۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

قدرت به چه معناست؟

بحثی که همواره ذهن افراد از روشن فکر گرفته تا چهره های شاخص دنیای سیاست را به خود مشغول داشته است، بحث تعریف قدرت و تفاوت حکومت "خودمدارانه" و"مردم گرایانه" است و بالاخره اینکه ماهیت قدرت چیست؟

پرسشی که مطرح می شود ابتدا این است: آیا ممکن است یک کشور٬ بدون بهره بردن از سیستمی به نام حکومت اداره شود؟ آیا سیستمی به نام آنارشیزم حتا درمدرن ترین ممالک پاسخی هرچند اندک گرفته است یا خیر؟ و البته آیا دیگر این به یکایک مردم جهان اثبات نشده که چنین شیوه یی(آنارشیزم) برای به اجرا درآمدن معقولانه نیست؟

پس اگر برقرار ماندن یک کشور فاقدحکومت، ممکن نمی باشد پرسش بسیاری این است که: پس نقش مردم در این میانه چیست؟

آیا فردی که در صدر حکومت قرار می گیرد ٬مهم تر است یا شکل حکومت؟

پاسخ دادن به این پرسش ها نیازمند کلنجاری طولانی و گشودن مباحثی دامنه دار است. اما شاید بد نباشد گوشه هایی را در همین پست روشن کنیم تا اندیشه و تامل بیشتر به عهده عزیزان باشد.

امروزه و در میان افراد و همچنین جنبش های مخالف با حکومت وزین و شکوهمند پادشاهی(که البته مدعی مخالفت با جمهوری ولایت فقیه نیز هستند) دو دسته یا بهتر باشد بگویم دو دیدگاه وجود دارند:

دسته یکم: سران و روسای احزاب جمهوری طلب هستندکه رویای به قدرت رسیدن را در سر داشته و به عنوان دبیرکل حزب فلان، بانگ و فغان برمی آورند که ما نمی خواهیم کسی در صدر حکومت مان باشد(و جالب تر اینجاست که سفیهانه جمهوری متعفن اسلامی و سردمداران دلقکش را با پادشاهان بزرگ پهلوی قیاس کرده و حتا یکی می دانند) مردم باید خودشان برخودشان !!!!حکومت کنند و باز هم عبارت دموکراسی و ساختار دموکراتیک را به میان می آورند و مظلومانه خود را تنها مدافعان بی چون و چرای ملت معرفی می کنند. بدیهی است با جا به جایی چند مهره و بر مسند نشستن این حضرات چه روی خواهد داد... نیازی به شرح و تفضیل بیشتر نیست که همین مدعیان دروغین دموکراسی در زمان لازم چیزی در مایه همین عمامه داران خواهند بود و تنها ملت باید بهای سنگینی برای تغییر رژیم بپردازد و باز روز از نو روزی از نو.

دسته دوم: هواداران و هواخواهان بی شمار دموکراسی و حقوق بشر هستند٬ مردمی ستم دیده که نزدیک به سه دهه٬ در هجوم نعلین پوشان سیاهی پرست و شقاوت پیشگان سپاهی، بسیجی و....حقوق حقه آنها پامال شده است و این افراد شامل دانشجویان ٬محققین و نخبگان٬ هنرمندان و اهل قلم و....چنین دسته هایی هستند. اینان تنها تشنه رسیدن به آزادی در چهارچوبه قانونی -که تنها تضمین حقوق مردم و امنیت جانی ٬رفاهی و تحصیلی آنها باشند- هستند و به هیچ وجه خواستار گرفتن سکویی از قدرت نمی باشند. با کمال تاسف دسته اولی- که از آن سخن رفت- با شعارهای پوچ اما دلفریب خود ذهن دسته دوم را- که آحاد برخاسته از درون مردم هستند- به سمت خود معطوف ساخته اند و این عزیزان آزادی خواه و پاک طینت را به سینه زنان بی جیره و مواجب احزاب پوسیده یی با نام توده، چریک های فدایی اکثریت، حزب کارگر، مجاهدین یا ملی مذهبی، نهضت آزادی و...غیره تبدیل کرده اند. بد نیست این خیل مشتاق آزادی بدانند هرگز و به هیچ عنوان امکان برقرار شدن وعده دروغین این لاف زنان در غربت٬ وجود ندارد.

بگذارید به پیشینه اینان برگردیم تا کمی مستدل تر باشد: مگر همین احزاب و نهضت ها نبودند در زمانی که حکومت شاهنشاه فقید آریامهر داشت قدم هایی به سمت پیشرفت نظامی٬ اقتصادی و اجتماعی ملت برمی داشت٬ مشغول ترور و خرابکاری بودند؟ مگر همین هایی که امروز بدون کوچک ترین استدلالی -که دست کم باور پذیرشان کند- به شماها وعده حکومت مردم برمردم را می دهند دیروزی -که هرگز از حافظه تاریخی ملت پاک نخواهد شد- سنگ خمینی و آن نهضت!! اش را بر سینه نمی زدند؟ و مگر همان خمینی نبود که در نوفل لوشاتو وعده آزادی اندیشه و بیان را حتا برای کمونیست ها قایل شده و در بهشت زهرا با لهجه ی جاهلانه خاص خودش می گفت که آب و برق را مجانی می کند و در ادامه هرکه کلامی برخلاف اسلام اهریمنی اش گفت، گردن وی راقطع کرد و نه تنها آب و برق مجانی نشد که هزینه آنها روز به روز بیشتر شد و هزینه های کمرشکن دیگری نیز افزون گشتند؟

چرا باید یکبار دیگر چشم بسته "خِرَد"خود را به کناری نهیم و گوش به کلام افرادی بسپاریم که چهره یی افسون گر اما سیرتی پلید و قدرت طلب دارند؟؟

روی سخن این مطلب با آنهایی است که از ظلم و بیداد رژیم دیکتاتوری اسلامی به تنگ آمده اند اما مفتون شیادی گروه ها و احزابی شده اند که با زبان شیرین دموکراسی می خواهند از آنها پلی برای نیل به قدرت ساخته و پس از برآورده شدن مقصودشان٬ همان معامله یی را با آنان کنند که خمینی و خامنه ای و سایر جلادان این رژیم بیست و نه سال پیش با فرد فرد ملت کردند. نمی توان از این حقیقت غافل شد که تغییر دادن یک حکومت٬ مستلزم تسلیم هزینه و حتا تقدیم جان می باشد٬ برانداختن حکومتی که اختاپوس وار٬ ریشه در هزار تو دارد و از انواع اهرم ها برای بقای خودش بهره می جوید٬ امر آسان و ساده یی نیست .

ذات همایونی اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی- تنها منجی٬ رهبر و حامی ملت ایران و همان شهریار پرعظمتی که در وسعت بیکرانه ذهن ایشان٬ ایران و ملت ایران حضوری شاخص دارند- در جای جای فرمایشات شان تکیه بر"قیام های بدون خشونت" دارند و خود آن حضرت متذکر می شوند که هرچه زمان بگذرد متحمل بهای گزاف تری خواهد بود. و حقیر از فرمایش ملوکانه چنین برداشت می کنم که به هر حال تغییر یک حکومت ٬ نیازمند صرف هزینه و تحمل پاره یی سختی هاست .

حالا با دقت نگاه کنیم: آیا سزاوار است ملت عزیزمان یکبار دیگر فریب افرادی را بخورند که سال ها با جنبش های ضدملی و ایران برانداز، منافع مشترک داشته و دست همکاری دادند تا کشور عزیز ما را مغلوب انقلابی جاهلانه نموده و همزمان با تبعید شدن وارثان آن(خاندان بزرگ پهلوی) تبدیل به مملکتی بی صاحب کنند؟ آیا دورنمای دموکراتیک این اشخاص می تواند برای عاقلان باورپذیر باشد؟ و سرانجام اینکه آیا تکیه زدن چنین افراد معلوم الحالی برابر با امتداد سالیان دراز استبداد ددمنشانه رژیم اسلامی و تکرار دیگری از این همه مصیبت و محنت نمی باشد؟

نتیجه: آنهایی که به عنوان سردسته یک حزب، دم از دموکراسی خیالی خود می زنند و خیال بر مسند قدرت تکیه زدن را در ذهن دارند شاید حق داشته باشند زیرا افق را برای سلطه گری و خودکامگی شان گشوده می بینند و آنهایی که زیر علم اینان سینه می زنند و با پشت کردن به هویت٬ پرچم شیر و خورشید و شرافت میهنی خود٬ پادشاهی هفت هزار ساله و سراسر افتخار ایران را٬ در کمال نابخردی و ساده لوحی استبداد قلمداد کرده و باورکرده اند تفکرات وارداتی شوروی سابق، برای شان آزادی و حقوق بشر خواهد آورد احمقانی بیش نیستند زیرا که از نمد این حضرات جمهوری خواه، کلاهی برای آنان بافته نخواهد شد...

_____

نگاشته شده در تاریخ هفدهم اردیبهشت دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

هیچ نظری موجود نیست: