۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

شانزدهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هنگامه به هنگامه، گاهِ رخدادهای شیرین و سالروزهای تلخ، گام به گام ایام و هماهنگ با تقویم سالیان، وقتی دری روشن از سوی دربار شهریار ایران گشوده شده و پیام لبالب مهر ملوکانه آن حضرت را با گوش جان نیوش کرده و با چشمانی مشتاق٬ بارها و بارها عاشقانه می خوانیم گویی روح و جان مان طراوتی دوباره می گیرد و انگار آفتاب مغرورانه از بالای بام این دیار تاریک خود را به ما می نمایاند و انگار سحاب رحمت است که از آسمان بر این قلب های کویری و خشکیده، سخاوت زلالی باران را عرضه می دارد.

در چنین حال و هواهایی مشکل می توان پذیرفت که هنوز و همچنان فاصله میان میهن تنهای تب گرفته ما تا مالک والاتبار و صاحب کرامتش فرسنگ ها و فرسنگ هاست، چه آنقدر در کلام حضرتش حس ناب عشق به ایران و مهر هموطنان جلوه گر است که مشکل می توان پنداشت این ابرمرد بی انکار اکنون سی سال است که دور از میهن شان - و میهن پدران تاجدارشان - غربتی سنگین را تجربه می کنند و ...

جان سپار معظم له - که لحظه یی و به قدر برآمدن نفسی از حسرت و انتظار اعلاحضرت جدا نیستم و همواره در صدر هر اندیشه یی و آغاز هر راهی و طی هر مسیری جز درخشش رخسار تابنده معبودم و جز لحظه شماری مکرر بازگشتن شاه شاهانم رضا، چیزی ندیده و نشنیده و باور ندارم- بنا بر روال گاه به گاه این وب، سپید سروده حقیرانه را به خاک پای اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی پیشکش می دارم.

با این آرزو که روزی دفتر این واپسگرایی و جاهلیت را در ایران امروز ببندیم و در شور و التهاب بازگشت همایونی شهریار مان، اهریمنان ویرانگر را به مسلخ ببریم. سروده را در زیر ملاحظه می کنید:

چشم ها خیره به تو

لب ها، تشنه ی بوسیدن دست های روشنت

بر اوج آفتابی ترین حادثه ذهن ما نشسته یی مغرور

اینجا سخن فقط از مرگ است

مرگی که خیره به روبه رو نگاه می کند

و تو نشسته بر اریکه اهورایی ات

ما نا باور از خوابی دیر سالی

که شبی یکساله خوابیدیم و صبح

صدساله برخاستیم

...بازگشته به عصر جاهلیت

کرنش روح در پای بُتان سیاه و سنگ دل

جهنم کی از راه رسید؟

که با تمام لبخند می جنگند

عید فریب آلوده است

نوروز به لکنت افتاده

و هفت سین های خسته ما

بی شما خالی از سبزه و آینه

بیا تا بهار به این خانه یخ زده برگردد

شاعر شیواترین قصیده ی این سرزمین

بیا که این شب گرفته های شکسته باور کنند

روزگاری سپیده بر این سرزمین حکم فرما بود

محبوبِ آریایی قلب کهن دیارانم

سرشار از ترنم ناب حقیقت

بازا تا به پای قامت بالابلندت

کوتوله های کاغذی شهر را قربانی کنیم.

________

نگاشته شده در تاریخ
شانزدهم شهریور دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: