۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

دیکتاتور چیست؟چرا دیکتاتوری؟


دیکتاتور و دیکتاتور منشی ،واقعیت تلخی است که بنا بر تصور بسیاری از افراد زاییده قدرت است حال آنکه بر خلاف همین ذهنیت به غلط جا افتاده برخی،دیکتاتوری سرمنشا ذاتی و یا بهتر است بگوییم ایدئولوژیکی دارد.دیکتاتوری از اندیشه افراد خط می گیرد و هرفردی و درهر کسوتی می تواند یک دیکتاتور بالقوه باشد و زمانی قبح اعمال وی و زجر ناشی از ارعاب و خفقان باوری اش بر سایرین آشکار می گردد که وی صاحب مسند و منصبی شود و روح خشن و خود محورش را بروز دهد.

تصویری که شاید بدیهی ترین و ملموس ترین تصویر از یک شیوه و نظام دیکتاتوری در اذهان نقش بسته باشد، نظام کنونی حاکم بر ایران است و ناگفته پیداست که همین نظام محصول یک"تفکر دیکتاتور" است پس خودمحوری و شیوه توتالیترش به طور اخص بر یک شخص حاکم نیست و به شکل ارگانیک تار و پود نظام و تمام اداره کنندگانش را فرا گرفته است.

چه عاملی از یک نظام حکومتی،یک نظام دیکتاتوری می سازد؟

واژگانی که شاید به شنیدن تلخ آیند و همواره یادآور اداره سیستم های دیکتاتوری باشند همچون "مطلقه"،"حکم"،"فرمان"،"دستور" و...می باشند اما نباید فراموش کرد همین واژه ها اگر درست و به شکل بهینه استفاده شوند الزامن موید یک نظام خودمحور نیستند بل می توانند در بسیاری از شرایط لازم الاجرا بودن دستوری را روشن سازند که به عمل درآمدنش، ارتباط مستقیم و مشخص و تعریف شده یی با مصالح اجتماعی و رفاهی ملت و آحاد مردم داشته باشد.هنگامی که بگوییم:"آزادی مطلق" یا زمانی که بگوییم:"رهبری مطلق"تردیدی نیست که کاربرد این دو اصطلاح، تفاوتی ماهوی با یکدیگر دارند و همان اندازه که عبارت یکم دلنشین و برآمده از روح دموکراسی می باشد عبارت دوم زننده و تلقین کننده حس چندش آور دیکتاتوری و خفقان اجتماعی است.با شرح کوتاهی که رفت می توان عاملی را که یک نظام اداره کننده مملکت را به یک نظام خشک و عاری از مردم گرایی و به واقع یک دیکتاتوری محض بدل می سازد پیدا کرد و بر آن انگشت گذاشت.بی شک رژیم و سیاستی که در بطن خود روحیه یی مذهبی داشته و یا مکتبی را در خود نهان داشته باشد،یک رژیم دیکتاتوری و یک حاکمیت خودگرا و ضد مردمی محسوب می شود.نمونه های بیشماری بر این واقع گواهی می دهند به عنوان مثال نظام کمونیستی شوروی سابق که بر مبنای مکتب مارکسیسم دایر شده بود و همچنین ایران امروز که در زیرچکمه های چنین رژیمی قرار دارد رژیمی که بر اساس آیات و روایاتی اثبات نشدنی پایه گذاری شده است.

در واقع حکومتی که عاجز از حل مشکلات عدیده مردم آن جامعه باشد،آنان را به اهالی آسمان و نیروهای فراسپهری حواله می کند و با پایین کشیدن همین نیروهای فرا زمینی نه تنها آسیب پذیرشان می سازد که بی کفایتی و در عین حال خوی قدرت پرستی اش را با اتصال غیرمنطقی و بی اساس خود به خدا و قدرت های آسمانی توجیه می کند.به طور کلی اندیشه مذهبی و پنهان شدن در پشت سپر کتاب و آیین،جدی ترین و کشنده ترین شیوه های دیکتاتوری را برای یک جامعه به ارمغان می آورد و سخت ترین ضربه یی را که یک جامعه می تواند تحمل کند برمسند حاکمیت نشستن اشخاصی است که خود را مامور دیگری و دیگران می دانند.دیگرانی که نه تنها مکان شان حتا وجود شان به طور علمی و عملی ثابت شدنی نیست و نه به چشم می آیند و نه در مورد جانشینان و نایبین خود(چنانچه مدعی هستند)با هیچ شیوه یی مهر تایید می زنند.

آیا سلطنت با دیکتاتوری قرابت دارد؟

پرسشی که شاید در فکر و ذهن عده یی موجود باشد و بر اساس شوق وافر خود به دموکراسی همواره از بر تخت نشستن یک نفر به نام"پادشاه"دچار واهمه و هراس باشند دقیقن همین پرسش است و شاید مطالبی که شرح داده شدند خود مقدمه یی بر پاسخ این پرسش کلیدی بوده باشند.

به طور قطع تنها نظامی دیکتاتور تلقی می شود که برهان علمی و مشخصی برای به وجود آمدنش موجود نباشد و اما هرگز و بنا بر هیچ تعریفی قرار گرفتن یک نفر در نوک راس هرمی به نام جامعه،معنای دیکتاتوری و خودسالاری نمی دهد.ملت ها نیاز به رهبری واحد دارند.این حقیقتی است که در بطن و فطرت انسان هاست.مردم هر اجتماعی دوست دارند که از حضور شخصی با کفایت و شایسته به عنوان راهبر،سمبل و نماد بهره مند باشند.پادشاهی قدمت و پیشینه یی کهن دارد و در طی تاریخ همیشه حافظ هر سرزمینی از گزند اجانب بوده است.پادشاه نه در نقش یک مصلح اجتماعی برای تغییر دادن قراردادهای موجود در یک جامعه اقدام می کند و نه با کمک از جایگاهی که دارد مایل است چهارچوبه ها و ساختار قومی،ملی ،رفتاری،آیینی و یا فردی آحاد جامعه را دگرگون سازد و نه شایق است تا حق دخالت در امورات مهم را از آن ملت بستاند.شاه تنها نماد وحدت و یگانگی است و مظهری برای یکی شدن،همدل شدن و هماهنگی تمام توده های مردم تا اگر زمانی دچار بیم از آسیب بیرونی شوند همان نماد واحد ،مقتدرانه دست بیگانه را از دامان میهن کوتاه کند.شاه برای کمال بخشیدن ملیت یک ملت بر اریکه شاهنشاهی جلوس می کند نه برای اثبات "من درونی" که اصولن مقام شاهنشاهی بی نیاز و مبرا از نشان دادن و به رخ کشیدن خود می باشد و چنین جایگاه والایی نمی طلبد که قدرت مدار باشد زیرا روح پادشاهی یعنی قدرت،یعنی قدرت و توانایی یک ملت تا به نبرد با هر دشمنی برخیزند که کینه توزانه به خاک آبا و اجدادی شان چشم دوخته است.

اگر به جامعه کنونی به عنوان کشوری که از عرش به ذلت سقوط کرده نگاه کنیم بسیار آسان در خواهیم یافت که حکومت امروز،حکومت جبر و اعمال قدرت است آنهم در راستای اهداف سران آن حکومت تا عمر قدرت مداری و یا بهتر است بگوییم خودمداری شان را بیافزایند و در همین جهت گستراننده افکار و بینشی بی پایه و خیالی به نام "سیاست دینی" باشند تا ضعف سیاسی خود را نقاب دین بزنند و عدم اثبات پذیری قوانین دینی را پیراهن سیاست بپوشانند و در واقع از قدرت سیاسی کمک بگیرند تا هرصدای مخالفی را خاموش سازند. چنین حاکمانی بهتر از هر کسی می دانند نیرویی پشت سرشان حامی و پشتیبان شان نیست و تنها از قوانین دینی و مکتبی به عنوان اهرمی برای سرکوب هرچه بیشتر افراد استفاده می کنند. برای استقرار رژیمی همچون رژیم ولایت مطلقه فقیه، دلیل و برهانی وجود ندارد مگر آنکه در مندرجات اسلاف خود حکایت و روایتی برای آن ساخته و پرداخته باشند و همچنین شیوه اداره امور ایشان، هرگز بر پایه رفاه و آرامش و پیروزی ملت نیست آنچنانکه حتا "ملت" را با لفظ زننده "امت" خطاب می کنند و با شمشیر واپس گرایی رو در روی تمام آداب و رسوم ملی و بومی ایرانیان ایستاده اند. چنین نظام و شیوه یی بی هیچ تفسیر و تعارفی،یک نظام دیکتاتوری و توتالیتر نامیده می شود چرا که در اصل خود دچار اعوجاج و تزلزل است.

سیستم و نظامی که همواره قوام و بنیان قدرت و افتخار ایران را تشکیل می داده همانا نظام پادشاهی بوده است و عبور از چنین نظامی جز با دست پلید قدرت طلبی و دیکتاتوری امکان پذیر نبود.تنها منطقی که نظام شاهنشاهی را رد می کند،منطق سفسطه و موهوم پرستی است.شاید آسان ترین راهی که می توانست نماد یکپارچگی و اقتدار یک ملت را بگیرد و در عوض نظام تفرقه انداز و خودتخریبی چون رژیم اسلامی را به مردم قالب کند،همین اندیشه دیکتاتوری و تمامیت خواهی نعلین پوشان بود تا بر هستی و نیستی یک مملکت چیره شوند.

این بحث را سپستر پی خواهیم گرفت.

__________

نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم مهر دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: