۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

خداحافظ ای آرام جان – در سوگ والاحضرت شاهپور علیرضا پهلوی

دیگر تو را نمی بینم و این ندیدنت سخت است، دشوار است، دیگر به میهمانی شورانگیز نگاهت، هیچ چشمی را فرا نمی خوانی، خوابیده یی، چشم های مهربانت را هرگز نخواهی گشود و این درد سختی است، و این بغضی ست که در گلویم تلمبار شده، این کابوسی است که مجال بیداری اش را ندارم، این خنجری است که در سینه ام فرو می رود. شوکرانی است که گریزی از نوشیدنش نیست، باور نبودن تو زهر است، زخم است، کابوس است. نبودن تو دروغی ست که ساخته اند. نبودن تو وهمی ست که ناگزیرم باورش کنم.

سالار سرافراز سفر کرده! بعد از این تو را در امواج آبی خزر خواهم جست. تو را در آبشاران زلال، در بهاری که به زودی خواهد آمد پیدایت می کنم. ای آرام جان! می دانم روزی این دشت، از آفتاب پرمهر تو روشن خواهد شد. می دانم روزی خواهی آمد باز می گردی، می دانم که نبودن تو دروغی بیش نیست. می دانم چشم خواهی گشود و این باغ یخ بسته را به حسن وجود مهربان خودت خواهی آراست. اما امروز ندیدنت دشوار است. حتا اگر فردا بیایی. در امید آمدن تو باز این زخم کشنده در سینه ام شعله ور می شود. نبودن تو چونان آواری بر سر شهر خراب می شود که دیگر نیستی... که رفته یی اما جای پایت همه جا هست...

خبر به سنگینی کوه بود. خبر دهشتناکی که چهاردهم دی ماه، در سیاه و منحوس ترین روز سال، در تمام جهان منتشر شد. هیچکس نمی توانست باور کند. همین لحظه و اکنون نیز باورش محال است. در ذهن نمی گنجد که چنین فاجعه یی اتفاق افتاده باشد.

روزی که این ضایعه اسفبار رخ نمود، این حقیر به شدت مشغول انجام برنامه یی بوده و سراسر روز را بیرون از خانه به سر می بردم. شبانگاه آنچنان خسته و درمانده به بستر خزیدم که فرصتی برای ورود به نت و یا تماشای اخبار نیافتم و چه مصیبتی بر سر ایران و یکایک مردمانش نازل شده بود که این کمترین بنده درگاه همایونی، بی خبر و ناآگاه بودم.

غروب فردا خبر فاجعه به گوشم رسید و مگر می شد باور کرد. خبر یک سطر بود اما کمر کوه نمی توانست تحملش کند. بامداد چهاردهم دی ماه، بزرگمردی اهورایی در پی حادثه یی ناگهانی، به وسعت آسمان ها پیوسته بودند. مردی بزرگوار از تبار خاندان جلیل سلطنت پهلوی. واژه ها در بیان ژرفنای این مصیبت الکن مانده اند. چه گونه می توان گفت، چه گونه می شود این جمله را بر زبان آورد. سه شنبه هفته یی که گذشت، ردپای دردناکی از خود بر قلب میهن به جا گذاشت. والاحضرت محبوب، شاهپور علیرضا پهلوی در سن چهل و چهار سالگی، ما را با درد و داغی همیشگی تنها گذاشته و به ابدیت پیوستند:

بی مهر رُخت روز مرا نور نمانده ست

وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده ست

صبر است مرا چاره ی هجران تو، لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نمانده ست

اکنون که پس از پنج روز، پیرامون این مصیبت عظما قلم به دست گفته ام تا بنویسم، بحران وحشتناک تالمات روحی تا اندازه یی سپری شده است که حساب کلمه ها و جمله ها از دستم رها نشود. آنچنان که بتوانم برآنچه که می نویسم آگاه باشم. اما آنچنان بغض وحشتناک و غیرقابل تحملی گلویم را می فشارد که تصور پذیر نیست.

هیچ مرهمی این زخم عمیق را تیمار نخواهد کرد. واژه های تسلی بخش نه تنها که آبی بر این آتش نیستند بلکه به مثابه خنجری هستند که این زخم را عمیق تر می کند و انگار که با ناخن تکه تکه قلب این کنیز کمین خدمت را می شکافند و جراحتش را دردناک تر می سازند.

والاحضرت شاهزاده علیرضا پهلوی پسر کوچکتر به جامانده از اعلاحضرت فقید شاهنشاه آریامهر، نور دیده برادر تاجدار و چشم و چراغ مادر شهبانوی شان، به تاریخ هشتم اردیبهشت سال یکهزار و سیصد و چهل و پنج خورشیدی، قدم بر سراچه آفاق نهادند که سرتاسر ایران را به لطف وجود خویش مزین کنند.

ایشان در کودکی به تبعید رهسپار شدند و در همان دیار غربت ادامه تحصیل داده و سرانجام در سمت استادی دانشگاه بستون، سال های سال کوششی خستگی ناپذیر از خود نشان دادند. ایشان که در ابتدای نوجوانی ضربه ناگوار وفات پدر تاجدارشان را تحمل کرده بودند، به رغم تمام دشواری ها و تلخکامی های زندگی در غربت و فراق عزیزان شان، جاده زندگی را تا اخذ دکترا پیش برده و موفق شدند به کسب دکترای ایران شناسی پیش از اسلام از دانشگاه هاروارد نایل آیند.

همت ایشان در بخش های مختلف عمر مبارک شان ستایش انگیز و مثال زدنی بود. آن مرد بزرگ در لحظه لحظه گهربار زندگی، دمی از کسب علم و دانش غفلت نفرمودند و ثانیه یی از یاد و خاطره ایران عزیزشان فارغ نبودند. سرگذشت آن والاحضرت دردانه، سرمشقی است برای نسل های فردای ایران که نام پرآوازه ایشان را بر زبان می آورند و خاطره پرفروغ والاحضرت را در ذهن خود تا ابد حفظ خواهند کرد.

طی این یک هفته دلخراش و محنت باری که بر همگی ما سپری شد، بسیار هم میهنان پاکدل و مهربان، با پیام های تسلیت و چشمان خیس و هق هق بی امان گریه های شان مرهمی بر قلب داغدار آن خاندان بزرگ و بلند جایگاه سلطنت نشاندند. سیل بیشمار پیام های تسلیت و همدردی آنچنان بود که به هیچ وجه قابل شمارش نیست.

بسیاری از آنان که این روزها در سوگ و ماتم فقدان ناگهانی شاهپور جوان والاحضرت علیرضا، گریبان چاک کرده و اشک بر دامن نشانده اند، همان هایی هستند که حتا سال های رویایی و روح انگیز پادشاهی شهریار فقید محمدرضا شاه را به چشم ندیده اند و سال ها پس از وقوع فاجعه ننگین انقلاب خمینی دیوسیرت، دیده به جهان گشوده و از ایران سرافراز آن دوران، چیزی به یاد ندارند که هرچه دیده اند وقاحت و وحشی گری اسلام فروشان و درنده خویی والیان مطلقه فقیه بوده است.

اما در کنار حسن نیت و پاکی طینت بیشمار فرزندان دلیر و آزاده مام میهن، یاوه سرایی ها و هرزه زبانی دوست نمایان بدتر از دشمن نیز نقش خود را ایفا کرده و فرومایگی بعضی را بیشتر از قبل آشکار ساختند. طعنه های مذبوحانه یی که از سوی برخی جمهوری خواهان ضد ایرانی، طی این چند روز به گوش رسید بیش از پیش ماهیت پلید و بی ارزش این دشمنان نقاب زده ایران را مسجل ساخت.

اگرچه از ایادی معلوم الحال رژیم فاسد جمهوری اسلامی هیچ انتظاری جز هرزگی و پست فطرتی نمی رود، اما شاید دست کم به ظاهر این انتظار از گروه های منتقد حکومت اسلامی بود که صرف نظر از ایده های سیاسی شان، مثبت تر و انسانی تر با این فاجعه برخورد کنند.

طی این چند روز که هر ایرانی راستینی خون می گرید، زبان تلخ و مشئوم به اصطلاح جمهوری خواهان، به اراجیف گویی و عقده گشایی باز شده است. اگرچه خاطره آن گل شاداب در خاک خفته هرگز و تا جهان باقی است از یاد هیچکس نرفته و نام سرافراز ایشان بر لب هر ایرانی عاشقی تا همیشه آواز خواهد شد، اما به هر رو این روزها خواهند گذشت و چیزی که به یاد خواهد ماند ناجوانمردی و پلشتی کسانی است که مدعی آزادی ایران و کسب رای برای به دست گرفتن قدرت هستند. ما ایرانیان در غم انگیزترین و رقت بارترین ایام زندگی مان، جفاکاری دوستان دروغین را فراموش نخواهیم کرد.

رفتن آن دلدار و آن جان جانان، ضایعه یی است جبران ناپذیر که هرگز و هیچگاه از یاد هیچکس فراموش نمی شود. غم نبودن ایشان، غمی نیست که در کلمات بگنجد. هیچ واژه یی را یارای وصف ثانیه یی از آن نیست.

در این روزهای بسیار تلخ و در ساعات و دقایق ناگواری که در بهت و ناباوری هجران آن گرانمایه والاحضرت محبوب مان می گذرند، تنها می توانیم دلگرم آمدن روزی باشیم که رژیم ننگین و اهریمنی ولایت فقیه از صفحه روزگار محو شود. آن روز که آمدنش دور نیست، در سایه اهورایی یگانه منجی دوران، اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی، ایران آبرویی دوباره خواهد گرفت و بی تردید روح پرفتوح والاحضرت شاهپور علیرضا نیز حاضرتر از همیشه، خوشبختی ایرانیان را نظاره خواهند فرمود که جز این آرزوی آن گل زیبا نبود.

والاحضرت عزیز، می دانیم که شما همینجا بر فراز یک یک ما ایستاده اید. هیچ حایلی نخواهد توانست میان ما و وجود نازنین تان فاصله یی بیاندازد که شما با ما و در قلب مایید. شما در قلب تاریخ جاودانه اید و این جاودانگی ثمره وجود پرعظمت شماست:

کی رفته یی ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده یی نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده یی که شوم طالب حضور

پنهان نگشته یی که هویدا کنم تو را

با دلی بی نهایت اندوهبار و قلبی شکسته در ماتم فقدان آن شاهزاده مهرآفرین والاحضرت علیرضا پهلوی، وقوع این مصیبت جانکاه را نخست به محضر مبارک برادر تاجدار، ذات اقدس کبریایی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی و به پیشگاه آن چشمان دلفریب، خیس و ملتهب شاهانه، با خلوص و بنده واری تمام مراتب تسلیت و تعزیت خود را عرضه می داریم. سپس به حضور انور شهبانوی والامقام ایران، علیاحضرت فرح دیبا پهلوی ضایعه دلخراش فراق فرزند جوان ایشان را تسلیت عرض می کنیم. آنگاه به حضور مبارک والاحضرت شاهدخت فرحناز پهلوی، خواهر گرامی و داغدیده و همچنین به خدمت والاحضرت ملکه یاسمین اعتماد امینی پهلوی، صمیمانه و چاکرانه مراتب تسلیت را عرضه داشته و همینطور به حضور والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی و والاحضرتان شاهدخت نور، ایمان و فرح دوم پهلوی، این فاجعه بزرگ را تسلیت عرض نموده و از درگاه یگانه بی همتا برای آن حضرات، بردباری و شکیبایی آرزومندیم.

امید که در سایه مهر ایزد یکتا، وجود گرانبهای پادشاه، سرور، نجات دهنده و مظهر ایران، ذات ملوکانه اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی و همینطور تک تک اعضای خاندان بزرگ سلطنت همواره برقرار، سلامت، پیروز و پایدار بمانند.

پایداری پادشاهی پیروزی

________________

نگاشته شده در تاریخ نوزدهم دی دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: