۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

غزلی حقیرانه تقدیم به محضر ملوکانه رضا شاه دوم پهلوی

اگرچه روال معمول این وب، قرار دادن سروده های این چاکر، به شکل هر از چند گاهی بود تا در کنار نگاه به وقایع و رویدادهای میهن مان، این ورق پاره های بی ارزش که به خاک پای معبود و قبله بی بدیل ملت، شهریار بزرگ ایران پیشکش می دارم در پاسارگاد به روز شوند اما در این مدت به علت ازدیاد رخدادهای مهم و بحث های ناگزیری که طلب می کردند مدتی است حقیر سروده یی را پُست نکرده ام تا اکنون که باز شعری را- که در زیر ملاحظه می کنید- به دربار پر افتخار پادشاه مهربان ایران رضاشاه دوم پهلوی -همان یگانه یی که تقدیرم در پنجه ایشان است- شرمسارانه تقدیم داشته ام که از هرچه بگذری سخن دوست خوش تر است...

جان نثار٬ غزل زیر را به پیشگاه ملوکانه پادشاه فرزانه ایران، ذات اهورایی و کبریایی آن میراث دار فره ایزدی، برترین برترین ها، آنکه در سایه نام گرانقدر ایشان شرافت و موجودیت مان رقم خورده و آنکه هرچه داریم از دولت سر خاندان جلیل و بلند مرتبه ی حضرتش می باشد عرضه می دارم.

تقدیمی ناقابلی به محضر عالیقدر ذات اقدس همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی :

باز هم داغ غریب غنچه های باغ من تکرار شد

نوبهار آمد ولی کابوس وار، از نو به ما آوار شد

با گُل و بی گُل چه فرقی حال باغ من کند وقتی چنین

بر دو چشم شهر، شیخ شوم همچون رویش صد خار شد

طالع ما را طلسم این زمستان سیاه افتاده بود

مالک سر تا به پای خانه وقتی دیو بدکردار شد

نازنینم٬ بی حضور حضرتت اینجا قفس جای نفس

بی شما هر نقشی از این زندگی ترسیمی از یک دار شد

بی تو اینجا دفتر عمرم فقط آغشته تاریکی است

قلب من بی مهر رویت از زمین و از زمان بیزار شد

کی می آیی؟ کی می آیی؟ این معمای تمام لحظه هاست

لحظه های پر تب و تابی که در پای رخ دلدار شد

ناز چشمت آتشی شد، بی محابا سوخت بنیان دلم

هستی ام را تیر مژگان تو حکم مرگ چندین بار شد

جان به لب آمد٬ تمنای رُخت معبود بی انکار من

شاه بیتی شد که در هر سطری از این شعر ها تکرار شد.
________

نگاشته شده در تاریخ بیست و چهارم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: