۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

دست نوشته یی ناقابل در پیشگاه پرمیمنت شهریار ایران

وقتی پلک می زنی باغ لبریز تبسم می شود. راه که می روی تک تک اجزای آفرینش به احترام تو بر می خیزند. وقتی چشم می گشایی، پهنه بی کرانه آسمان به ناگاه خورشید باران می شود.

مانده ام چه سِری در چشم های تو نهفته است. چه شرابی که جرعه یی از آن، اهالی آفاق را بس است. متعجبم که مستی پرشکوه چشمان تو چرا خواب را بر چشم من حرام می کند.

بهار به دست های نسترن پوش تو رشک می بَرَد. طنین گام هایت، وسعت شهر را به سکوتی مملو از خشوع، ناگزیر می سازد. طعم انار تازه لب های تو ما را به وسوسه یی آزارنده اسیر ساخته است. آرزوی رویت چشمان سیاه تو دلم را هر لحظه از پشت این حصار غم زده صدا می زند.

ای سراپای بهار ایجازی از طراوت وجودت!

بیا که این خزان محنت آلوده بر باد مان می دهد. بازا که عزت باغ فرو ریخته است. برگرد و به لطف چشمان اهورایی ات، نام این زمستان بدسرشت را از تقویم عمر مان خط بزن.

حضور تو هر کجا باشد بشارت پدیداری آفتاب است. تاب زلفان تو لرزه بر جان کائنات انداخته. بلندای مژگان تو حیرت آسمان هاست. کجای جهان ایستاده یی که تک تک سیاره ها بر گرد چشمان تو می گردند. چشم تو سمت کدام قبله را نشان می دهد که خداوند هم به درخشش نگاه زلال تو اقتدا می کند.

دیرسالی ست که هر شب خواب شما را می بینم. مدتی است تمنای بازآمدن تان زمزمه تکراری تمام ثانیه هاست. رخسار پرفروغ شما شعله یی سوزنده بر جانم می افکند. عمری ست که چون برگ بی رونق پاییزی در پای تان افتاده ام. سرنوشت این برگ فروافتاده در مسیر عبور شماست و چه پایانی شورانگیزتر از شکسته شدن در زیر قدم های شاهانه تان.

چشم های خیس شما موعد باریدن بارانی دوباره است. شمیم تن تان، بهارهای فریبنده دیروز را در خاطر ما تداعی می سازد. دستان تان امید دوباره روییدن ماست و تبسم مغرورتان مژده برآمدن آفتابی جاودانه بر بام آریایی این سرزمین منتظر.

همه چیز از حادثه ی شگفت آور چشمان تو آغاز می شود. کتاب تاریخ به یمن حضور پرآوازه تو ورق می خورَد. سرتاسر آسمان، قُرُق گاه نگاه توست. تویی که یک لبخندت بهانه یی ست تا خواجه شیراز دیوانش را از نو بنویسد. بهار تنها تکه یی از لطافت وجود توست که یک اشارت ابروانت، فصلی تازه را برای این باغ ماتم گرفته رقم خواهد زد.

چهار گوشه جهان انعکاسی از چهره دل انگیز شماست. زمین و زمان در تسخیر نگاه توست. ستاره ها در پناه مژه های تو می درخشند. مهتاب به فرمان تو می تابد. سیاهی شب جلوه اش را از مردمکان تو وام گرفته است. خورشید به اذن ابروی تو فرصت طلوع خواهد یافت و سپیده فردا بی تردید در تلالو دست های تو متولد خواهد شد.

ای شهریار ابدیت، تک سوار مشرقی تبار، واژه در توصیف ابهت بی مثال تو گنگ می مانَد ای آنسوتر از هرچه تعبیر و ایهام!

دنیا در آینه چشم تو خود را می نگرد. ما را به لایتناهی نگاهت فرا بخوان. بیا که بی حضور تو در بیم ویران شدنیم. بیا که بی تو سال هاست بختکی سنگین بر جان مان آوار می شود. برگرد که دور از تو اینجا، زوالی نابهنگام سرنوشت محتوم ماست.

___________

نگاشته شده در تاریخ هفدهم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و نه شاهنشاهی

۳ نظر:

کوروش گفت...

سلام

با مطلبی در مورد"چهارشنبه سوری و جشن هیرومبا در نظر موبد کوروش نیکنام" بروزم.

تا سلامی خدانگهدار

ارتش شاهنشاهی ایران گفت...

با سلام.
آدرس وبلاگ وزین شما در لیست وبلاگ اینجانب تصحیح شد. با آرزوی موفقیت روزافزون، بابت نوشتارهای روشنگرانه از شما سپاسگزاری می کنم.

Unknown گفت...

درود مریم عزیز
بار دیگر رژیم سفاک و خونخوار جمهوری اسلامی دست به جنایت بزرگی زد و خانوده های پنج فرزند دلیر ایران زمین را داغدار کرد. به امید نابودی این رژیم پلید و جنایتکار و به امید آزادی میهن عزیزمان به مبارزه ادامه خواهیم داد.
پاینده ایران