، پيشنهاد شركت خيل عظيمي را براي نامزدي در چنين مقامي ارايه كرده ايد؟ اگر اين مقام تشريفاتي و هدر دهنده سرمايه انساني افراد است پس اين يقه دريدن براي چنگ زدن و تصاحب اين "مقام" (چه از جانب خودتان و چه از سوي هم ميهنان تان)چه داستاني دارد؟

اگر مي خواهيد معني عاطل و باطل را بهتر بدانيد بگذاريد يك نمونه بارز آن را معرفي كنم: عاطل و ياطل دولت موقت بازرگان بود كه با بي شرمي و رندي تمام تشكيل شد و در عين انفعال و خفت دو دستي به خميني تقديم شد. بله عاطل و باطل و بي حاصل مهدي بازرگان و دولتش بودند نه "شاهنشاه "كه از ديرباز نگاهبان ايران و موجب فخر ايرانيان بوده و هستند.

جناب نوري علا و ساير نوري علاهاي عالم سياست!

حاكميت ملي نه بدين معنا كه خود ملت، حاكم سرخود باشند (كه اين همان آنارشيسم خواهد بود كه در حد يك تئوري پوسيده و نخ نماشده بيشتر نمي باشد) بلكه حاكميت ملي به مفهوم دخالت مستقيم راي و نظر آحاد ملت در اداره كشور مي باشد. شماهايي كه فرد و يا افرادي را "شايسته" تر از "رضاشاه دوم" براي نگاه داشتن زمام امور سراغ داريد و مي شناسيد چرا در تمام اين سال ها جرات نكرده ايد تا يك نمونه از اين شايستگان!! را ارايه دهيد. شايد براي ما نيز جالب باشد تا با "شايسته"هاي شما آشنا شويم و دست كم معيار شما را در گزينش يك فرد "شايسته" بدانيم و درك كنيم. كاش يكي از شما جمهوري خواهان كنار اينهمه بزدلي و شعارهاي فرسوده را تكرار كردن آن اندازه شهامت به خرج مي داد كه "شايسته" مورد نظرش را معرفي كند و فهرست وار علل "شايستگي" اش را شرح دهد. پرواضح است كه چنين شخصي وجود خارجي ندارد و مانند روز روشن است كه اگر شماها دم از "شايسته" و "شايستگي" مي زنيد در زواياي ذهن خام تان "شايسته" تر از خودتان نمي بينيد اما ... زهي خيال باطل.

در پايان اميدوارم همه ما در آينده يي نزديك آن روز را ببينيم كه انتخاباتي آزاد در ايران صورت مي گيرد و تماشا كنيم شمايي كه سال ها طبل توخالي و پرصدايي بيشتر نبوديد در مرحله عمل چه قدر مورد اقبال و توجه عموم قرار مي گيريد و همان مردمي كه شما عوامفريبانه حاكميت را پيشاپيش به آنان پيشكش كرده ايد چه اندازه شما را به رسميت مي شناسند و كدام مسند را حواله تان مي دارند. تكليف ما نيك بختانه روشن است:

مرا به دور لبِ دوست هست پيماني

كه بر زبان نبرم جز حديث پيمانه.

مريم م آزاد

________

نگاشته شده در تاریخ بیستم دي دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهي

هیچ نظری موجود نیست: